: هیولای «مجتمع نظامی_صنعتی» که از طریق فشار بر دولت امریکا برای درگیرشدن در جنگ ویتنام، ثروت افسانهای خود را با سودهای کلان بیشتری جلا داده بود، اکنون از جرج بوش پسر میخواهد تا صراحتاً بخشهایی از دولت را برایش سرو کند.
از جمله با قرار دادن دونالد رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، که پیوندهای عمیق و آشکاری با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی امریکا دارد، خطر تجدید سیاستهای تسلیحاتی دوران جنگ سرد را زنده کرد.
جبران هزینههایی که کمپانیهای نظامی امریکا برای به قدرت رسیدن جرج بوش پرداخت کردند، خود هدف کوچکی برای رئیسجمهوری امریکا نیست
ماموریت اصلی آقای جرج بوش
اگر به محورهای برنامه نظامی بوش که در سخنرانیهای انتخاباتیاش ابراز میکرد توجه کنیم، به روشنی در مییابیم که اهداف نظامی او با اسلافش بسیار تفاوت دارد.
این اهداف به نحو بیشرمانهای دولت ایالات متحده را ابزار دست صنایع نظامی خصوصی میکند و امریکا را بار دیگر در کام برنامههای جنگافروزانه فرو میبرد.
هیولای «مجتمع نظامی --- صنعتی» که از طریق فشار بر دولت امریکا برای درگیرشدن در جنگ ویتنام، ثروت افسانهای خود را با سودهای کلان بیشتری جلا داده بود، اکنون از جرج بوش پسر میخواهد تا صراحتاً بخشهایی از دولت را برایش سرو کند.
از جمله با قرار دادن دونالد رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، که پیوندهای عمیق و آشکاری با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی امریکا دارد، خطر تجدید سیاستهای تسلیحاتی دوران جنگ سرد را زنده کرد.
جبران هزینههایی که کمپانیهای نظامی امریکا برای به قدرت رسیدن جرج بوش پرداخت کردند، خود هدف کوچکی برای رئیسجمهوری امریکا نیست.
برای روشنتر شدن این ماجرای تاملبرانگیز رهبران آزادی و دمکراسی، مقاله زیر را بخوانید.
نظام انتخاباتی ایالات متحده امریکا، برخلاف ظاهر ساده و مردمگرایانه آن، بسیار بغرنج، نخبه سالار، و بیاعتماد به مشارکت مستقیم توده مردم است.
در حالی که در بسیاری از کشورهای جهان، مردم با آرای مستقیم خود رییسجمهور را برمیگزینند، در امریکا رئیسجمهور نه با رای مستقیم مردم، بلکه با رای گروهی اندک از نخبگان سیاسی برگزیده میشود.
در واقع، زمانی که مردم ایالات متحده در اولین سهشنبه ماه نوامبر به نامزد برگزیده خود برای تصدی مقام ریاست جمهوری و معاون او رای میدهند، بی آن که خود بدانند اعضای مجمع انتخاباتی (الکترال کالج) 1 را برمیگزینند.
نامزدهای عضویت در مجمع انتخاباتی قبلا در اجلاس کمیته مرکزی احزاب سیاسی اصلی کشور تعیین شدهاند.
عجیب اینجاست که بسیاری از مردم ایالات متحده نسبت به این امر ناآگاهند ؛ و عجیبتر اینجاست که نام نامزدهایی که باید در هر ایالت به عنوان عضو مجمع انتخاباتی برگزیده شوند، حتی به اطلاع رایدهندگان نیز نمیرسد
ماموریت اصلی آقای جرج بوش اگر به محورهای برنامه نظامی بوش که در سخنرانیهای انتخاباتیاش ابراز میکرد توجه کنیم، به روشنی در مییابیم که اهداف نظامی او با اسلافش بسیار تفاوت دارد.
این اهداف به نحو بیشرمانهای دولت ایالات متحده را ابزار دست صنایع نظامی خصوصی میکند و امریکا را بار دیگر در کام برنامههای جنگافروزانه فرو میبرد.
هیولای «مجتمع نظامی --- صنعتی» که از طریق فشار بر دولت امریکا برای درگیرشدن در جنگ ویتنام، ثروت افسانهای خود را با سودهای کلان بیشتری جلا داده بود، اکنون از جرج بوش پسر میخواهد تا صراحتاً بخشهایی از دولت را برایش سرو کند.
از جمله با قرار دادن دونالد رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، که پیوندهای عمیق و آشکاری با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی امریکا دارد، خطر تجدید سیاستهای تسلیحاتی دوران جنگ سرد را زنده کرد.
جبران هزینههایی که کمپانیهای نظامی امریکا برای به قدرت رسیدن جرج بوش پرداخت کردند، خود هدف کوچکی برای رئیسجمهوری امریکا نیست.
برای روشنتر شدن این ماجرای تاملبرانگیز رهبران آزادی و دمکراسی، مقاله زیر را بخوانید.
