دانلود تحقیق ماتریالیسم

Word 177 KB 16851 31
مشخص نشده مشخص نشده فلسفه - اخلاق
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • موضوع بحث ، علل گرایش به مادیگری ( ماتریالیسم ) است .

    اول باید مادیگری ( ماتریالیسم ) را که موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح‏ متداول فعلی تعریف کنیم و حدود آن را بیان نماییم ، سپس وارد بحث شویم‏ .

    واژه ماتریالیسم استعمالات مختلفی دارد که همه آنها - اکنون که درباره‏ علل گرایش به ماتریالیسم بحث می‏کنیم - نمی تواند موضوع بحث ما باشد .

    مثلا گاهی ماتریالیسم می‏گویند و مراد مکتب اصالت ماده است ، اما به این‏ معنی که ماده یک امر اصیل و یک امر واقعی در جهان هستی است ، نه یک‏ امر فرضی و ذهنی و نمایشی و ساخته ذهن ، در مقابل ایده‏آلیسم که منکر واقعیت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر می‏داند .

    اگر ماتریالیسم را به این معنی‏ بگیریم باید همه الهیون را - چه مسلمان و چه غیر مسلمان - ماتریالیست‏ بخوانیم ، زیرا اینها همه ماده را که واقعیتی است در بستر زمان و مکان ، و حقیقتی است متغیر و متحول و متکامل و محسوس و ملموس ، امری عینی و ماورای ذهنی و ذی اثر می‏دانند .

    مادی بودن و ماتریالیست بودن به این‏ معنی با مسأله خدا و توحید منافاتی ندارد ، بلکه عالم ماده و طبیعت به‏
    عنوان یک واحد کار و یک واحد مصنوع ، بهترین وسیله برای‏
    شناسایی خداوند است .

    اراده حکیمانه خداوند در جریان همین تحولات مادی‏
    کشف می‏شود .

    قرآن کریم پدیده‏های مادی را به عنوان آیات الهی یاد می کند .

    و گاهی این کلمه استعمال می‏شود و مراد از آن انکار موجود ماورای ماده‏
    است ، یعنی مکتب انحصار ، مکتبی که هستی و نظام وجود را در انحصار ماده‏ می‏داند و هستی را در چهارچوب آنچه در تغیر و تبدل است و در بستر زمان و مکان واقع است محدود و محصور می‏کند و آنچه را که از چهار دیواری تغیر و تبدل و احساس و لمس بشر بیرون است ، منکر است و معدوم و نیست‏ می‏پندارد .

    اکنون بحث ما پیرامون علل گرایش به این مکتب یعنی مکتب انحصاراست‏ که چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مکتب نفی گراییدند و در صدد انکار خدا برآمده ، بیرون از جهان ماده را نیست پنداشتند .



    آیا انسان بالفطره الهی است یا مادی ؟


    طرح این بحث به این کیفیت که علل گرایشهای مادی چیست ، طبعا نمودار این است که ما مدعی هستیم انسان بالطبع نمی بایست‏ گرایش مادی پیدا کند ، مادیگری یک جریان مخالف طبیعت و فطرت انسان‏ است و چون برخلاف اصل است ، باید به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی‏ که آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده کاوش نمود .

    و به عبارت‏ ساده‏تر ، اعتقاد به خدا حکم سلامت را دارد و گرایش مادی حکم بیماری را .

    هیچ گاه از سر سلامت نباید پرسید ، زیرا سلامت بر طبق مسیر و جریان طبیعی‏ نظام خلقت است ، اما اگر دیدیم فردی یا جمعیتی بیمارند ، آنجا باید پرسید : چرا این افراد بیمار شدند ؟

    چه موجباتی سبب بیماری آنها شده است ؟

    .
    این نظر ما درست بر خلاف آن است که در کتب تاریخ ادیان معمولا اظهار نظر می‏کنند .

    نویسندگان آن کتب غالبا به دنبال این می‏گردند که چرا بشر گرایش دینی پیدا کرد ؟

    از نظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد .

    آن ، کشش فطرت است ، بلکه باید کاوش کرد که چرا بشر گرایش به بی‏ دینی پیدا کرد ؟

    فعلا نمی‏خواهیم این بحث را دنبال کنیم که آیا دینی بودن‏ یک امر طبیعی است و بی دینی امری غیر طبیعی و یا برعکس است ؟

    زیرا از نظر موضوع بحث اصلی ، ضرورتی نمی‏بینیم .

    .


    البته این مطلب را باید توجه داشت که مقصود این نیست که چون گرایش‏ توحیدی یک گرایش فطری و طبیعی است ، آنگاه که در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح می‏شود هیچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد .

    خیر ، مقصود این‏ نیست .

    این مسأله مانند هر مسأله دیگر هر چند مورد تأیید یک غریزه فطری‏ باشد ، آنگاه که در سطح تعقل طرح می‏شود ، طبعا سؤالات و اشکالات و شکوک‏ و شبهاتی برای مبتدی به وجود می‏آورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد .

    علیهذا ما نمی خواهیم شکوک و شبهاتی که واقعا برای افرادی پیش می‏آید نادیده بگیریم و یا آنها را ناشی از خبث طینت و سوء سریره آنها بدانیم .

    خیر ، چنین نیست .

    پیدایش شکوک و شبهات در این زمینه آنگاه که بشر می‏خواهد همه مسائل مربوط به این موضوع را حل کند ، یک امر طبیعی و عادی‏ است و همین شکوک است که محرک بشر به سوی تحقیق بیشتر است .

    و لهذا ما این نوع شکوک را که منجر به تحقیق بیشتر می‏شود ، مقدس می‏شماریم ، زیرا مقدمه وصول به یقین و ایمان و اطمینان است .

    شک آنگاه بد است که‏ به صورت وسواس درآید و آدمی را به خود سرگرم کند ، آنچنانکه می‏بینیم‏ بعضی افراد از اینکه می‏تواننددر مسائل تردید کنند لذت می‏برند و آخرین‏ منزل سیر فکری خود را تردید و دو دلی می‏دانند .

    این حالت ، حالت بسیار خطرناکی است ، برخلاف حالت اول که مقدمه کمال است .

    لهذا مکرر گفته‏ایم‏ که شک ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سر منزل بدی .

    بحث ما اکنون درباره افراد یا گروههایی است که شک را توقفگاه و آخرین منزل خویش ساختند .

    به عقیده ما ماتریالیسم هر چند خود را یک‏ مکتب جزمی معرفی می‏کند ، ولی جزء مکاتب شک است .

    منطق قرآن نیز درباره اینها همین است .

    قرآن می‏گوید : حداکثر این است که دچار برخی‏ شکوک و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و یقین در می‏آورند .

    این نظر ما درست بر خلاف آن است که در کتب " تاریخ ادیان " معمولا اظهار نظر می‏کنند .

    البته این مطلب را باید توجه داشت که مقصود این نیست که چون گرایش‏ توحیدی یک گرایش فطری و طبیعی است ، آنگاه که در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح می‏شود هیچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد .

    قرآن می‏گوید : " حداکثر این است که دچار برخی‏ شکوک و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و یقین در می‏آورند " .

    سابقه تاریخی این طرز تفکر چیز تازه و جدیدی نیست .

    نباید پنداشت که پیدایش این‏ طرز تفکر از نتایج تحولات علمی و صنعتی جدید است و در یکی دو قرن اخیر برای اولین بار به وجود آمده است ، مانند بسیاری از نظریات علمی که در دورانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست یافت .

    نه ، مسلما گرایش‏ مادی بشر پدیده مخصوص قرنهای اخیر نیست ، بلکه از جمله افکار بسیار قدیمی است .

    در تاریخ فلسفه می‏خوانیم که بسیاری از فلاسفه یونان باستان ، قبل از دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماورای ماده را انکار می‏کردند .

    در میان مردم جاهلیت مقارن زمان بعثت نیز گروهی چنین فکری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد می‏کند : «و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر .

    و گفتند : زندگی نیست جز همین زندگی دنیای ما .

    می‏میریم و زنده می‏شویم‏ و نمی میراند ما را جز دست روزگار .

    این جمله که قرآن از مردمی نقل می‏کند ، هم انکار خدا را در بر دارد و هم انکار معاد را .

    ماتریالیسم در دوره اسلامی کلمه " دهر " یعنی روزگار .

    به مناسبت همین آیه و همین کلمه که در این آیه آمده است ، در دوره اسلامی افرادی را که منکر خدا بودند ، " دهری " می‏گفتند .

    در دوره اسلامی به افرادی برخورد می‏کنیم که دهری و مادی‏ بوده‏اند ، خصوصا در دوران عباسیان که فرهنگها و روشهای مختلف فلسفی وارد جهان اسلام شد .

    به واسطه آزادی فکری که در آن دوره برای افکار علمی و فلسفی و دینی ( البته تا حدودی که با سیاست عباسیین تضاد نداشت ) وجود داشت ، رسما عده‏ای به عنوان مادی مسلک و منکر خدا شناخته می‏شدند .

    این‏ عده با مسلمانان و سایر پیروان ادیان و معتقدین به خدا مباحثه و مجادله‏ می‏کردند و دلایل خود را بازگو می‏نمودند و به دلایل اهل توحید ایراد می‏گرفتند و بالاخره می‏گفتند و می‏شنیدند و آزادانه عقاید خود را ابراز می‏داشتند .

    تاریخچه اینها در متن کتب اسلامی ثبت شده است .

    افرادی در زمان امام صادق ( علیه السلام ) در مسجد پیغمبر (ص) جلسه‏ می‏کردند و از این نوع سخنان می‏گفتند .

    کتاب توحید مفضل زاییده یکی از این جریانهاست .

    یکی از اصحاب امام صادق ( ع ) به نام مفضل بن عمر می‏گوید : در مسجد پیغمبر نماز خواندم و سپس در اندیشه فرو رفتم و درباره پیغمبر ( صلی‏ الله علیه و آله ) و عظمت آن حضرت فکر می‏کردم .

