تاکنون درباره استراتژی، رویکردها، مکاتب، مدلها، تکنیک های متنوع و فراوانی مطرح شده است.
دلیل تنوع اولاً در اهمیت استراتژیک در تحول سازمانها و همچینن گستردگی و پیچیدگی مفهوم آن می باشد.
هر یک از رویکردها نیز از منظر خاصی نگریسته و البته دتسآوردهای ارزشمندی از نظر گسترش دانش استراتژی به همراه داشته اند.
در این مکان تلاش می شود که گوشه ای از حقیقت و مفهوم استراتژی روشن شود.
در خصوص مفهوم و شناخت همواره پرسشهایی مطرح می شود، برخی از آنها عبارتند از: اینکه آیا استراتژی با اندیشه انتزاعی سنخیت دارد یا با رویکردهای عملیاتی و هندسی؟
آیا رویکردهای اجرایی مبتنی بر مکتب تجزیه گرایی با توجه به عمل گرایی و موشکافی های دقیق قادر خواهد بود که سازمان را با آگاهی و بصیرت راهبری نماید؟
برای اینکه چشم اندازیی بدیع از حقیقت استراتژی گشوده شود، بهتر است بر بال اندیشه مردان خرد و فلسفه، از میدان متعارف مدیریت فراتر پرواز کرد.
بنابراین از فراز جایگاه رفیع تر و در پرتو روشنایی تابناک و در یک بررسی تطبیقی استراتژی را مورد مطالعه قرار می دهیم.
از اینرو مباحثی از قبیل نظریه نردبان شناختی افلاطون، تحلیل مقابله ای جهان مثل رویکرد استراتژیک و جهان پدیدار- رویکرد اجرایی طرح می شود.
از اینرو مباحثی از قبیل نظریه نردبان شناختی افلاطون، تحلیل مقابله ای جهان مثل رویکرد استراتژیک و جهان پدیدار- رویکرد اجرایی طرح می شود.
نمایه خصوصی سازی بطور جهشی موانع و مشکلات حقوقی - حرفه ای نبودن و فقدان تجربه مدیریت - فقدان بازار سرمایه و پس انداز - فقدان روشهای ارزیابی روشها - فقدان ساختار های قانونی - بحرانها و اعترض های کاربردی - فشارهای سیاسی اما در عصر ما چنین نیست چرا فرزند او یعنی علوم دارایی او را میان خود تقسیم کرده اند و خود او را با ناسپاسی و خشونتی جانفرسا از بادهای سخت زمستانی از در بیرون رانده اند، همچنانکه فرزندان لیرشاه با او کردند (ویل دورانت، لذات فلسفه، مترجم عباس زریاب ).
برای فلسفه، روزگار درخشانی بود آنگاه که همانند سیمرغ همه مناطق علوم را زیر پر داشت و پرچمدار همه پیشرفت های عقلی وعلمی به شمار می رفت.
در این دوران چه مردان توانمندی چون سقراط درباره فلسفه و حقیقت و حکمت جانسپاری می کردند.
در آن روزگار فلسفه همواره خود را به خطر می افکند تا در پرتو رنگارنگ خود، تمام عرصه ها را گرمی و روشنی بخشید.
درواقع مملکت فلسفه دچار فروپاسی و تجزیه گردید که نتیجه آن ایجاد ملوک طوایفی، و منطقه های جدا از هم می باشد.
چرا این اتفاق افتاد؟
شاید هم علت عزلت گزینی فلسفه این باشد که دیگر آن روح خطرجویی و ماجراجویی سفر به دنیاهای ناشناس را از دست داده و مانند بانوی حصاری در کاخی بلند و دور از هیاهوی زندیگ و در پس کوههای مابعداطبیعه در حصاری نشسته و از زندگی این جهان دوری را برگزیده است.
اما با تجزیه و فروپاشی مملکت و فلسفه چه بر سر علوم آمد؟
تغییرات عمیق و شگرفی در علوم پدید آمد براساس رویکرد« تجزیه گرایی» یک بینش مکانیستی حاکم شد که دراین رویکرد کلیه امور و پدیده های جهان بعنوان دستگاهی ماشینی نگریسته می شد که برای درک کل دستگاه می بایست کلیه اجزاء و عناصر آن جداجدا مرد مطالعه قرار گیرد.
بنابراین تجزیه گرایی، تقسیم هر امر یا پدیده به اجزاء مختلف و بررسی جداگان این اجزاء و عناصر را تنها شیوه مطلوب علمی است رابطه با درک و شناخت همه امور موجود می پنداشت سهولت کاربرد این روش چه بسا نوعی ساده ای را ترویج می نمود.