نظام انتخاباتی ایالات متحده امریکا، برخلاف ظاهر ساده و مردمگرایانه آن، بسیار بغرنج، نخبه سالار، و بیاعتماد به مشارکت مستقیم توده مردم است.
عجیب اینجاست که بسیاری از مردم ایالات متحده نسبت به این امر ناآگاهند ؛ و عجیبتر اینجاست که نام نامزدهایی که باید در هر ایالت به عنوان عضو مجمع انتخاباتی برگزیده شوند، حتی به اطلاع رایدهندگان نیز نمیرسد.
پس از اتمام انتخابات دو ماه بعد (دسامبر) اجلاس مجمع انتخاباتی هر ایالت برگزار میشود و آنها رییسجمهور و معاون او را برمیگزینند.
مجمع انتخاباتی یک نهاد سراسری نیست، بلکه هر ایالت دارای مجمع خاص خود است.
مجموع آرای اعضای یک نهاد در کل ایالتها سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری را تعیین میکند.
اعضای مجمع انتخاباتی در کل ایالتهای متحده 538 نفرند و برای این که فردی رئیسجمهورشود، باید حداقل 270 رای مجمع را به دست آورد.
در برخی ایالتها تعداد اعضای مجمع بسیار ناچیز (دو، سه و چهار نفر) است.
مجمع انتخاباتی ایالتهای کالیفرنیا (54 عضو)، نیویورک (33 عضو)، تگزاس (32 عضو) و فلوریدا (25 عضو) در سرنوشت ریاست جمهوری امریکا بیشترین تاثیر را دارند.
اگر مجمع انتخاباتی رای مورد نیاز را به هیچ یک از نامزدها ندهد، مساله به مجلس نمایندگان محول میشود و مجلس یکی از ایشان را برمیگزیند.
به این ترتیب، در نظام انتخاباتی ایالات متحده امریکا، نهادی از متنفذین محلی وجود دارد که میتواند آرای مردم را تنفیذ یا رد کند.
ممکن است نامزدی اکثریت آرا را به دست آورد، ولی با نظر مجمع انتخاباتی نامزد دیگر رئیسجمهورشود.
چگونه جرج بوش به قدرت رسید؟
جرج واکر بوش، چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده امریکاست که رای اکثریت مردم را به دست نیاورد، ولی با رای مجمع انتخاباتی به قدرت رسید: در انتخابات ریاست جمهوری سال 1824 هیچ یک از چهار نفر حائزین اکثریت آرای مردم رای کافی را در مجمع انتخاباتی به دست نیاوردند.
حل مساله به مجلس نمایندگان محول شد و مجلس جان کوینزی آدامز را به عنوان رئیسجمهورمعرفی کرد.
این در حالی است که اندریو جکسون بیشترین آرای مردم را به دست آورده بود.
این اولین بار در تاریخ ایالات متحده بود که فردی، اکثریت آرای مردم را به دست میآورد و دیگری، با نظر مجمع انتخاباتی رئیسجمهورمیشد.
در این انتخابات جکسون 155 هزار و آدامز 105 هزار رای به دست آورده بودند.
در انتخابات سال 1876 ساموئل تلدن، از حزب دمکرات، چهار میلیون و 280 هزار و راترفورد هایس، از حزب جمهوریخواه، چهار میلیون رای به دست آوردند.
مجمع انتخاباتی، هایس --- نه تلدن --- را به عنوان رئیسجمهورمعرفی کرد.
در انتخابات سال 1888 گلوور کلولند، از حزب دمکرات، پنج میلیون و 540 هزار و بنجامین هریسون، از حزب جمهوریخواه، پنج میلیون و 444 هزار رای به دست آورند.
مجمع انتخاباتی، هریسون --- نه کلولند --- را به عنوان رئیسجمهور معرفی کرد.
و سرانجام، در انتخابات سال 2000 الگور، از حزب دمکرات، 335، 992، 50 رای (38/48 درصد از کل آرا) و جرج بوش، از حزب جمهوریخواه، 156، 455، 50 رای (47.87 درصد از کل آرا) را به دست آوردند؛ ولی اعضای مجمع انتخاباتی با 271 رای ، در مقابل 266 رای، جرج بوش --- نه الگور --- را به عنوان چهل و سومین رییسجمهور ایالات متحده امریکا معرفی کردند.
در این میان یک تفاوت بسیار مهم وجود دارد: آدامز، هایس و هریسون به سده نوزدهم میلادی تعلق داشتند.
اولی با فتحعلی شاه و دومی و سومی با ناصرالدین شاه قاجار معاصر بودند.
جرج بوش در آستانه هزاره سوم میلادی با نظر اعضای مجمع انتخاباتی، نه با رای اکثریت مردم، به قدرت میرسد.
آخرین بار که مجمع انتخاباتی برخلاف رای اکثریت مردم نظر داد، 112 سال پیش بود.
جامعه امریکایی اوایل سده بیست و یکم با امریکای سده نوزدهم بسیار متفاوت است.
«مجمع انتخاباتی» نهادی است بازمانده از سنتهای سیاسی سده هیجدهم میلادی که در زمان تدوین قانون اساسی ایالات متحده امریکا (1787) در ماده دو فصل اول آن تعبیه شد.