    در همان حال عبدالکریم‏ بن ابی العوجاء که به اصطلاح آن وقت زندیق بوده است آمد و به فاصله‏ دورتری نشست .

    سپس یکی دیگر از هم مسلکان وی آمد .

    دو نفری شروع کردند به کفر گفتن ، یعنی خدا را انکار کردند و پیغمبر را فقط به عنوان یک مفکر و نابغه بزرگ نه به عنوان فرستاده خدا و مبعوث از جانب او و به عنوان‏ کسی که از مبدئی غیبی وحی تلقی می‏کرده است یاد کردند .

    می‏گفتند او نابغه‏ای بود که افکارش را به صورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم‏ نفوذ کند ، و الا نه خدایی هست و نه وحیی و نه قیامتی .

    مفضل از شنیدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و به آنها ناسزا گفت .

    سپس‏ به محضر امام صادق ( علیه السلام ) آمد و جریان را به عرض رسانید حضرت‏ او را دلداری داد و فرمود من تو را مجهز می‏کنم به سخنانی که بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گویی .

    سپس امام صادق ( علیه السلام‏ ( در چند جلسه طولانی تعلیماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به این ترتیب‏ کتاب توحید مفضل به وجود آمد .

    ماتریالیسم در قرون جدید چنانکه می‏دانیم در قرنهای هجدهم و نوزدهم ، ماتریالیسم به صورت یک‏ مکتب درآمد ، و حال آنکه در گذشته اینچنین نبوده است و آنچه به بعضی‏ مکاتب یونان قدیم نسبت می‏دهند ، اساس درستی ندارد.

    معمولا تاریخ فلسفه‏ نویسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی کلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و یا چیزی از این قبیل می‏بینند ، خیال می‏کنند لازمه این‏ فکر ، انکار خدا و ماورای طبیعت است .

    از نظر ما ثابت نیست که قبل از قرون جدید مکتبی مادی وجود داشته است ، بلکه قبلا فقط گرایشهای فردی به‏ سوی مادیگری در یونان و غیر یونان وجود داشته است و همین است که برای‏ بسیاری این احتمال را به وجود آورده است که شاید پیدایش ماتریالیسم به‏ صورت یک مکتب ، رابطه مستقیم با علم و پیشرفتهای علمی دارد .

    خود ماتریالیستها البته بسیار می‏کوشند که مطلب را به همین صورت جلوه‏ دهند و دیگران را به این مطلب مذعن نمایند که علت نضج و رواج ماتریالیسم در قرون هیجده و نوزده ، طلوع نظریات علمی بوده و توسعه علم‏ ، بشر را به این سو کشانده است .

    این مطلب به شوخی نزدیکتر است تا به‏ یک حقیقت جدی .

    گرایش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل .

    در دوره جدید نیز همین طور ، در تمام طبقات افرادی مادی‏ پیدا می‏شوند ، همچنانکه در تمام طبقات و قشرها خصوصا در طبقه دانشمند گرایشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبیعی وجود دارد .

    اگر مطلب به این‏ منوال بود که ماتریالیستها می‏گویند ، باید به همان نسبت که علم پیشروی‏ کرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پیدا شده‏اند ، گرایشهای مادی در تیپ دانشمند بیشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادی‏تر باشند ، و حال اینکه واقعیت خلاف آن را نشان می‏دهد .

    امروز ما از یک طرف افرادی معروف و مشهور را می‏بینیم مانند راسل که‏ تا حدود زیادی خود را ماتریالیست نشان می‏دهند .

    وی می‏گوید : بشر مولود عواملی است که در ایجاد او تدبیری به کار نرفته و غایتی‏ در نظر گرفته نشده است .

    اصل بشر ، نمو و حتی عواطف او چون آرزو ، ترس‏ ، عشق و عقیده چیزی جز مظهر تلفیق تصادفی اتمهای مختلف نیست .

    " راسل به این ترتیب وجود نیروی شاعر و مدبر حاکم بر جهان را انکار می‏کند ، هرچند گاهی در بعضی گفته‏های خود ، خود را شکاک و " لا ادری " قلمداد می‏کند .

    از طرف دیگر ، اینشتاین نابغه علمی قرن بیستم را می‏بینیم که درست در جهت خلاف نظر راسل ، نظر می‏دهد و می‏گوید : در عالم مجهول ، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست " .

    آیا می‏توان گفت راسل با مفاهیم علمی امروز آشناست ، اما اینشتاین‏ آشنا نیست ؟

    !

    یا فلان فیلسوف قرن هیجدهم یا نوزدهم با مفاهیم علمی زمان‏ خویش آشنا بوده اما پاستور خداشناس ، آشنا نبوده و جاهل بوده است ؟

    آیا می‏توانیم بگوییم ویلیام جیمز ، مرد موحد بلکه عارف عصر خویش یا برگسون و الکسیس کارل و امثال اینها با مفاهیم علمی زمان خود آشنا نبوده‏اند و با مقیاس هزار سال قبل فکر می‏کرده‏اند ، اما فلان جوان ایرانی‏ که یکدهم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نیست ، با مفاهیم علمی‏ زمان خود آشناست ؟

    گاهی دیده می‏شود دو نفر ریاضی دان ، یکی معتقد به خدا و دین است و دیگری مادی است ، یا دو نفر فیزیک دان ، دو نفر زیست شناس ، دو نفر ستاره شناس ، یکی مادی فکر می‏کند و دیگری الهی .