بر همین اساس رویکردهای استقرایی، وجزنگری حاکم می شود و نتیجه تجزیه گرایی و ساده انگاری، هرج و مرج و آشفتگی بود، گویی زندگی مانندتنشهای بهم شده است که فرد می شود نتیجه دیگر این است که عنصر فرهنگ سطحی شده است زیرا به لحاظ ماشین توانگر و به لحاظ عنایات و مقاصد فقیر می باشد گویی جهان درحالت درهم و برهم و قطعه قطعه شدن است و همه چیز با شتاب و تغییر از نوع هراکلیتوسی است ولی ما در میان امواج هیج لنگرگاه و استقرار پارمیندس را نمی یابیم.
بی گمان ابزارهای تجس جزءنگری علوم نتوانسته آن وحدت از دست رفته را احیاء نماید و عکس العمل های آشفته و جدا از هم علوم جایگزین خوبی برای راهبری آگاهانه محسوب نمی شود.
تنها راه نجات جهان امروز رهایی از قید وبند آشفتگی، کثرت و جزء نگری و در نظر آوردن کل می باشد.
همه اجزاء می بایست در پرتو کل نگریسته شوند و نگرش فلسفی یعنی دورنمای کل و نظم موزون بین کلیات، نمایات و محسوسات می بایست به معرکه های زندگی کشیده شود.و در بعد مدیریت نیز همه تحولات کسب و کار از قبیل جهانی سازی، انتقال جامعه صنعتی به اطلاعاتی، تحول اقتصاد ملی به اقتصاد جهانی، تمرکززدایی و ......
لازم است تا در دورنمای کل نگریسته شود.
تحلیل مقابله ای جهان مثل افلاطون به رویکرد استراتژیک برای شناخت جوهر استراتژی لازم است تا آن در پرتو دورنمایی بزرگتر مورد بررسی قرار گیرد.
برهمین اساس و راستای مطالعه تطبیقی نگرش فلسفی و رویکرد استراتژیک یکی از مفاهیم مهم در نگرش فلسفی نظریه مثل افلاطون است که مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
افلاطون برای تشریح مفاهیم کلی، جهانشمول و لایتغیر که از ثبات پارمیندسی برخوردار است از اصطلاح مثل(ldea ) یا صور(From ) بهره می جوید.
« مقصود از او مثل عبارت است از قانون یا قوانینی که نمایات مطلوبی دارند و کلی هستند و همچنین در پشت سر حوادث ظاهری و اشیاء جزیی قرار دارند که حواس قادر به درک آنها نیست( ویل دورانت تاریخ فلسفه( مترجم: عباس زریات، علمی و فرهگی 1379).
جهان مثل افلاطون مبین کلیات قوانین و نمایات جهان اشیاء و جهان محسوس است حقیقی تر و جاویدان تر از جهان متغیر اشیاء محسوس و پدیدار می باشد.
برای مثال می توان گفت که اگر به ساختمانی توجه شود حواس فقط توده ای از آهن، بتن، آجر و .......
را می بیند.
در حالی که یک ذهن بصیر( فلسفی – استراتژیک) نظم نادیدنی آن ساختمان را خواهد دید.
آن ساختمان از نظر اشیاء جزئی مانند بتون، آجر و.....
تغییرپذیر و نابودشدنی است ولی آن نظم نادیدنی و قوانین و نمایات پشت سراین ساختمان از ثبات ابدی و ازلی برخوردار است.
از نظر افلاطون دنیا بدون مثل( قوانین، کلیات و نمایات) مانند توده ای از محسوسات نامنظم و بی معنی خواهد بود، زیر اشیاء و جزئیات وقتی معنی می یابند که تحت کلیات در آینده و اهداف و اغراق آنها کشف شود.
افلاطون عالی ترین شکل تربیت را که ویژه شهریار فیلسوف است همین جستجوی مقل کشف صور کلیه و استنتاج اهداف و اغراق جهان محسوس میداند.
تفکر استراتژیک در حوزه مدیریت و سازمان قابل مقایسه با جهان مثل افلاطون است.
در حوزه مدیریت نیز برای درک و شناخت پدیده ها و تغییرات که خود معلول و جلوه های تحولات اساسی تر هستند می بایست در پرتو سیستم های بزرگتر بررسی شوند.
