قبل از هر گونه بحث و صحبت پیرامون فرهنگ لازم است اقدام به تعریف فرهنگ نماییم و مفاهیمی که به نوعی به فرهنگ مربوط میشوند مانند تمدن و جامعه نیز لازم است تعریف شود.
لازم به یادآوری این نکته است که مباحث مطرح شده در این وبلاگ خطاب به عموم مردم بوده و حتی المقدور سعی میشود مطالب به صورت ساده و قابل استفاده برای عموم مردم باشد و پرداختن به مباحث سطح بالا و مطرح کردن بحثها به صورت دانشگاهی نه در وسع دانش و معلومات من است و فکر میکنم چندان هم به اصل موضوع کمک نخواهد کرد، احساسم این است که مطالبی ساده و مشخص از زوایای پنهان زندگی اجتماعی و پرداختن به رفتارهایی که از روی عادت یا جبر اجتماع از مردم صادر میشود در صورت تحلیل و جمع بندی روشن میتواند تا حدودی راه گشا باشد.
و اما تعاریف:
تمدن: از مدینه گرفته شده است که به معنی شهر است و منظور شهر نشینی و آداب و رسوم مخصوص زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، دینی و ...
مربوط به شهرنشینی است که واژه انگلیسی معادل آن کلمه Civilisation است.
جامعه: به گروهی از مردم یک شهر، کشور و یا مردم جهان و یا صنفی از مردم اطلاق میشود در واقع میتوان گفت: جامعه گروه وسیع و پایداری از مردم مرکب از زن و مرد است که اشتراکات فراوانی دارند و برای بقا و ادامه حیات خود همکاری میکنند و سازمانهای مختلفی را برای رفع نیازمندیهای خود ایجاد نموده اند، جامعه در عین حالی که از افراد خود تشکیل شده است دارای هویت مستقل بوده و چیزی جدای از افراد خود است در واقع جامعه نتیجه روابطی است که میان افراد برقرار میشود.
و اما فرهنگ، فرهنگ به معنی ادب، تربیت، دانش، علم و معرفت، اداب و رسوم و هنرها و سنتهای مخصوص یک جامعه است که در طولهای سالیان دراز در وجود آنها شکل گرفته است و واژه انگلیسی معادل آن Culture است.
البته در تعاریف تمدن و فرهنگ مطابق معمول همه مفاهیم، بین دانشمدان یک علوم یا علوم مختلف اختلافات زیادی وجود دارد و بعضی حتی قایل به تفکیک تعاریف فرهنگ و تمدن نیستند ولی فکر میکنم جهت سهولت فهم موضوع و رسیدن به یک تعریف مشخص به تعاریف بالا استناد کنیم و توضیحی که لازم است این است که فرهنگ بیشتر مربوط به ویژگیهایی از رفتارهای مردم است که به صورت نهادینه و در طول سالهای طولانی در آنها به وجود آمده و شکل گرفته است مانند آداب میهمانی، مراسمهای مختلف و غیره در صورتی که در تمدن بیشتر اشاره به رفتارهایی است که جنبه تکنیکی و ضرورتی داشته مانند بروکراسی حاکم بر دستگاه اداری، قوانین راهنمایی و رانندگی و غیره.
البته امکان تفکیک همه این رفتارها به صورت مشخص و خط کشی شده وجود ندارد و حتی رفتارهای مردم در جوامع مختلف میتوانند با هم تفاوت داشته و در جایی جز فرهنگ آنها محسوب شده در صورتی که در جامعه دیگر ممکن است اختصاص به تمدن داشته باشد نمونه بازر آن میتوان استفاده از خودرو را نام برد که در جوامع صنعتی جز فرهنگ آنها بوده ولی در جامعه ما هنوز به صورت فرهنگ تبدیل نشده و همچنان جلوه ای از تمدن به حساب می آید.
تعاریف دیگر فرهنگ
فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنیها , اعتقادات ,هنرها , اخلاقیات ,قوانین ,عادات وهرگونه توانایی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه کسب شده است.
در جامعه شناسی و انسان شناسی از فرهنگ تعاریف متعددی عنوان گردیده است .
معروفترین و شاید جامع ترین تعریفی که از فرهنگ ارائه گردیده است , متعلق به ادوارد تایلر TYLOR است
• رالف لینتون فرهنگ را ترکیبی از رفتار مکتب میداند که بوسیله اعضاء جامعه معینی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و میان افراد مشترک است .
• به نظر ادوارد ساپیر فرهنگ بعبارت از نظامی از رفتارها که جامعه بر افراد تحمیل میکند و در عین حال نظامی ارتباطی است که جامعه بین افراد بر قرار میکند.
با توجه به تعاریف فوق بطور کلی میتوان فرهنگ را میراث اجتماعی انسان دانست که او را از سایر حیوانات متمایز میسازد.