بنیانگذاران ایالات متحده در زمان تدوین قانون اساسی نسبت به خطر تهییج توده روستایی و نتایج آرای مستقیم ایشان بیمناک بودند.
مایکل گلنون در کتاب زمانی که اکثریت حکومت نمیکند از الکساندر هامیلتون، یکی از رهبران استقلال امریکا، به عنوان معمار اصلی «مجمع انتخاباتی» نام میبرد و مینویسد: هامیلتون به شدت به دمکراسی مبتنی بر آرای مردم بیاعتماد بود.
او در همان زمان نوشت: «باید گروهی معدود از مردان ژرفبین، از طریق نهادی به نام مجمع انتخاباتی، تواناترین فرد را به عنوان رئیسجمهوربرگزینند.» به علاوه، قانون اساسی امریکا بر حفظ تعادل میان ایالتهای متحد استوار بود نه بر رای اکثریت مردم.
این عاملی است که با فرارویی ایالتهای متحد به یک «ملت» در طول دو سده بعد بلاموضوع شد و نهاد فوق را عملاً به مرکز تاثیرگذاری گروههای ذینفوذ جدید بر سرنوشت انتخابات بدل کرد.
آنچه سبب شده تاکنون تعارض نهادی الیگارشیک به نام «مجمع انتخاباتی» با موازین جدید دمکراتیک به چالش کشیده نشود، عملکرد این نهاد در طول سده بیستم میلادی بوده است.
در این دوران طولانی، که در ایالات متحده و در سراسر جهان شکل جدیدی از جامعه بشری تکوین مییافت و ساختارهای سیاسی، حداقل در ظاهر، هر چه بیشتر بر رای اکثریت مردم مبتنی میشد، مجمع انتخاباتی هیچگاه در تعارض با این فرایند قرار نگرفت و هماره رای اکثریت مردم را تنفیذ کرد.
بنابراین، افکار عمومی ایالات متحده عادت کرد که به مجمع انتخاباتی به عنوان یک نهاد تشریفاتی غیرموثر در سرنوشت انتخابات بنگرد و به اختیارات آن توجه نکند.
بسیاری از مردم امریکا، مانند مردم سایر نقاط جهان، نمیدانستند مجمع انتخاباتی چیست و میتواند چه نقش سرنوشتسازی ایفا کند.
در انتخابات سال 2000 ماجرا به گونه دیگر رقم خورد و رای مجمع انتخاباتی به سود نامزد بازنده (جرج بوش) عدم انطباق این نهاد را با جامعه جدید و با موازین دمکراتیک نوین در معرض چالش جدی قرار داد.
هماکنون، جنبشی در ایالات متحده امریکا آغاز شده که خواستار اصلاح قانون اساسی و حذف نهادی غیردمکراتیک به نام «مجمع انتخاباتی» است.
انتخابات سال 2000 یکی از پرتنشترین مبارزات انتخاباتی در تاریخ ایالات متحده امریکا بود: در 7 نوامبر نتایج آرا به سود الگور، رقیب بوش از حزب دمکرات، اعلام شد و شبکههای تلویزیونی و رادیویی، طبق روال ادوار پیشین، در سراسر ایالات متحده ساعتها الگور را به عنوان رئیسجمهورجدید معرفی کردند.
رسانهها، به دلیل تنفیذ آرای اکثریت مردم در گذشته به وسیله مجمع انتخاباتی، که به یک سنت بدل شده بود، نقش تعیین کننده این نهاد را به کلی از یاد برده بودند.
اندکی بعد، با بالاگرفتن اختلافات، اعلام نتایج به سود الگور متوقف شد و آشکار شدن دخالت رابین بوش (معروف به جب بوش)، استاندار فلوریدا، به سود برادرش کار را به جنجال کشانید.
در حالی که در اولین اعلام (7 نوامبر) الگور به عنوان برنده انتخابات این ایالت اعلام شده بود، در 10 نوامبر گفته شد که جرج بوش با 197 رای بیشتر برنده انتخابات فلوریداست.
دهها هزار تن از مردم فلوریدا به خیابانها ریختند و برادران بوش را به تقلب و دزدی متهم کردند.
در 21 نوامبر دادگاه عالی فلوریدا برای آرام کردن مردم دستور شمارش دستی آرای این ایالت را صادر کرد.
جرج بوش به دیوان عالی ایالات متحده شکایت کرد و خواستار متوقف شدن این اقدام شد.
در اول دسامبر اعلام شد که تنها در یکی از فرمانداریهای ایالت فلوریدا (منطقه مارتین) ده هزار رای گم شده و در کل ایالت فلوریدا بیش از یکصد هزار رای دستکاری شده است.
در 4دسامبر، پنج تن از قضات دیوان عالی ایالات متحده، در برابر 4 رای مخالف، به سود بوش رای دادند و خواستار متوقف شدن شمارش دستی آرای فلوریدا شدند.
