دانلود تحقیق آموزش و پرورش در ایران

Word 116 KB 16808 31
مشخص نشده مشخص نشده روانپزشکی - روانشناسی - علوم تربیتی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • تاریخ آموزش و پرورش در ایران به دوران‌های باستانی و آریاییان نخستین می‌‎رسد

    آموزش در ایران باستان

    در دوران هخامنشی، آموزش رسمی ویژهٔ روحانیان زرتشتی (موبدان)، شاهزادگان و دولت‌مردان بود.

    اما چون در آیین زرتشت آموزش و پرورش به مانند زندگی مهم شمرده شده بود، مردم ایران به پیروی از گفتار حکیمانهٔ زرتشت، یعنی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، اخلاق و مهارت‌های سودمند را به فرزندان خود آموزش می‌دادند.

    در آن زمان آتشکده‌ها جایگاه رسمی آموزش بودند و موبدان علاوه بر درس‌ها مذهبی، پزشکی، ریاضی و اخترشناسی نیز درس می‌دادند.
    نخستین دانشگاه
    در دورهٔ ساسانی فرهنگ و تمدن ایرانی به شرق و غرب گسترش یافت.

    اما هنوز هم آموزش به گروهی خاص محدود می‌شد.

    در این دوران مهم‌ترین مرکز علمی و آموزشی دوران باستان، دانشگاه گندی‌شاپور، در شهر گندی شاپور به وجود آمد.

    این شهر را شاپور ساسانی بنیان نهاد و تا حدود قرن چهارم پس از اسلام آباد بود.

    در دانشگاه گندی شاپور دانشمندان ایرانی در کنار دانشمندان هندی، یونانی و رومی به فعالیت علمی و بحث و گفت و گو مشغول بودند.

    وقتی مدرسهٔ آتن در سال 529 میلادی بسته شد، بسیاری از دانشمندان یونانی به گندی شاپور مهاجرت کردند.

    در زمان خسرو انوشیروان بیمارستانی در این شهر ساخته شد و آموزش طب ایرانی، یونانی و هندی رونق گرفت.
    آموزش در دوران قاجار
    در دوران قاجار جنگ‌های ایران و روس رخ داد که با شکست ایرانیان و از دست رفتن بخش‌های زیادی از ایران همراه بود.

    البته ان شکست دردناک باعث شد که دولت‌مردان دلسوز و فرهیختگان جامعهٔ آن روز به علت شکست ایرانیان آگاه شوند که همانا بی‌خبری از دانش و فن آن روزگار بود.

    از این رو، در سال 1231 هجری قمری، 5 نفر دانشجو به انگلیس فرستاده شد؛ نخستین چاپخانهٔ سربی در 1227 هجری قمری در تبریز به کار افتاد؛ نخستین روزنامه را میرزا صالح، از دانشجویان فرستاده شده به انگلیس، به نام کاغذ اخبار در 1253 هجری قمری منتشر کرد؛ و نخستین مدرسه به شیوهٔ امروزی با همت میرزا حسن خان رشدیه در 1254 هجری قمری در ارومیه و در سال بعد در تبریز کار خود را آغاز کرد.





    بنیان‌گذاری دارالفنون
    دارالفنون مرکز آموزشی دانش و فن نوین بود که در سال 1231 هجری شمسی با تلاش میرزا تقی‌خوان امیرکبیر در تهران بنیان‌گذاری شد.

    نخستین معلمان این مدرسه، اروپایی و بیش‌تر اتریشی بودند.

    نخست صد نفر فراگیر از میان فرزندان اشراف و بزرگان دولتی برای تحصیل در آن انتخاب شدند که در رشته‌های نظامی، پزشکی، داروسازی، معدن و مهندسی به تحصیل مشغول شدند.

    دارالفنون آزمایشگاه فیزیک، شیمی و داروسازی و کارخانهٔ شیشه و بلور و شمع‌سازی و چاپ‌خانه داشت و فراگیران علاوه بر مطالعهٔ نظری، به فعالیت‌های عملی نیز می‌پرداختند.

    برای مثال، مسیو کرشیش اتریشی، که معلم توپخانه و ریاضی بود، به کمک دانش‌جویان خود دستگاه فرستندهٔ تلگراف ساخت که آغازی برای گسترش ارتباط از راه دور در کشور بود.

    دارالفنون مرکز آموزشی دانش و فن نوین بود که در سال 1231 هجری شمسی با تلاش میرزا تقی‌خوان امیرکبیر در تهران بنیان‌گذاری شد.

    آموزش و پرورش نوین در بیش‌تر کشورها، گذراندن دورهٔ مقدماتی برای کودکان پنج و شش ساله و گذراندن دورهٔ متوسطه برای نوجوانان سیزده ساله اجباری است.

    در بسیاری از کشورها حضور دانش‌آموزان پس از یازده‌سالگی در مدرسه‌ها کم می‌شود؛ البته، آموزش تا بزرگ‌سالی در دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها و مرکز های آموزش مهارت‌های عملی ادامه می‌یابد.

    با وجود این هنوز میلیون‌ها نفر در دنیا از مهارت‌های ابتدایی خواندن و نوشتن بی‌بهره‌اند.

    بر اساس قانون اساسی ایران، آموزش و پرورش برای همهٔ کودکان و نوجوانان ایرانی تا دورهٔ متوسطه رایگان است و دولت وظیفه دارد امکان تحصیل را برای همگان فراهم سازد.

    نظام آموزشی ایران دارای دورهٔ ابتدایی(پنج سال) دوره‌ی راهنمایی (سه سال) دوره متوسطه( سه سال) و دورهٔ پیش دانشگاهی است.

    علاقه‌مندان به کارهای عملی و فنی نیز می‌توانند مهارت های لازم را در مدرسه‌ها و آموزشگاه‌های کارو دانش بگذرانند.

    دانش‌آموختگان دوره پیش‌دانشگاهی در صورت موفقیت در آزمون‌های سراسری، به دانشگاه وارد می‌شوند.

