درست کردن فعل امر
ترجمه درس اصحاب کهف
در زمان قدیم مردم در وفور نعمت و آسایش بودند.
روزی از روزها
مردم شنیدند: ای مردم، ای مردم؛
این فرمانی است از پادشاه قدرتمند، سلطان توانا «دقیانوس» بزرگ
کسی که پرستش بت ها را رها کند کیفرش کشته شدن است.
و از بعد آن روز
ترس و وحشت قلبهای مردم را پر کرد.
پادشاه ستمگر شروع کرد به، به دار آویختن مردان و زنان مؤمن.
و در قصر پادشاه فرماندهی بود.
او مؤمن است، جز خدا را نمی پرستد.
خدایا من بنده ناتوان تو هستم.
به این مردان و زنان مؤمن رحم کن و یاریشان فرما.
عاقبت کار ما را به خیر و خوبی قرار بده.
و بعد از مدتی در قصر پادشاه
یکی از سخن چینان آمد و به پادشاه گفت :
ای پادشاه بزرگ !
فرمانده و دوستانش اکنون خارج از شهر هستند.
آنها مشغول پرستش خداوند هستند و برای او سجده می کنند.
پادشاه به شدت خشمگین شد و به وزیرش فرمان داد:
ای وزیر به دنبال فرمانده بگرد؛
این سرکشان را زندانی کنغ
خوردنی و نوشیدنی را از آنها منع کن؛
آنها را فردا در درخت نخل به دار بیاویز؛
قلب دختر پادشاه با این مؤمنان است.
شبی آمد و در دستش کلیدهای زندان بود.
ای شاهزاده ! چگونه به اینجا وارد شدی ؟!
به سادگی خدا با ماست.
ولی با شتاب برگرد و از این جا برو ... تو در خطر هستی.
نه ... نه .. همراه دوستانت خارج شو.
خارج شو ... زندان را ترک کن.
ولی ... خطر نزدیک است ... شما در شرف اعدام هستید.
پس همگی از زندان فرار کردند و به غار رفتند.
پس شد آنچه شد.