ساواک در سال ۱۳۳۵ تشکیل شد.
مقامات و ماموران آن عمدتاً از ماموران فرمانداری نظامی و رکن دو ارتش و شهربانی تأمین می شدند.
سازمان سیا و سازمان موساد اسرائیل نیز از نظر انتقال تجربه و روشهای مقابله با مخالفان و بازجوئی و دیگر عملیات پلیس سیاسی با ساواک همکاری داشتند.
رؤسای ساواک
• تیمور بختیار
• حسن پاکروان
• نعمتالله نصیری
• ناصر مقدم
عملکرد ساواک
بنابر روایات مخالفین نظام سلطنتی، ساواک در سرکوبی عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گستردهای داشته است.
این سازمان به عنوان عامل شکنجه و اعدام مخالفین به ویژه کمونیستهای ایران شناخته میشود.
گفتنی است که ساواک عملکردهای برون مرزی هم داشت.
سرانجام
با اوج گیری انقلاب شاه دستور انحلال ساواک را داد و رئیس پیشین ساواک تیمسار نصیری که در آن زمان سفیر ایران در پاکستان بود به ایران فراخوانده شد و به زندان افتاد.با پیروزی انقلاب، وی دادگاهی شد.در دادگاه که فیلم آن هم در دست است[نیاز به ذکر منبع] تیمسار نصیری درحالی که سخت شکنجه شده بود[نیاز به ذکر منبع] با حالی رنجور یه پرسش ها پاسخ داد[نیاز به ذکر منبع].
در نهایت دادگاه رای به اعدام وی داد.
پرویز ثابتی معاون او نیز به کشور اسرائیل گریخت.
در سالهای اولیه انقلاب بسیاری از افرادی که حتی پستهای غیرحساس و کلیدی (نظیر ماموران اداری کمی رده بالا) در سازمان داشتند نیز اعدام شدند.[نیاز به ذکر منبع] بسیاری از این افراد حتی به فکر فرار از کشور نبودند و دادگاهها برایشان غیرمنتظره و غیر قابل پیش بینی بود.[نیاز به ذکر منبع] تصاویر برخی از اعدامها و اسامی آنها در روزنامه کیهان، عمدتاً در طول سال ۵۸، قابل مشاهده است.
ساواک در سال ۳۵ و با حمایت آمریکا به منظور تقویت موقعیت محمد رضا شاه و سرکوب مخالفان تأسیس شد و نیرو هایش توسط اسراییل تعلیم دیدند این نیرو که مرتکب شکنجهها و جنایات بسیاری شده بود در اواخر حکومت شاه و برای آرام کردن مردم با رای مجلس شورای ملی منحل شد که نتیجهای در بر نداشت پس از پیروزی انقلاب سران آن و در راس آنها تیمسار نصیری که پیش از ریاست ساواک رییس شهربانی بود و به قصاب شاه معروف شده بود به همراه برخی از عوامل سرکوبگر و شکنجه گر آن اعدام و یا زندان شدند برخی دیگر همچون تیمسار فردوست که از نزدیکان شاه و سران ساواک بود پس از انقلاب تنها به انفصال از خدمت محکوم شدند اما با این حال در تشکیل وزارت اطلاعات و سازماندهی آن با جمهوری اسلامی همکاری کردند[
ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) این سازمان از اواخر سال 1335 ه .ش کار خود را آغاز کرد.
قانون تشکیل ساواک در برگیرنده سه ماده اصلی بود.
1-ساواک بخشی از نخست وزیری بوده و رئیس آن را شاه منصوب میکرد.
رئیس این سازمان عنوان معاون نخست وزیر را داشت.
2-وظایف ساواک جمعآوری و کسب اطلاعات لازم برای حفظ امنیت ملی، کشف جاسوسی و کسب اطلاعات درباره افرادی که قوانین مربوط به اقدامات ضد سلطنت، مخالفت مسلحانه، جنایات نظامی و سوء قصد به جان شاه و ولیعهد را نقض کرده باشند.
3-مأموران ساواک برای داوری در مورد جنایاتی که در حوزه قضایی آنان قرار میگیرد و بر طبق سیستم دادگاههای نظامی که برای محاکمه متهمان به جنایات سیاسی بر پا شده، در حکم قضات نظامی هستند.
وظیفه اصلی ساواک شناسایی و نابود کردن کلیه کسانی بود که به نحوی با دیکتاتوری شاه به مخالفت بر میخاستند.
در شکل گیری ساواک آمریکا و اسرائیل نقش عمدهای داشتند.
این سازمان به ویژه در دوره حاکمیت نصیری (دوره نخست وزیر هویدا) به یاری هزاران مأمور رسمی و انبوه خبرچینان و شیوههای متنوع شکنجه و سرکوب، کار کنترل تمامی محافل، سازمانها، نهادها، مراکز و افراد مظنون را برعهده داشت.
بدین ترتیب، ساواک در تمام روزنامهها حضور داشت و برای آنها سر مقاله مینوشت یا مطالب را دیکته میکرد.
در ادارات همه زیر نظر بودند؛ در ضیافتها هر کس به فرد مجاور خود بدگمان میشد.
در اتاقهای هتلها میکروفون کار گذاشته بودند؛ کتابها و حتی نامههایی که از خارج میرسید کنترل میشد.
نامهها با بیدقتی بسیار باز و بعد با سنجاق دوخته میشد.
ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) این سازمان از اواخر سال 1335 هـ .ش کار خود را آغاز کرد.
1-ساواک بخشی از نخست وزیری بوده و رئیس آن را شاه منصوب میکرد.
2-وظایف ساواک جمعآوری و کسب اطلاعات لازم برای حفظ امنیت ملی، کشف جاسوسی و کسب اطلاعات درباره افرادی که قوانین مربوط به اقدامات ضد سلطنت، مخالفت مسلحانه، جنایات نظامی و سوء قصد به جان شاه و ولیعهد را نقض کرده باشند.
3-مأموران ساواک برای داوری در مورد جنایاتی که در حوزه قضایی آنان قرار میگیرد و بر طبق سیستم دادگاههای نظامی که برای محاکمه متهمان به جنایات سیاسی بر پا شده، در حکم قضات نظامی هستند.