    پس مسأله به این سادگی‏ نیست که بگوییم علم آمده است و مسائل ماورای طبیعت را منسوخ کرده است .

    این یک سخن کودکانه است .

    بحثی که بیشتر باید روی آن تکیه کرد این است که چه چیز موجب گشت در اروپا ماتریالیسم به صورت یک مکتب ظهور کرد و گروندگان بسیاری پیدا کرد ، هرچند قرن بیستم برخلاف قرنهای هیجدهم و نوزدهم از پیشروی‏ ماتریالیسم کاست ، بلکه در این قرن نوعی شکست نصیب ماتریالیسم شد .

    این گرایشهای دسته جمعی ، یک سلسله علل تاریخی و اجتماعی دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد .

    ما در مطالعات خود به عللی برخورده‏ایم و همانها را در اینجا ذکر می‏کنیم .

    شاید افرادی که مطالعات بیشتری در زمینه‏های اجتماعی ، خصوصا در تاریخ اروپا دارند ، علل و اسباب دیگری را بشناسند .

    ما در اینجا محصول‏ مطالعات خودمان را ذکر می‏کنیم .

    ازلیت ماده باز از جمله نمونه‏های نارسایی فلسفه غربی این است که خیال کرده‏اند نظریه ازلیت ماده با اعتقاد به خدا منافی است و حال آنکه هیچ ملازمه‏ای میان این نظریه و انکار خداوند نیست ، بلکه حکمای الهی‏ معتقدند لازمه اعتقاد به خداوند ، اعتقاد به ازلیت و دوام فیاضیت او و دوام خالقیت اوست که مستلزم ازلیت خلق است .

    یکی از دانشمندان روسی در مقاله‏ای که به فارسی در یکی از مجله‏ها در چند سال پیش ترجمه شده بود ، نوشته بود که ابوعلی سینا در میان ماتریالیسم و ایده‏آلیسم در نوسان بوده است .

    چرا این دانشمند درباره ابن سینا اینچنین اظهار نظر می‏کند و حال اینکه‏ یکی از مشخصات " ابن سینا " این است که در آراء و عقاید خودش به یک‏ روش رفته است و تذبذب و تناقض در گفته‏هایش یافت نمی شود .

    شاید حافظه نیرومند و فوق العاده‏اش که هیچ گاه افکارش را فراموش نمی کرد ، یکی از علل این ویژگی است .

    این دانشمند روسی چون دیده است ابن سینا از طرفی قائل به ازلیت ماده‏ است و برای زمان ابتدا قائل نبوده است ، فکر کرده پس او ماتریالیست‏ است .

    و از طرف دیگر دیده است که از خدا و آفرینش و علت نخستین دم‏ می‏زند ، با خود فکر کرده که بوعلی به اصطلاح ایده‏آلیست است ، پس بوعلی‏ در میان دو قطب ماتریالیسم و ایده‏آلیسم در نوسان بوده و عقیده ثابتی در این زمینه نداشته است !

    آن دانشمند روسی از این جهت درباره بوعلی اینچنین اندیشیده که نظریه‏ ازلیت ماده را با مخلوق بودن آن و مخلوق بودن همه جهان منافی دانسته‏ است ، و حال آنکه در منطق ابن سینا که مسأله " مناط نیازمندی به علت‏ را بررسی کرده است و مناط نیازمندی به علت را ، امکان ذاتی " تشخیص داده نه حدوث ، هیچ گونه تناقضی میان ایندو وجود ندارد .

    قبلا مسأله " مناط نیازمندی به علت " را که از مهمترین مسائل فلسفی است و تنها در فلسفه اسلامی آن مسأله طرح شده است ، طرح کردیم و روشن کردیم که لازمه معلولیت و مخلوقیت ، " حدوث زمانی " نیست .

    مانعی نیست که یک موجود ، وجود ازلی و ابدی‏ داشته باشد و در عین حال وجودش " از غیر " باشد .

    درباره این مسأله‏ باز هم سخن خواهیم گفت .

    خدا یا آزادی ؟

    مسأله معروفی هست در فلسفه و کلام و اخلاق به نام جبر و اختیار .

    بحث‏ در این است که آیا انسان در کارهای خود مجبور است و آزادی برای انتخاب‏ ندارد ، و یا حر و آزاد و مختار است ؟

    مسأله دیگری در الهیات هست به‏ نام قضا و قدر .

    قضا و قدر یعنی حکم قطعی الهی در جریانات کارهای عالم و حدود و اندازه‏های آنها .

    در مسأله قضا و قدر بحث در این است که آیا قضا و قدر الهی عام است و شامل همه اشیاء و جریانات است یا نه ؟

    و اگر عام است ، تکلیف آزادی و اختیار انسان چه می‏شود ؟

    آیا ممکن است که هم قضا و قدر الهی عام و کلی‏ باشد و هم انسان نقش آزاد و مختار داشته باشد ؟

    جواب این است : بلی .

