دیوید هیوم انگلیسی یکی از فیلسوفان مهم قرن هیجدهم میلادی است . که افکار و آراء او موجب تحولات و تأثیرات مهمی در فیلسوفان بعد از او شده است . او یک فیلسو ف تجربه گرای محض است که با تألیف مقالات و کتب متعدد توانست نظریات فلسفی خود را برای آیندگان به ثبت رسانده و در سیر تکاملی فکر فلسفی غربی نقش آفرینی کند . آثار او گرچه طبق گفته خودش در زمان حیات او با واکنش چندان مثبتی روبه رونشد ، لکن در عصر حاضر و خصوصا در محافل دانشگاهی از اهمیت بسزایی برخوردار است . از مهمترین آراء معرفتی او می توان رساله کنونی “تحقیق در باب فاهمه بشری An Enquiry Concerning Human Understanding” را نام برد که در سالهای 1746 و 1747 در شهر تورن منتشر ساخت .
نگارنده تلاش کرده است متن این مقاله را با دقت مورد بررسی قرار داده و ترجمه کند . در برخی موارد که متن دارای ابهام و یا نارسایی بوده است در پاورقی به توضیح و ترمیم آن پرداخته تا خواننده بهتر بتواند به معانی و اصطلاحات مورد نظر هیوم آشنا شده و مفاهیم آن را به خوبی دریابد ؛ همچنین برای آنکه خواننده به هنگام مراجعه به متن بتواند آن را به طور مستقیم مورد مطالعه قرار دهد و احیانا در مواردی بدان استناد کند در پایان ترجمه برخی از کلمات مهم و مشکل را به طور اصطلاحی و به ترتیب حروف الفبای انگلیسی ترجمه نموده ام . این کار علاوه بر ویژگی فوق می تواند قضاوت درباره ترجمه را نیز مناسب تر سازد . در ترجمه برخی لغات تخصصی متن به کتب فلسفی مهمی مانند جلد پنجم از کتاب “تاریخ فلسفه” اثر فردریک کاپلستون با ترجمه امیر جلال الدین اعلم و کتاب “کلیات فلسفه رجوع نموده” و سعی کرده ام تا ترجمه مناسبی برای لغات اختصاصی فلسفه هیوم و سبک نوشتاری او ارائه دهم .
قبل از پرداختن به ترجمه متن ، مقدمه ای درسه فصل بیان شده که در آن بعد از معرفی شخصیت وزندگی هیوم به بررسی و نقد برخی آراء مهم او پرداخته ام .مقاله
1-خلاصه ای از زندگینامه او در مقدمه رساله ذکر شده است.
حاضردارای 12 فصل است که در هر کدام مطلب اصلی متن به طور تخصصی تر و تحت عناوین و موضوعات ریزتر مورد بررسی قرار گرفته است .
اینک به مطالب اساسی هر فصل اشاره می کنم :
فصل اول تحت عنوان انواع مختلف فلسفه از جمله فلسفه اخلاق یا علم طبیعت انسان بحث می کند و طرق مطالعه علم اخلاق را بیان می دارد . روش اول به عمل انسان و به فضائل و رذائل اخلاقی توجه دارد و روش دوم به روش عقلی برخی فلاسفه اشاره می کند . پس از فلسفه اخلاق در باب دو نوع فلسفه تحت عنوان فلسفه ساده و روان و نیز فلسفه پیچیده و دشوار بحث می کند. منظور او از فلسفه آسان فلسفه ای است که براساس حس و تجربه بوده و برای عموم قابل فهم باشد . و مقصودش از فلسفه پیچیده و انتزاعی فلسفه مابعدالطبیعه است که به هیچ وجه پایه و اساس تجربی و حسی ندارد، بنابراین از قوه درک بشر خارج است؛ و به همین دلیل مابعد الطبیعه از نظر هیوم فراتر از علم بشری بوده و صرفا موهوم است . درنتیجه هیوم لفظ “علم” را تنها به فلسفه ساده اطلاق می کند.