در شکل گیری ساواک آمریکا و اسرائیل نقش عمدهای داشتند.
بدین ترتیب، ساواک در تمام روزنامهها حضور داشت و برای آنها سر مقاله مینوشت یا مطالب را دیکته میکرد.
ساواک گاه برای دستگیری یک گروه کوچک، برای آنکه فرد یا افراد مورد نظر نگریزند، دهها نفر را دستگیر می کرد.
ایجاد کمیته مشترک ضد خرابکاری به کمک شهربانی در سال 1350 به ساواک حضور آشکار بیشتری بخشید.
بدین ترتیب ساواک توانسته بود جز تعدادی از رهبران مذهبی و برخی از روشنفکران و تبعید شدگان به خارج، همه را بترساند.
ساواک در راستای کنترل مخالفان در خارج از کشور پولهای هنگفتی برای رؤسای ساواک درخارج ارسال میکرد و به اشخاص داخلی یا سیاستمداران و نشریههای خارجی مبالغ بسیاری حق السکوت میداد.
تیمور بختیار، پاکروان، نصیری و مقدم به ترتیب ریاست ساواک را بر عهده داشتند.
بختیار در سال 1340 به دلیل احساس خطر شاه از وی برکنار شد و سپس به دست یکی از مأموران ساواک در عراق به قتل رسید.
پس از وی پاکروان بدین مقام دست یافت؛ او به زودی در پی ترور ناموفق شاه در 21 فروردین 1344 در کاخ مرمر از کار برکنار شد و نصیری که پیش تر مأمور برکناری مصدق و فرمانداری نظامی تهران در جریان قیام 15 خرداد بود و از مهرههای مطمئن شاه به شمار میآمد، به ریاست ساواک رسید: نصیری در جریان انقلاب که شاه به قربانی نیاز داشت.
قربانی شد و مقدم به جای او نشست.
این سه تن با پیروزی انقلاب دستگیر و در دادگاههای انقلاب اسلامی محاکمه و به اعدام محکوم گردیدند.
به طور کلی القای ترس مفرط به تنفر عمومی انجامید.
هنگامیکه با تحولات انقلابی در سال 1356 و 1357 در این ترس تزلزل ایجاد شد و روحیه انقلابی پدید آمد، مأموران ساواک آماج حملات انقلابیون قرار گرفتند و افشای گسترده اعمال و شکنجههای روحی و جسمی ساواک بر طغیانهای عمومی افزود.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) یکی از نهادهای امنیتی - اطلاعاتی در دوران سلطنت محمدرضاشاه پس از کودتای 28 مرداد 1332 و در واقع گستردهترین و مهمترین آنها بود.
قانون تشکیل ساواک در سال 1335 در مجلس سنا علیرغم مخالفت صریح بعضی از سناتورها و سپس در مجلس شورای ملی به صورت کاملا فرمایشی به تصویب رسید و ساواک فعالیت خود را رسما از اوایل سال 1336 آغاز کرد.
انتخاب فرماندار نظامی تهران تیمور بختیار به ریاست ساواک باعث ایجاد جو رعب و وحشت در بین اقشار مردم شد و ساواک را به پدیدهای هولناک و وحشتناک در نزد مردم مبدل ساخت .
وظیفه اصلی ساواک طبق ماده اول قانون تشکیل ساواک "حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هر گونه توطئه که مضر به مصالح عمومی" بود.
اما در واقع ساواک وظیفه تثبیت و تحکیم پایههای رژیم شاهنشاهی را برعهده داشت و در انجام این وظیفه پا را از حیطهء وظایف قانونی خود نیز فراتر نهاده بود و به بهانه حفظ امنیت در هر جا که لازم میدید فعالیت میکرد.
ساواک از یک طرف به سرکوب مخالفین برخاسته و از طرف دیگر گروهها و سازمانهای موافق رژیم و کارکنان و کارمندان دولت و نمایندگان مجالس سنا و شورای ملی را نیز تحت نظارت و کنترل خود داشت .
داستان مخالفت ساواک با سردبیر شدن صالحیار و ریش گرو گذاردن سناتور مسعودی نزد شاه 21 تیرماه سال 1345 خورشیدی سناتور عباس مسعودی ناشر وقت روزنامه اطلاعات در جمع تنی چند از دبیران میزهای این روزنامه گفت که بالاخره با تعهد شخصی و ریش گرو گذاشتن نزد شاه اجازه گرفته است غلام صالحیار سردبیر روزنامه شود که از یکی دو ماه قبل عملا این سمت را بر عهده داشت ولی ساواک مخالفت می کرد و می گفت چون صالحیار در جوانی کمونیست بوده، مانند کمونیستهای دیگر این عقیده را از دست نداده و تا ابدیت کمونیست است!
و استدلال می کرد که یک کمونیست اگر با هفتاد آب هم شستشو داده شود باز کمونیست است.
سناتور مسعودی در یک میهمانی خصوصی دربار، در ملاقاتی اتفاقی از شاه خواست که مانع مخالفت ساواک با این انتصاب شود.
به اظهار مسعودی، شاه پس از شنیدن در خواست سناتور مسعودی همان استدلال ساواک را مطرح ساخته و گفته بود که توده ای توده ای است.این کمونیستها در هر شرایطی نیش خود را می زنند، در لابلای سطور روزنامه کار خودشان را می کنند، اشعار « چه گوارا » را ترجمه و چاپ می کنند اینها در لابلای جملات نیش خود را می زنند.
اشعار «چه گوارا» را ترجمه می کنند، در داخل اخبار حوادث بدبختی ها را منعکس می سازند تا بگویند حرفهای من در نطقهایم درست نیست و ...
و خبرهای صفحات حوادث را طوری می نویسند که بدبختی مردم و دروغ بودن حرفهای مرا ثابت کنند و ....
مسعودی گفت که سرانجام مسئولیت کارهای صالحیار در آینده را برعهده گرفتم که تعهدی شاق بود و ریش گرو گذاشتم تا طلسم بکشد و مسئله حل شود و این مطالب را هم در جمع شما گفتم که مواظب باشید زیر ذره بین هستید و چار چشمی شمارا می پایند.