    سازمان‌های آموزشی ایران دانشگاه‌ها آموزش و پرورش سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی درسی کتاب‌های درسی مجله‌های کمک آموزشی آموزش و پرورش ایران ، مشکلات و توسعه پایداروبررسی نظام آموزشی ایران آموزش و پرورش مدرن و معاصر در ایران، به قدمتی تقریباً یکصد ساله، بخش معتنابهی از منابع این دوره از تاریخ کشورمان را به خود اختصاص داده است.

    علیرغم اینکه در این نظام یکی از اصیل‌ترین و وسیع‌ترین قشر فرهنگی تاریخ، یعنی معلمان،‌ شرکت داشته‌اند و همه نهادها، گروه‌ها و آحاد جامعه به نوعی در تحقق اهداف آن مشارکت دارند، با این وجود اکنون با بغرنج‌ترین مشکلات و چالش‌ها مواجه می‌باشد،‌ به گونه‌ای که بسیاری از محققان و اندیشمندان جامعه، ریشه اغلب مشکلات، نابسامانی‌ها، نارسایی‌ها و بحران‌های اجتماعی را در سیستم و فرایند آموزشی جستجو و معرفی می‌کنند.

    گفته شده قریب 15 درصد بودجه کشور در آموزش و پرورش به مصرف می‌رسد و از این جهت شاید بیشترین سهم بودجه دولتی را ـ صرف‌نظر از گستره کمی‌آن ـ به خود اختصاص داده است.

    با این وجود، برغم زحمات فراوان و بی‌شایبه قاطبه معلمان، که به استناد قراین موجود و نظرسنجی‌ها، در مقایسه با کارمندان سایر سازمان‌ها و نهادهای دولتی، بیشترین کار مفید را به انجام می‌رسانند، میزان کارآمدی و اثربخشی آن به سبب نارضایتی عمومی‌از کیفیت خروجی‌های آن، پیوسته معروض توجه و انتقاد بسیاری از ناظران و صاحب‌نظران واقع شده است.

    به زعم منتقدان، نظام فعلی آموزش و پرورش پاسخگوی خیل عظیم مطالبات، نیازها و انتظارات جامعه نیست و نیازمند اصلاحات جدی و اساسی است و استدلال می‌کنند که با رویکردهای منسوخ و متصلب کنونی و بدون توجه به نیازها و تقاضاهای اجتماعی و محیطی (ملی و فراملی) روزافزون، نمی‌توان از نهاد مزبور خواست رسالت و کارکردهای اساسی خود را اجرا کند.

    نیز، استدلال شده اگر قرار است جامعه در حال گذار ایران به سلامت از گردنه‌های صعب‌العبور تغییرات اجتماعی گذر کند،‌ شایسته است که نظام آموزش و پرورش صرفنظر از تأخیرهایی که تاکنون در ورود به عرصه مهندسی اجتماعی داشته است،‌مسئولیت و سهم بیشتری در قبال جامعه بر عهده گیرد و نقش جدی‌تری را در خروج از بن‌بست کنونی و نیل به جامعه مطلوب ایفا نماید.

    این مهم میسر نمی‌شود مگر اینکه نظام آموزش و پرورش ما، ضمن کسبِ وزن، شأن و جایگاه شایسته و واقعی خود در نظام و سلسله مراتب اجتماعی و سازمانی کشور، ابتدا بتواند خود را از قید و بندها و مشکلات بیشماری که با آن دست و پنجه نرم می‌کند رها سازد و به منزله بازوی روشنفکری جامعه،‌ زمینه‌های شکل‌گیری آموزش و پرورشی انسان‌گرا، رهایی‌بخش و مقوم توسعه همه جانبه و درون‌زا را فراهم آورد و در پرتوشناسایی، تحلیل و طبقه‌بندی اهم چالش‌های موجود، و همگام با تحولات جهانی،‌ چشم‌انداز مناسبی را برای خود و جامعه فراهم نموده،‌ تا به نوبه خود،‌ گره از راز فروبسته توسعه‌نیافتگی ایران بگشاید.

    ـ ایران ، معمای توسعه ومشکلات برنامه ریزی اکنون قریب به نیم قرن ـ تقریباً همگام با ژاپن ـ‌ از گام نهادن ایران در مسیر برنامه‌ریزی جهت نیل به توسعه همه جانبه و پایدار می‌گذرد و در این راه منابع بیشماری صرف شده است.

    ظاهراً آرمان اولیه محمدرضا شاه پهلوی نیل به مرتبت اقتصادی و صنعتی کشورهای پیشرفته ای چون امریکا و آلمان بود، لیکن بزودی دریافت که تحقق این آرزوی بلند پروازانه مستلزم تمهیدات و مقدمات فرهنگی – اجتماعی دراز آهنگی است که فقط در خلال یک فرایند طولانی تاریخی وصال میدهد – و عجالتاً ایران فاقد پتانسیل و آمادگی لازم برای آن است؛ لذا، اندکی بعد، ژاپن به الگوی توسعه ایران بدل شد اما آن نیز به عللی که خارج از حوصله این نوشتار است ، ره بجایی نبرد و اکنون همگان میدانیم که چگونه امواج انقلاب سال 57، بساط تجدد و شبه مدرنیسم ناقص و سطحی خاندان پهلوی را در نوردید.

    پس از پیروزی انقلاب و تثبیت تدریجی حاکمیت سیاسی بر آمده از آن و آغاز مجدد سنت برنامه ریزی، ظاهراً، گفته و ناگفته، کشورهایی چون مالزی، ‌اندونزی، کره و ...

    به الگوی توسعه ما بدل شدند، اما به رغم گذشت یک ربع قرن از پیروزی انقلاب هنوز مراد حاصل نگردیده است و گویا پیوسته راه را گم و از هدف دور افتاده ایم ، چندانکه به تعبیر یکی از ژاپنی‌ها اکنون «در توسعه نیافتگی بسی توسعه‌یافته»ایم.

    براستی مشکل ما چیست؟

    و چرا به‌رغم اینهمه تلاش و صرف منابع – گویا با ابتلا به نفرین ابدی خدایان، همچنان گرفتار سرنوشت سیزیف- پیوسته مشغول طی کردن یک سیکل معیوب و عقیم هستیم؟!