دادگاه عالی ایالتی فلوریدا به حکم دیوان عالی وقعی ننهاد و دستور تداوم شمارش دستی آرا را صادر کرد.
اختلاف میان دو نهاد قضایی ایالتی و فدرال بالا گرفت و سرانجام در 11 دسامبر، دیوان عالی صندوقهای ایالت فلوریدا را توقیف و نتایج شمارش دستی این ایالت را باطل اعلام کرد.
از نظر افکار عمومی این اقدام دیوان عالی تاییدی بود بر تقلب جب بوش وهراس خاندان بوش و حامیان ایشان از فاش شدن این تقلب.
سرانجام در 18دسامبر، اجلاس مجمع انتخاباتی در مراکز ایالتها برگزار شد و اکثریت اعضای این مجمع، برخلاف برخورداری الگور از اکثریت آرا جرج بوش را به عنوان رییسجمهور اعلام کردند.
جرج بوش در فضایی که بسیاری از مردم ایالات متحده او را به عنوان «غاصب» و «دزد» و «متقلب» میشناختند، به قدرت رسید.
در این زمان بوش در چنان موضع خوار و رسوایی قرار داشت که یکی از نویسندگان ایرانی مقیم غرب، نوشت: «رئیسجمهوربعدی امریکا یکی از تیرهروزتیرین رؤسای جمهوری خواهد بود...
زیرا رئیس جمهوری که به این شیوه انتخاب شود باعث رشک کسی نخواهد شد.» شدت مخالفت افکار عمومی امریکا با بوش را از تظاهرات چند صد هزار نفرهای که در روز سوگند خوردن رئیسجمهور (20 ژانویه 2001) در شهرهای واشنگتن و سانفرانسیسکو برگزار شد، میتوان دریافت.
به علاوه، باید توجه کرد که آرای جرج بوش بیشتر به آن ایالتهایی تعلق داشت که از نظر فرهنگی عقبماندهتر از سایر بخشهای سرزمین پهناور ایالات متحده امریکا شناخته میشوند.
جرج بوش، بیشتر نماینده ایالتهایی مانند تگزاس، اوکلاهما، جئورجیا و سایر ایالتهای جنوبی و مرکزی است.
در ایالتهای غربی و شمالشرقی ایالات متحده --- مانند واشنگتن، نیویورک، ماساچوست و کالیفرنیا --- که مهمترین مراکز فرهنگی و روشنفکری ایالات متحده به شمار میروند، الگور بیشترین آرا را کسب کرد.
به عبارت دیگر، میتوان گفت که بوش از حمایت اکثریت روشنفکران و فرهیختگان جامعه امریکایی برخوردار نیست و این گروه متنفذ او را به عنوان غاصب مقام ریاست جمهوری میشناسند.
اعمال نفوذ اکثریت پنج نفره قضات دیوان عالی ایالات متحده، به سود بوش و اقدام او در متوقف کردن شمارش دستی آرای ایالت فلوریدا تاثیر منفی عمیقی در افکار عمومی جامعه امریکا گذاشت، در حدی که برخی رسانهها از این اقدام به عنوان «پایان دمکراسی» در ایالات متحده یاد کردند.
آشکار شدن پیوندهای پنج قاضی فوق با کانونهای حامی بوش نیز نظام قضایی ایالات متحده را بشدت بدنام کرد.
در واقع، این پنج قاضی (ویلیام رنکویست، ساندرا وکونور، آنتونین اسکالیا، آنتونی کندی و کلارنس توماس) دارای پیشینه و گرایشهای راستگرایانه بوده و بعضاً با حمایت جرج بوش اول رشد کرده و به دیوان عالی راه یافته بوند.2 قاضی کلارنس توماس نمونهای گویاست: کلارنس توماس، سیاهپوستی است که جامعه سیاهان امریکا او را از خود نمیداند و به این دلیل انتصابش به عنوان قاضی دیوان عالی را مایه مباهات خود ندانست.
پیوند توماس با کانونهای نظامیگرای ایالات متحده از دوران تحصیل در دانشگاه ییل آغاز شد؛ دانشگاهی که به عنوان مرکز عضوگیری یکی از متنفذترین و مرموزترین جمعیتهای مخفی امریکا به نام «جمجمه و استخوان» شناخته میشود.
خاندان بوش با این فرقه پیوند دیرین دارد و سه نسل پیاپی آنها (پرسکات بوش، جرج بوش اول و جرج بوش دوم) عضو آن بودهاند.
توماس در سال 1977 به عنوان وکیل دعاوی در خدمت کمپانی مونسانتو قرارگرفت.
این کمپانی یکی از بدنامترین غولهای شیمیایی --- دارویی ایالات متحده و جهان است.
مونسانتو همان کمپانی است که در دوران جنگ ویتنام مواد شیمیایی مورد نیاز ارتش امریکا را برای نابود کردن جنگلهای ویتنام تأمین میکرد و امروزه این مواد را برای نابود کردن جنگلهای کلمبیا تولید میکند.