کجاست شاه" که ببیند روسها هم که 74 سال در محیط سوسیالیستی پرورش یافته بودند به محض برگشت خوردن ورق،همه چیز را دفعتا به فراموشی سپردند و پا گذاردن بر همه اصولی که به آنان تلقین شده بود به ثروت اندونزی ، به بهای فقر دیگران پرداختند و " یکشبه " برخی از ایشان میلیاردر شدند و هرکس را که بگوید بالای چشمشان ابروست ترور می کنند و آخرین جنایت از این دست؛ قتل «پال خلبنیکوف» روزنامه نگار آمریکایی روس تبار در مسکو در نهم ژوئیه 2004 بود که کتابی درباره «بوریس برزوفسکی» میلیاردر فراری روس نوشته و سرگرم بررسی ثروت بادآورده میلیادر های دیگر روس معروف به «پولدارهای یکشبه» بود.
وی به دست آدمکشان حرفه ای و به اصطلاح سازمان یافته یعنی کسانی که کارشان کشتن افراد در برابر دریافت « وجه » است نابود شد.
به گزارش حیات در بخشی از این کتاب آمده است:ساواک هم در نگهداری رژیم شاه و هم در سقوط آن عامل بسیار مؤثری بود.
تاریخ این تشکیلات اطلاعاتی که با حمایت امریکایی ها در ایران ایجاد شد و در نهایت با بدنامی تمام عاملی برای سقوط رژیم پهلوی گردید، می تواند بسیار آموزنده باشد.
هرچند در باره تاریخچه ساواک مطالب پراکنده ای در این سوی و آن سوی انتشار یافته بود، اما تاکنون اثری جامع و مستقل در این باره انتشار نیافته بود.
نویسنده که به اسناد مربوطه دسترسی داشته تلاش کرده است تا تأسیس و تطور این سازمان را از ابتدا تا انتهای دنبال کند.
اسناد مبارزاتی امام خمینی (ره) به روایت ساواک که برای اولین بار در کشور در به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، اسناد مبارزاتی امام خمینی (ره) به روایت ساواک را موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام (ره) منتشر کرده است.
مجموعه مستند "امام خمینی در آئینه اسناد" بعد از حدود هفت سال تحقیق و پژوهش بر روی اسناد باقیمانده از ساواک در زمینه جلوگیری از فعالیتهای مبارزاتی بنیانگذار انقلاب اسلامی است.
در این مجموعه همچنین انعکاس اسناد محرمانه، سری و فوق سری ساواک در خصوص مبارزات امام خمینی (ره)، اسناد مربوط به کسانی که با عناوینی همچون نام امام خمینی (ره) و یا در اختیار داشتن آثار مکتوب ایشان و مسایل دیگر در ساواک پرونده داشتند، منعکس شده است.
ارایه این کتاب تحقیقی در زمینه مبارزات امام (ره)، یکی از ویژگیهای مهم امسال نمایشگاه بینالمللی کتاب است.
این اثر جدید دربرگیرنده اسنادی رسمی از سالهای آثار امام خمینی (ره) و دیدگاههای دانشمندان و محققان درباره ایشان، در غرفههای "بینالملل"، "کودک و نوجوان" و "عمومی" به زبانهای زنده دنیا در نمایشگاه بینالمللی کتاب توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) ارایه میشود.
از دیگر آثار حاضر در نمایشگاه کتاب توسط این موسسه، منشورات شامل آثار تالیفی حضرت امام (ره) به زبانهای فارسی و عربی اعم از عرفانی، فقهی ، اصولی، تفسیری و سیاسی میباشد.
آیا تمام گزارشات ساواک مستند است؟/ احمد احمدمی گفتند در فلان شب یا فلان روز در فلان دیسکو، کافه تریا، کاباره و...
بوده است آیا امروز می توان برگه های بازجویی را براساس این اعترافات منتشر کرد و سبب هتک این آدم شد؟احمد احمد خود از مبارزانی است که در دوره رژیم پهلوی با گروه های مبارز بسیاری چون حزب ملل اسلامی، حزب الله و سازمان مجاهدین خلق همکاری و فعالیت داشت و به سبب آن چندین بار دستگیر، شکنجه و زندانی شد.
در آخرین برخورد با مامورین ساواک نیز از ناحیه پا تیر خورد و مصدوم و معلول شد.
کتاب خاطرات وی نیز توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری چاپ شد و اکنون به چاپ ششم رسیده است.
او که از نزدیک شاهد تغییر و تحولات جریان های مبارز سیاسی و گروه های مبارز بود و زندان، بازجویی و شکنجه را تجربه کرده است در مراسم رونمایی کتابش به موضوعی پرداخت که امروزه بسیاری از محققین و نویسندگان تاریخی به آن مبتلا هستند، او می پرسد: «اسناد، گزارشات و برگه های بازجویی به جای مانده از دستگاه پلیس امنیتی شاه یعنی ساواک، برای نوشتن تاریخ چقدر محل اعتنا و ابتنا است» متن سخنرانی احمد در جشن رونمایی کتاب سازمان مجاهدین که در روزنامهی شرق- 19شهریور، منتشر شده است را با هم میخوانیم: یکی از خوبی های کتاب "سازمان مجاهدین خلق: از پیدایی تا فرجام" این است که همه چیز راجع به سازمان را جمع کرده است و مبتنی بر سند، خاطره و گفت وگو نوشته شده است.
و من می خواهم در خصوص استفاده از اسناد به جای مانده از ساواک صحبت کنم.
در بعضی کتاب ها برخی مسائل که به استناد خاطرات و اسناد آورده شده است به نظرم خیلی صحیح نیست.
کتاب خاطراتی که منتشر می شود با سی سال فاصله از وقوع حوادث است، در این سی سال طرز فکر، رفتار و نگاه عوض شده است.
آنچه که من امروز به عنوان خاطره می گویم با آنچه که سی سال پیش اگر یادداشت روزانه می نوشتم متفاوت است.