این وجوه تمایز را که منحصر به انسان است میتوان مبتنی بر چهار ویژگی بشرح زیر دانست :
• تفکر و قدرت یادگیری
• تکلم
• تکنولوژی
• اجتماعی بودن)زندگی گروهی(
بعضی از صفات فوق را میتوان در حد بسیار ضعیفی در حیوانات نیز مشاهده نمود که آنها را در حقیقت اعمال و حرکات غریزی باید تلقی نمود و نه ویژگیهای فرهنگی مثل غریزه مادری , لانه سازی و...
فرهنگ انسانی بر عکس در بسیاری از موارد بر غرایز بشری لگام میزند و بهمین دلیل چنانچه فرهنگ انسانی را از انسان بگیرند تمایزی بین انسان و حیوان بجای نمیماند.
فرهنگی شدن
فرهنگی شدن در حقیقت هماهنگی و انطباق فرد با کلیه شرایط و خصوصیات فرهنگی است و معمولاً به دو صورت ممکن است واقع شود.
اول بصورت طبیعی و تدریجی که همان رشد افراد در داخل شرایط فرهنگی خاص است .
دوم بصورت تلاقی دو فرهنگ که بطرق مختلف ممکن است صورت گیرد .
فرهنگ در برگیرنده تمام چیزهایی است که ما از مردم دیگر میآموزیم و تقریباً اعمال انسان مستقیم و یا غیر مستقیم از فرهنگ ناشی میشود و تحت نفوذ آن است .
برای روشن شدن مطلب یکی از اعمال انسان را مثال می زنیم : غذا خوردن نیازی بدنی و بیولوژیک است , برای زنده ماندن باید تغذیه کرد ولی وقتی سئوال میشود چه باید خورد ؟
چگونه باید خورد؟
چه وقت باید خورد , نفوذ فرهنگ در اعمال انسانی نمودار میگردد.
برآوردن نیازهای غریزی در انسان با مجموعهای از رفتارهای پیچیده همراه است و این رفتارها را فرهنگ هر جامعه ای شکل میدهد .
در مورد برآوردن نیاز تغذیه در جوامع مختلف اشکال گوناگونی دیده میشود و محدودیت ها , مقررات , قواعد و رسومی هست که افراد هر جامعه را تحت نفوذ میگیرند که مثلاً چه باید خورد و از خوردن چه چیز باید پرهیز کرد.
فرهنگ بین افراد مشترک است .
هر فردی خصوصیاتی منحصر به فرد دارد که ویژه است و دیگران را از آن بهرهای نیست .
این گونه خصوصیات جزو فرهنگ بشمار نمیرود مگر آنکه بوسیله افراد دیگر یاد گرفته شود و بصورت رسوم و عادات گروهی در آید و دیگران در انجام آن شرکت کنند.
از طرف دیگر فرهنگ گرد آورده جمع است ,ذخیره دانش انسانی از طریق نسلهای متمادی فراهم شده است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد.
و بهمین دلیل غالباً هر اختراعی بر اساس زمینه عینی گذشته که حاصل کوششهای جمعی انسان است متکی میباشد.
فرهنگی شدن در حقیقت هماهنگی و انطباق فرد با کلیه شرایط و خصوصیات فرهنگی است و معمولاً به دو صورت ممکن است واقع شود.
و بهمین دلیل غالباً هر اختراعی بر اساس زمینه عینی گذشته که حاصل کوششهای جمعی انسان است متکی میباشد.
فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی اگر فرهنگ را به معنی کوششهای انسان برای ارضاء نیازهای خود و غلبه بر طبیعت بدانیم آنگاه میتوانیم آن را به دو قسمت فرهنگ مادی و فرهنگ غیر مادی یا معنوی تقسیم کنیم.
فرهنگ مادی , شامل اشیاء قابل لمس است مثل مسکن ,وسایل زندگی , وسایل و ابزار و دوات هواپیما , اتومبیل , ماشین آلات , در عناصر فرهنگ آنچه را که مادی نیست فرهنگ معنوی گویند هنر ,زبان , ادبیات , فلسفه ، سیاست, افکار و عقاید , نحوه فکر و استدلال قوانین و علوم در این زمینه جای میگیرند.
فرهنگ مادی و غیر مادی بیک نسبت و آهنگ پیشرفت نمیکنند بلکه معمولاً فرهنگ مادی سریعتر دگرگون میگردد از این رو شکافی بین این دو پدیده میآید که آن را پس افتادگی یا تاخر فرهنگی مینامند .
به بیان دقیقتر تأخر فرهنگی ,پس افتادن یک عنصر فرهنگی از سایر عناصر است .
فرهنگ معنوی بدنه اصلی یک فرهنگ ملی است .
همین بدنه است که قدرت روحی و نیروی حیاتی یک ملت را مشخص میکند, همین بدنه است که باید به دل و جان در نگهداشت آن کوشید ,زیرا فرهنگ معنوی نقطه تعالی و فرازگاه حیات ملی است .