در سال 1981، در دوران ریاست جمهوری ریگان، توماس با حمایت جرج بوش (پدر)، معاون رئیسجمهور، به عنوان معاون حقوقی وزارت آموزش و پرورش منصوب شد و ده ماه بعد، رئیس کمیسیون اشتغال نهاد ریاست جمهوری شد.
در سال 1991 جرج بوش اول، رئیسجمهور وقت، او را به عنوان قاضی دیوان عالی معرفی کرد.
در این زمان، خانم حقوقدانی به نام آنیتا هیل، که قبلاً کارمند توماس بود از توماس به اتهام این که وی را مورد آزار جنسی قرار داده است، شکایت کرد.
سنا با 52 رای موافق در مقابل 48 رای مخالف، به سود توماس رای داد.
توماس را راستگراترین قاضی دیوان عالی میدانند که بشدت هوادار کاهش قدرت نهادهای ایالتی به سود دولت مرکزی است.
همسر قاضی توماس در بنیاد هریتیج شاغل است.
این بنیاد به افراطیترین محافل نظامیگرای ایالات متحده تعلق دارد و به عنوان یکی از کانونهای اصلی حامی احیای پروژه «جنگ ستارگان» شناخته میشود.
با توجه به چنین پیوندهایی است که برخی رسانههای ایالات متحده نتایج انتخابات سال 2000 را «پیامد فساد در عالیترین نهاد قضایی ایالات متحده»، یعنی دیوان عالی، خواندند؛ «پدیدهای که در یک جامعه دمکراتیک تحملناپذیر است» و از قضاتی سخن گفتند که ایالات متحده را مضحکه جهانیان کردهاند.
جرج بوش و مجتمع نظامی --- صنعتی ژنرال دوایت آیزنهاور در پایان دوره ریاست جمهوریاش، در 17 ژانویه 1961 (چهار روز پیش از آن که جان کندی قدرت را به دست گیرد)، در یک پیام تلویزیونی خطاب به مردم امریکا درباره «خطر نفوذ بیش از حد مجتمع نظامی --- صنعتی» هشدار داد.
او گفت: نهادهای غول آسای نظامی --- صنعتی در ایالات متحده یک «تجربه جدید» است و باید برای مقابله با نفوذ بیش از حد لابی نظامی --- صنعتی چارهای اندیشید.
آیزنهاور گفت: «صنایع تسلیحاتی که ما آفریدهایم، ابعاد بسیار گستردهای دارد.
علاوه بر این، سه ونیم میلیون نفر از مردان و زنان ما به طور مستقیم در نهادهای دفاعی [دولتی] شاغلند.
ما سالیانه بیش از درآمد خالص تمامی کمپانیهای ایالات متحده برای امنیت دفاعی خود خرج میکنیم.
ترکیب نهادهای نظامی گسترده [دولتی] و صنعت بزرگ اسلحهسازی [ خصوصی] برای امریکا تجربه جدیدی است.
نفوذ اقتصادی، سیاسی و حتی معنوی در هر شهر امریکا، در هر مجلس ایالتی و در هر اداره دولت فدرال احساس میشود...
در شوراهای دولتی ما باید مراقب نفوذ غیرقابل کنترل مجتمع نظامی --- صنعتی، چه آشکار و چه ناپیدا، باشیم.
امکان ظهور فاجعهآمیز قدرتی که در جایگاه خود قرار ندارد، وجود دارد و این قدرت مقاومت خواهد کرد.
ما هیچگاه نباید اهمیت این خطر را برای آزادیهای خود یا فرایند دمکراتیک جامعه خود دست کم بگیریم.» چه این هشدار را نوعی جنگ تبلیغاتی علیه دولت کندی تلقی کنیم و چه بیان تجربه تلخ یک ژنرال پیر، مضمون آن بیانگر ظهور یک پدیده خطرناک در دنیای معاصر بود: هیولایی به نام مجتمع نظامی --- صنعتی.
منظور از «مجتمع نظامی --- صنعتی»3 مجموعه صنایع نظامی خصوصی است که با هدف تامین سود بیشتر به نحوی همبسته بر اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی دولتها تاثیر میگذارد.
اندکی پس از هشدار آیزنهاور، فشار مجتمع نظامی --- صنعتی دولت، ایالات متحده را به جنگ با ویتنام وارد کرد و با ایجاد بزرگترین فجایع انسانی سودهای کلان نصیب آن کرد.
به این ترتیب، صنایع نظامی و شیمیایی ایالات متحده رونقی بیش از گذشته یافت و در این فضای جدید بود که تولید بمبافکنهای ب.
70 آغاز شد.
چهل سال پس از هشدار آیزنهاور، سیطره مجتمع نظامی --- صنعتی بر سیاست ایالات متحده در عملکرد دولت جرج بوش با صراحتی بیش از همیشه متجلی شد.
پیوندهای جرج بوش با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان بیپروا بود که حتی در تبلیغات انتخاباتی او نیز پنهان نمیشد.