در تعدادی از این کتاب ها حرف هایی در خصوص دختران و پسران مبارز سیاسی زده اند که برای ما که آن زمان را دیده و تجربه کرده و آنها را می شناسیم قابل قبول نیست.
در آن زمان رژیم پهلوی بهترین دختران و بهترین پسران ما در هر خانواده کسانی بودند که در جریان مبارزاتی قرار گرفته بودند.
اما وقتی کتاب درباره آنها می نویسند طوری جلوه می دهند که این دختر خانم بیچاره از یک زن بدکاره هم پست تر بوده است.
نویسندگان این مطالب بدانند که فردا باید نزد خدا جوابگو باشند.
ببینید من تعدادی از برادران و رفقای قبل از انقلاب را می شناختم، که حتی برخی انحرافاتی داشتند، پس از پیروزی انقلاب آمدند و بعضی هم مسئولیت گرفتند، خب پس چطور ما آنها را بد می دانیم، اما اینها را نه الان، مبتنی بر گزارشات ساواک کتاب می نویسند و برای خودشان آن را مستند می کنند، من می خواهم بپرسم که این ساواکی ها که بودند اگر خوب بودند، چرا علیه آنها قیام کردید و چرا انقلاب شد اگر بد هستند، پس حرف ها و گزارشاتشان نیز بد است و غیرقابل اعتنا.
ساواکی ها کسانی بودند که پول می گرفتند و کار می کردند، هر چه هم از دست شان بر می آمد می نوشتند، از همان ساعت اول دستگیری، فرد را کتک می زدند و شکنجه می کردند حتی اگر اعتراف و اطلاعی به دست نمی آوردند اما در گزارشی به بالا دست خود می نوشتند متهم در حال همکاری است تا به این ترتیب کم کاری و بی عرضگی خود را در اعتراف گرفتن بپوشانند، حال آیا می شود که چنین گزارشی را دال بر همکاری فرد دستگیر شده با ساواک و به نشانه خیانت منتشر کرد.
به عنوان مثال یکی از رفقای مرا که با هم خیلی صمیمی بودیم و چهارده پانزده سال با هم در مسیر مبارزه بودیم، کتابی برایش تنظیم کردند که من از خواندن و دیدنش، خدا شاهد است که خجالت کشیدم.
چرا چون در آن ساواک گزارش کرده است در این تاریخ چنین بوده و دنبال او بوده اند در هر جا که او بوده ساواک هم بوده است.
یا در جایی دیدم که ساواک مطلبی راجع به سه نفر گزارش کرده است که براساس آن چنین نتیجه گیری می شود که یکی از آن سه نفر ساواکی بوده است، نه این صحیح نیست باید شرایط و نحوه تهیه گزارشات توضیح داده شود.
راجع به شکنجه ها و مقاومت افراد نیز باید بگویم، بسته به نوع شکنجه و زمان بندی گروه ها مقاومت افراد فرق می کرد.
در خصوص مقاومت یک فرد باید شکنجه، زمان، موقعیت، مکان و توان فرد را در نظر گرفت، بعد اظهارنظر کرد.
اینکه می نویسند فلانی مقاومت کرد و یا دیگری برید و خیانت کرد، یعنی چه ما اصلا مقاومت مطلق نداریم، تمام دستگیرشدگان بسته به شرایطی که داشتند حرف و مطلبی را در بازجویی گفته اند که شدت و حدت آن متفاوت است...
ما همه بازجویی دادیم و چیزهایی گفتیم، اما باید دید در چه شرایطی و چه چیزهایی گفتیم.
جدا از خائنین، مقاومت مبارزان در زیر شکنجه ها و بازجویی ها، بیشتر بستگی داشت به قرار زمان بندی شده گروه مربوط.
هر گروه، دسته و سازمان مبارز با توجه به روش و استراتژی مبارزاتی خود جدول زمان بندی داشت که براساس آن تعریف می شد عضو دستگیر شده تا چه ظرف زمانی باید مقاومت کند و پس از آن مجاز است چه اطلاعاتی را لو بدهد و در این ظرف زمانی معین است که هم تیمی های فرد دستگیر شده وظیفه دارند که خانه های تیمی، امن و جمعی و محل های رفت و آمد را پاکسازی کنند.
این زمان بندی از گروهی به گروه دیگر از هشت تا ??
ساعت کمتر و بیشتر متغیر بود.
پس از این ظرف زمانی فرد می توانست اطلاعات و آدرس هایی را لو بدهد چرا که اطمینان داشت هم تیمی هایش تدابیر امنیتی و حفاظتی را به کار بسته اند.
حال برگه های بازجویی فردی مبارز که پس از این ساعت مقاومت به دست آمده اگر منتشر شود چقدر می تواند محل اعتنا و ابتنا باشد ضمنا مقاومت افراد بسته به شکنجه ها و شرایط و اقتضای زمان دستگیری نیز متفاوت است.
به عنوان مثال وقتی من که در سال ??
دستگیر شدم، شکنجه در حد کف دستی و چک و لگد بود.
یعنی بازجو می آمد مثل دوران مدرسه با ترکه می زد به کف دست، یا کشیده چک و سیلی را می خواباند تو گوش طرف، اما در سال ??
می بستند به تخت و با کابل به کف پا می زدند.
از سال ??
به بعد هم شکنجه ها پیشرفته تر شد آپولو آمد و شوک الکتریکی و...
به این ترتیب وضع مقاومت ها در دوره های مختلف فرق داشت، نمی توان کسی را که سال ??
دستگیر شده و حرف نزده قهرمان دانست و آن دیگری را که ده سال بعد در ????
دستگیر شده و پس از تحمل شکنجه های پیشرفته اطلاع و خبری را گفته است خائن دانست.
در کتابی می خوانید که فلانی را گرفتند و بعد از او که و که را گرفتند، والله این القای گناه است.
چرا که این فرد دستگیر شده در ظرف زمانی مقرر مقاومت کرده بعد طبق قرار با گروه اطلاعاتی را گفته است، حال اگر به دلیل سهل انگاری هم تیمی ها بروند و چند نفر را بگیرند و بیاورند، این امر دیگر به او مربوط نیست، آنها نتوانسته اند تدابیر امنیتی را به کار ببندند.