درواقع براساس رویکرد تجزیه گرایی رویدادهای تجاری و مدیریتی ظاهراً بی معنی و بی ارتباط به نظر می رسند.
که تحولات کسب و کار لازم است تا در بالاترین سطح سازمان در یک دورنمای کل استراتژیک به نظم درآید و تفکر سیستمی و درک روابط متقابل سیستم های کل به منظور درک مقوله های مدیریتی از مشخصه های کلیدی رویکرد استراتژیک بشمار می رود.
هر دو هم جهان مثل و تفکر استراتژیک از طریق تجزیه گرایی قابل تفسیر و شناخت نیستند بلکه نظم نادیدنی آنها را می بایست در کل گرایی جستجو نمود.
تفکر استراتژیک با قواعد نادیدنی تحولات تجاری سروکار دارد اگرچه ممکن است از پدیده های محسوس محیطی و تحت سیستم های بالاتر جوهره و قواعد تغییرات را استنتاج نمود.
بنابراین در مقابل جهان محسوس پدیده های تجاری یک جهان معرف نظم نادیدنی داریم که با رویکرد های اجرایی قابل مقایسه نیست و اصولاً سنخ و جسن تفکر استراتژیک از نوع محسوس و اجرایی نیست بلکه از نوع فلسفی و کل است به همین دلیل همواره افق های نوینی، و چشم اندازی که بدلیلی که قبلاً تجزیه نشده است فراروی سازمان گشوده می شود.
مقایسه مثل افلاطون با رویکرد استراتژیک تحلیل مقابله ای جهان پدیدار رویکرد اجرایی « در نظریه شناخت افلاطون» جهان پدیدار در سطح پائین تر نردبان شناخت قرار دارد.
سرشت بنیادین جهان پدیدار عبارتست از تغییر دگرگونی.سخن هراکلیتوس « نمی توان دوبار وارد یک خانه شد» در این سطح موضوعیت پیدا میکند.جهان پدیدار و اشیاء همچون رودخانه در سیلان بی پایان و در حال تغییر و حرکت است.( لاوین از سقوط تا سارتر، مترجم پرویز بابایی، انتشارات نگاه سال 1384) با توجه به اینکه در جهان پدیدار، اشیاء فیزیکی دائماً در حال نحطاط و تغییر هستند سوفسطائیان موضع گیری فلسفی شک گرایی به امکان هرگونه شناخت راستین را طرح نمودند.
بنابراین، با توجه به تغییرپذیری جهان اشیاء از نظر آنان هیچ معیار مطلق برای جوامع مختلف وجود ندارد.
رابطه جهان مثل و جهان پدیدار بگونه ای است که اشیاء محسوس و جزئی وسیله درک و استنتاج کلیات و قوانین و غایات محسوب می شود.
افلاطون می کوشد توجه به این مطلب را جلب کند که ادراک حسی اشیاء از طریق حواس نمی تواند ما را به دانش راستین رهنمون باشد.
او معتقد بود مثلاً ما قانون جاذب عمومی را نمی بینیم( حواس درک نمی کند) ولی این قانون وجود دارد، پیش ازهمه چیز بوده و وجود خواهد داشت.
از سقوط اشیاء جزئی و ملموس می توان قوانین جاذبه عمومی را استنتاج نمود.
بنابراین جهان مثل و جهان پدیدار به نوعی تکیه گاه هم هستند، از جهان محسوس قوانین و مثل استنتاج می شود و جهان پدیده ها و اشیاء در پرتو جهان کلی تر، ثابت تر و حقیقی تر مثل تبیین می شود.
اگر جهان مثل در مقابل رویکرد استراتژیک قرار گیرد، بنابراین جهان پدیدار مربوط به پله پائین نردبان شناخت است و جهان محسوس و اشیاء جزئی در مقابل رویکرد اجرایی قرار می گیرد.
همانگونه که سرشت بنیادین جهان پدیدار تغییر و دگرگونی است وهمچون رودخانه ای در سیلان بی پایان قرار دارد و دائماً در حال تبدیل پذیریاست حوزه اجرایی و استراتژی نیز دنیای شتاب و تغییرات، محل بروز جنبش های تکنولوژی، عدم اطمینان و ....
می باشد.
رویکرد اجرایی محل تظاهر پدیده ها و تحولات کسب و کار است که قواعد و غایات پشت سر پدیده های تجاری فقط و منحصراً در سطح بالاتر سلسله مراتب استراتژی یعنی رویکرد تدوین و خلق استراتژی قابل تبیین است.