بوش در سخنرانی انتخاباتی 23 سپتامبر 1999 محورهای برنامه نظامی خود را چنین بیان داشت: ---1 احیای اعتماد متقابل میان رئیسجمهور و نظامیان، ---2 دفاع از مردم امریکا در برابر تهدیدهای تسلیحاتی و تروریستی، ---3 بنیانگذاری صنایع نظامی ایالات متحده در سده نوین.
جرج بوش برای تحقق این اهداف، کسانی را به عضویت در دولت خویش فراخواند که عمیقترین پیوندها را با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی و نفتی ایالات متحده دارند.
او یکسره وزارت دفاع را در اختیار نمایندگان کمپانیهای تسلیحاتی و شیمیایی قرار داد.
دونالد رامسفلد، وزیر دفاع کهنه کار جرج بوش، در راس این گروه جای دارد.
پیوندهای رامسفلد با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان عیان بود که در بدو انتصاب وی اعتراض شدید مخالفان نظامیگری را برانگیخت.
در آن زمان گفته میشد که سهام شخصی وی در کمپانیهای تسلیحاتی و دارویی حدود 210 میلیون دلار ارزش دارد.
برخی مطبوعات او را «مرد خطرناک» نامیدند و از پیوندهای عمیق و دیرین وی با کانونهای نظامیگرا سخن گفتند.
رامسفلد تنها نماینده مجتمع نظامی --- صنعتی در دولت بوش نیست.
جیمز روشه، نایب رئیس سابق کمپانی تسلیحاتی نورتروپ گرومن، وزیر نیروی هوایی دولت بوش است؛ گوردون انگلند، وزیر نیروی دریایی، کارمند سابق کمپانی جنرال دینامیکز (سازنده زیردریایی) است؛ و آلبرت اسمیت، معاون وزارت نیروی هوایی، و نیز کارمند سابق کمپانی لاکهید مارین است.
به علاوه، باید به پیوندهای آشکار دیک چنی، معاون رئیسجمهور و چهره قدرتمند حزب جمهوری خواه اشاره کرد.
او که در جنگ سال 1991 خلیج فارس هدایت عملیات نظامی را در دست داشت، در دوران حکومت دمکراتها رئیس کمپانی نفتی هالیبرتون بود که به عنوان یکی از 18 پیمانکار بزرگ پنتاگون در سال1999 شناخته شد.
همسر چنی، عضو هیات مدیره کمپانی لاکهید مارتین است و به نوشته ویلیم هارتنگ، این زن و شوهر (لین و دیکچنی) در سال 1999 حدود 7/26 میلیون دلار به عنوان دستمزد، سود و غیره درآمد داشتهاند.
علاوه بر کمپانیهای تسلیحاتی مانند لاکهید مارتین و نورتروپ گرومن، غولهای شیمیایی --- دارویی الی لیلی، مونسانتو، مرک و دوپونت نیز در دولت بوش حضور آشکار دارند.
این مافیای شیمیایی --- دارویی مسوول بسیاری از فجایع انسانی و زیست محیطی در جهان امروز است.
کمپانی دوپونت همان است که در دوران جنگ دوم جهانی اولین بمب اتمی جهان را ساخت و با اعمال نفوذ خود دولت هری ترومن را مجبور کرد تا آن را در آزمایشگاه ژاپن به کار برد.
انفجارهای اتمی هیروشیما (6 اوت 1945) و ناکازاکی (9 اوت) در زمانی رخ داد که جنگ جهانی به پایان رسیده بود و این اقدام هیچ توجیه نظامی نداشت.
فاجعه فوق به کشتار حداقل 200 هزار انسان انجامید.
پیوندهای بیپروای دولت بوش با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان آشکار بود که محافل سیاسی و روشنفکری مخالف نظامیگری را در ایالات متحده به هراس انداخت.
در فاصله زمانی صعود دولت بوش تا حادثه 11 سپتامبر 2001 برخی محافل سیاسی و مطبوعات ایالات متحده و دنیای غرب به طور مدام درباره خطر «بازگشت جنگ ستارگان» و تجدید حیات سیاستهای دوران «جنگ سرد» هشدار میدادند و از دولتی سخن میگفتند که دربدر به دنبال دشمن میگردد.
دولت بوش از بدو شروع کار خود به دنبال بهانهای بود تا رویاهای بلند نظامیگرایانه خود را پیش ببرد.
مجتمع نظامی --- صنعتی به شبحی نیاز داشت تا جایگزین «خطر کمونیسم» شود و برنامههای او را نزد افکار عمومی و محافل سیاسی مخالف موجه سازد.
حادثه 11 سپتامبر این توجیه را فراهم ساخت.
پیمانکاران پنتاگون و «دلارهای نظامی» ویلیام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستیتوی سیاست جهانی، در مقاله «بازنگری به مجتمع نظامی --- صنعتی»4 مینویسد: برخلاف تصورات اولیه، با فروپاشی جنگ سرد، مجتمع نظامی --- صنعتی از میان نرفت بلکه به سادگی خود را تجدید سازمان داد.
در دوران زمامداری کلینتون سه غول بزرگ تسلیحاتی ایالات متحده --- لاکهید مارتین، بوئینگ و رایتئون --- پیمانهایی معادل 30 میلیارد دلار در سال از پنتاگون به دست آوردند.