    هم اکنون ایرانیان، به‌رغم استظهار به یک عقبه و پشتوانه عظیم و غنی تاریخی – فرهنگی، و با وجود برخورداری از منابع سرشار طبیعی، به تعبیر زنده یاد دکتر عظیمی، به عنوان کارگر، کارمند، مدیر، معلم و ...

    شب و روز کار می‌کنند و جان می‌کنند، اما حاصل آن تولید سرانه ای قریب 1500 دلار ( در قبال در آمد سرانه قریب 000/40 دلاری کشورهای فاقد منابع طبیعی همچون سوئیس و ژاپن) می‌باشد.

    اگر توسعه را به یک تعبیر افزایش قابلیت و توان یک جامعه در بهره وری ازظرفیت‌های تاریخی، اجتماعی، انسانی، اقتصادی و طبیعی خود بدانیم، این بدان معناست که جامعه ما تا بحال فقط توانسته از 5 درصد ظرفیت خود بهره برداری کند!

    ریشه این فاجعه کجاست؟

    و با توجه به نیم قرن سابقه و تجربه برنامه ریزی توسعه، پاشنه آشیل و حلقه مفقوده و معیوبه برنامه‌های ما چیست؟

    گرچه تاکنون، اندیشمندان و پژوهشگران در باب علل انحطاط و عقب ماندگی ایران از منظرهای گوناگون، نظریات و تفاسیر متعدد و متنوعی – اعم از علل تاریخی/ جغرافیایی،طبیعی،‌سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، روانی، فلسفی، توطئه یا تهاجم بیگانگان و ...

    خلاصه لاهوتی و ناسوتی و اهورایی و اهریمنی – را مطرح کرده‌اند، که هر یک بنوبه خود حاوی نکات جالب و در خور تأملی می‌باشد، لیکن با توجه به خروج روز افزون بشر از چرخه جبرو تقدیر طبیعی و ماوراء طبیعی، و نقش بارز وی در تقریر سرنوشت خود، نگارنده مایل است در تبیین راز درماندگی و فروماندگی ایران معاصر، تکیه و تاکید اصلی‌خود را بر روی‌سرنوشت خود ساخته و خود خواسته جامعه ایران ـ آنهم از منظر و محدوده سازه آموزشی ـ بنهد.

    - حلقه مفقوده؟

    توسعه را فرایند تحول بنیادین باورهای فرهنگی، نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به منظور خلق و متناسب شدن با ظرفیتهای جدید و ارتقاء کمی‌و کیفی قابلیت‌ها و توانایی‌های انسانی، آموزشی، اقتصادی و ...

    دانسته اند که نیل به چنین مرتبه‌ای، بیش و پیش از همه،‌مستلزم تحول فرهنگی و ارزشی جوامع می‌باشد.

    مطالعات و تجربیات بین المللی، جملگی مبین و مؤید این نکته‌است که توسعه پایدار و همه جانبه، الزاماً باید از بستر نیروی انسانی بگذرد و پیش شرط توفیق، تثبیت و تداوم هرگونه توسعه و تحولی، سرمایه گذاری در توسعه انسانی بمنزله رکن و هسته اصلی و محوری آن می‌باشد.

    به بیان امروزی،دانش و دانایی ملی، رکن اصلی توسعه ، و نظام آموزشی هم گذرگاه نیل به دانایی ملی بشمار می‌آید و جامعه زمانی به اهداف خود دست می‌یابد که از طریق توسعه انسانی مسیر خود را هموار کند، در واقع بنیاد حیات جمعی انسان را تعلیم و تربیت تشکیل می‌دهد و ما «آنگونه زندگی می‌کنیم که تربیت می‌شویم».

    از اینرو، هر تعبیری که از توسعه داشته باشیم، برای رسیدن به آن تمامی‌تلاش‌ها بر دوش انسان‌هایی است که باید بار این غافله را به سر منزل مقصود برسانند، و از آنجایی که در دنیای معاصر، نهاد آموزش و پرورش مسئولیت تربیت نیروی انسانی در جامعه را بر عهده دارد، از اینرو، مهمترین بستر تولید و تربیت نیروی انسانی بشمار می‌آید، که با توجه به نقش و شکل فراگیر امروزی آن، یکی از بنیادهایی است که با جامه عمل پوشاندن به کارکردهای تعریف شده خود، اگر نگوئیم سهامدار اصلی، دست کم یکی از سهامداران عمده این فرایند به حساب می‌آید.

    بر این اساس، بر خلاف پیشگامان نظریه توسعه، که همواره بر اهمیت ایجاد و گسترش منابع مادی و کالبدی تاکید داشتند، امروزه، به لحاظ اهمیت آموزش و پرورش در زندگی اقتصادی – اجتماعی افراد و جوامع، از هزینه‌های آموزشی به عنوان یک سرمایه گذاری بنیادی یاد می‌شود.

    نظریه سرمایه انسانی، ضمن تاکید بر بهره‌ور‌زا بودن سرمایه گذاری در منابع انسانی، استدلال می‌کند که این سرمایه گذاریها، سبب افزایش ظرفیت و توان تولید و بهره‌وری افراد می‌شود.

    از نقطه نظر اقتصادی، گرچه بازگشت سرمایه گذاری در نیروی انسانی، اغلب مستلزم فرایندی طولانی و بلند مدت است، لیکن بازدهی آن بسیار عمیق و گسترده بوده و در تمام کنش‌های فردی و جمعی افراد آموزش دیده – اعم از رفتار، گفتار، خوراک، پوشاک، نرخ جمعیت و ...

    و در نتیجه کاهش هزینه‌های اقتصادی، بهداشتی، قضایی و ...

    – انعکاس می‌یابد.

    همچنین از آنجا که نیروی انسانی از عوامل اصلی تولید می‌باشد، این نوع سرمایه گذاری با افزایش سطح مهارت و تخصص نیروی کار، موجب ارتقای کیفیت تولید و نیز بهبود و اثر بخشی در استفاده از منابع مادی و معنوی و بکارگیری بهینه آنها می‌شود.