در سال ??
????
برای یک خانه تیمی چهارنفره قاعده این بود که در روز به غیر از یک خانم کسی در خانه نماند و اسباب شک را فراهم نکنند.
ساعت ?
صبح از خانه که بیرون می آمدیم باید تا دو بعدازظهر به خانه برمی گشتیم، و یا در نقطه ای و جایی علامت سلامت می زدیم.
اگر کسی تا این ساعت به خانه بر نمی گشت یا علامت سلامت نمی زد، سه نفر دیگر باید تا ساعت سه بعدازظهر آنجا را تخلیه می کردند، فرد بازنگشته، اگر دستگیر شده بود تا هشت ساعت باید هر طوری که شده بود مقاومت می کرد و در این فرصت دوستان او باید تمام مدارک و ردپاها را از بین می بردند.
لذا می بینیم ساواک هم با علم به این قضیه بیشترین فشار و شدیدترین شکنجه را در همین دوره ساعت به متهم وارد می کرد تا با به دست آوردن کوچکترین نشانی وارد عمل شود.
حال اگر فردی در این ظرف زمانی مقاومت می کرد و پس از آن اطلاع و یا آدرس را لو می داد و ساواک می رفت و در آن آدرس سه نفر را می گرفت و می آورد این دیگر ربطی به مقاومت فرد ندارد و ما نمی توانیم با توجه به اطلاعاتی که او طی یک جدول زمان بندی مجاز بوده بگوید او را خائن معرفی کنیم.
مقصر هم تیمی ها بوده اند که سهل انگاری کرده اند.
مگر زیرشکنجه چقدر می توان مقاومت کرد.
ما که مردان آهنین نبودیم، ما هم پوست و گوشت و استخوان بودیم، همان طور که چکی به صورت شما می خورد دردتان می گیرد، شلاق می خورید دردتان می گیرد، ما هم چنین بودیم، و تا یک جایی می توانستیم مقاومت کنیم.
آدم خارق العاده و معاذ الله پیغمبر و امام و معصوم که نبودیم.
خدا را گواه می گیرم در سال ??
وقتی مرا دستگیر کردند، دست هایم را بستند و آن قدر مرا زدند و شکنجه کردند و به حدی از ناراحتی عصبی رساندنم که همین طور ممتد جیغ و فریاد می زدم تا آنکه یکی از همین ساواکی ها روی سرم نشست تا داد نزنم، من هم بی اختیار چنان او را گاز گرفتم که فریاد خود او هم به آسمان رفت.
به هر حال ما بنابر زمان بندی و به تشخیصی که داشتیم مقاومت می کردیم.
اما تصریح می کنم آدم های خارق العاده و آهنی و چوبی نبودیم که ما را شکنجه کنند و هیچ احساسی نداشته باشیم و عکس العملی نشان ندهیم، نه داد می زدیم از این ور به آن ور فرار می کردیم و گاهی هم درست و غلط چیزی می گفتیم، و بدانید ما کسی را نداریم که مقاومت مطلق کرده باشد، نه من چنین چیزی و کسی را یاد ندارم.
این را هم در نظر بگیرید علاوه بر موارد فوق توان افراد نیز متفاوت است و این دست خود آنها نیست.
کسی می تواند سه روز، دیگری چهار روز و آن دیگری می تواند یک هفته مقاومت کند، اما یکی هم فقط می تواند یک تا دو ساعت تاب بیاورد.
بالاخره مقاومت ها شکسته می شد و اگر زمان بندی در این شکسته شدن رعایت می شد آسیب ها کمتر بود، حال دیگر فردی را که این چهارچوب را رعایت کرده است نمی توانیم خائن قلمداد کنیم.
خائن کسی است که از این فرصت استفاده نکرده و در همان خانه مانده است و ترکش نکرده تا آمده اند و دستگیرش کرده اند.
مثال عینی برایتان بزنم.
علیرضا نابدل یکی از پیشگامان چریک های فدایی خلق بود.
من در زندان اوین سال ????
او را دیدم، برایم تعریف کرد وقتی که دستگیر شد از ناحیه شکم گلوله خورده بود و عملش کرده و شکمش را بخیه زده بودند.
این آدم ??
روز توانسته بود از زیر بازجویی ها طفره برود و حرفی را نگوید.
پس از طی این زمان تصمیم می گیرد که فرار کند و خود را از طبقه پنجره اتاقی در طبقه دوم بیمارستان به بیرون می اندازد که بر اثر آن بخیه هایش دوباره پاره می شود و دل و روده اش بیرون می ریزد، در این زمان بود که ساواک به او بیش از پیش حساس شده و گمان می برد او حتما اطلاعات ذی قیمتی دارد که می خواسته چنین فرار کند، لذا به شدیدترین وجهی او را شکنجه کردند.
خب این آدم که سنگ و آهن نیست پس از مدتی آدرسی را در تبریز به آنها داد و آنها هم رفتند ??
??
نفر را گرفتند.
حال به نظر شما نابدل خیانت کرده یا این گروه که در این فرصت یک ماهه محل ها ی شان را پاکسازی و اطلاعاتشان را صفر نکرده بودند.
آیا امروز درست است که اعترافات کسی مثل علیرضا نابدل را منتشر کرد و گفت که او به گروهش خیانت کرده است، نه این درست نیست این قضاوتی نابحق است البته تاکید می کنم حساب این آدم ها و این مبارزان را باید از حساب کسانی که حتی یک چک هم نخوردند و از همان لحظه اول دستگیری، تمام اطلاعات را در اختیار ساواک گذاشتند جدا کرد.
جالب اینکه برخی گزارشات ماموران ساواک از فعالیت افراد و گروه ها از اساس و پایه غلط است، آنها با این گزارشات دروغ به دنبال پول و یا ارتقای شغل بودند و ما امروز باید بدانیم که کدام گزارش را پایه تحقیق قرار دهیم و به کدام یک اعتنایی نکنیم که این امر مستلزم ظرافت هایی است.