هر فرهنگ حاوی تعاریفی از حقایق موجود است که بر پایه آن، معارف مردمش را شکل میدهد, این مفاهیم شامل اعتقادات مذهبی , باورهای ساسی, اساطیر , تئوریهای علمی و امثال آن میگردد مثلاً در فرهنگ اسلامی اعتقاداتی در مورد خلقت انسان , آینده بشریت و ماهیت وجود و رابطه خالق با مخلوق و غیره وجود دارد .
از آنجا که مفاهیم از طریق زبان بعنوان یک واسطه در رابطهای مستقیم با تفکرات و تجسمات انسانها از حقایق موجود است بدین جهت بسیاری از جامعه شناسان زبان را کلید درک مفاهیم ذهنی میدانند , به بیان دیگر افکار هر مردمی در قالب سمبل های صوتی و بعضی اوقات اشارات , تصویر , حرکات بدنی و امثال آن خلاصه میشود, این سمبل هاست که زبان هر قومی را تشکیل میدهد , بنابراین لغات صرفاً اصولی نبوده بلکه در آن افکار و تجربیات انباشته میباشند.
فرهنگ مادی هر جامعه همچنانکه گفته شد شامل مجموعه دست آوردهای مادی یا تکنولوژی آن جامعه است .
یکی از جامعه شناسان بنام لوئیس منفرد در بحث از تکنولوژی و فرهنگ مینویسد :تکنولوژی در خارج از فرهنگ قرار نمیگیرد و بر عکس جزئی از آنست .
بعبارت دیگر تکنولوژی عنصری است از فرهنگ زیرا پیشرفت تکنولوژی کاملاً وابسته به پیشرفت علم است و در این زمینه جامعه شناسی کاملاً نشان داده است که پیشرفتهای علمی وابسته به ارزش ها و جهان بینی های خاص و یا در رابطه با جهت یابیهای مذهبی یک جامعه است .در این زمینه "ماکس وبر" در مطالعه علمی خود نشان داده است که پروتستانتیسم کالون در مقابل علم گرایش کاملاً مساعد و مناسب و فعالی داشته است تا کاتولیسیم .
به عقیده ماکس و بر در نظر پروتستانها , علم خداوند و مشیت های وی را نمیتوان درک کرد مگر یا آگاهی بر کارهای خداوند .
علمی که مورد توجه آنها قرار گرفت در ابتداء فیزیک و سپس سایر علوم طبیعی و خصوصاً ریاضیات بود.
در آنها این امیدواری بود که از آگاهی تجربی قوانین الهی طبیعت پی به آگاهی در باره اساس و مبداء عامل برسند.
بنابراین تفکر پروتستانی و فرهنگ طبقه بوروژو با در آمیختن, نهایتاً تاثیر عمیقی بر روی طرز فکر جامعه تکنولوژیک جدید نمودند و میتوان تصدیق نمود که بدون چنین پیوندی بین مذهب و فرهنگ طبقه مسلط که در قرون هفده و هیجده اتفاق افتاد جامعه غربی با آنچه که امروز هست تفاوت بسیار زیادی داشت .
عامل تکنیکی متغیری است قوی ولی اهمیت و تاثیر حقیقی تکنولوژی را بدون در نظر گرفتن کادر فرهنگی (فرهنگ معنوی )آن نمیتوان درک نمود.
فرهنگ عام فرهنگ عام را میتوان به نشانه میراث اجتماعی بشر تلقی نمود و بهمین دلیل مجموعه ویژگیهای اساسی فرهنگ انسانی که جامعه انسانی را با اجتماعات حیوانی از هم متمایز مینماید بعنوان عناصر فرهنگ عام محاسبه کنیم : تکلم و تفکر یا اندیشه ورزی , ابزار سازی و خصوصاً اجتماعی زیستن که با نهادهای اجتماعی ,سازمانها و تشکیلات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی مشخص میگردد, از جمله عناصر اصلی سازنده فرهنگ بشری اند که در تمام جوامع اعم از جوامع تطور یافته و جوامع تطور نیافته وجود دارند.
در تمام جوامع بشری ازدواج , خانواده , دولت شیوه خاصی از تولید , اعتقادات دینی و دیگر اجزاء تشکیل دهنده فرهنگ انسانی را میتوان مشاهده نمود.
اجتماعات حیوانی فاقد فرهنگ اند و اعمال و رفتارشان غریزی است , درحالیکه اعمال و رفتار انسان بیشتر فرهنگی اند تا غریزی گواینکه غرایز هم "در عکسالعملهای رفتار انسان سهمی دارند .
از دیدگاه اسلامی رفتار و اعمال انسانی علاوه بر فرهنگ و غریزه از "فطرت " نیز نشأت میگیرد.
در عالم حیوانات چنانچه شواهدی نیز از ویژگیهای فرهنگی گونه وجود داشته باشد, غریزی است و نه فرهنگی مثلاً لانه سازی پرندگان عملی غریزی است و در طول اعصار و قرون نیز هیچگونه تحولی بخود ندیده است در حالیکه فرهنگ بشری پیوسته در تغییر است و از طرف دیگر حرکت دسته جمعی پرندگان یا برخی از حیوانات را نمیتوان به حساب زندگی اجتماعی آنان یا باصطلاح تمایل و گرایش به گروه جویی تلقی نمود زیرا زندگی اجتماعی آنچنانکه انسان دارد دارای ویژگیهایی است که نشانههای آنرا در میان حیوانات نمیبینیم.