    ما خود در رساله‏ای که در همین موضوع نوشته‏ایم و با نام انسان و سرنوشت چاپ شده است ، در این باره بحث کرده‏ایم و ثابت کرده‏ایم که هیچ گونه منافات میان قضای عام الهی از یک طرف و اختیار و آزادی انسان از طرف دیگر نیست .

    و البته آنچه ما در آنجا گفته‏ایم چیزی نیست که اولین مرتبه ما گفته باشم ، آنچه گفته‏ایم اقتباس‏ از قرآن کریم است و قبل از ما دیگران اقتباس کرده‏اند ، مخصوصا حکمای‏ اسلامی مستوفی در این باب بحث کرده‏اند .

    اما امروز که به جهان اروپا می‏نگریم می‏بینیمافرادی مانند ژان پل سارتر در شش و پنج این مسأله گرفتارند و چون در فلسفه خود به‏ مسأله انتخاب و اختیار و آزادی تکیه کرده‏اند .

    خدا را نمی خواهند قبول‏ کنند .

    ژان پل سارتر می‏گوید : چون به آزادی ایمان و اعتقاد دارم نمی‏ توانم به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشم ، زیرا اگر خدا را بپذیرم ناچارم‏ قضا و قدر را بپذیرم و اگر قضا و قدر را بپذیرم آزادی فرد را نمی توانم‏ بپذیرم و چون نمی‏خواهم آزادی را نپذیرم و به آزادی علاقه و ایمان دارم پس‏ به خدا ایمان ندارم .

    از نظر اسلام ، اعتقاد و ایمان به خدا مساوی است با اینکه انسان آزاد و مختار باشد .

    آزادی به معنای واقعی ، گوهر انسان است .

    قرآن کریم خدا را بسیار بزرگ و اراده و مشیتش را عام معرفی می‏کند ، ولی از آزادی نیز سخت دفاع می‏کند : «هل اتی علی اعنسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا 0 انا خلقنا اعنسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا 0 انا هدیناه السبیل‏ اما شاکرا و اما کفورا » آیا بر انسان روزگاری گذشت که چیزی نبود که از آن یاد شود ؟

    ما او را از نطفه مخلوطی که دارای خلطها بود آفریدیم ، خلطهایی که موجب استعدادهای گونه گون بود و او را در معرض آزمایش قرار می‏دهیم .

    پس ما او را بینا و شنوا قرار دادیم و راه به او نشان دادیم ، و او خود مختار است که شکرگزار باشد یا کافر نعمت .

    یعنی او آزاد است ، می‏خواهد راه صحیح را انتخاب کند و می‏خواهد راه‏ کفران نعمت را انتخاب کند .

    باز قرآن می‏فرماید : «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له‏ جهنم یصلیها مذموما مدحورا 0 و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن‏ فأولئک کان سعیهم مشکورا 0 کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان‏ عطاء ربک محظورا » هر که به نعمتهای زودگذر بسنده کند ، از آن نعمتها هر چه خواهیم به هر کس که خواهیم زود دهیم و سپس جهنم را برای او قرار دهیم که در آن داخل‏ شود نکوهیده و دور از رحمت .

    و هر کس که خانه عاقبت خواهد و برای آن‏ به مقدار لازم و شایسته کوشش کند و مؤمن باشد ، پس اینان کوشش شان‏ قدردانی خواهد شد .

    همه را آن گروه و این گروه را از بخشش پروردگارت‏ مدد کنیم ، و عطای پروردگارت منع شدنی نیست .

    آری ، این است منطق قرآن .

    قرآن هیچ منافاتی میان قضای عام الهی و حریت و اختیار انسان نمی بیند .

    از نظر برهانی و فلسفی نیز در جای خود ثابت شده است که میان ایندو منافاتی نیست .

    اما این فیلسوفان قرن‏ بیستم خیال کرده‏اند که تنها اگر خدا را نپذیرند آزادند ، آن هم بدین معنی‏ که در این صورت می‏توانند رابطه اراده خود را با گذشته و حاضر ، یعنی با تاریخ و محیط ، قطع کنند و با چنین اراده‏ قطع شده از تاریخ و محیط ، آینده را انتخاب کنند و بسازند ، و حال آنکه‏ مسأله جبر و اختیار به قبول و نفی خدا مربوط نیست .

    با قبول خدا می‏توان‏ برای اراده انسان نقش فعال و آزاد قائل شد ، همچنانکه با نفی خدا نیز طبق قانون علیت عامه می‏توان به فرضیه آزادی انسان ایراد گرفت ، یعنی‏ ریشه جبر و یا توهم جبر ، اعتقاد به نظام قطعی علت و معلول است که هم‏ الهی به آن معترف است و هم مادی .

    اگر منافاتی میان نظام قطعی علت و معلول و میان آزادی و اختیار انسان نیست همچنانکه واقعا هم نیست اعتقاد به خدا سبب نمی شود منکر آزادی بشویم .

    تفصیل بیشتر این مسأله را از کتاب انسان و سرنوشت بخواهید .