رویدادها و حوادث این سطح نیز مانند جهان پدیدار و نظریه شناختی ظاهراً بی ارتباط و بی معنی و بصورت جدا از هم بنظر می رسند و با رویکرد اجرایی وبخش نمی توان پدیده های تجاری را که معلول و اشیاء جزئی مفاهیم کلی هستند مورد شناسایی قرار داد.
برای تبیین نظم نادیدنی تحولات تجاری، می بایست از پله های اجرایی بالاتر رفت و در بالاترین نردبان شناخا و سلسله مراتب استراتژی ایستاد و با ذهن استراتژیک، با نظر تفکر سیستم نظم نادیدنی حوادث تجاری را در پرتو روشنایی سیستم های بزرگتر نگریست.
اهمیت رویکرد اجرایی وقتی روشن می شود که ممکن است بسیاری از سازمانها به دلیل عدم توفیق در پیاده سازی استراتژیها با ناکامی مواجه شوند.
اگرچه تدوین ارکان جهت ساز( چشم انداز، مأموریت، و استراتژیهای کلان) در سطح بالاتری از رویکرد اجرایی شکل می گیرد در جستجوی تبیین نظم نادیدنی و غیرملموس تحولات است و در پرتو دورنمای برزگ بررسی و ایجاد می شود، ولی بعد از شکل گیری می بایست از نردبان انتزاع بسوی جهان پدیدار و اجرا نزول نماید.
درواقع خلق و ایجاد استراتژی در صعود شکل می گیرد و اجرا و پیاده سازی آن در نزول می باشد.
با تدوین رویکرد اجرایی همراستا با رویکرد استراتژیک، صعود و نزول و یا صدر و ذیل با هم متناسب می شوند.
مفاهیم چشم انداز و استراتژی که بهشکل انتزاعی و در بالاترین سطوح سازمان ایجاد شده است به اهداف کلی، اهداف کمی، شاخص ها و معیارهای کمی، برنامه های عملیاتی و......
ترجمه می شود و از ین طریق یک نوع فهم مشترک در سازمان ایجاد می شود.
با رویکرد اجرایی استراتژی در سازمان سازی و جاری می شود و یکنوع همسویی در همه سطوح سازمانی شکل می گیرد جهان مثل و جهان معقول جهان پدیدار شکل:مقایسه نردبان شناخت افلاطون با سلسله مراتب استراتژی در مدیریت نتیجه گیری: رویکرد استراتزیک از نظر ماهیت و جوهر ( و نه از جنبه عملیات و تکنیک هایی و مدلها) با نگرش فلسفی سنخیت دارد.
حوزه خلق چشم اندازهای آینده و استراتژک کلان که در سلسله مراتب استراتژی در بالاترین سطح می باشد، در تقابل با نردبان شناخت افلاطون با بالاترین سطح شناخت یعنی جهان مثل و حوزه کشف قوانین، کلیات و غایات نظم و نادیدنی است ارتباط دارد.
اصولاً سنخ و جنس این حوزه از نوع محسوس و ملموس نیست.
از سوی دیگر، همانگونه که رویکرد تجزیه گرایی و ابزارهای تجسس جزء نگر و استقرایی علوم نتوانست آن وحدت فلسفی پیشین را احیاء نماید و عکس العمل های آشفته و متناقض نتوانتست جایگزین خوبی برای نگرش فلسفی کل گرا و راهبری آگاهانه محسوب شود، بنابراین درمدیریت و حوزه استراتژی نیز رویکردهای تجزیه گرایی برغم عمل گرایی و موشکافی هایی دقیق نمی تواند جایگزین مناسبی برای رویکرد استراتژیک که تفکر سیستمی و دورنمای کلی ازمشخصه های کلیدی آن محسوب شود.
حوزه تفکر و رویکرد استراتژیک جزو قلمرو انحصاری نگرش فلسفی به معنی کل نگری می باشد و به عبارتی استراتژی در عرش خلق می شود و در فرش پیاده می شود.
در صورتی که این نظم طبیعی و منطقی به دلیلی مختل می شود و استراتژیهای کلان بجای آنکه در دورنمای کل و براساس تفکر سیستمی و متکی به ذهن استراتژیک بصیر شکل گیرد، از رویکردهای اجرایی و عملیاتی ناشی شود وکشتی سازمان در میان غوغاها و تناقضات گرفتار می شود، بین عناصر استراتژیک و عملیاتی همآهنگی و توازن ایجاد شود، و هر یک می بایست در سلسله مراتب مدیریتی به وظایف خود عمل نماید.