حیوانات ممکنست بصورت دسته جمعی از نقطهای به نقطه دیگر جابجا شوند و در درهها , کنار رودخانهها و دریاها در کنار یکدیگر حضور فیزیکی داشته باشند ولی نتیجهای اجتماعی از این گردهم آئی حاصل نمیگردد .
بعبارت دیگر زندگی اجتماعی به مفهوم واقعی که تنها در بین انسانها مشاهده میشود ,بصورت انواع سازمانها و نهادها و تشکیلات اجتماعی , اقتصادی ,سیاسی , فرهنگی متجلی میگردد که در میان حیوانات بچشم نمیخورد البته رفتار اجتماعی گونه زنبوران عسل با مورچگان , لانه سازی و نظم موجود در حرکات آنها را نمیتوان جز به اعمال غریزی که طی هزارهها هیچ گونه تغییری در آنها بوجود نیامده توجیه و تبیین نمود.
بهمین جهت برای فرهنگ انسانی که مشترک بین کلیه جوامع بیشتری است ویژگیهای را میتوان , بر شمرد که هیچیک را در میان حیوانات نمیتوان مشاهده نمود: فرهنگ عامل توحید بخش ارزشهای اجتماعی است .
فرهنگ نظم بخش رفتار انسانها و کنترل کننده غرایز است .
فرهنگ متمایز کننده جوامع از یکدیگر است .
فرهنگ آموختنی است .
انتقال فرهنگ در مرحله اول بوسیله خانواده و شبکه خویشاوندی و سپس بواسطه منابع دیگر مثل سازمانها و محافل بیرون از خانواده , موسسات آموزشی , وسایل ارتباط جمعی و گروههای اجتماعی , از جامعه به فرد صورت میگیرد.
فرهنگ حاصل تجربیات و بشری است که طی قرون و اعصار و طی نسلهای متمادی , فراهم آمده و پیچیده تر گردیده است.
ابعاد مادی و معنوی فرهنگ پیوسته در حال تغییرات تدریجی است که در مجموع و در طی قرون و اعصار بصورت تحولاتی که دورههای مختلف تاریخی بشری را از هم متمایز متجلی میگردد.
بنابراین میتوان به بیان این حقیقت پرداخت که جوامع انسانی دارای فرهنگ بوده و اصطلاحاتی نظیر اقوام بی فرهنگ و یا بی تمدن بر خلاف آنچه رایج و شایع است اعتبار و ارزش علمی نداشته و تنها میتوان آنها را بعنوان غلط های مصطلحی محسوب نمود .
فرهنگ خاص فرهنگ خاص را میتوان میراث اجتماعی جامعه مشخصی دانست که مربوط به محدوده جغرافیایی یا ایدئولوژیک معینی است بعنوان مثال فرهنگ ایرانی یا فرهنگ اسلامی را میتوان نام برد.
که اولی مربوط به محدوده جغرافیای خاص «فلات ایران است) و محدودهای بمراتب فراتر از سرزمینی خاص دارد .
بعبارت دیگر کلیه سرزمینهای اسلامی را شامل میگردد.
"فرهنگ تشیع" نیز با وجود آنکه عمدتاً مربوط به محدوده جغرافیایی خاصی «ایران) میشود ولی فراتر از این محدوده گسترش یافته و مناطق دیگری را نیز در بر میگیرد.
فرهنگهای کشورهای مختلف متفاوتند و هر کدام از ویژگیهای خاصی برخوردارند ولی در عین حال ویژگیهای فرهنگی عام بشری را در هر نقطهای که انسان زندگی میکند و با هر درجه از رشد و توسعه که باشد, بعنوان میراث مشترک انسان میتوان مشاهده نمود.
خرده فرهنگ فرهنگهای قومی, قبیلهای ,ناحیهای , گروههای زبانی یا اقلیت های مذهبی و نیز فرهنگهای ویژه و فرعی گروههای شغلی , طبقات ,قشرهای موجود در یک کشور را خرده فرهنگ تشکیل گردیده که البته هر کدام در عین داشتن ویژگیهای خاص خود با فرهنگ کلی جامعه مبانی مشترکی دارند.
بعنوان مثال ویژگیهای مردم لرستان از لحاظ گویش , آداب و رسوم ,شکل لباس پوشیدن , مهمان نوازی , ازدواج و مشخص و متمایز میکند این فرهنگ ویژه ر خرده فرهنگ لری میگوییم که در حالیکه جزئی از فرهنگ ایرانی تلقی میشود ولی ویژگیهای خاص خود را دارد.