درفصل دوم، مطلب در باب منشاء پیدایش تصورات است .دیوید هیوم این بحث را که تا اندازه ای علمی و تخصصی است با ظرافت تمام و بادقت نظری که در خوریک فیلسوف است مورد بررسی قرار میدهد . او با مثالهایی واضح ثابت می کند که منشاء تصورات بسیط به دریافت انسان از شیء و در واقع ادراک حسی برمی گردد . قوه تصور انسان از ادراکات حواس تقلیدیا نسخه برداری نموده و برای خود تصوری درست می کند. با یادآوری این تصورات، احساس اصلی انسان با انرژی بیشتری مجددا زنده می شود . در این فصل ادراکات به دو دسته تقسیم شده اندکه تفاوت آنها درشدت و ضعف آنهاست . هیوم از ادراکات قویتر به“انطباعات” و از ادراکات ضعیف تر به عنوان “تصورات ” نام برده است. او مفاهیم و تصورات انتزاعی و مبهم را از جمله تأثرات می داند زیرا مرزمشخصی دربین آنها وجود ندارد تا آنها را از هم متمایز کند .
فصل سوم به نوعی دنباله مبحث فصل قبل است . هیوم می گوید برخی تصورات با یکدیگر مرتبطند و ارتبط آنها از سه اصل تشابه ، مجاورت و علیت تبعیت می کند. بین دو شیء یا دو امر ، یا رابطه علی ومعلولی برقرار است یا اینکه آن دو تصور ناشی از دو شیء مجاور یکدیگرند و یا از جهت یا جهاتی بین آنها تشابهاتی دیده می شود .
فصل چهارم متشکل از دو بخش است در این دو بخش مبحث اصلی پیرامون رابطه بین علت ومعلول است .نویسنده به شبهات شکاکیون پیرامون عملکرد فاهمه پرداخته و به آنها پاسخ می دهد . او در صدد است تا ثابت کند استدلالات پیش تجربی قادر به کشف رابطه بین علت و معلول نمی باشند . بخش دوم از این فصل شامل شبهه ای است که در فصل پنجم به پاسخ آن می پردازد و بیان می دارد که نه ادارک حسی، نه تجربه و نه استدلال هیچ کدام قادر به کشف این رابطه نیستند . او به روش تشکیک ثابت می کند که آن عامل اصلی که انسان را وامی دارد تا از ظهور یک شیء پی به ظهور شیء یا امر ملازم آن ببرد همانا عامل “عادت” است . لذا عادت را به عنوان تنها راهنمای بزرگ بشر معرفی می کند. زیرا تنها عادت است که تجارب بشر را سودمند می سازد.در بخش دیگر از این فصل به توضیح در باب “باور” می پردازد و با روانکاوی دقیق این ویژگی آدمی را به عنوان وجه تمایز رؤیاهای فاهمه و تصورات ذهنی معرفی می نماید . تصورات توأم با باور است که می تواند به حکم عادت از مشاهده امری به امر ملازم آن پی برد . تأثیر تشابه در تقویت تصورات بسیار مهم است دو نسبت مجاورت و علیت نیز به همان نسبت در تصورات ایجاد شدت و ضعف می کند و آنچه قوای ما را بر طبق جریان منظم طبیعت به پیش می برد و در سرشت هر بشر نهفته است عامل “غریزه” است .
در آن روزگارساختار فکری مردم به گونه ای بود که اختلال در ایجاد معلول را اختلال در نظم طبیعت به شمار می آوردند ،لذا نویسنده در فصل ششم به این بحث می پردازد که اختلال در ایجاد معلول از علت همیشگی آن از نظر فلاسفه هیچ ربطی به نظم طبیعت ندارد ، بلکه وجود علل دیگری غیر از علت اصلی، در ساختار ویژه شیءاست که مانع از بروز معلول همیشگی می گردد.