برای یک بازجوی ساواک چقدر بد و گران است که گزارش کند، فلانی را ما این قدر زدیم، چنین و چنان کردیم اما مت?سفانه حرفی نزد.
معلوم است او با این گزارش به ضعف خود اذعان دارد.
پس ما نباید انتظار چنین گزارشاتی را در پرونده افراد داشته باشیم.
جالب اینکه در هیچ کجای گزارشات آنها نمی بینیم و نمی خوانیم آنها چطور و چه شکل شکنجه کردند.
آیا می شود نتیجه گرفت اینها با مهربانی توانستند افراد را وادار به همکاری کنند اما در خصوص مبارزانی که از مسیر خارج شدند و خیانتکار از آب درآمدند، کسانی که به راحتی خود را فروختند، کسانی چون وحید افراخته و احمدرضا کریمی، افراخته ای که تا سیصد تک نویسی درباره افراد نوشته و راجع به هر چیزی سخن گفته است راجع به آن آقا راجع به آن خانم، دوستان و حتی نزدیکانش.
آیا نظرات و حرف های فرد خودفروخته ای چون او می تواند ملاک و معیار سنجش باشد.
کسی که برای نجات خود حاضر است به هر خس و خاشاکی دست بزند می تواند نظر درستی درباره دیگران بدهد آیا حرف های او و خوش رقصی هایش برای ساواک می تواند سند و اعتبار باشد متاسفانه در بسیاری از کتاب ها حرف ها و تک نویسی های چنین آدمی مورد اعتنا واقع شده و آبروی بسیاری از دختران و زنان مجاهد این مملکت هتک شده است.
من صریح می گویم کسانی مثل افراخته و کریمی که تن به هر خفتی دادند و با توجه به خواست و میل دشمن ساواک و رژیم شاه آمدند و دروغ هایی به هم بافتند به هیچ روی قابل اعتنا و ابتنا نیست.
آی کسانی که قلم به دست دارید و تاریخ می نویسید به هوش باشید با این اسناد به جای مانده از ساواک به ورطه تاریخ سازی نیفتید.
مطلب دیگری نیز در همین راستا باید یادآوری کنم.
بسیاری از مبارزان بودند که پس از دستگیری، تحمل شکنجه و طی بازجویی و گذران مدتی از زندان آمدند و عفو نامه نوشتند و یا حتی در مراسمی مثل جشن سپاس شرکت کردند، ظاهر امر این بود که این آدم بریده و توان و کشش ادامه راه را ندارد، لذا آزاد شد و رفت، اما شش ماه بعد، یک سال بعد، دو سال بعد در خبر شنیدیم که این فرد در درگیری با مامورین کمیته مشترک یا ساواک کشته شد نمونه این آدم ها را بسیار داشتیم، حال در یک قضاوت تاریخی ما باید این آدم ها را خائن معرفی کنیم.
نه این درست نیست.
ما نکته ای را درنیافته ایم و آن اینکه برای برخی مبارزان، مبارزه و بازگشت به جریان مبارزاتی برایشان بیشتر از مقاومت در زندان اهمیت داشت، لذا در اقدامی تاکتیکی نامه عفوی نوشته و اظهار ندامت کرده اند، اما همو به محض اینکه پای خود را از زندان بیرون گذاشته دوباره سلاح به دست گرفته و با رژیم به مبارزه پرداخته است.
حالا من کار ندارم که تشخیص این آدم ها درست یا غلط بوده است اما او به چنین نظری رسیده است.
کما اینکه ما نیز خود نظرات درست و غلط زیادی در این خصوص داشتیم.
مباحث مربوط به دادگاه های نظامی رژیم نیز از این قبیل است.
یک وقت دادگاه به صورت علنی برگزار می شد و بازتاب خبری داشت، لازم بود که در این جا فرد دفاع جانانه بر سر اعتقاد و ایدئولوژی و مرام و مسلک خود انجام دهد، اما یک وقت دادگاه غیرعلنی است و بدون حضور هیات منصفه، خبرنگار و حتی شاهدی.
لذا در اینجا چه ضرورتی است که فرد خود را به آب و آتش بزند و دادگاه را نسبت به خود جری کند و حکم شدیدی بگیرد، این یعنی: تهلکه.
حال باز می پرسم آیا می توان گزارش و حکم چنین دادگاهی را برداشت و علیه مبارز زیرکی که همه چیز را علیه خود نکرده است بنویسیم که جا زد ترسید دفاع محکمی صورت نداد مطلب آخر اینکه از شما می پرسم اگر امروز یکی از شما به هر دلیل سیاسی دستگیر شوید سعی می کنید در برابر بازجو که می پرسد شب قبل یا فلان روز کجا بودی چه جواب می دهید در آن زمان بعضی دستگیرشدگان برای طفره رفتن، رد گم کردن و کم اهمیت جلوه دادن خود و فعالیتشان مطالبی ساخته و پرداخته و تحویل بازجو می دادند که هیچ مبنای درستی نداشت و اصلا و ابدا در ش?ن شخصیتی و اعتقادی آنها نبود مثلا می گفتند در فلان شب یا فلان روز در فلان دیسکو، کافه تریا، کاباره و...
بوده است آیا امروز می توان برگه های بازجویی را براساس این اعترافات منتشر کرد و سبب هتک این آدم شد نه نمی توان.
با توجه به این ظرایف است که من به محقق، نسخه پرداز و مستندنویس تاریخ توصیه می کنم که حواسشان جمع باشد و با آبروی افراد بازی نکنند، نکند که خدای ناکرده دشمنی که امروز دیگر وجود خارجی ندارد، اما با آثار به جای مانده از خود ما را به بی راهه بکشاند.
مرحوم صمصام از چهره هاى خیلى محبوب اصفهان بود.
شاید جزء سرشناسترین روحانیون اصفهان هم بود.
فکر نمىکنم کسى در اصفهان باشد که صمصام را نشناسد و به آن علاقه نداشته باشد.
البته به سبک خاصى زندگى مىکرد، مثلاً در همان زمان هیچ وقت سوار ماشین نمىشد.