سلامتی سازمان بستگی به حفظ این اعتدال دارد.
نتیجه دیگر برای سازمان این است که با توجه به اینکه مهارتهای مفهومی به ادراکی( استراتژیک) و مهارت های عملیاتی بطور مساوات و کامل بین کارکنان سازمان توزیع نگردیده است بنابراین صحیح نیست که افراد به تصادف و پایه تناوب و یا به هر دلیلی مانند نفوذ سیاسی رشته امور استراتژیک را بدست بگیرند.
بلکه فضیلت شایسته در این است که اولاً استعداد و قابلیت ها و به قول افلاطون« فلز» هر شخص شناسایی شود و آموزش می بایست براساس استعدادها و قابلیت ها و بمنظور شکوفایی قابلیت های بالقوه پی ریزی شود.
کسانی که صاحب قابلیت بالقوه درک مفاهیم انتزاعی هستند با آموزش توانائیهای آنها بالفعل می شود و شکوفا می شوند.
به نظر می رسد که در غیر اینصورت آموزش اتلاف وقت خواهد بود چرا که افراد یا به قابلیت های تفکر انتزاعی نزدیک هستند و یا به قابلیت عملیاتی و آموزش نمی تواند جوهر و قابلیت ایجاد نماید بلکه صرفاً قابلیت را کشف و بالفعل می نماید.
در مجموع با توجه به مطالب فوق می توان گفت که تنها کسانی که اولاً دارای قابلیت های مهارتهای انتزاعی و فلسفی بمعنی نگرش دورنمای کل هستند و پس از سپری کردن دوره های مختلف آموزشی- عملی و با نمایان شدن قابلیت ها و مهارتهای استراتژیک شایسته پوشیدن لباس مدیریت ارشد سازمان ها می گردند.
منابع 1- دورانت،ویل، لذات فلسفه، ترجمه عباش زریاب خویی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، سال انتشار 1384 2- دورانت،ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویی، شرکت انشارات علمی و فرهنگی سال انتشار 1379 3- لاوین، ت-ز، از سقراط تا سازنر، ترجمه پرویز بابایی، مؤسسه انتشارات نگاه، سال انتشار 1384 4- فرو آر، دیوید، مدیریت استراتژیک، ترجمه اعرابی و پارسائیان، دفتر پژوهشهای فرهنگی، سال انتشار 1379 5- نویسندگان: غفاریان، کیانی، استراتژیک اثربخش، نشر فرا، سال انتشار، 1381 6- نویسندگان: علی احمدی، فتح ا....
تاج الدین، نگرش جامع بر مدیریت استراتژیک، انتشارات تولید دانش، سال انتشار 1382 ارتباط جهان مثل و جهان پدیدار موضوعمثل افلاطونرویکرد استراتژیک1- محتوایکشف قوانین، کلیات و نمایات نادیدنی جهان اشیاء و جهان پدیدارشناخت پدیده های تجاری در پرتو سیستم های بزرگتر و کشف چشم اندازه ای نوین2- شمولقوانین ، صور کلیه و .....
جهانشمول هستندنظم نادیدنی تحولات تجاری از جهانشمولی برخودار است.3-تغییر پذیری – ثباتبرخلاف جهان اشیاء و محسوس که دائماً در حال تغییر و تحول است این بخش در ثبات ابدی پارمندیس قرار دارد.برخلاف جهان محسوس پدیده های تجار که معمول هستند و دائماً در تغییر به سر می برند جهان تفکر استراتژیک معنی و مفاهیم کلیه از ثبات برخوردار است.4-سطح تجزیه و تحلیلمثل در نظریه نردبان شناخت افلاطون، عالی ترین فعالیت بشمار می رو.تفکر استراتژیک در بالاترین سطوح مدیریت از عالی ترین فعالیت ها ست.5-ابزارهای شناختمفاهیم عقلی، انتزاعی، و توانائیهای ادراک صور کلیه و فراحسیمهارتهای مفهومی –ادراکی – تفکر سیستمی – رویکرد فرابخشی6- شایستگی احرازفیلسوف شهریار که صاحب تفکرکل و توانایی استنتاج صور کلیه را داراست.استراتژیست که دارای مهارتهای مفهومی – ادراکی است و دارای اندیشه و دورنمای کل می باشد.
خرد( دیالکتیک)صور بالاتر( مثل)فاهمه ( ریاضیات، علم و.....)صور علم و ریاضیاتگمان( نیروی نگارش)سایه ها، تصورها، اشیاء