هشدار آیزنهاور درباره سیطره مجتمع نظامی --- صنعتی هنوز نیز مانند دهه 1960 اهمیت دارد.
برخلاف انحلال پیمان ورشو و فروپاشی اتحاد شوروی، بودجه نظامی ایالات متحده امروزه عظیمتر از آیزنهاور است.
در سال 1999 میزان بودجه نظامی ایالات متحده امریکا و متحدین آن (دولتهای عضو ناتو، کرهجنوبی و ژاپن) 36/62 درصد هزینههای نظامی کل جهان بود و در مقابل دولتهایی که از سوی ایالات متحده به عنوان «دشمنان بالقوه» معرفی میشدند (روسیه، چین، کره شمالی، ایران، سوریه، عراق، لیبی و کوبا) در مجموع 45/14 درصد هزینههای نظامی جهان را صرف میکردند و سایر کشورها 19/23 درصد.
هارتنگ میپرسد: «در فضایی که از تهدید نظامی روسیه خبری نیست، چه خطری صرف بیش از یک چهارم تریلیون دلار در سال را برای جنگ و تدارک جنگ توجیه میکند؟» در آن زمان پنتاگون برای توجیه بودجه خود تهدید عراق و کره شمالی را مطرح میکرد.
هارتنگ میافزاید: «اغراق در زمینه تهدیدات موجود برای امنیت ایالات متحده، سنت دیرین و غیرشرافتمندانه پنتاگون است.» در اوایل دهه 1990 آشکار شد که بزرگنمایی تهدید نظامی شوروی طی سالیان مدید به تاثیر از اطلاعات نادرست جاسسوسان دوجانبهای چون آلدریش آمس بوده است.
بعدها، حوادثی مانند بمبگذاری در سفارتخانههای امریکا در کنیا و تانزانیا (اوت 1998) و ادعای آزمایشهای موشکی ایران (ژوئیه 1998) و کره شمالی (اوت 1998) و جنگ هوایی ناتو در کوزوو (از 24 مارس 1999) توجیه لازم را برای افزایش بودجه نظامی پنتاگون فراهم ساخت.
سودبرندگان این سناریو چه کسانی هستند؟
ویلیام هارتنگ پاسخ میدهد: «پیمانکاران نظامی پنتاگون وبرخی از شخصیتهای اصلی کنگره که به طور مرتب دلارهای نظامی ر ا به جیب میزنند.» بوجه پنتاگون در سال 1978، یعنی در آغاز دولت جیمی کارتر، از حزب دمکرات، 1/116 میلیارد دلار بود که در پایان کار این دولت (1981) به 5/175 میلیارد دلار رسید.
با سقوط دولت کارتر، افراطیترین محافل نظامیگرای ایالات متحده به قدرت رسیدند؛ همان کانونی که جرج بوش دوم نیز به آن تعلق دارد.
رونالد ریگان، از حزب جمهوریخواه، رئیس این دولت و جرج بوش اول معاون او بود.
این کانون به دنبال بهانهای برای افزایش چشمگیر بودجه پنتاگون میگشت و سرانجام این بهانه را، شاید براساس فیلمهای تخیلی هالیوود، یافت.
در 23 مارس 1983 رونالد ریگان با اعلام یک طرح تحقیقاتی بلندپروازانه به نام «جنگ ستارگان» ملت امریکا و جهانیان را شگفتزده کرد.
این پروژه، که تشابه نام آن با فیلم «جنگ ستارگان» جرج لوکاس (1977) عجیب مینماید، از آن زمان تا سال 2000 بیش از 70 میلیارد دلار برای جامعه امریکایی هزینه در برداشت، بیآن که ثمری داشته باشد و به ساخت سلاح کارای جدیدی بیانجامد.
به این ترتیب بودجه پنتاگون به رقم عظیم8/429 میلیارد دلار در سال 1985 رسید.
این کانون در سالهای ریاست جمهوری جرج بوش اول (---1989 1992) تحرکات خود را ادامه داد.
با تزلزل در ارکان اتحاد شوروی و سرانجام انحلال رسمی آن (دسامبر 1991) بهانه «خطر کمونیسم» دیگر نمیتوانست توجیهی برای سوداگری لجام گسیخته نظامی باشد.
در چنین فضایی است که سناریویی به نام «جنگ خلیجفارس» (1991) طراحی و اجرا شد.
این ماجرای هولناک نیز در اصل یک سوداگری عظیم مالی بود.
گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزینه جنگ خلیجفارس را برای دولت ایالات متحده امریکا 60 میلیارد دلار ارزیابی میکند.
در آغاز زمامداری جرج بوش اول، بودجه پنتاگون 382 میلیارد دلار بود که در پایان آن به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی به 6/274 میلیارد دلار تنزل یافت.