سوار قاطر یا الاغى که داشت مىشد، و در تمام محافل و جلسات مذهبى اصفهان و جاهایى که روضه و منبر بود، معمولاً بدون دعوت حضور داشت.
یک حالت بهلول گونه اى داشت، حالتى که به نظر مىآمد مقدارى شاید سطحى یا به اصطلاح آدم خلى باشد.
ولى در عین حال اینجور نبود.
بسیار فرزانه و حکیم و حتى باسواد بود.
ظاهراً ازدواج هم نکرده بود.
در جلسات و منبرهایى که مىرفت، چه با دعوت یا بدون دعوت، پول مىگرفت.
و پول را هم نقداً دریافت مىکرد، چه بگذارند منبر برود چه نگذارند، چون بعضاً هم نمىگذاشتند منبر برود ولى در عینحال معروف بود که افراد زیادى از ایتام و فقراى اصفهان را او اداره مىکند.
در زندگى شخصى خودش چیزى جز سادگى و سادهزیستى وجود نداشت.
یک وقت خودش مىگفت من آرزو به دلم ماند که یکبار براى منبر دعوتم کنند، تا اینکه روزى دیدم پاکتى برایم آمده و خوشحال شدیم که بالاخره این آرزو به دلمان نماند.
وقتى که پاکت را باز کردم، دیدم در نامه نوشتهاند آقاى بهلول لطفاً به روضه ما تشریف نیاورید، این پنجاه تومان را هم پیشپیش بگیرید که مطمئن باشید و آنجا نیایید.
مرحوم صمصام با آن سادگى و سیادت و محبوبیت و کهولت سن، زبان برنده اى هم در برخورد با مسائل اجتماعى و سیاسى داشت.
و این ویژگى پذیرش خاص و تأثیر عمیقى در نفوس مردم گذاشت.
در ارتباط با مسائل نهضت و ماجراى پانزده خرداد به بعد برخوردهاى خیلى جالبى داشت.
صمصام معمولاً بزرگترین و پرجمعیت ترین جلسات اصفهان را انتخاب مىکرد و بىدعوت دم در مترصد مىایستاد، و حدفاصل منبرى قبلى و بعدى مىرفت بالاى منبر مىنشست.
طبعاً آن منبرى که بلند شده بود که برود به طرف منبر، مىدید یکدفعه صمصام بالاى منبر سبز شد، ناچار بود کنار بنشیند تا صمصام منبرش را تمام بکند.
به این سبک منبر مىرفت.
در همه جا هم حضور داشت.
در یکى از جلسات بسیار پرجمعیت اصفهان که به همین صورت منبر رفته بود داستانى نقل مىکند و مىگوید: یک شب علوفه براى الاغم نداشتم، هر چه گشتم توى طویله و این طرف و آن طرف چیزى پیدا نکردم.
بالاخره بلند شدم، دیدم حیوان گرسنه است و نمىشود گرسنه بخوابد، رفتم بیرون.
آخر شب بود، دیدم دکانها همه بسته است.
رفتم خیابان شیخ بهائى، چهارسو، پل فلزى، آن طرف چهارراه حکیم نظامى، همه بسته بودند، اما دیدم جایى چند دکان باز است، آنجا جلفا و محله اَرمنىها بود.
رفتم دیدم چیزهایى آنجا هست، شیشه هایى گذاشتهاند و دارند چیزهایى مىفروشند.
به یکى از دکاندارها گفتم: آقا علفى، جویى، گندمى، چیزى ندارید براى الاغمان.
دکاندار گفت: نه، جو نداریم ولى آبجو داریم.
بعد متوجه شدم اینجا مشروب فروشى است، مال ارمنىهاست.
با خود فکر کردم که این الاغ ما اگر جو گیرش نیامده، امشب آب آنرا بخورد.
مثل کسى که پرتقال گیرش نمىآید آب پرتقال مىخورد.
گفتیم قدرى از این آبجوها بده، گرفتیم آوردیم جلوى الاغمان گذاشتیم، یکى بویى کرد و سرش را بلند کرد، مىخواست بگوید نمىخواهم.
هر چه گفتم بخور دیدم نخورد.
این جریان را صمصام ظاهراً در یکى از جلسات منزل بنکدار، نقل مىکند و بسیارى از مسئولان شهر و طاغوتىها و عدهاى هم معمم و مردم عادى آنجا حضور داشتهاند.
استاندار شهر و رئیس شهربانى و ساواک و فرماندار هم آنجا بودهاند.
خلاصه، صمصام زیر چشمى به یک یک اینها نگاه مىکرده و مىگفته: به الاغم گفتم: الاغ عزیز بخور، این آب جو است.
این همان چیزى است، که استاندار مىخورد.
به این ترتیب یکىیکى اسم مسئولین شهر را که در آن جلسه بودهاند مىبرد و اینها را عملاً و مفهوماً از الاغ خودش پست تر و پائین تر مىآورد.
این حرفها با آن لحن و سبک خاص و شیرینى که صمصام داشت موجب خنده فراوان مردم مىشد.
این حرفها را صمصام زمانى مىگفت که کسى جرات نگاه کردن به یک پاسبان هم نداشت، ولى یک سیدى در یک جلسه مهمى بیاید، مثلاً شأن استاندار را از الاغ پایین تر بیاورد، در آن شرایط در شکستن اُبهت آنها خیلى جالب و تأثیرگذار بود.
ماجراى دیگر اینکه بعد از دستگیرى حضرت امام، بعد از پانزده خرداد - در یکى از همین جلسات بسیار مهم و پرجمعیت با همان آهنگ ولحن خاص خودش که معمولاً با تکیه به صوت حرف مىزد در حالى که سبیلهایش را به طرز خاصى مىکشید و گاهى ریشهایش را مثل ریشهاى رستم دو شقه مىکرد و یک شال سبز به سر و شالى دیگر به کمرش مىبست و قباى کوتاهى هم مىپوشید - با آن قیافه منحصر به فرد و با صوت خاص خودش مىگوید: هر چه به این سید خمینى گفتم پایت را روى دم سگ نگذار، سگ مىگیرد تو را، حرف صمصام را نشنید و بالاخره پا روى دم سگ گذاشت و سگ گرفتش.