فصل هفتم توضیح مفهوم واژه های نیرو ، قدرت، انرژی و مفهوم رابطه ضروری همراه با مقایسه ای بسیار دقیق بین مفاهیم ریاضی و علم هندسه با مفاهیم مابعدالطبیعه می باشد و این مطلب را بر ما روشن می کند که مفاهیم علم ریاضی و هندسه به خاطر بسیط بودن قابل درکند، اما مفاهیم مابعدالطبیعه مفاهیمی پیچیده اند و پیوسته در ابهام به سر می برد. هیچ گاه نیرویی که علت ومعلول را به هم پیوند می دهد قابل شناسایی نیست؛ چون تجربه در آن راه ندارد . پس ذهن انسان قادر به درک رابطه ضروری بین علت و معلول نیست . آنچه برای ما معلوم است تلازم بلاواسطه اشیاء است که صرفا به کمک تجربه می آموزیم اما قادر به درک رابطه ضروری بین علت ومعلول نیستیم . فصل هشتم درباره دو واژه ضرورت و آزادی است . منظور نویسنده از آزادی و اختیار قدرت انجام عمل و عدم انجام آن است بر حسب آنچه که اراده تعیین می کند.چه بسا دو واژه ضرورت و آزادی گه گاه به به جای دو واژه جبر و اختیار به اشتباه استعمال شوند؛لکن دراینجابحث صرفا در مورد اعمال ارادی و بهتر بگوییم افعال انسان نیست و دایره آن وسیع تر می باشد یعنی شامل تمام اعمال ارادی وغیر ارادی و ویژگیهای ماده نیز می شود .
فصل نهم راجع به تعقل درحیوانات است.اینکه حیوانات نیز مانند انسان به کمک تجربه استنتاج می کنند و معلولات مشابه را از علل مشابه انتظار دارند بسیار بعیداست و نمی توان گفت که این نتیجه گیری در حیوانات برپایه پیشرفت تدریجی برهان و استدلال باشد تا بدان وسیله دریابدکه حوادث مشابه بایدازامور مشابه ناشی می شود . تنها عامل عادت است که حیوان را وادار می کندتا از برخورد هر شیء باحواس ملازم همیشگی آن را استنتاج کند . نکته دیگری که در این فصل نهفته است این است که بخش مهمی از معلومات حیوانات غریزی است .
درفصل دهم می بینیم همان طورکه هیوم فلسفه مابعدالطبیعه رابه عنوان یک علم نمی پذیرد ، معجزه را نیزبه باد تمسخر گرفته و با استناد به تلازم علل مشابه با معلولات مشابه بیان می دارد که چون معجزه نقض قوانین طبیعت است و تجربه پذیر هم نمی باشد پس مبتنی بر استدلال نبوده وبنابراین دارای شاهدان محدودی است که نمی توان به صدق گفتار آنها اطمینان حاصل نمود پس معجزه امری نامعقول بوده و به هیچ عنوان قابل اثبات نمی باشد . لکن در نهاد هر انسان نسبت به معجزه گرایشی وجود دارد. این گرایش در هیچ زمانی از بین نرفته وپیوسته با سرشت بشرعجین است .
فصل یازدهم در باب عنایت خاصه (الهی) و آخرت بحث شده این مبحث شامل یک مباحثه فلسفی بین هیوم و یکی از دوستان وی می باشد . در این مباحثه هیوم به عنوان نماینده مردم شهر آتن مورد خطاب دوستش که از زبان اپیکورس سخن می گوید و در واقع به عنوان نماینده فلاسفه است قرار می گیرد.
فصل دوازدهم راجع به فلسفه آکادمیک یا شکاکانه است. این فصل که متشکل از سه بخش می باشد در مورد اثبات وجود خدا و شبهات مطرح شده در این باب نکاتی را بیان می دارد. هیوم در فصل آخر دیدگاه شکاکانه فلاسفه آن زمان را که دیدگاه جدیدی است و به خوبی در محافل دانشگاهی مشهوداست مورد بررسی قرار داده و شبهاتی چند از آن فلاسفه را مطرح نموده و به پاسخ آنها می پردازد .
نگارنده تلاش کرده است همه این فصول را با دقت نظر فلسفی ترجمه کرده و در عین امانت داری و خارج نشدن از چارچوب متن انگلیسی ، ساختار کلی جملات آن را حفظ نموده و مطلب رابه گونه ای بیان کند که برای خواننده قابل فهم باشد . در عین حال شاید هیچ کاری خالی از نقص و اشکال نباشد . امید است که صاحب نظران و استادن فن ازنظرات اصلاحی واکمالی خویش اینجانب را محروم نفرموده و با ارشاد و تذکرات شایسته خویش نگارنده را در ارائه هرچه بهتر این اثر فلسفی یاری نمایند.