    در اینجا چند نمونه دیگر از لغزشهای‏ فلسفی غرب را در الهیات ذکر می‏کنیم .

    تصادف ، خدا ، علیت ؟

    برای آنکه بیشتر با طرز تفکر غربی ، اعم از الهی یا مادی ، درباره خدا آگاه شویم خوب است این بحث را نیز طرح کنیم : گروهی اثبات خدا را در گرو خدشه وارد کردن بر قانون علیت و بر اصل‏ ضرورت علی و معلولی پنداشته‏اند ، یعنی در گرو همان چیزی که اساسی ترین‏ پایه اثبات وجود خداوند است ، نه تنها اساسی ترین پایه اثبات وجود خداوند ، بلکه اساس قبول هر نظریه علمی و فلسفی است .

    برتراند راسل در کتاب جهان بینی علمی فصلی باز کرده تحت عنوان " علم‏ و دین " .

    مسائلی در این فصل عنوان کرده که به زعم او محل برخورد علم و دین است .

    یکی از آنها همین مسأله است و او آن را تحت عنوان " اختیار " ذکر کرده است .

    علت اینکه تحت این عنوان ذکر کرده این است که در تصور غربی ، اختیار و آزادی که در مورد انسان به کار برده می‏شود عبارت است از رهایی از قانون علیت و ضرورت علی و معلولی .

    پس اگر قانون علیت و قانون موجبیت ( قانون ضرورت علی و معلولی ) را در طبیعت انکار کنیم ، در حقیقت به نوعی اختیار در مورد طبیعت قائل‏ شده‏ایم .

    از این رو " راسل " این بحث را در زیر تیتر " اختیار " طرح‏ کرده است .

    به عقیده ما طرح این مسأله زیر این تیتر به نوبه خود نشانه دیگری است‏ از اینکه تفکر غربی در این گونه مسائل در چه سطحی است .

    به هر حال ، راسل می‏گوید : "تا این اواخر ، اگر چه حکمت کاتولیکی اصل اختیار را می‏پذیرفت ، با این حال میلی هم به قبول قوانین طبیعی در جهان هستی نشان می‏داد و این اصل‏ فقط در مورد قبول معجزات استثناء می‏پذیرفت و اندکی تعدیل می‏یافت .

    .یکی از مراحل رشد قابل توجهی که اخیرا در شیوه عمل پژوهشگران‏ مذهبی حاصل شده تلاشی است برای نجات اختیار به دستیاری جهلی که نسبت به‏ طرز سلوک اتمها دارند .

    هنوز با هیچ درجه اطمینانی نمی توان اعلام‏ کرد که اصولا قانونی که از جمیع جهات شامل حرکات اتمها باشد ، وجود دارد یا حرکات این گونه اتمها تا اندازه‏ای تصادفی است .

    در یک اتم‏ حالات مختلفی روی می‏دهد که با یکدیگر توالی مستمر ندارند و با فواصل‏ کوچکی از یکدیگر جدا می‏شوند .

    یک اتم می‏تواند یکمرتبه از حالتی به حالت‏ دیگر جهش کند و از این گونه جهشها برای اتم فراوان اتفاق می‏افتد .

    در حال حاضر قانونی وجود ندارد تا معلوم کند که در فلان موقعیت خاص ، کدام جهش روی خواهد داد و از این لحاظ گفته می‏شود که اتم تحت هیچ نظم و قاعده‏ای قرار نمی‏گیرد ، اما دارای خاصیتی است که از نظر مشابهت شاید بتوان به اختیار تعبیر کرد .

    ادینگتون در کتاب ماهیت جهان فیزیکی‏ با همین امکان ، صحنه بزرگی آراسته است .

    راسل آنگاه به تاریخچه " اصل عدم موجبیت " پرداخته و اضافه می‏کند : "من در شگفتم از اینکه ادینگتون برای تأیید اختیار به این اصل متوسل‏ شده باشد ، زیرا اصل مزبور به هیچ وجه نشان نمی‏دهد که در سیر طبیعت ، اختیار وجود دارد " آنگاه درباره این مطلب بحث می‏کند که آنچه از مکانیک کوانتومی نتیجه‏ می‏شود ، نفی علیت نیست ، نفی اصل موجبیت ( و اصل ضرورت ترتب معلول‏ بر علت ) است .

    می‏گوید : " پس در اصل عدم موجبیت ، چیزی که نشان دهد یک واقعه فیزیکی بدون‏ علت واقع می‏شود ، وجود ندارد .

    حال بر می‏گردیم به اتم و اختیاری که‏ در آن پنداشته می‏شود .

    نخست باید دانست که هنوز معلوم نیست حرکت اتم‏ کاملا سرسری باشد .

    ادعای قاطعیت در تأیید و یا رد این نظریه به یک‏ اندازه غیر علمی و اشتباه آمیز است ، زیرا علم در همین اواخر به کشف‏ این نکته نائل آمده است که اتم در حوزه عمل قوانین فیزیکی قدیم نیست و برخی فیزیک‏دانان با بی پروایی از همین مقدمه نتیجه گرفته‏اند که اتم اصلا در حوزه عمل " قانون " نیست .