آن حرف را با همان لحن خاص خودش که خیلى شیرین و زیبا و ادیبانه بود به نثر مسجع گفته بود، در شرایط خفقانى که آن رمان اسمى از امام بردن کار خیلى مشکلى بود.
بلافاصله مىآیند و مرحوم صمصام را دستگیر مىکنند.
این داستان را تقریباً تمام اصفهانیها، مخصوصاً آنهایى که در آن زمان بودهاند مىدانند، البته شاید یک مقدارى تقدم و تاخر در نقلها وجود داشته باشد ولى مضمونش همین است.
براى بردن به ساواک ایشان را به اصرار مىخواستند سوار پیکان بکنند، پیکان تازه آمده بود معمولاً ساواکیها هم از این ماشین استفاده مىکردند - ایشان حاضر نمىشود سوار ماشین بشود و مىگوید من با الاغ مىآیم.
بالاخره ماشین ساواک از عقب یا از جلو و خود صمصام هم سوار الاغش راهى ساواک مىشوند.
در بین راه هم تمام جمعیت در مسیرى که ایشان عبور مىکرد متوجه صمصام مىشدند و به لحاظ قیافه و سوار الاغ بودنش.
اصلاً صمصام وقتى که از هر خیابانى مىگذشت وقتى از بازار اصفهان عبور مىکرد راه ها بند مىآمد و همه مىریختند دور برش سلام مىکردند و بچه ها اطراف او را مىگرفتند.
او هم گاهى یک چیزى مىگفت.
اگر چه بعضى وقتها هم عصبانى مىشد، ولى همه از این سبک و سیاق صمصام خوششان مىآمد.
صمصام با این شکل مىرود به طرف ساواک.
در همین احوال خبر رفتن صمصام به طرف ساواک تقریباً در همه اصفهان مىپیچد، که صمصام را متعاقب یک چنین داستانى و چنین جملهاى دستگیرش کردهاند و ایشان را به ساواک مىبرند.
در آنجا ادامه ماجرا را که از قول خودش یا شاید بعضاً از ناحیه ساواکیها، به بیرون درز پیدا کرده به این صورت نقل کردهاند که ساواکیها به خاطر همان خلق و خوى خاص و دوست داشتنیش دور او جمع مىشوند.
رئیس ساواک هم مىآید آنجا ببیند این سید که همه دوستش دارند چه کسى است.
در عین حال بنا داشتند که او را بترسانند.
رئیس ساواک با یک ژست خیلى خشنى فریاد مىزند، که توى دیوانه را من باید سر جایت بنشانم، کارى مىکنم با تو که دیگر نفسى نکشى، و این مزخرفها را نگویى، پدرت را در مىآورم.
و بنا مىکند به هتاکى و فحاشى کردن.
شلاق را مىآورند و خوب صحنه سازى مىکنند که سید را مرعوب کنند.
صمصام با همان هیبت و ژستى که داشته مىگوید، دست نگهدارید من یک جملهاى بگویم و بعد هرچه مىخواهید مرا بزنید.
مىگوید که اولاً ما چون از خاندان عصمت و بذل و کرم و بخشش هستیم، من قبول کردم صد تا شلاق را، اما به تاسى از جدم پیغمبر که بخشنده و اهل سخاوت بود پنجاه تا از آن را بخشیدم به خود این آقاى رئیس که به او بزنید و بعد با اشاره به کس دیگرى که آنجا بوده مىگوید بیست تایش را هم به ایشان بزنید، ده ضربه هم به فلانى و پنج ضربه را به ایشان و سه تایش راهم به فلانى تا مىرسد به نود و هشتمى، بعد مىگوید حالا براى اینکه این الاغ من هم دلش نشکند دو ضربه شلاق هم به این الاغم بزنید.
با این شگرد رئیس ساواک و دوروبرىهاى او را در ردیف الاغش مىآورد.
رئیس ساواک عصبانىتر مىشود و مىگوید یاالله بخوابانیدش مثل اینکه اینجا هم رویش کم نمىشود.
خلاصه شلاق را مىبرند بالا که او را بزنند مىگوید صبر کنید، من یک جمله دیگر هم بگویم و بزنید که من حقم است و صد تا هم کم است دویست تا بزنید.
بعد با کمى تامل مىگوید والله من خودم، عالم بىعمل هستم.
عالم بىعمل باید بخورد دو برابر هم باید بخورد.
مىگویند چطور؟
مىگوید: یک روز من خودم به سید خمینى گفتم پایت را روى دم سگ نگذار، سگ مىگیرد تو را، ولى خودم الان پایم را گذاشتهام روى دم سگ.
با اینکه مىدانستم این جورى است، در عین حال خودم هم همان کار را انجام دادم و حقم است بزنید.
خلاصه مىبینند که نمىشود با این آدم طرف شد و در حالیکه رئیس ساواک خیلى عصبانى بود و بعضى در دلشان هم از یک جهت مىخندیدند، سید را با یکسرى تهدید و داد و فریاد از ساواک بیرون مىکنند.
وقتى که منصور را ترور کردند - سال 43 - من اصفهان بودم.
آن وقت یکى از منبرىهاى خبیث اصفهان روى منبر دعا کرده بود براى شاه و پسرش و بعد هم براى سلامتى و شفاى منصور.
ظاهراً منصور همان شب مرده بود، ولى مثل اینکه اعلام نکردند، تا ششم بهمن بگذرد و گفته بودند مجروح است و او را دعا بکنید یک سید منبرى ساواکى هم روى منبر به جان او دعا کرده بود.
اتفاقاً صمصام هم آنجا بود، آن وقت که نام شاه و دیگران را براى دعا برده بود و بعد هم براى شفاى منصور، یکدفعه صمصام از کنار منبر بلند شده و گفته بود آى فلانى به خر من دعا نکردى.
یکباره همه جمعیت مىخندند و به این صورت صمصام در آن ایام نقش خیلى خوبى را در ارتباط با امام و انقلاب ایفا کرد.