    افزون بر براهین و رویکرد فوق، وبا توجه به شتاب هندسی تحولات جهان در چند دهه اخیر، گفته میشود که اینک جامعه جهانی در حال ورود به مرحله جدیدی از توسعه موسوم به «جامعه دانش» (knowledge society) و «اقتصاد مبتنی بر دانش» based Economy)– (knowledge، می‌باشد، که در اثر آن، هم سامانه‌های تولید و توزیع کالا و خدمات و هم سامانه‌های تولید، توزیع، تبدیل و ترویج دانش، دچار دگرگونیهای اساسی خواهد شد.

    این تحول در جامعه و اقتصاد جهانی، کشورهای کمتر توسعه یافته و غافل از توسعه دانش، از جمله ایران، را به چالشهای بنیادی جدیدی سوق میدهد؛ آنچنانکه اگر اقتصاد ایران بخواهد بطور طبیعی و با سرعت فعلی فرایند توسعه را طی کند، راهی بس طولانی و احتمالاً نافرجام در پیش خواهد داشت و چه بسا در بین راه در اثر رقابتهای فشرده جهانی مستحیل یا مستهلک گردد.

    از اینرو، به اعتقاد برخی تحلیل‌گران، شایسته است ایران بدون طی فاز اقتصاد صنعتی و با یک گریز سریع و برنامه ریزی شده خود را به مرحله اقتصاد دانش پرتاب کند، و برای نیل به چنین جهش بلندی، باید سامانه اقتصادی خود را به یک سامانه یادگیرنده (تبدیل کارخانه و صنعت به مدرسه و دانشگاه و بالعکس) تبدیل کند.

    بدیهی است، در پیمودن مسیر فوق، بخش اعظم و اساسی چالشها متوجه سامانه دانش در جامعه، بویژه متوجه بخش آموزش و پرورش ما، به منزله فونداسیون فرهنگی و معرفتی سایر بخشها، می‌باشد که باید با سرعت هر چه تمامتر، ضمن ترک رویکردهای منسوخ و متصلب، واجد صلاحیتها، ظرفیتها و ویژگیهای لازم جهت برداشتن چنین گام بلندی گردد.

    با این همه، متاسفانه شواهد و قراین موجودحاکی از آنست‌که نگرش و روند کنونی آموزش و پرورش ایران و کیفیت منفی یا نازل خروجیهای آن، نه تنها متضاد با موج یاد شده ، بلکه حتی مغایر با ادعای طرفداران سودآوری و بهره زا بودن سرمایه گذاری در نیروی انسانی می‌باشد.

    شاید عدم رغبت بخش خصوصی و حتی خانواده‌ها در مشارکت و سرمایه‌گذاری در بخش آموزش، و شکاف موجود بین مدرسه و دانشگاه با کارخانه و صنعت و نیز فاصله و گسست عمیق نظام آموزشی ایران با واقعیتها و انتظارات پیرامونی – اعم از ملی و فراملی – از سویی، و بی انگیزه شدن دانش‌آموزان برای درس خواندن یا ادامه تحصیل،‌ به ویژه در بین پسران، مهاجرت نخبگان و فرار مغزها و ...

    از سوی دیگر؛ همگی علائم و جلوه‌هایی از واقعیت تلخ مزبور باشد که با توجه به نقش کلیدی سرمایه انسانی در رشد و شکوفایی کشور در بلند مدت، نشانه‌های امیدوارکننده‌ای بشمار نمی‌آیند.

    ـ توانا بود هر که دانا بود!

    ادبیات کهن ما، اعم از ملی و دینی، مشحون از اشعار، حکایات و روایات دلنشین و نغز در وصفِ شأن و منزلت علم و معرفت و معلم و متعلم می‌باشد.

    فلاسفه نیز پیوسته یادآور شده‌اند که انسان حیوانی اندیشمند است که در شعاع آگاهی و اندیشه خودعمل می ‌کند و اعمال او مسبوق به افکار اوست و لاجرم پای معیشت او به اندازه گلیم معرفت او دراز خواهد شد و ...

    و بر این‌ها بیافزایید ادبیات جدید را، متأثر از امواج مدرنیته و پُست مدرنیته و به ویژه ملهم از پیامبران و مبشران عصر ارتباطات و اطلاعات نظیر مک لوهان، تافلر، کستلز و ...، که پیوسته از آغاز هزاره معرفت بنیاد و نقش دانایی در جابجایی قدرت و ثروت و فراز و فرود دول و ملل سخن گفته و کلمات قصارِ ایشان زینت کلام و ورد زبان تمام سیاستگذاران، مدیران ، نویسندگان و سخنرانان ماست و بی‌وقفه در سطح جامعه پمپاژ می‌شود، چندانکه امروزه،‌ نه همان خواص که عوام کوچه و بازار نیز با بیانات ایشان بیش از روایات ائمه و اولیای دین آشنایند.

    اما واقعیت چه می‌گوید؟

    گویا، در ایران واقعیات حاوی این طنز تلخ هستند که سردادن شعار و ادعای فراوان در هر زمینه‌ای، اغلب حاکی از کمیابی یا نایابی آن کالاست!

    ـ هرم واژگونه!و مشکل عدم التفات به شان و منزلت واقعی علم و معرفت ،معلم وپژوهشگر و استاد اگر تمایل به ساده‌سازی و ساده‌نگری تلقی نشود، بگمان نگارنده اُم‌المسائل نظام آموزشی و بلکه کل جامعه ایران، که باعث انبوه چالش‌ها و این همه واپس‌ماندگی نه همان در سطح آموزش و پرورش،‌ که در سطح ملی و جهانی شده است،‌ تنها یک علت دارد و آن هم عدم التفات و اعتنا به شأن و منزلت واقعی علم و معرفت ـ و به تبع آن معلم و پژوهشگر و استاد بمثابه طراحان و مهندسان بعد ذهنی و نرم‌افزاری جامعه و به عبارتی مولدان،‌ حاملان و مروجان این اکسیر اعظم خوشبختی و توسعه ـ‌ می‌باشد.

    یعنی نگرش و جهت‌گیری جامعه و سیاستگزاران، برنامه‌نویسان،‌ بودجه‌ریزان و مجریان ما،‌ درست بر ضد رویکرد و رهیافت غالبِ جهانی مبنی بر استقرار هزاره دانش بنیاد و دانایی محور،‌ و تأکید همگان بر نقش بنیادین و بی‌بدیل سرمایه انسانی و اجتماعی به منزله موتور و محور هرگونه توسعه و تحول و نیز موضوع، محمول و مقصود آن، می‌باشد.