    آدمی تا چه اندازه باید بی پروا باشد که رو بنای حکمتی را بر مبنای جهلی‏ بنا کند که فقط برای لحظه‏ای قابل دوام باشد .

    بعلاوه ایرادهای علمی‏ محضی نیز علیه ایمان به اختیار ، وجود دارد .

    بررسیهایی که تاکنون در مورد رفتار حیوانات یا موجودات انسانی به عمل آمده روشن کرده است که‏ در اینجا نیز مانند زمینه‏های دیگر می‏توان به قوانین علمی ( علی ظ ) دست‏ یافت و این همان است که در تجربیات " پاولوف " آزمودیم .

    صحیح است‏ که ما نمی توانیم اعمال آدمی را با هیچ درجه از کلیت پیش بینی کنیم ، لکن این موضوع تا حدی مربوط به پیچیدگی مکانیسم آدمی است و هرگز بیانگر بی قانونی محض که باطل بودنش در همه موارد تجربی به ثبت رسیده است‏ نیست و کسانی که مایل‏اند جهان فیزیکی از وجود قانون بر کنار باشد ، به‏ نظر من نتیجه این میل خود را در نمی یابند .

    همه استنباط ما از جریان‏ طبیعت بر اصل علیت استوار است و اگر طبیعت تحت لگام قانون نباشد ، مجموع چنین استنباطی نقش بر آب خواهد بود .

    در آن صورت ، دیگر نخواهیم‏ توانست از چیزی که همه جوانب آن را شخصا نیازموده‏ایم ، آگاهی داشته‏ باشیم ، و حتی اگر جدی تر صحبت کنیم ، آگاهی ما منحصر به تجربه خود ما خواهد بود ، آن هم فقط در همان لحظه آگاهی ، چون حافظه نیز بکلی مشمول‏ قوانین علیت است .

    در این صورت ، اگر ما ناتوان از این باشیم که از وجود دیگران و حتی از گذشته خود استنباط موجهی داشته باشیم ، استنباط ما درباره خدا یا هر چیز دیگری که حکمای الهی آرزوی آن را دارند ، بسی‏ ناچیزتر خواهد بود .

    در واقع ، هیچ دلیل قانع کننده‏ای بر این فرض وجود ندارد که حرکات‏ اتمها تابع قانون نباشند ، زیرا فقط در همین اواخر روشهای تجربی توانسته‏اند آگاهیهایی از حرکات اتمهای مجرد را به دست‏ بیاورند و هیچ بعید نیست قوانین حاکم بر این حرکات هنوز کشف نشده‏ باشند " ما نظر راسل را دایر بر اینکه هیچ دلیل قانع کننده‏ای بر بی قانون بودن‏ حرکات اتمها ارائه نشده تأیید می‏کنیم و بلکه مدعی هستیم محال است چنین‏ دلیلی وجود داشته باشد یا در آینده پیدا شود .

    و همچنین نظر وی را درباره‏ اینکه اگر قانون علیت در کار نباشد و جهان بی قانون باشد ، همه‏ استنباطهای ما درباره جهان و درباره خدا و درباره هر چیز دیگر نقش بر آب خواهد بود ، کاملا صحیح می‏دانیم .

    آنچه راسل در پاسخ مدعیان بی قانون بودن جهان ( لااقل در درون ذرات‏ اتمی ) اظهار داشته است ، همان است که حکمای الهی اسلامی در پاسخ اشاعره‏ که می‏خواستند منکر ضرورت علی و معلولی بشوند اظهار داشته‏اند .

    ما در پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم و در کتاب انسان و سرنوشت نظر خود را درباره این اصل بیان کرده‏ایم .

    ولی در اینجا نمی توانیم از اظهار تعجب درباره دو مطلب خودداری کنیم : یکی اینکه گروهی به اصطلاح الهی خواسته‏اند از راه نفی علیت ، و به قول‏ خودشان از راه اختیار ، و از راه نفی ضرورت علی و معلولی و انکار سنخیت‏ علت و معلول ( علیت معین ، معلول معین به وجود می‏آورد ) وجود خداوند را اثبات کنند .

    هر کس که اندک آشنایی با الهیات اسلامی داشته باشد می‏داند که قبول اصل علیت ، اصل ضرورت علی و معلولی و اصل سنخیت علت و معلول جزء الفبای الهیات است .

    دیگر اینکه آقای راسل پنداشته که با انکار اصل علیت ، تنها ضربه‏ای که‏ بر پیکر علوم وارد می‏شود این است که نمی توانیم نتیجه تجربه‏های علمی خود را تعمیم دهیم ، زیرا تعمیم مورد تجربه نشده متکی به این اصل است که " علل یکسان در موارد یکسان به طور یکسان عمل می‏کنند " .

    غافل از اینکه با انکار اصل علیت حتی در مورد چیزی که همه جوانب آن را آزموده‏ایم نیز نمی‏توانیم در همان حدودی که آزموده‏ایم اطلاعی به دست آوریم ، زیرا اطلاع‏ حسی و تجربی ما از خارج نیز تابع قانون علیت است .