در اولین دوره زمامداری کلینتون، از حزب دمکرات، بودجه پنتاگون هنوز از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان دوران جنگ سرد متاثر بود، ولی به تدریج مافیای نظامیگرای ایالات متحده «خطر بنیادگرایی اسلامی» را جایگزین «خطر کمونیسم» کردند و به بهانه این تهدید جدید برای «امنیت ملی» ایالات متحده، تلاش برای افزایش بودجه پنتاگون و ارتقای آن به میزان دوران جنگ سرد را آغاز نمودند.
بودجه پنتاگون از 8/259 میلیارد دلار در سال 1997 به 3/296 میلیارد دلار در سال 2000 افزایش یافت.
در ژوئیه 2000، کلینتون انتقاد خود را از برنامههای موسوم به «سیستم موشکی دفاع ملی»،5 که در قالب طرحهای «جنگ ستارگان» دنبال میشد، بیان داشت و با ابراز بیاعتمادی به نتایج این طرحها ادامه پروژههای مربوطه را به تعویق انداخت؛ ولی رویاهای ریگان حامیان قدرتمند خود را داشت و از آغاز زمامداری جرج بوش دوم بار دیگر جان گرفت.
بوش بلافاصله زمزمه احیای پروژه «جنگ ستارگان» را سرداد و در اول مه 2001 خواستار گسترش تسلیحات قارهپیما شد.
این در حالی است که طبق پیمان سال 1972 میان امریکا و اتحاد شوروی سابق گسترش این سلاحها منع شده بود.
این زمزمه جرج بوش به معنی افزایش سالیانه ده میلیارد دلار به بودجه دفاعی ایالات متحده بود.
جرج بوش دوم از آغاز زمامداریاش قصد داشت بودجه پنتاگون را برای سال مالی 2002 به مقدار 33 میلیارد دلار افزایش دهد و آن را از 310 میلیارد به 343 میلیارد دلار برساند.
در فضای فقدان دشمنی قهار مانند اتحاد شوروی، این افزایش هیچ توجیهی نداشت و اعتراض شدید کارشناسان را برانگیخت.
این شعار مطرح شد که، «اگر نمیتوانیم با 300 میلیارد دلار در سال از کشورمان دفاع کنیم، باید ژنرالهایمان را عوض کنیم.» حتی کسانی مانند لارنس کورب، از مقامات دوران ریگان، اعلام کردند که با مدیریت بهتر و صرفهجویی بیشتر میتوان همین بوجه کنونی 310 میلیارد دلاری پنتاگون را به میزان 64 میلیارد دلار کاهش داد.
با توجه به این واکنشها، به زودی برای کانونهای نظامیگرای ایالات متحده روشن شد که به دلیل فقدان خطری آشکار برای امنیت داخلی ایالات متحده افزایشی چنین نامعقول نمیتواند موفق شود.
در چنین فضایی است که حادثه 11 سپتامبر رخ داد و بهانه کافی را برای تحقق این خواست فراهم آورد.
توجه کنیم که از نخستین ساعات حادثه 11 سپتامبر مقامات دولت بوش آن را نه به عنوان یک اقدام تروریستی، بلکه به عنوان «حمله به امریکا» توصیف کردند و در این کشور «وضعیت جنگی» اعلام نمودند.
در 22 مه 2001 (اول خرداد 1380)، زمانیکه هنوز جنجال «جنگ با تروریسم» دست دولت بوش را برای هر جنایتی علیه بشریت باز نگذارده بود، روزنامه گاردین نوشت: جرج بوش ماموریت اصلی ریاست جمهوری خود را پنهان نمیکند.
این ماموریت عبارت است از اعطای پاداش به کمپانیهایی که او را در صعود به قدرت یاری رسانیدند.
علاوه بر کمپانیهای نفتی و سیگار، از جمله این پاداشها اعطای 200 میلیارد دلار از بودجه دولت ایالات متحده به کمپانیهای تسلیحاتی است.
آقای بوش، برای انجام این کار، به نام امنیت ملی، در جستوجوی احیای خصومت و سوظن است.
او آرزو دارد که پیمان ضد سلاحهای قارهپیما را نقض کند و تعادل سلاحهای هستهای جهان را بهم زند.
او میخواهد پیمان ناتو را به تمامی مرزهای غربی روسیه گسترش دهد و خرس پیر در حال احتضار، ولی خطرناک را به هراس اندازد؛ اما برای تحقق چنین اهدافی صنایع نظامی به منازعه نیاز دارند.
به این دلیل ایالات متحده در سراسر جهان در جستوجوی بهانه است.» پینوشتها: - Electoral College.1 2- در نظام قضایی ایالت متحده، قضات دیوان عالی (نه نفر) به پیشنهاد رئیسجمهورو تصویب مجلسین منصوب میشوند و از آن پس تا زمان بازنشستگی یا مرگ، از چنان اقتداری برخوردارند که حتی میتوانند رئیسجمهور را در برابر کنگره به محاکمه بکشند.
- Military - Industrial Complex.3 - Willam D.
Hartung, Military- Industrial Complex Revisited, Published by the4 899, last1Interhemispheric Resource Center and the Institute for Policy Studies, November .2000 ,11modified on Monday, December - National Missile Defense system (NMD).
5