    نگاهی گذرا و اجمالی به جایگاه آموزش و پرورش و معلم در بین برنامه‌های کلان ملی و در سند بودجه و نیز جایگاه و منزلت آن در سطح و در سلسله مراتب سازمانی و ارزشی جامعه، حاکی از آن است که در واقع عظیم‌ترین دستگاه و نهاد ملی که باید چشم و دل و چراغ جامعه باشد، و همه خانواده‌ها و افراد جامعه بنحو مستقیم و غیر مستقیم با آن مرتبط و عزیزترین کسان خود را به آن سپرده‌اند، نهادی حاشیه‌ای، فراموش شده و تحقیر شده می‌باشد که نمی‌تواند نقش پویا و زنده‌ای را در حیات و تلاش و بالندگی جمعی جامعه ایفا کند و علیرغم اینکه زیرساختی‌ترین سنگ بنای تحولات جامعه در آن رقم می‌خورد،‌در سلسله مراتب ارزشی سازمان‌های کشوری، ‌سازمانی حاشیه‌ای و صغیر بشمار می‌آید که سایر سازمان‌ها با نگرش قیمومیت و فرادستی بدان می‌نگرند.

    همچنین،‌ در صورتی که برنامه‌های بلند مدت کشور،‌ از جمله سیاست کلان فرهنگی، مصوبات مجمع تشخیص مصلحت نظام،‌ برنامه‌های توسعه اول تا چهارم، مصوبات مجلس و شورایعالی انقلاب فرهنگی و ...

    را مورد بررسی قرار دهیم،‌ روشن می‌شود که شأن آموزش و پرورش در تدوین سیاست‌ها و برنامه‌های مزبور، در حداقل قابل انتظار نیز دیده نشده است.

    در پرتو چنین نگرشی، طبیعی است که سهم و جایگاه آموزش و پرورش در جلب حمایت حقوقی و منابع موردنیاز خود،‌ توسط سیاستگزاران و متولیان امور،‌ فراموش و یا تحت‌الشعاع سایر اولویت‌ها قرار گیرد.

    به همین قیاس، در سطح جامعه نیز،‌ شغل معلمی‌در مرتبه چندم اولویت برای داوطلبان مشاغل قرار دارد و روی آوردن به شغل معلمی،‌ اغلب،‌ برخلاف میل باطنی و از سر اجبار و اکراه بوده،‌ و در هنگام انتخاب رشته نیز، انتخاب دبیری در اولویت‌های پایانی و از سرِ اضطرار و احتیاط قرار دارد.

    فشارها و مشکلات معیشی معلمان و مقایسه دریافتی آن‌ها با دریافتی کارمندان سایر نهادها و سازمان‌های دولتی، مأیوس کننده بوده و منزلت شغلی آن‌ها را به مراتب پایین در سلسله مراتب مشاغل تنزل داده است.

    آن‌ها در جامعه سرافکنده و نزد همسر و فرزندان خود خجل و شرمنده هستندودر حالی که به دانش آموزان خود درس «بابا نان داد»را می‌دهند هر روز بیش از پیش خود را در ایفای مسئولیت مزبور در قبال خانواده‌هایشان ناتوان احساس می‌کنند.

    هنگام خواستگاری،‌ خرید،‌ یا گفت‌وگو در جمعی ناشناس،‌ نگرانند که مبادا اعلام شغلِ‌شان مترادف با نوعی زبونی و همراه با برانگیختن حس ترحم یا تمسخر مخاطبان کم‌مایه باشد و در مجموع از نوعی تحقیر تاریخی، ملی و اجتماعی رنج میبرند.

    در این راستا،‌ نگرش دولتمردان،‌ جامعه و اولیای دانش‌آموزان به معلم،‌ به هفته معلم و ...

    هر یک حاوی رگه‌هایی از ذلت برای معلمان می‌باشد.شاید تصادفی نباشد که روز معلم مصادف با روز کشته شدن الگوهای آن(چه دکتر خانعلی و چه استاد مطهری)واقع شده است گویا در این روز جامعه و زمامداران ما دانسته و ندانسته مشغول بزرگداشت مرگ معلم و مقام معلمی می باشند!

    بدین گونه،‌ اگر منافع ملی اقتضا دارد که معلمی‌افضلِ کارمندی و وزارت آموزش و پرورش ارشدِ سازمان‌های کشور می‌باشد،‌ واقعیت خلاف این را نشان می‌دهد.

    با توجه به اینکه در دنیای معاصر، سیستم آموزشی ابزار و تکیه‌گاه تمامی ‌دولت‌های مدرن برای نیل به توسعه پایدار و همه جانبه می‌باشد، از این‌رو، بایسته است سیاستگزاران و مسئولین عالی نظام با تجدید نظر در نگرش و روش‌های پیشین خود، و اعاده جایگاه و منزلت آموزش و پرورش در سلسله مراتب سازمانی و اجتماعی، حساب جدید و بیشتری بر روی نقش و سهم نظام آموزشی و فراتر از یک میلیون معلم باز کنند تا آنها نیز بنوبه خود نقشی شایسته‌تر در اداره کشور و پیشبرد امور و نیل به جامعه مطلوب ایفا کنند.

    در صورتی که از حوزه و منظر فرهنگ، آهنگ توسعه پایدار داشته باشیم، آیا با رجحان آموزش و پرورش و مدرسه به مرکزیت معلم، فرایند توسعه تسهیل و تسریع نمی‌گردد و هزینه آن کاهش نمی‌یابد؟

    برای تولید، تمرین و نهادینه کردن ارزش‌هایی چون آزادی، عدالت، مدارا، همزیستی، همفکری، تعامل فردی و گروهی، قانونگرایی و سایر توانمندی‌ها و مهارت‌های فردی و اجتماعی آیا نیاز به زیرساخت آموزشی و تربیتی به محوریت مدرسه ومعلم نیست؟

    با توجه به اینکه دانش آموزان و فرزندان ما(این سرمایه‌ها و مدیران آتی جامعه)، بیشترین و بهترین ایام مفید عمر خود را در محیط‌های آموزشی و در کنار معلمان سپری می‌کنند، و از سوی دیگر با عنایت به ضریب نجابت، تعقل، آرامش، سلامت نفس، خلوص و اثربخشی صنف معلمان (در مقایسه با سایر صنوف)، آیا این محیط و این قشر سالمترین و قابل اعتمادترین حلقه جامعه برای بسترسازی و نهادینه کردن تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیست؟

    متاسفانه به رغم همه نقش و اهمیتی که نظام آموزشی در اعتلا و انحطاط و توسعه و عقب ماندگی جوامع معاصر ایفا کرده و می‌کند، با این وجود هنوز قادر به احراز جایگاه واقعی خود در ادبیات سیاسی- اجتماعی و فرهنگ برنامه‌نویسی و بودجه‌ریزی ما نشده‌است، و همچنان در ذهن مسئولین ارشد نظام و در زندگی مردم نه «سوژه اصلی» که مسئله‌ای فرعی و حاشیه‌ای باقی مانده است.

    در حالی که دولتمردان و مدیران ارشد ما، رسانه‌ها، جراید و ...

    حاضر هستند ساعات و صفحات طولانی را صرف بحث بر سر انرژی هسته ای، امریکا، عراق و ...

    کنند، مایل نیستند دقایقی اندک از وقت خود را وقف آموزش و پرورش و بحران‌های عمیق آن کنند.

    و در شرایطی که نه فقط پیشرفت در حوزه علم و فرهنگ و اقتصاد، بلکه پیروزی در جنگ‌ها نیز هر روز بیش از پیش منوط و متکی بر تمهیدات و عملیات روانی و نرم افزاری و مقدم بر عملیات سخت افزاری می‌شود و نیز انقلابات خشن و خونین گذشته به تدریج ماهیتی لطیف و مخملین به خود می‌گیرند، بااین وجود در ایران، به واسطه غلبه نگرش سنتی، همچنان ازمنظر سخت افزاری به حیات و توسعه کشور نگریسته می‌شود!

    ـ در حالی که بودجه نظامی‌امریکا چندین برابر بودجه کل ایران است، گفته می‌شود بودجه آموزشی آن به مراتب بیشتر از بودجه نظامی اش می باشد!-.آیاجزاین است که دراینجا، ما، سرها را در تحت و پاها را در صدر قرارداده ایم؟(درواقع زمامداران ما، تاکنون، شیپور توسعه راوارونه نواخته اند،از اینرو تعجبی نداردکه صدای چندانی از آن بیرون نیامده است).

    -مشکلات اقتصادی آموزش و پرورش گرچه گفته می‌شودکه درحال حاضر ،قریب 15درصداز بودجه ومنابع دولتی در آموزش و پرورش هزینه می‌شود، اما با توجه به رسالت خطیر و سنگین نظام آموزشی و گستره تحت پوشش آن، افزون بر نود درصد بودجه مزبور صرف هزینه‌های جاری و پرسنلی – آنهم در نازلترین سطوح – میشود و قاعدتاً دیگر چیزی جهت ارتقاء کیفی و به روز کردن معلمان و سیستم آموزشی و تجهیز مدارس و نوسازی آنها (که اغلب فرسوده و غیر استاندارد بوده و بدون نیاز به حوادث طبیعی در حال فروریزی هستند) و ...

    باقی نمی‌ماند.

    به علاوه فقدان یا ضعف توان و انگیزه‌های مالی، موجب جذب نشدن نیروهای کیفی از یکسو و عدم استفاده بهینه از ظرفیتهای موجود از سوی دیگر خواهد شد و علاوه بر تاثیر مخرب بر کیفیت آموزش، ساختار بازارکار شاغلان این بخش حیاتی را نیز با پدیدهای نامطلوبی چون چند شغلی و فقدان انگیزه برای توسعه ظرفیت‌های فردی، روبرو خواهد ساخت و در نهایت به استهلاک، انهزام و انتقال نیروهای کیفی به سایر بخش‌ها می‌انجامد.

    اکنون، بسیاری از معلمان، از فرط استیصال و برای جبران کسری هزینه زندگی خود، به تدریس تمام وقت (حتی دو یا سه شیفته) و یا مشاغل دیگر پناه برده اند.

    اگر در سازمان یا پست دیگری پدیده شغل دوم پیامدهای زیان بخشی نداشته باشد، در حرفه معلمی‌که هرساعت آن مستلزم و نیازمند چندین برابر پشتوانه مطالعاتی و پژوهشی است، این مسئله عواقب و آثار ناگوار و مخربی خواهد داشت.

    به مطایبه یا مطاعنه گفته شده قبلاً معلمان گچی از کلاس خارج می‌شدند ولی هم اکنون گچی وارد کلاس می‌شوند!

    چرا باید شرایطی پدید آورد که معلم مجبور شود در جوار حرفه اصلی خود، ناگزیر از تن دادن به مشاغل متعدد دیگر ( در مواردی مسافرکشی یادست فروشی و حتی شاگردی در فروشگاه شاگرد خود و ...) گردد و در انتها با چشمانی خواب آلود جسم خسته خود را به مدرسه برساند؟!

    در چنین وضعیتی، زبان حال چنین معلمانی مصداق این لطیفه است که: «نمی‌گذاریم معلمی ‌مزاحم کسب و کار و زندگیمان شود!» بدیهی است اقتصاد و سرانه کنونی آموزش و پرورش (بویژه در غیاب یک ساز و کار نظارتی قوی و نهادینه شده)، چشم و گوش و زبان مسئولین و ناظرین مربوطه را برای کنترل کیفیت خدمات آموزشی، کور، کروکند ساخته است و در چنین شرایطی، پناه بردن معلمان به پدیده نامطلوب اضافه‌کاری یا شغل دوم به معنای فنا شدن تدریجی خصایل معلمی ‌می ‌باشد.

    هشدار که حرفه معلمی‌در حال زوال و نسل معلمان واقعی در حال انقراض است.

    انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند مبنی بر این که: «هنوز آنقدر پولدار نشده‌ام که جنس ارزان بخرم»!

    در حقیقت در وضعیت فعلی، بی جهت خانواده‌ها و سیاستگزاران و مدیران ارشد ما دلخوش و مفتخر به اجرای اصل سی ام قانون اساسی مبنی بر رایگان بودن تحصیلات هستند.

    در واقع آنها بدون تأمل و تعمق در حاصل کار، دچار نوعی خوشباوری ، ساده اندیشی و خود فریبی (اگر نگوییم عوامفریبی) شده اند، زیرا بودجه و سرانه فعلی آموزش و پرورش در اصل ناظر به حفظ حیات اولیه و نازل سیستم (همچون بیماری مدهوش و محتضر) بوده و بنوعی، بیشتر در حکم اتلاف منابع می‌باشد.

    از آنجا که در دنیای معاصر، دیگر صرف آموزش خواندن و نوشتن معیار سواد داشتن بشمار نمی‌آید، لذا در وضعیت کنونی، مدارس ما غالباً چیزی جز تداوم مهدکودک‌های سنتی (با هدف نگهداری بچه‌ها تا هنگام فراغت اولیا از کار روزانه خود) نمی‌باشد و یادآور طنز معروف مارک تواین که: «سعی میکنم مدرسه رفتن مزاحم تحصیلاتم نشود»!

    در حال حاضر خانواده‌ها و اولیای دانش آموزان ما به بدترین و بی رحمانه ترین شکل (و همراه با شدیدترین فشارهای روحی و روانی)، مشغول پرداخت هزینه تحصیلی فرزندان خود در بیرون از سیستم آموزش رسمی در قالب تهیه معلم خصوصی، خرید کتب، جزوات و نوارهای آموزشی و کمک آموزشی، ثبت نام در کلاسهای فوق العاده، کلاس زبان ، کلاس کنکور و ...

    می‌باشند.

    به تعبیری، اگر چه مدارس ما باز است اما تعلیم و تربیت (به مفهوم حقیقی، اثر بخش و امروزی آن) تعطیل است.

    سیل انتقاد، نگرانی و نارضایتی خانواده‌ها و افکار عمومی‌از کارکرد نظام آموزشی و کیفیت خروجی‌های آن از سویی؛ و رویش قارچ گونه موسسات و جزوات آموزشی و شکل‌گیری امپراطوری‌هایی نظیر موسسه قلم‌چی در حاشیه و بر فراز نظام آموزشی ما، گواهی بر این مدعاست.

    همچنان که گفته شد در دنیای معاصر سیستم آموزشی کانون توجه و تکیه‌گاه تمام دولتهای مدرن برای ملت سازی و توسعه پایدار و همه جانبه بوده است؛ ولی در ایران ، نظام آموزشی ما ظاهراً به مظهر عقب ماندگی و سرخوردگی و تشدید کننده شکافهای ملی و بین المللی تبدیل شده است.

    آیا با ساختار آموزشی منسوخ ومتصلب کنونی، سرانه ای چنین اندک، مدارسی غیر منعطف و غیر پویا، غیر مشارکتی ، فاقد اختیارات واقعی و شفاف و نیز معلمی‌که به لحاظ محرومیت‌های مادی و معنوی و تبعیضهای آشکار و پنهان، از نظر ذهنی وروانی دچار یاس و سرخوردگی و انواع تحقیرها و فشارهای درونی و بیرونی شده، و همچون خسی در میان امواج افسوس و اندوه سرگردان بوده ودرواقع خود«آلبوم وکلکسیونی جامع ازحسرت و ناکامی‌» می‌باشد، چگونه می ‌توان با پرورش شهروندان توانمند، خلاق، شاداب، هوشیار، دارای اعتماد به نفس و آماده رقابت، مشارکت و تعامل در جهانی به شدت متغیر و فرا پیچیده و ...

    اسباب کامیابی، نشاط و بالندگی جامعه را (در سطح ملی و فراملی) فراهم نمود؟

    در بهترین حالت، آموزش چنین سیستم و چنین معلمی،‌ آموزش سکوت و سکون،‌ انفعال، انجماد و اغتشاش فکری، بی‌مسئولیتی، بی‌تفاوتی، بدبینی و نومیدی خواهد بود.

    بدون تردید،‌ هیچ جامعه‌ای و هیچ حکومتی از طریق بی‌اعتنایی به نظام آموزشی و یا تحقیر علم و معلمان خود، به جایی نرسیده است.

    بدرستی گفته شده که هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند فراتر از علم و معلم خود برود.

    می‌توان گفت که وضعیت فعلی نظام آموزش و پرورش و معلمان ما در واقع نمود،‌ برآیند و آینه‌ای تمام نما ازروش،منش،بینش وتوان برنامه‌ریزی و مدیریت کشور(ونیز افق فکری جامعه) می‌باشد.

    چنین می‌نماید که، نه همان به اقتضای ماهیت و ایدئولوژی انقلاب،‌ بلکه به اقتضای بافت و آرایش اقتصادی ـ اجتماعی و معیشت سنتی ما (و فقدان یا ضعف طبقه متوسط)، مدیران برآمده از بطن و متن انقلاب،‌ اغلب بازاری زاده و کشاورز زاده باشند.

    ضمن احترام به همه صنوف، باید نسبت به نگرش بازاری و جالیزکارانه و تعمیم و تداول آن در حوزه فرهنگ ـ مبنی بر مصرفی پنداشتن آن و توقع بهره‌برداری سریع از هر هزینه‌ای ـ و تداوم آن پس از 25 سال آزمون و خطا،‌ هشدار داد.

    از سویی نامزدهای انتخابات ضمن اذعان و اعتراف به مظلومیت آموزش و پرورش و معلمان، وعده برقراری عدالت و احقاق حقوق ایشان را می‌دهند و از سوی دیگر،‌ برخی کارشناسان با اشاره به خانواده چهار میلیون نفری دولت و تنگناهای شدید بودجه‌ای،‌ نسبت به دامن زدن و افزایش توقع معلمان و پیامدهای احتمالی آن هشدار می‌دهند.

    درست است که سطح و سقف منابع و درآمد فعلی دولت، جوابگوی نیازهای رو به گسترش کنونی و آتی جامعه نمی‌باشد و برای حل معضلات عدیده جامعه و ازجمله آموزش و پرورش ، باید در تکاپوی تمهید منابع جدید و دیگری–از جمله مشارکت خانواده‌ها و بخش خصوصی - بود، اما چرا در این وضعیت ناگوار و تورم افسار گسیخته، باید حساسترین و مهمترین کانون و حلقه حیاتی و ارتباطی جامعه یعنی آموزش و پرورش و معلمان بیشترین هزینه و تاوان کمبود و کسری بودجه را بپردازند؟

فصل اول – مقدمه تاریخ هر قوم و ملتی شناسنامه آن قوم و ملت است و هر موجود بی‌شناسنامه ، گمنام و بی اعتبار است . گذشت قرون و اعصار نمایانگر آن است که آدمی به همان اندازه که نگران آینده خویش است ، به گذشته خود نیز دلبستگی دارد . گویی گذشته او پشتوانه زندگی حال و آینده اوست . بنابراین ، تاریخ و شناخت‌ آن جزء جداناپذیر زندگی انسان است . تاریخ با تمام لعزندگی و ابهامش جالب است . هیچ‌ ...

مقدمه‌ کسانی‌ که‌ گذشته‌ را مرور می‌کنند و آنرا مورد مطالعه‌ و تأمل‌ قرار می‌دهند و از آن‌درس‌ عبرت‌ می‌گیرند، سود سرشاری‌ از کار خود می‌برند، مخصوصاً اگر این‌ مطالعه‌ وتوجه‌ در مورد تمدن‌ انسان‌ و مسائل‌ مربوط‌ به‌ تربیت‌ باشد. از روزگار کهن‌ پرورش‌ جوانان‌ برای‌ زندگی‌ یکی‌ از مهمترین‌ اشتغالات‌ نوع‌ بشربوده‌ است‌. تاجایی‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌: «تربیت‌ هرگز مانند آنچه‌ که‌ ...

آموزش و پرورش در عصر ساسانیان : با شکست اردوان پنجم و مرگ او در نبرد روی داده در قرن سوم میلادی در جلگه­ی هرمزدگان میان او و اردشیر بابکان، سلسله­ی اشکانی انقراض یافت (پیرنیا، ص2218) و آفتاب دولت ساسانی پدیدار گردید. آفتاب دولتی که بنا به گفته‌ی کریستنسن مؤلف کتاب «ایران در زمان ساسانیان» عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران باستان در دوران حکومت پادشاهان این سلسله و بالاخص خسرو اول ...

تربیت بدنی در ایران باستان ایرانیان به اهمیت و ارزش توانایی و سلامت بدن به عنوان وسیله بسیار مهمی برای فراهم آوردن ارتش سلحشور و پیروزمند پی برده بودند. به استثنای فرزندان طبقه اعیان و شاهزادگان تقریباً همه آموزش و پرورش به تربیت بدنی محدود می شد. کودکان تا 7 سالگی زیر نظر مادر پرورش می یافتند و پسران از 7 سالگی تحصیلات رسمی خود را آغاز می کردند و از همان هنگام رسماً متعلق به ...

در میان کشورهای مشرق زمین بیگمان ایران تنها کشوری بود که در نظام تعلیم و تربیت خود بیشترین اولویت را به ورزش و تربیت بدنی داده بود، چه در حالی که چینیان، همانگونه که پیش از این گفتیم، به امر ورزش وتربیت بدنی توجه چندانی نداشتند و هندوان نیز پرورش تن و فعالیتهای بدنی را گاه حتی مذموم هم می دانستند، ایرانیان به اهمیت و ارزش توانایی و سلامت بدن به عنوان وسیله بسیار مهمی برای فراهم ...

مقدمه چون ما دوستداران زیبایی هستیم دلی با سادگی و ذهن را بی آنکه مردانگی از دست برود تربیت می کنیم ما پیروان مکتب یونانیم فرهنگ یونان بدان سان به دست ما رسیده از کمال مطلوب آموزش و پرورش و زندگی انسان دوستانه ای که فرهنگ مزبور پی افکنده بود سخن گفته است. در تفکر یونانیان آنچه آدمی را از همه چیز متمایز می گرداند عقل است و عقل آدمی که استدلال کردن را آموخته باشد برترین پدیده یا ...

در سال 1336 یعنی درست 14 سال قبل از تشکیل کشور امارات عربی متحده ، ایرانیان ساکن در شیخ نشین دبی از جناب شیخ راشد حاکم دبی تقاضا می کنند تا برای تحصیل فرزندانشان مدرسه ای ایرانی تاسیس شود. پس از موافقت وی و صدور مجوز وزارت فرهنگ ایران مدرسه ای تحت عنوان دبستان ایرانیان دبی در این شیخ نشین تاسیس می شود. مدرسه در یک ساختمان کوچک و قدیمی از طرف یکی از تجار ایرانی ( آقای حاج ...

کساني‌ که‌ گذشته‌ را مرور مي‌کنند و آنرا مورد مطالعه‌ و تأمل‌ قرار مي‌دهند و از آن‌درس‌ عبرت‌ مي‌گيرند، سود سرشاري‌ از کار خود مي‌برند، مخصوصاً اگر اين‌ مطالعه‌ وتوجه‌ در مورد تمدن‌ انسان‌ و مسائل‌ مربوط‌ به‌ تربيت‌ باشد. از روزگار کهن‌ پرورش‌ جوانا

? تربيت در ايران باستان به سه منظور بوده است: ?- خدمت به اجتماع. ?- خدمت به خانواده و رفع مسئوليت از پدر و مادر . ?- بهبودي حال و برتري بر ديگران. بنابراين ميتوان گفت که هدف اساسي همان تربيت ديني و اخلاقي است که به صورت انجام دادن وظايف خانوا

تربيت در ايران باستان به سه منظور بوده است: ?- خدمت به اجتماع. ?- خدمت به خانواده و رفع مسئوليت از پدر و مادر . ?- بهبودي حال و برتري بر ديگران. بنابراين ميتوان گفت که هدف اساسي همان تربيت ديني و اخلاقي است که به صورت انجام د

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول