متنِ حاضر، بازنوشته و کاملشدهی سخنرانیام به تاریخ 13 آبان 1381 در نشرِ تاریخ است و چون کلیهی اطلاعاتی را که راجعِ به تاریخِ اینترنت میدهم مستقیماً از دهها سایتِ اینترنتی گرفته شده، حاصلی ندیدم تا صدها نشانی را که ورقزنهای اینترنتی بهسادگی بر روی وِب پیدا میکنند، بهعنوانِ منبعهای کتابشناختی ذکر کنم. ضمناً وقتی مینویسم «ده سال پیش»، مراد «ده سال پیش از 1381 است».
برای ژاک دوفْرِن، اگرچه «رایانه، دستگاهی است که تاریخِ آن با تاریخِ اندیشه و روحیهی غرب یکی است، امّا باید نیای کهن آن را در چین و در قطبنما سراغ گرفت، دستگاهی که عقربهی آن همواره شمال را نشان میدهد، مگر آنکه خطهای نیروی میدانِ مغناطیسی زمین واژگون شوند، اتفاقی که ظاهراً در گذشتههای دور افتاده است». و: «شمال، جنوب: دو وضعِ متفاوت، 0 و 1... کیهاننوردی را فرض کنیم، با حافظهی عالی و مجهز به یک قطبنما که از ردیف درازی از سیارههای کوچک عبور کند که میدان مغناطیسیشان گاه در یک جهت است و گاه در جهتِ دیگر. نقشی که این سیارهها، در پایان سفر، در حافظهی او بر جای خواهند گذاشت، ردیفی از N-ها (برای شمال) و S-ها (برای جنوب) خواهد بود، دو وضعِ متفاوت که میتوانیم یکی از آنها را 0 و دیگری را 1 بنامیم. امّا میشود بهجای این سیارهها، ردیفی از یاختههای زنده را نیز تصور کرد که آنها نیز دو قطبیاند: 0 و 1.»
قطبنما که برای نخستین بار در کتابِ سو کوئینِ فیلسوف به نامِ فرمانروای درهی شیطان، در سدهی ششم پیش از میلاد، به آن اشاره شده است [1]، در سدهی 12 از رهگذرِ جهانگردانِ عرب به اروپا میرسد. یکصد سال بعد، رِیموُنْد لویه، فیلسوف کاتالونیایی، در رسالهیی به نامِ صنعت اختصار، طرحی از منطقِ صوری را به شکلِ ماشینی برای استدلال میپردازد. کمتر از چهار سدهی بعد، در 1645، بْلِز پاسْکال، فیلسوف فرانسوی، نخستین ماشین حساب را میسازد، ماشینی که بهتعبیرِ خودِ او، «بهتنهایی و بیآنکه به نیتِ خاصِ استفادهکننده نیاز باشد، کلیهی عملیاتِ ریاضی را که در طبیعت ممکن است، انجام میدهد.» یک سال بعد، در 1646، ویلْهِلْم لایبْنیتْس به دنیا میآید که ضمنِ کشف نظامِ دوتایی (که بهجای ده انگشتِ نظامِ معروفترِ دهتایی – معروفتر تا کی؟ – فقط دارای دو عددِ 0 و 1 است) و تکمیلِ ماشینِ حسابِ پاسکال، در جستجوی زبانِ جهانشمول، پایههای منطقِ صورییی را پی میریزد که امروزه شالودهی نحوِ رایانههاست. یک قرنونیم دیگر و جوُرْج بول، منطقدانِ انگلیسی، با تکمیلِ طرحِ لایتنیتس، فرضیهیی را اعلام میکند که بنا بر آن، «آنچه بر عملیاتِ استدلالی ذهن حکم میراند، شماری از قانونهای جبری است، همانندِ قانونهای حاکم بر عملیاتِ آشنای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و...» بدینسان، استدلال به حساب و منطق به جبر فروکاهش میدهد.
یکصد سال دیگر و در 1820، هانْس کریسْتیان اورْسْتِد، فیزیکدانِ دانمارکی، با مشاهدهی تأثیرِ جهتِ جریانِ برق بر جهتِ عقربهی قطبنما، جریانِ الکترومغناطیسی را کشف میکند. چند سال بعد، فرانْسوا آراگوُ، فیزیکدانِ فرانسوی، موفق میشود یک میلهی آهنی را بهطورِ دائم در یک جهت یا در جهتِ خلاف آن مغناطیسی کند. از این پس کافی است ردیفی از چند میلهی آهنی را بهترتیبِ خاصی در دو جهتِ متفاوت بهشکلی مغناطیسی کرد که بیانگرِ پیامِ خاصی باشند (همان ردیفهای معروف 0-ها و 1-ها)، با عبوردادنشان از جلوِ یک گالوانومتر، پیامشان خوانده خواهد شد. بدینسان، شالودهی حافظهی رایانههای امروز کشف میشود.
نیمسده بعد، در 1873، رِمینْگتوُن، ماشین تحریر را میسازد، و سه سال بعد، گْراهام بِل، تلفن را اختراع میکند.
بدینسان، در 1876، پیش از آغازِ سدهی 20، حرکتِ مکانیستی بشر او را مهیای ورود به دو عصرِ رایانهها و اینترنتِ متنهای ساده کرده است – مگر معنای مکانیکگرای اینترنت چیزی بهجز رایانههایی است که قادر به تشخیصِ متناند و از رهگذرِ یک شبکهی تلفنی به هم وصل شدهاند؟
البته هنوز باید پیشرفتهای فنی دیگری هم نه تنها حاصل که صنعتی شوند – یعنی امکانِِ دسترسی عمومی یابند. باید صوت و آنگاه تصویر قابلیتِ ضبط و پخش پیدا کنند: فونوگراف (1877)، سینماتوگراف (1895). صوت و تصویر باید گذشته از ضبط و پخش، قابلیتِ انتقالِ تودهیی نیز پیدا کنند: رادیو (1906)، تلویزیون (1937).
پس از کارهای مقدماتی آلن تورینگِ انگلیسی، کوُنْراد تْسوزه آلمانی، پْرِسْپِر اِکرْت و جان ماوْچْلی و جان وان نیومَن امریکایی در سالهای 1935 تا 1945، سرانجام، نخستین رایانه، در 1948، در دانشگاهِ منچسترِ انگلستان راهاندازی میشود.
اما مکانیکگرایی علمی و فنی، یک زیربنای فکری هم دارد که میتوان آن را مسلطترین گرایشِ نظری ذهنِ بشرِ مدرن دانست: شکلگرایی.
جالب اینکه در نخستین سالهای سدهی 20، لودْویگ کلاگِز، پیدایشِ رایانه را پیشبینی میکند، البته با تلخکامی، چون این فیلسوف و روانشناسِ نورمانتیک آلمانی بهشدتِ به سرنوشتِ تمدنِ غرب بدبین است: از یکسو، از جدایی ذهن از روح خبر میدهد و از این مینویسد که «فعالیتِ انگلوارِ ذهن (هوش و توانایی فنی)، ضرباهنگِ طبیعی زندگی روح را شکسته و انسان را با کیهان بیگانه کرده است» و از دیگرسو، شکلگرایی را بهعنوان جریانی افشا میکند که از سدهی 17 به بعد، بهطورِ توامان، بر چهار عرصهی بزرگ و متفاوتِ مالی، ریاضی، فنی و ورزشی حاکم شده است [2]: «هدف تفکرِ شکلگرا، دستیابی به حاصلِ تفکر بدونِ زحمتِ تفکر است؛ دستیابی به پاسخ بدونِ کمترین تحقیق است؛ تحققِ سلطهی ذهن بدونِ استفاده از وسیله و ابزارِ شعور است» حال آنکه شعور - بهتعبیر کلاگز - «همیشه به مقدارِ زیادی وابسته به زندگی است».
پس از این کلمههاست که کلاگز از رایانههای امروز خبر دهد: «بیگمان، اصالتِ کاملِ شکل با دستگاهِ دقیقی محقق خواهد شد، تهی از هرگونه شعور که توانایی یکهزار واکنشِ نگرانکننده را دارد.»
و راستی هم، آیا میتوان حرکتِ بنیانگزارانِ منطقِ صوری را در جایی در بیرون از شکلگرایی تبیین کرد؟