خرده فرهنگها را در بین قشرها یا طبقات شهری نیز میتوانیم مشاهده کنیم مثلاً در یک شهر واحد مثل تهران یا اصفهان یا مشهد قشرها و گروههای شغلی معینی وجود دارند که هر کدام در محدوده فرهنگی خاصی قرار دارند.
اصطلاحات , استعارات , طرز سخن گفتن , لباس پوشیدن , برخوردهای اجتماعی, طرز تلقی آنها از واقعیات کاملاً با یکدیگر متفاوت بوده و راحتی میتوان آنها را از هم تمیز داد بهمین دلیل جماعت بازاری , کسانی که در بوروکراسی دولتی بکار مشغولند , افسران ارتش , پزشکان ,رانندگان تاکسی و...
هریک دارای خرده فرهنگ ویژه دارای بوده و در برخوردهای اجتماعی تا حدود زیادی رفتار آنها انعکاسی از تعلق آنها به خرده فرهنگ خاصی است .
توجه به خرده فرهنگهای یک کشور اعم از فرهنگهای قبیلهای , مذهبی و طبقهای در جامعه شناسی از اهمیت ویژهای برخوردار است و در حقیقت یکی از راههای شناخت فرهنگ یک کشور آشنایی دقیق با خرده فرهنگها یا فرهنگهای فرعی آن کشور است زیرا درست است که آگاهی از تاریخ یک قوم و حوادثی که در طول قرون و اعصار بر آن قوم گذشته است لازمه و شرط عمدهای برای شناخت فرهنگ آن جامعه است ولی تاریخ تنها کلیات و حوادث عمده را در ارتباط با شناخت فرهنگ بازگو مینماید در حالیکه تحقیق در خرده فرهنگهای یک ملت این امکان را بوجود میآورد که بتوانیم به عمق و کنه خلقیات و روحیات آن ملت پی برده , کارکردهای آداب و رسوم و سنتها را درک نموده و عناصر فرهنگ جامعه را نه از بالا بلکه از پائین و ,بصورت "میکرو" باز شناخته و تعریف کنیم.
فرهنگ پذیری تطابق با همنوائی عمیق فرد با هنجارها و موازین فرهنگی یک جامعه را فرهنگ پذیری گویند.
فرهنگ پذیری یا جریانی را که طی آن فرد فرهنگی میشود میتوان به دو دسته تقسیم نمود.
فرهنگ پذیری یک سویه و فرهنگ پذیری دو سویه.
فرهنگ پذیری یک سویه مربوط به کودکان میشود و به این دلیل یک سویه نام گرفته است که کودک در مقابل پذیرا شدن ارزش های جدید منفعل است یعنی آنکه جریان تاثیر ارزش ها یک طرفه و تنها از جانب جامعه بسوی کودک است و او مقاومتی در برابر این ارزش ها از خود بروز نداده و نمیتواند بر جامعه تاثیری متقابل داشته باشد.
کودک بتدریج و ابتداء از طریق خانواده بعنوان میانجی با ارزشها و نهادها و واقعیتهای اجتماعی آشنا میگردد.
فرهنگی شدن طفل از طریق خانواده به دو طریق صورت میگیرد : ناآگاهانه و آگاهانه انتقال ناآگاهانه هنجارها به طفل از طریق سر مشق قرار دادن و اقتباس رفتار و کردار و گفتار والدین میگیرد و بدین ترتیب بدون آنکه والدین خود متوجه باشند کودک بتدریج با الگوهای رفتار و کرداری آشنایی مییابد که وی از سوی اطرافیان مشاهده میکند.
این مرحله مرحلهای است حساس که شخصیت طفل بوسیله این الگوهای رفتار و کردار و گفتار بتدریج شکل گرفته و پایه ریزی میشود.
از طرف دیگر انتقال هنجارها به کودک از طریق آگاهانه بدین معنی است که والدین با آموزش مستقیم و امر و نهی و تشویق و یا ممانعت وی را عمداً با هنجارها و موازین زندگی اجتماعی آشنا ساخته و بگونهای که خود ترجیح میدهند و با توجه به برداشتی که از هنجارهای اجتماعی دارند سعی در اجتماعی شدن و فرهنگی نمودن وی مینمایند.
آشنایی و سپس همنوائی عمیق کودک با هنجارهای اجتماعی در دو وضعیت آگاهانه ,ناآگاهانه از آن جهت اهمیت فراوان دارد که این جریان ,جریانی است یک سویه و بنابراین ذهن کودک مساعد و آماده است ,از برای هر آنچه که میبینید, میشنود و حس میکند , در حالیکه جریان فرهنگی شدن در بزرگسالان جریانی دو سویه بدین معنا که در مورد افرادی مصداق دارد که شخصیت آنان تکوین یافته و دارای فرهنگ پیش بینی باشند.
در چنین حالتی فرهنگ پذیری تبدیل به جریانی پیچیده میشود و فرهنگ جدید به سهولت فرد را تحت سلطه و تاثیر خود قرار نخواهد داد.
فرهنگ پذیری دو سویه می تواند از چند طریق به وجود آید : مهاجرت های بین المللی برخوردهای تاریخی اقوام سلطه استعمارگران بر مستعمرات مهاجرت های بین المللی افرادی که ترک دیار میکنند و برای همیشه از وطن خود دل کنده و راهی کشور یا قاره جدیدی میشوند , از سوئی سعی در فراموش کردن و جدا شدن از فرهنگ پیشین خود دارند و از سوئی دیگر در همنوائی یا تطابق خویش با هنجارها و موازین فرهنگ جدید کوشش میکند.
بهمین علت و با توجه به اینکه فرهنگ پیشین در مقابل فرهنگ جدید مقاومت ورزیده و بسادگی تسلیم نمیشود جریان پیچیده و کندی بوجود میآید که ممکن است تا آخرین دم حیات فرد مهاجر را تحت تاثیر خود قرار دهد.
تمام عناصر فرهنگ پیشین به یک اندازه در مقابل فرهنگ جدید مقاومت نمیورزند و تنها عناصر خاصی سرسختانه و بصورت بسیار مقاوم در برابر فرهنگ جدید باقی میمانند .
برای اینکه این عناصر را باز شناسیم عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را با اقتباس از یکی از انسان شناسان بنام "لسی وایت " می توان به چهار دسته تقسیم نمود: ایدئولوژی تکنولوژی نهادها, سازمانها والگوهای رفتار احساسات, نفسانیات و ایستارها در میان چهار دسته از عناصر مذکور تنها چهارمین گروه , عناصری , از فرهنگ را در بر دارد که در مقابل فرهنگ جدید فرد مقاومت نموده و موجب میگردند که فرد گاهی تا آخرین دقایق حیات هم با اجزایی از فرهنگ پیشین محشور باشد.
یعنی در حقیقت در مورد مهاجرینی که پس از سالها دوری از فرهنگ پیشین و الحاق به جامعه و فرهنگ جدید , هنوز در ارتباط معنوی وروحی با فرهنگ پیشین خود میباشند.
نمونه چنین واقعیتی را میتوان در بین مردم آسیای جنوب شرقی از قبیل ژاپنیها , کامبوجیها ونیز مردم هند و سایر نقاط مشاهده نمود که به آمریکای شمالی مهاجرت کردهاند .
این اقوام که در حال حاضر بعنوان اقلیتهای قومی در جامعه میزبان (آمریکا) بسر میبرند و در حقیقت ملیت و هویت آمریکائی یافتهاند, با وجود تاثیر و تسلطی که در فرهنگ میزبان از لحاظ مادی و معنوی بر آنان دارد, معهذا هنوز دلبستگی ها و علائق خود را نسبت به فرهنگ کشور اصلی خود (خاصه بعد معنوی آن) از دست ندادهاند و حتی در موارد زیادی نیز برخی از الگوهای فرهنگی خود را بر جامعه میزبان تحمیل نمودهاند (نوع غذا , لباس ,موزیک و غیره.
همنوائی مهاجرین در چنین جوامعی با تکنولوژی ,نهادها و سازمانها و حتی با ایدئولوژی جامعه میزبان امری است که در مواردی به سهولت و سریعاً و در مواردی نیز به کندی انجام میپذیرد اما جدائی فرد از ایستارها و نفسانیات خود که طی سالها از بدو تولد تاکنون در وی شکل گرفته و تثبیت گردیده است کار سهلی نبوده و بهمین دلیل همنوائی مهاجرین با سه دسته از عناصر فرهنگی یعنی تکنولوژی , نهادهای اجتماعی و حتی ایدئولوژی بصورت تدریجی امکان پذیر است در حالیکه جدا شدن از بعضی از ایستارهای نشأت گرفته از فرهنگ دیرین جریانی پیچیده , کند و بسیار مشکل و شاید بطور کامل امکان ناپذیر است.
برخوردهای تاریخی اقوام هنگامی که دو قوم بدلیل تهاجمات نظامی رودرروی یکدیگر قرار گرفته و یکی بر دیگری پیروز میشود, در حقیقت در چنین وضعیتی دو فرهنگ به مقابله با یکدیگر بر میخیزند اما این مقابله فرهنگی با مقابله نظامی تفاوت عمدهای دارد و آن این است که همیشه قومی که قوی تر است برتری فرهنگی و رسوم بلکه تاریخ غالباً گواهی میدهد که در بسیاری از موارد مهاجمین با توان نظامی زیاد بدلیل غنای فرهنگی قوم مغلوب بتدریج در فرهنگ مغلوب حل گشته و پس از سپری شدن چند قرن اثری از فرهنگشان بجای نمانده است .نمونه چنین برخوردی را در برخورد نظامی بین مغولان و ایرانیان در سده سیزدهم میلادی برابر با هفتم هجری میتوان کاملاً مشاهده نمود.
مغولان با نیروی نظامی جرار و قساوت و بیرحمی فراوان سرزمین پهناور ایران آن زمان را در نور دیدند و در اندک مدتی حاکم مطلق و بی چون و چرا آن شده و برای حفظ دستاوردهای نامشروع و سلطه خود به ایجاد نوعی میلتیاریسم دست یازیدند , باج گران بر نهادند و مردم خصوصاً روستائیان بی پناه را با مالیاتها و عوارض متعدد رسمی و غیر رسمی خود به ستوه آوردند.
ذکر فجایع این قوم و مصائب و ظلم و ستمی که از این رهگذر بر مردم ایران گذشته است در این مقال نمیگنجد و هم مربوط به بحث ما نمیشود اما آنچه که از این اشاره مد نظر است این است که چندی نگذشت که مغولان که هم از لحاظ فرهنگ مادی و هم از لحاظ فرهنگ معنوی در سطح بسیار نازلی در مقایسه با فرهنگ مردم ایران قرار داشتند, در این فرهنگ مستحیل شدند و این استحاله تا بدان پایه رسید که فرمانروایان جبار مغول که قدرتی ما فوق قدرت خود نمیشناختند به دین اسلام گرویدند و راه و رسم فرهنگ ایرانی را در پیش گرفتند.
در سال694 غازان خان برای اولین بار مسلمان شد و الجایتو نام خدای بنده بر خود نهاد و بدستور الغ بیک برای مشاهده اجرام سماوی و گسترس مطالعات ستاره شناسی رصد خانهای ساخته شد که بام ذیج الغ بیک مشهور گشت .
مرحوم عباس اقبال آشتیانی در این زمینه مینویسید : بعد از غلبه مغول بر ممالک متمدن چین و ایران و اقامت در شهر آداب مغولی تغییر صورت فاحش حاصل کرده و با اینکه بظاهر صورت بایستی آنها نیز آداب , متمدنین بلاد مغلوبه را محکوم و مغلوب سازند و همانطور که سلاطین و امرای مغول جای پادشاهان و امپراطوران قدیم این ممالک را گرفته بودند آداب مزبور نیز جای آداب معموله متمدنین را بگیرند درست این امر بعکس شد و فرزندان چنگیز دو نسل بعد از او , کاملاً محکوم حکم آداب رعایای مغلوب خود گردیدند و دست از عقاید و آئین و مراسم اجدادی برداشتند یعنی وزراء و مشاورین و ارباب هنر چین و ایرانی و اویغور و عیسوی انتقام مغلوبینی را که بزور شمشیر دیده بودند, بقوه تدبیر از مغول گرفتند و زبان و مذهب و اصول اداره و حکومت خود را بر ایشان تحمیل کردند.
در تمام مدت سه قرنی که چنگیریان و هولاکوئیان و تیموریان و سلالههای بعدی از قبیل ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو و اتابکان و آل جلایر و نظیر اینها تا ظهور صفویه در 905 هجری بر ایران حکومت نمودند فرهنگ ایرانی و خصوصاً رکن مهم آن زبان فارسی بشدت در , مقابل تهاجمات فرهنگی بیگانه مقاومت نمود و تسلط و قدرت یافتن مجدد آن از اوایل قرن هشتم هجری دلیل بر آنست که فرهنگ بیگانه تاب مقاومت نیاورد و در آن مستحیل شد.
در حقیقت غلبه نظامی مغول نه تنها نتوانست به نابودی فرهنگ ایرانی بیانجامد بلکه مغولانی که در ایران بجا ماندند فرهنگ آباء واجدادی خود را نیز از دست دادند و راه و رسم و زبان و آئین قوم مغلوب را با طوع و رغبت پذیرا شدند.
سلطه استعمارگران بر مستعمرات نوع دیگری از برخورد فرهنگی تماس بین استعمارگران و مردم مستعمره است که موجب تماس دو فرهنگ میگردد.
مانند برخورد استعمارگران فرانسوی با مردم الجزایر است در مدت قریب به یکصدو سی سال و نیز برخوردی که استعمارگران با مستعمرات افریقائی (افریقای سیاه) داشتهاند .
در مورد الجزایر , فرانسویان از سال1830 این کشور را باشغال نظامی خود در آورده و تا سال 1962 که سال بیرون راندن آنها توسط مبارزین الجزایری است , آن را تحت سلطه خود داشتند.
مردم الجزایر در ابتدا اشغال کشورشان مقاومت هایی بر علیه استعمارگران بعمل آوردند ولی بدلیل ضعف تکنولوژی و عدم دسترسی به سلاحهای گرم و پیچیده نتوانستند کاری از پیش برند, در نتیجه فرانسویان بتدریج سلطه خود را استحکام بخشیده و حاکمیت خود را بر الجزایر تا به آن درجه رسانیدند که قبل از قیام مسلحانه مردم از الجزایر فرانسه صحبت بمیان میآورند و بعبارت دیگر این سرزمین را جزئی از خاک فرانسه محسوب مینمودند.
در تمام این مدت , سعی وافر دولت استعمارگر بر این بود تا فرهنگ فرانسه را جایگزین فرهنگ بومی الجزایر نموده, هویت ملی و فرهنگی آنها را زائل سازد و تنها از این طریق بود که میتوانستند به مقاصد خود که همانا الحاق کامل و همه جانبه این سرزمین به فرانسه بود, جامه عمل بپوشانند.
قیام مردم الجزایر از سال 1954 تکیه و تاکید بر همان عناصر و ارزشهایی را داشت که استعمارگران سعی در اضمحلال آنها را داشتند, یعنی ارزشهای معنوی و عناصری که ارکان اصلی تشکیل دهنده فرهنگ هر کشور را تشکیل میدهد: ایدئولوژی و زبان .
این عناصر در الجزایر با وجود صدمات فراوان و ضربههای سختی که متحمل ضربههای سختی که متحمل شده بودند هنوز موجودیت و هویت خود را حفظ کرده و پشتوانه و تکیه گاه محکم و استواری برای آنان تلقی میشد.
بنابراین اسلامی و عربی کردن معیارها و ارزشها و بنای جامعه نوین ضد استعماری بر پایه این دو عنصر اساس کار قرار گرفت و پشتوانه انقلاب وهایی بخش گردید .
در الجزایر ,فرانسه کلیه نهادها و سازمانها مطابق با خواست و ایدئولوژی جامعه استعماری الگو سازی شده و شکل گرفته بود, زبان رسمی زبان فرانسه و مقررات اداری , آموزشی و حقوقی کلاً منطبق بود بر آنچه که در فرانسه وجود داشت, بنابراین مستقر نمودن جامعه جدید پس از رهایی از چنگ استعمار بر اساس موازین و ارزشهایی که از آن تنها نام و نشانی باقی مانده بود کار آسانی نبود معهذا چون فرهنگ پیشین این مردم قدرت و غنای لازم را داشت تا بتوان آنرا مجدداً نوسازی نمود و بر پاداشت , هم در ضمن مبارزات مسلحانه و هم بعد از پیروزی انقلاب , ایدئولوژی و زبان بعنوان دو اهرم قوی و دو پشتیبان مطمئن به انقلابیون نیرو داد و الهام بخش آنان گردید و بتدریج به خود کفائی فرهنگی این مردم جامه عمل پوشاند.
آنچه که در مورد دو نمونه برخورد فرهنگی در ایران و الجزایر عنوان نمودیم بما این حقیقت را مینمایاند که تهاجمات نظامی اگر چه موجب غلبه کامل قومی بر قوم دیگر گردد ولی همیشه توان لازم را برای اضمحلال و متلاشی کردن فرهنگ آن قوم و در بر ندارد و در مواردی که قوی مغلوب از پیشینه فرهنگی نیرومندی برخوردار باشد با تکیه بر این پیشینه فرهنگی خاصه دو عنصر مهم آن یعنی ایدئولوژی و زبان قادر به مقاومت و پافشاری در مقابل موج حملات فرهنگ جدید خواهد شد .
در مواردی که اقوام تحت سلطه دارای چنین پیشینهای نباشند, مقاومت در مقابل فرهنگ جدید با مشکلات و موانع قویتری روبرو میگردد مثلاً در مورد تهاجمات استعمارگران اروپا به سرزمین افریقائی که از غنای فرهنگی قابل توجهی برخورد نبوده و دو رکن مهم فرهنگی آنان یعنی ایدئولوژی و زبان دارای صلابت و قدرت کافی نبود است نفوذ فرهنگ کشورهای استعمارگر بآسانی صورت گرفته است .
در مناطق مختلف آفریقای سیاه استعمارگران اروپائی توانستند کلیساها و صومعه های خود را تا اعماق جنگلهای انبوه توسعه داده و زبان خود را بصورت زبان اداری و رسمی اقوام مستعمره در آورند.
فرهنگ بومی مردم افریقا که نه از لحاظ و نه از نظر بعد معنوی از پیچیدگی و قدرت کافی برخوردار نبود نتوانست در مقابل این تهاجمان فرهنگی تاب مقاومت بیاورد و در کوتاه مدتی الگوهای فرهنگی ایدئولوژی و زبان اروپائیان بعنوان دو رکن مهم فرهنگی بزودی سیطره خود را بر قسمتهای وسیعی از افریقا گستراند و بهمین دلیل در مناطق تحت نفوذ انگلستان زبان انگلیسی و در مناطق تحت سلطه فرانسویان زبان فرانسه بعنوان زبان اداری , تجاری , علمی و بطور کلی زبان رسمی پذیرفته شد .
در یک جمله فرهنگ پیشین این جوامع اهرمهای مقاوم و مطمئن برای مقابله با فرهنگ مهاجم را نداشته و گرچه اروپاییان نیز بعضی از عناصر فرهنگ ابتدایی و تطور نیافته افریقائیان را اخذ نمودند ولی در حقیقت برخورد فرهنگی استعمارگران با جوامع ابتدایی افریقائی و استرالیائی را تقریبا جریانی یکطرفه میتوان تلقی کرد.