    اگر قانون علیت در کار نباشد چیزی عاید ما نمی شود .

    آقای راسل مکرر در کتاب جهان بینی خود این نظر را تأیید می‏کند که‏ فیزیک جدید به سوی بی قانون بودن جهان پیش می‏رود .

    اما مطلب اساسی این‏ است که قانون علیت ، قانون فیزیکی نیست ، قانون فلسفی است ، لذا فیزیک نه می‏تواند آن را اثبات کند و نه نفی .

    ولی آقای راسل به قانون‏ فلسفی مستقل از دست آورده‏های علوم اعتقاد ندارد و ناچار در این گردابها برای همیشه باید متحیر بماند .

کلمات کلیدی: ماتریالیسم

موضوع بحث ، علل گرايش به ماديگري ( ماترياليسم ) است . اول بايد ماديگري ( ماترياليسم ) را که موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح‏ متداول فعلي تعريف کنيم و حدود آن را بيان نماييم ، سپس وارد بحث شويم‏ . واژه ماترياليسم استعمالات مختلفي دارد که همه آنه

موضوع بحث ، علل گرايش به ماديگري ( ماترياليسم ) است . اول بايد ماديگري ( ماترياليسم ) را که موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح‏ متداول فعلي تعريف کنيم و حدود آن را بيان نماييم ، سپس وارد بحث شويم‏ . واژه ماترياليسم استعمالات مختلفي دارد که همه آنه

موضوع بحث ، علل گرايش به ماديگري ( ماترياليسم ) است. اول بايد ماديگري ( ماترياليسم ) را که موضع بحث امروز ما است از نظر اصطلاح متداول فعلي تعريف کنيم و حدود آن را بيان نمائيم سپس وارد بحث شويم. واژه ماترياليسم ، استعمالات مختلفي دارد که همه آنها اکن

بورديو جامعه‌شناسي قدرت نمادين را مطرح مي‌کند، و در آن به موضوع مهم رابطه بين فرهنگ، قشربندي (اجتماعي) و قدرت مي‌پردازد. او معتقد است که مبارزه براي شناسايي ‌اجتماعي، بعدي اساسي از کل حيات اجتماعي است. در اين مبارزه، منابع، فرايند‌ها و نهاد‌هاي فرهن

- «رئالیست»[1] چیست؟ نام رئالیسم[2] و قواعد مکتب آن را نخست «شانفلوری» در اولین نوشته های خود بتاریخ 1843 به میان آورد. در «مانیفست رئالیسم» چنین نوشت: «عنوان «رئالیست» به من نسبت داده میشود، همانطور که عنوان «رومانتیک» را به نویسندگان و شاعران سال1830 اطلاق می کنند.» رئالیست و برون گرایی: رئالیسم در درجه اول بصورت مشف و بیان واقعیتی می شود که رومانتیسم[3] یا توجهی به آن نداشت و ...

در بررسي موضوع عدالت، نگاهي گذرا به آراي کارل مارکس (Karl Marx) از متفکران جنبش سوسياليستي سده¬ي نوزدهم مي¬افکنيم. کارل مارکس در آغاز ملهم از فلسفه¬ي روشنگري اروپا و انديشه¬ي اعتقاد به پيشرفت در آن و بويژه ايده¬هاي راديکال دمکراتيک انقلاب فرانسه بود

« چرا درباره ي خدا به بحث و تحقيق بپردازيم » انتاژ مکتبهاي مقعود و گوناگون فلسفي ، و گسترش مکتب « ماترياليسم » در ميان جوانان و دانش پژوهان گروهي را بر آن داشته است که از خود چنين سؤال کنند. چرا بشر درباره خدا و مذهب و مسائل ماوراء طبيعت به بحث و

رشد جنبش کارگري در چنين شرايطي، نتيجه¬ي منطقي نقد عملي پيامدهاي سرمايه¬داري بود و بطور همزمان نظريه¬هاي ضدسرمايه¬داري اعم از ايده¬هاي اصلاح¬طلبانه و يا انقلابي آن را پديد آورد. گرايش¬هاي انسانگرايانه و انتقادي ليبرال در آغاز نقش مهمي در اين راستا دا

کارل هاينريش مارکس (به آلماني: Karl Heinrich Marx) (زاده ? مه ???? در ترير، پروس - درگذشته ?? مارس ???? در لندن، انگلستان) متفکر انقلابي، فيلسوف، جامعه‌شناس، تاريخ‌دان و اقتصاددان آلماني و از تاثيرگذارترين انديشمندان تمام اعصار است.[?][?][?] او به ه

واژه گرافیک را در ایران " ارتباط تصویری " نام نهاده اند گرافیک یا " ارتباط تصویری " از قدمتی بس دراز برخوردار است . انسان های اولیه برای تهیه غذا نقش حیوانات را بر روی زمین یا دیواره غارها می کشیدند زیرا از آن نوعی برداشت گرافیکی داشتند به این معنا که مطلب را فورا ً و براساس نشانه و اشاره می فهمیدند و با تکیه بر آن نیز عمل می کردند هنر گرافیک به مفهوم مدرن آن از عمر چندانی ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول