دانلود مقاله تاریخچه فلکلرنیشابور

Word 378 KB 18746 74
مشخص نشده مشخص نشده جغرافیا - زمین شناسی - شهرشناسی - جهانگردی
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • چوله‌قزک بارن کن بارن ب‌‌پاین کن
    گندوم د زر خاکه از توشنگی هلاکه
    بزغله شیر میه چپو پنیر میه

    با ترانه‌ی چوله‌قزک، روزگاری نه چندان دور، روستازادگان نشابور، گوش به جاری شدن ترنم باران بر دشت‌های سرزمین سپیده و نسیم صبح می‌ایستادند.

    از این دست بسیارند ترانه‌ها، لالایی‌ها، افسانه‌ها، مثل‌ها و ...

    که پدران و مادران ما، آرمان‌ها و آرزوها، دردها و سوزها، آموخته‌ها و تجربه‌ها، داشته‌ها و نداشته‌ها، اندیشه‌ها و باورهای خود را در قالب آنها می‌ریختند و بر محمل گویش کهن و شیرین نیشابوری، سینه به سینه به فرزندانشان می‌سپردند.

    فلکلر (Folklore)
    مردمان، همواره با انگاره‌ها، سنت‌ها و میراث حکمت‌های زندگی که از گذشته‌های دور به آنها رسیده است، زندگی می‌کنند.

    این انگاره‌ها، سنت‌ها و حکمت‌ها که از یک سو، حیاتی شفاهی دارند (بر زبان مردم جاریند از طریق زبانی از نسلی به نسل بعدی منتقل می‌شوند) و از سویی دیگر، بازنمایی از هویت، جهان‌نگری و دانش عمومی گروهی از مردم‌اند را «فرهنگ عامّه»، «فرهنگ مردم»، «دانش عوام» یا «فلکلر» نامیده‌اند.

    فلکلر ]فولکلور؛ فلکلور؛ فولکلر[، واژه‌ای فرانسوی است که از دوجزء فلک (folk) به معنی توده، و لور (lore) به معنی دانش، ترکیب یافته است، که نخستین بار آمبروزا مورتن (Ambroise Morton) در 1885 میلادی، آثار باستان و ادبیات توده را folklore نامید.

    برخی تعریف‌ها برای فلکلر عبارتند از: علم به آداب و رسوم توده‌ی مردم؛ افسانه‌ها و تصنیف‌های عامیانه؛ توده شناسی (فرهنگ معین).

    فرهنگ عامه؛ مجموعه‌ی عقاید، اندیشه‌ها، قصه‌ها، آداب و رسوم، ترانه‌ها و هنرهای ساده و ابتدایی یک ملت.

    فرهنگ عامه‌ی هر منطقه، هر قوم، هر شهر بیان کننده‌ی آرمان‌ها، اندیشه‌ها و تجربه‌های ارزنده‌ای است که نسل دیروز را به امروز پیوند می‌دهد و ارزش‌ها، هنجارها، سنت‌ها و حکمت‌های زندگی را به نسل‌های بعد منتقل می‌کند.

    این سنت‌ها و انگاره‌های اجتماعی به زندگی مردم، معنی و مفهوم می‌بخشد و آنها را به ادامه‌ی زندگی دلگرم می‌کند.

    پیداست که اگر این وابستگی‌ها از آنها گرفته شود، کار و تلاش و امید و آرزو به بن‌بست می‌رسد.

    پیوند مداوم بین نسل‌ها از رهگذر فرهنگ عامه، باعث پویایی اندیشه، ابتکار و خلاقیت و توسعه‌ی فرهنگی در جامعه‌ی انسانی می‌گردد.

    مگر نه اینکه هر بنایی را بر مبنایی باید ساخت و بی‌جا نگفته اند که «ملتی که گذشته‌اش را نشناسد، آینده‌اش را نمی‌تواند بسازد».

    با این پیشینه، فرهنگ عامه‌ی هر منطقه و هر گروه از مردم و هر ملت را می‌توان در زمره‌ی میراث فرهنگی آنها به شمار آورد.

    به عبارتی، فرهنگ عامه میراث شفاهی و معنوی است که بازنمای ارتباط حیات فرهنگی و تاریخی یک قوم یا یک ملت است که با نمودهای گفتاری، رفتاری و موسیقایی ظاهر می‌شود.

    اما از یک سو تحولات پرشتاب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در دهه های اخیر که پیشرفت‌ و توسعه‌ی فن‌آوریهای ارتباطی، رسانه ها و وسایل حمل و نقل که جهان و مردمان آن را به ورطه‌ی فرهنگ دیکته‌ای مصرفی و ماشینی فرو غلتانده، و فرهنگ گونه‌گون و ریشه‌دار عامه را متاثر ساخته و به تدریج، آن را کمرنگ و بی‌معنا جلو داده است و از سویی دیگر طبیعت شفاهی و حیات سینه به سینه‌ی فرهنگ عامه، آسیب‌پذیری این گنجینه‌ی ارزشمند را دو چندان نموده است، به نحوی که بسیاری از سنت‌ها، باورها و سایر داشته‌های بومی به نفع فرهنگ غول‌آسای مصرف و ماشین، پای را از اذهان و افواه مردم کوچه و بازار کنار کشیده، فراموش و محو شده و چراغ این میراث رو به خاموشی می‌رود و اگر در مورد گردآوری، ثبت و پژوهش بر روی آن کاری انجام نشود، در فردایی نه چندان دور، فرصت از دست رفته و آن‌گاه چیزی به عنوان میراث و بازگوکننده‌ی هویت جمعی ما باقی نخواهد ماند.

    فلکلر و گویش
    در این میان گویش‌های محلی و منطقه‌ای نقشی اساسی و انکارناپذیر را به عنوان محمل و ظرف انتقال و حیات باورها و سنت‌های مردم (یا به بیانی کلی‌تر، فرهنگ عامه‌) ایفا می‌کنند.

    گویش‌‌ها به عنوان یکی از گونه‌ها و اشتقاقات زبان مادر ، علاوه بر کارکرد محمل انتقال فرهنگ مردم، به مثابه‌ی پاسگاه و گنجینه‌ی واژه‌ها، اصطلاحات و تعبیراتی که در زبان مادر به فراموشی سپرده شده‌اند و یا کاربرد خود را از دست داده‌اند نیز قابل توجه‌اند و از نگاهی دیگر گویش‌ها به لحاظ حیات پویا و طبیعی‌شان بر زبان عوام، مولد اجزا و ترکیباتی غنی هستند که، مطالعه و استخراج و بکارگیری آنها می‌تواند موجب غنای زبان مادر گردد.

    گویش نیشابوری نیز از این دسته است، دارای قدمتی دیرینه، پر از فراز و فرود در مسیر تاریخ، گنجینه‌ای سرشار ناشی از ارتباط و تطور فرهنگی اقوام گوناگون ....

    در بازنمایاندن گوشه‌ای از قابلیت‌های گویش نیشابوری شما را به مقاله‌ی ارزش گویش نیشابوری ارجاع می‌دهیم.



    در راستای معرفی گویش نیشابوری، اینجانب به همراهی گروهی از دوستان علاقه‌مند به فرهنگ و هویت ابرشهر ایران‌زمین در کلوب نیشابور به ویژه مساعدت مدیر پرتلاش کلوب –دهلیزشرق- بر آن شدیم گوشه‌ای از کار را گرفته و با استخراج و ثبت بخشی کوچک از واژگان گویش نیشابوری که به سان پایه و محملی برای کار در سایر حوزه‌های فرهنگ شفاهی مردم نیشابور است، اقدامی هرچند مبتدی، کوچک و آزمایش‌گونه در این حوزه به انجام برسانیم.

    باشد که پژوهشگران نیشابوری و نیشابور دوستان و نیز نهادهای فرهنگی ذیربط، همچون گذشته با نگاهی کاربردی و ارزشی به این حوزه نیز نگریسته و وارد این میدان شوند تا گویش نیشابوری و بطور کلی‌تر فرهنگ عامه‌ی نیشابور، آن گونه که به حق شایسته‌ی آن است معرفی شود و نیز به عنوان میراثی نیک که نشان از دانش و باورهای مردمان حکیم ابرشهر سنتی و باستانی دارد، در اختیار آیندگان قرار گیرد.
    ...

    ققنوس شرق ...




    برخی دستاوردهای گردآوری واژگان نیشابوری را به شرح زیر می‌توان بر شمرد:

    1.

    حفظ و ماندگاری واژه‌های گویش نیشابوری از طریق ثبت و مکتوب کردن آنها
    2.

    فراهم آمدن منبعی ابتدایی به عنوان ماده‌ی خام کارهای تخصصی پژوهشگران حوزه‌ی گویش‌شناسی
    3.

    معرفی اجمالی گویش نیشابوری و توانمندی‌های آن در شبکه‌ی جهانی (اینترنت)
    4.

    متوجه کردن نگاه‌ها و اندیشه‌ها به این حوزه و اهمیت و ارزش کار بر روی آن
    5.

    ترویج گویش نیشابوری و ترغیب جوان‌ترهای نیشابور به استفاده و تعامل با آن
    6.

    در اختیار قرار دادن سرنخ‌هایی برای پژوهشگران سایر حوزه‌های فرهنگ عامه در راستای کار در این حوزه

    شایان ذکر است که:

    • این واژه‌نامه کاری مبتدی، ترویجی و به عبارتی مشتی نمونه‌ی خروار است و بالتبع به هیچ وجه نمی‌توان به جامعیت و صحت واژه‌ها، آوانگاری و تعاریف ارایه شده، چه از دیدگاه کمی و چه کیفی، استناد نمود.


    • جدول آوانگاری ارایه شده، کاری ابتکاری است و چه بسا ایراداتی بر آن وارد باشد.

    بنابراین ثبت آوانگارد گویش نیشابوری بدان گونه که بایسته است در حوزه‌ی متخصصین علم آواشناسی و آوانگاری قرار می‌گیرد.

    جدول آوانگاری ارایه شده، کاری ابتکاری است و چه بسا ایراداتی بر آن وارد باشد.

    بنابراین ثبت آوانگارد گویش نیشابوری بدان گونه که بایسته است در حوزه‌ی متخصصین علم آواشناسی و آوانگاری قرار می‌گیرد.

    خواهشمند است واژه‌های پیشنهادی خود را برای اضافه شدن به واژه‌نامه و نیز نظرات اصلاحی‌تان را در قسمت نظرات (نظر بدهید) – در پایین کادرهایی که واژه‌ها در آن قرار گرفته‌اند-، وارد نمایید.

    با سپاس از شما به خاطر همراهیتان برقرار و هماره پیروز باشید + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | 9 نظر جدول آوانگاری گویش نیشابوری در آوانویسی واژگان نیشابوری ثبت شده در این وب‌نوشت، از نشان‌های آوایی جدول زیر و در نگارش و تنظیم واژه‌نامه (در متن واژه‌نامه) از اختصارات و نشان های زیر استفاده شده است.

    اختصارات و نشان‌ها جدول آوانگاری گویش نیشابوری توضیحات (نک): در زبان فارسی و گویش رسمی امروز، مخرج ادای همخوان (حرف بی صدا= صامت) های «هـ» و «ح » بسیار نزدیک به هم می باشد، اما در گویش نیشابوری تفاوت ادای این دو همخوان بسیار محسوس و متمایز است، بنابراین نشان آوایی « h » را برای همخوان «هـ» و « h » (زیر خط دار) را برای همخوان «ح» در نظر گرفته ایم.

    در زبان فارسی و گویش رسمی امروز، واکه ای (حرف صدادار= مصوت) نظیر ضمه و یا واو اشباع شده یا مجهول کاربرد ندارد، در حالی که در گویش نیشابوری این واکه ها هنوز به حیات خود ادامه می‌دهند، بنابراین نشانه ی « ŏ » را برای آوانویسی این واکه ها و نیز صورت نوشتاری « ـو » (واو دنباله‌دار کشیده) را برای نگارش در نظر گرفته ایم.

    در برخی واژه‌های گویش نیشابوری مانند «کرت، پلتاو، کدون و ...» پس از حرف نخستین واژه، واکه ای مستتر است که در اغلب نگارش ها این واکه لحاظ نشده و حرف ساکن محسوب شده است در حالی که این واکه ارزش آوایی داشته و توسط گویش‌وران نیشابوری به وفور مورد استفاده قرار می گیرد بنابراین در آوانویسی این واکه از نشان قراردادی « ‚ » استفاده کرده ایم.

    همخوان «ع» در گویش مانند عربی و از همان مخرج ادا می شود اما ما در این واژه‌نامه، برای آن نشان آوایی در نظر نگرفته و بسته به واکه‌ای که بعد از آن می‌آید، همان واکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پس‌آیند را بجای آن آورده‌ایم مثلا در آوانویسی واژه‌ی عینه به معنی آینه را به گونه‌‌ی /ayna/ به حساب آورده‌ایم.

    شایسته است در کارویژه‌ها (کارهای تخصصی)، برای همخوان «ع» در گویش نیشابوری که برخلاف زبان فارسی امروز، دارای ارزش آوایی ویژه‌ای است، نشان آوایی در نظر گرفته شود.

    + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | نظر بدهید ××× آ ، الف ××× آ ± آزک /ăz‚k/: باز؛ دوباره؛ دیگر بار ± آق ملّا /aqmlla/: {آق مرزا /ăqm‚rză/} شوهر خواهر ± آق مرزا: ]نک: آق ملّا[ ± آغشکه /kašăq/: {آغشگه/ăqšga/؛ آغشغه/ăqšqa/}: پنجره‌ی کوچک ± آغال /ăqăl/: جای نگهداری گوسفندان، در بند کردن چیزی به وسیله‌ی چیز دیگر ± آو /ăw/: آب ± آودوزدک /ăwduzdak/: نوعی سوسک ± آو عینه کیدن /ăw-ayna kidan/: {آو اَینه کیدن}: آراستن و مرتب کردن موی سر با استفاده از آب در جلوی آینه الف ± اتش /atash/: آتش ± اتش برق /at‚šbarq/: رعد و برق؛ آذرخش ± اتش گاو /at‚š-găw/: میله‌ ای طویل و نسبتا قطور که برای به هم زدن مواد آتش‌زای داخل تنور یا کوره (مانند هیزم) و برافروخته‌تر کردن آتش استفاده می‌شود.

    ± اِ تیم /e-tim/: ای وای!

    (گویه ای برای بیان تعجب) ± اتینا /ataynă/: بیهوده ± اجّاش /ajjăš/: هرگز ± اجیر /ajir/: بیدار؛ سرزنده؛ سرحال ± اُ جور کی باد میه و شخه مجمبه /o jur ki băd miya-vo šaxa mojonba/: به این صورت که باد می‌آید و شاخه می‌جنبد ...؛ اوضاع و شرایط حاکی بر این است که ...

    ± اخاد /axăd/: همراه؛ با ± اختلاط کیدن /axt‚lăt kidan/: صحبت کردن؛ گفتگو کردن؛ با هم حرف زدن ± اخکوک /axkŏk/: چغاله‌ ی زردآلو ± ارا کیدن /ară kidan/: آرایش کردن؛ آراستن ± ارده /ar‚da/: {عرده /ar‚da/}: لاستیک خودرو؛ تایر خودرو ± ارّه /arra/؛ /orra/: زن وقیح و دریده ± ارونجه /arunja/؛ /runjaă/: یونجه ± ازا /eză/: ماده‌ی اشتعال زای روی جعبه‌ی کبریت ± از پوشتی /az pušti/: پشتیبانی؛ حمایت؛ طرف‌داری ± از دستی /az d‚sti/: عمدا؛ به عمد ± از رد /az rad/: دنبالِ؛ پشت سرِ ± از سر وا کیدن /az sar wă kidan/: کار را به پایان رساندن؛ پذیرایی مناسب را به جا آوردن ± از سر کول افتین /az s‚r kavl aftiyan/: از تدبیر کاری افتادن؛ از کاری یا چیزی غافل شدن ± از کلّی صحب /az k‚llay sŏh‚b/: از سر صبح؛ از ابتدای صبح ± از گلو هم بدر رفتن /az g‚lu ham b‚dar roftan/: با هم کنار آمدن؛ مصالحه کردن ± استاق /astăq/: گوسفند نازا ± استقو /ast‚qo/: استخوان ± اشکاف /eškăf/: کمد دیواری ± اشکینه آوجیج /aškina-ăwjij/: نوعی غذا (اشکنه) ± اغوش /aquš/: 1.

    آغوش.

    2.

    یک دسته گندم یا هر گیاه و محصول درو شده که در آغوش جای گیرد ± اغیله /aqila/: مشغول کاری بودن؛ مشغله ± اقراف /aqrăf/: شکاف بزرگ ± الغاو بلغاو /alqăw-balqăw/: همهمه؛ سر صدای زیاد و نامفهوم ± الفچ /alefč/: {علفچ //alefč؛ الیفچ/{/alefč: چسبناک ± القاج /alqăj/: نوعی نخ ضخیم که در بافت قالی کاربرد دارد ± القشنه /alqošna/: نوعی گِرِه ± القیشتک /alqištak/: بشکن زدن ± -َک /-ak/: او (ضمیرپسوند برای سوم شخص در افعال گذشته‌ ی ساده.

    مثال: هستک /hastak/= او هست؛ گوفتک /guftak/= او گفت) ± ـَک /-ak/: تو (ضمیر پسوند برای دوم شخص در برخی افعال امر.

    مثال: وایستک /văystak/= بایست) ± اله /ala/: سیاه، خشمگین (چشم الگی /肚mal‚gi/: چشم غرّه) ± اـلّه کیدن /lla kidanŏ/: خم شدن (انسان) ± الونه /alwana/: نوعی کیسه (شبیه خورجین) ± اله توک /alatŏk/: {عله توک //alatŏk} بیمار؛ مریض ± الیز /aliz/: {علیز/aliz/؛ التیز/altiz/؛ علتیز/altiz/}: لگد زدن (حیوانات) ± الیجک /alijak/: دستکش ضدخار ± الیف /alif/: قاچ باریک ± اماج /amăj/: نوعی غذای سوپ مانند ± امبون /ambon/: کیسه ± انتیکّه /antikka/: {عنتیکّه /antikka/}: عتیقه؛ آنتیک؛ قدیمی ± انجی /anji/: {عنجی /anji/}: ذرّه؛ مقدار ناچیز ± اُنجی /onji/: آنجا ± انجین /anjiyan/: رشته رشته کردن (انجیدن) ± اندر /andar/: ناتنی ± اوسار /awsăr/: افسار ± اوسنه /avsana/: افسانه؛ قصه؛ داستان ± ایشتوی؟

    /ištŏwi/: چطوری؟؛ حالت چطور است؟

    ± ایقزر /iqzar/: این قدر؛ این مقدار ± ایکّه /ikka/: تنها ± اینجی /inji/: اینجا ± اییش /ayiš/: 1.

    اصطلاحی در کشاورزی؛ 2.

    خانواده؛ عائله (دو اییشه /du-ayiša/: مردی که دو همسر(خانواده) دارد) + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | 2 نظر ××× ب ، پ ××× ب ± باجی /băji/: خواهر ± باد خوردن /băd xordan/: 1.

    تاب بازی کردن؛ معلق بودن بر روی هوا.

    جریان یافتن هوا بر روی چیزی ± باد باد کیدن /băd-băd kidan/: فخرفروشی کردن؛ خود را بیش و برتر از دیگران نشان دادن ± باد کیدن /băd kidan/: قهر کردن، ناز کردن از روی رنجیدگی ± باد و بیدم /băd-o-baydam/: باد و بوران.

    ]نک: بیدم[ ± باد ـوک /bădŏk/: پرافاده، مغرور ± بار خواب /băr xăb/: بهار خواب؛ تراست خانه ± باک کلو /băk-k‚lo/: {باکلو /băk‚lo/}: پدر بزرگ ± بای داین /băy dăyan/: باختن؛ از دست دادن ± ب پوف پوف نگا دشتن /b‚ puf puf n‚gă doštan/: به نرمی و ملایمت رفتار یا کار کردن؛ مدارا کردن ± بجـول /b‚jŏl/: استخوان ترقوه (معمولا حیواناتی چون گوسفند، گاو، شتر و ...) ± بجول بزی /bazi b‚jŏl/: نوعی بازی که با بجول انجام می گیرد.

    نک بجول ± بحولّنی /behŏllani/: پس بدهی؛ خرج کنی؛ جبران کنی] بحولّوندن /b‚hŏllondan/: پس دادن[ ± بخ ترّه /bex-trra/: جالیز ± بخته /baxta/: گوسفند پرواری نر ± بختنه /bext‚na/: پهلو ± بخ گـوشی /bex-qŏši/: سیلی ± بدفلع /bad-f‚le/: بدعادت ± ب دم امین /b‚ dom amiyan/: وقت دوشیدن شیر گوسفند فرارسیدن (صبح‌گاه شیر گوسفندان را می دوشند) ± برجمه /barjama/: پالان ± ب رد کیدن /berad kidan/: گم کردن ± برونه /b‚runa/: شکاف، سوراخ یا بریدگی در قسمت پایینی سازه هایی مانند تنور (که در مورد تنور از طریق برونه، خاکستر برجای مانده را بیرون می‌کشند) ± برّی کیدن /b‚rri kidan/: پیراستن مو به شیوه‌ی چیدن پشم گوسفندان؛ پیراستن موی سر به نحوی که پستی و بلندی‌های جای قیچی اصلاح مشخص باشد.

    ± بزم /bezom/: {بیزم /beyzom/}: گویه ای برای تایید سخنان طرف مقابل گفتگو و ادامه‌ی سخن به کار می رود (احتمالا مخفف: به از آن هم ...) ± ب زوال /be z‚wăl/: ناتوان؛ ضعیف؛ مضلوم ± بزه /baza/: پهنا (پزه) ± بزی کیدن /bazi kidan/: 1.

    بازی کردن.

    رقصیدن ± بعری کیدن /beari kidan/: لودگی کردن ± بقلوو /b‚qlavu/: بوقلمون ± بگردم /begrdom/: 1.

    دور بزنم؛ چرخ بزنم؛ گشت و گذار کنم؛ 2.

    فدا شوم (بگردمت: فدایت شوم)؛ 3.

    جستجو کنم ± بلعّت /bal-ato/: به اصطلاح پول کسی را بالا کشیدن ± ب لقّ و پق /be laqq-o paq/: بدون سرو صدا؛ ساکت ± بلکم /balkom/: شاید ± بلّق /b‚lloq/: صدای ترکیدن حباب ± بنجیر /banjir/: نوعی دانه‌ی روغنی؛ کرچک ± بنچه /bonča/: دسته (یک بنچه پول /yak bonča pul/= یک دسته پول) ± بلغـور /b‚lqŏr/: نوعی ماده‌ی غذایی حاصل از از آرد درشت گندم ± بلغـوشیر /b‚lqŏšir/: ماده‌ی غذایی حاصل از بلغور و شیر ± بلو /balu/: زگیل (نوعی عارضه‌ی پوستی) ± بلیش ماهر /bališmăh‚r/: جانوری شبیه سوسک که بال های سختی دارد ± بوج‌چه /buj-ča/: لقمه‌ی بزرگ نان در دهان جویدن ± بودی /budi/: تمام؛ کامل ± بوشی کیدن /bawši kidan/: شیوه ای از استعمال مواد مخدر ± بوزم‌غوره /bŏzomqŏra/: نوعی خارپشت با جثه و تیغ‌های بزرگ ± بوغه /bŏqa/: آمیزش دادن گاو (احتمالا به منظور اصلاح نژاد) ± بوک /buk/: گونه؛ لپ ± بولویه /bulvaya/: پرستو ± بـوی ری /bŏyri/: بیرون؛ خارج هر چیز ± بیاج /beyăj/: بوته‌ی هندوانه وخربزه ± بیاخ /biyăx/: گویه ای که برای فراخواندن و تحریک سگ بکار می رود (بیاخ بیاخ) ± بیتی /bayati/: 1.

    ابزاری برای درو محصول کشاورزی.

    دام (معمولا گاو) که به کمک ان گندم و جو درو می کنند ± بیدم /baydam/: سرما.]نک باد و بیدم[ ± بیغوش /šbayqu/: {بغوش /baquš/}: جغد ± بینیج /baynij/: گهواره ± بییوُ /biyawo/: بیابان پ ± پابله /păbela/: برگرداندن خاک زمین کشاورزی بوسیله‌ی بیل (شبیه شخم زدن) ± پا د سف استیه /pă d‚ sef astiya/: پافشاری می‌کند؛ بر موضع خود اصرار می‌کند ± پال پال کیدن /păl kidan păl/: جاسوسی کردن؛ به حالتی شک برانگیز به دنبال چیزی گشتن ± پتو /petaw/: جلوی خورشید نشستن و آفتاب گرفتن ± پتّیخ /p‚ttix/: آشفته؛ پریشان؛ موی پریشان ± پچّخ زین /paččax ziyan/: باز نشستن؛ بسیار راحت نشستن ± پچّخ پچّخ کیدن /kidan paččax paččax/: باز راه رفتن؛ گشاد گشاد گام برداشتن ± پچّّـوخ /p‚ččŏx/: آکنه؛ جوش صورت ± پچّخه /pačč‚xa/: عمل و حالت پچّخ زین.

    ]نک: پچّخ زین[ ± پچّه‌ورملیه /pačč‚-w‚rmaliya/: به کسی گفته می شود که در هر مجلسی و هر کاری چه بی‌دعوت و چه بادعوت داوطلب است.

    ± پخ /pax/: صاف؛ تخت (کلش پخه /k‚llaš paxa/: (بالا یا جلو یا بالای) سر او شکلی تخت دارد) ± پخ پخی /p‚x p‚xi/: قلقلک ± پرپری /p‚rpri/: پروانه ± پرپری کیدن (داین) /p‚rpri dăyan/: طعمه قرار دادن یک کبوتر (با تکان دادن او در دست و بالتبع پر زدن وی) برای جلب و صید دیگر کبوترها ± پرتاو داین /p‚rtăw dăyan/: گذاشتن؛ رها کردن ± پردس فردا /p‚rdas f‚rda/: پسین فردا؛ دو روز بعد ± پرنه /p‚rena/: پریروز؛ دو روز پیش ± پروکیه /p‚rukiya/: پژمرده است (پروک زیه /p‚ruk ziya/) ± پزینه /pazina/: پله؛ پلکان ± پسارت /posărt/: زمین آماده‌ی شخم زدن ± پسلنگ /pasalang/: ول‌گردی؛ هرزگردی؛ بی‌هدف گشتن ± پسّـوک /passŏk/: ول‌گرد؛ هرزه گرد ± پشنه /pašna/: ته؛ پاشنه ± پشو /pešo/: پشتی؛ پیشین ± پشینگ /p‚šing/: ترشح؛ تراوش؛ پاشیدن ± پل /pal/: پشته‌های کوچک (دیواره‌های بسیار کوتاه خاکی) که زمین‌های کشاورزی را از هم جا می‌کنند و نیز برای هدایت آب در آبراه به کار می روند.

    ± پلتاو /p‚ltăw/: پالتو ± پلخمون /p‚laxmon/: {تلخمون /t‚laxmon/}: تیر کمان (به شکل Y که معمولا از شاخه ی درختان ساخته می‌شود و تیر آن سنگ است) ± پلشت /p‚lašt/: کثیف؛ ناشسته؛ بدطینت ± پلوری /p‚lwari/: دام پروار؛ چاق؛ فربه ± پلّه /p‚lla/: نصف؛ دو نیم کردن یک چیز ± پله کیدن /pela Kidan/: گیر دادن؛ تعقیب کردن و رها نکردن ± پناپسقـول /p‚nă-p‚sqŏl/: پناه‌گاه؛ مخفی‌گاه ± پنچل /pančel/: پنچر ± پوچه /puča/: کپک ± پورچنه /purčana/: پرحرف؛ پرچانه ± پوزشه تاو مته /puzša tăw m‚ta/: روی بر می‌گرداند؛ بی اعتنایی می‌کند ± پوفله /pufla/: آبله؛ تاول ± پـولهر /pŏlhor/: پژمرده ± پـوس لوک /pŏsluk/: پوست کلفت؛ جان سخت؛ مقاوم ± پوشته /pušta/: 1.

    باری که بتوان ان را بر پشت حمل کرد.

    پشته در زمین های کشاورزی بخصوص باغ‌های مو (انگور)؛ تاق در برابر ناو ± پولته /pulta/: فیتیله ± پی روه /pay rava/: زمین کشاورزی بعد از درو ( اغلب در مورد کشت جو و گندم) ± پیر /piyar/: پدر ± پی /pay/: پشت؛ ماقبل ± پیشده /pišde/: دورشو (برای گربه) ± پیشون /peyšon/: ته؛ انتها؛ عقب ± پی لینگی /pay-lingi/: پشت پا؛ تکل از پشت ± پینجله /pinj‚la/: پنجره ± پینگال /pingăl/: ناخن ± پیه مزنه /paya m‚zna/: صدای رعد (آذرخش) به گوش می رسد ± + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | 4 نظر ××× ت ××× ت ± تاس /tăs/: 1.

    ظرف؛ کاسه.

    کچل؛ بی‌موی ± تاوپلچ /tăw-p‚leč/: پیچ و تاب ± تخ‌بل /tax-bel/: پشت بیل ± تخته مشک /taxt‚-mašk/: صندوق ± تخچه /taxča/: {طخچه /taxča/}: مرغ ± ترقزداین /t,rqaz dăyan/: پرتاب کردن ± تریخ /t‚rix/: راست ایستاده ± ترونجیه /t‚runjiya/: پژمرده است ± تریزنا /t‚rizna/: بوی نم ناشی از ادرار ± تریس‌کنده /t‚ris-konda/: لجباز ± تسمه /tasma/: کمربند؛ تسمه ± تکّه /takka/: گوسفند یا بز نر ± تل /tal/: همتا؛ همانند؛ یار ± تل‌تلی /t‚lt‚li/: رفیق‌باز ± تلخ /tal‚x/:1.

    استخر؛ آبگیر 2.

    مزه‌ی تلخ ± تلس هواس /t‚l‚s hawăs/: هوا و هوس ± تلشخ /t‚lšax/: ترشه‌های چوب؛ تکه های ریز چوب ± تلیسک /t‚lisk/: قسمتی از یک خوشه‌ی انگور ± تمرّوج /t‚rruj/: تب نوبه ± تنقسی /t‚nqsi/: تنگدستی؛ نداری؛ زندگی در رنج و سختی ± تنگل اندوختن /t,ngal andoxtan/: {تنقل اندوختن /t,nqal andoxtan/}: جاخوش کردن ± تنوک /t‚nuk/: پهن؛ تنک ± توشله /tušla/: تیله؛ گوی کوچک ± تـوله /tŏla/: هل دادن ± تونگلو /tung‚lu/: {تنگلو /t‚ng‚lu/}: کوزه‌ی کوچک ± تیار /tiyăr/: آماده؛ درست ± تیار‌خوار /tiyăr-xăr/: به کسی گفته می‌شود که در بدست آوردن نیازمندی‌هایش تلاش نمی کند و از دسترنج دیگران بهره می برد.

    ± تیچه /tayča/: یک لنگه خورجین ± تیکّل کیدن /tikkal kidan/: گشتن؛ جستجو کردن ± تیکُّ خوردن /tikko khordan/: شکّه شدن؛ فشار روانی شدید و ناگهانی وارد شدن یه کسی ± تینگ /ting/: چنگ؛ نوک ± تینگ‌تز /ting-tez/: مترصد فرصت؛ تیز چنگ ± ته‌لوشی /taluši/: پولی که در عروسی گرفته می شود ± تلوکه /t‚luka/: باج گرفته ± توروه /tŏrwa/: توبره؛ کوله‌پشتی ± توقلی /toeqoli/:بره‌ی دو ساله‌ی گوسفند ± + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | یک نظر ××× ج ، چ ××× ج ± جاجگا کیدن /jăjagă kidan/: 1.

    فراهم کردن مقدمات کاری.

    رسمی برگزار کردن؛ برای کاری، تمام گذاشتن ± جاش دره /jăš dara/: جا دارد؛ بعید نیست؛ محتمل است؛ ممکن است ± جرجر /jarjar/: صدای باران ± جرح /jar,h/: داغ دل؛ سوز دل ± جرگّ و پرگ کیدن /j,r,gg-o-p,r,g kidan/: سوختن (صدای سوختن آتش) ± جزّک /j,zzak/: حرص دادن کسی را ± جعده /ja,da/: جاده؛ راه ± جغرغ /j,qreq/: چرخ پنبه دانه گیری؛ ابزاری برای جداسازی دانه از پنبه ± جغور بغور /jaqur-baqur/: گوشت سرخ شده و آماده‌ خوردن ± جفنگ /jafang/: سخن‌خنده دار؛ حرف مزاح‌گونه ± جگا /jagă/: ظرف (غذاخوری).

    ± جل /jal/: پرنده‌ای کوچک ± جَلد /jald/: {جلت /jolt/}: چابک؛ زرنگ ± جلّی /j,lli/: {گلّی /g,lli/؛ گلّین /g,llin/}: کوچک؛ خرد ± جله /jala/: باران تند و شدید ± جلیزقه /j,lizqa/: جلیقه ± جمکـوو /jamakŏw/: ابزاری چوبین برای کوبیدن پارچه در هنگام شستن ± جمل /j,mal/: 1.

    دوقلو؛ دو قلوهای گوسفندی 2.

    دو فرد شبیه به هم.

    ± جمنده /j,m,nda/: جنبنده ± جنمّرگ /j,nommarg/: 1.

    (احتمالا) مرگ به جان.

    (در اصطلاح عامه) شیطان صفت؛ بازیگوش ± جیشت /jišt/: زشت؛ بدمنظر؛ کار یا حالت نامطلوب ± جولد ـوز /j,waldŏz/: سوزن مخصوص دوختن جوال، کیسه گونی و پارچه های ضخیم ± جوال /j,wăl/: کیسه ای از جنس حاحیم که اغلب برای حمل گندم و جو به‌کار می رفته است.

    ± جـوشگر /jŏšgar/: جوش دهنده ± جـوغ /jŏq/: ابزاری چوبین که در هنگام شخم زدن بر روی گردن گاو مزرعه انداخته می‌‌شود ± جول‌جول کیدن /jul jul kidan/: تکان خوردن ± جون /jon/: بدن؛ جان؛ روح و روان.

    ± جونه /j,wana/: گاو نر (جوان).

    ± جهیل /jahil/: نادان؛ جاهل ± جیجّین /jijjiyan/: سوختن (جمع شدن یا مچاله شدن یک چیز معمولا از جنس های پلاستیک، فرآورده های پتروشیمی و ...

    در اثر سوختن؛ مثال: بجیجی /b,jijji/= سوخت) ± جیر /jir/: کش (دارای حالت ارتجاعی) ± جیرز /jirz/: درز؛ شکاف؛ جرز ± جیرق /jirq/: 2.

    آتش برافروخته.

    1.برافروخته؛ پرانرژی؛ سرحال.

    ± جیند /jind/: جن ± جیغ کیدن /jiq kidan/: صدا زدن؛ بانگ زدن کسی را ± جیغوک /jiqŏk/: کسی که بسار جیغ می کشد ]نک: جغنه /joqna/ [ ± جغنه /joqna/: 1.

    جغد.

    کسی که زیاد جیغ می کشد.

    ]نک: جیغـوک/jiqŏk/[ ± جـووه /jŏwa/: جوی (کوچک) آب (در کشاورزی و باغداری).

    چ ± چارچشمی /čăr-č,šmi/: با چهار چشم؛ دقت کردن در دیدن؛ مراقب و ناظر دقیق بودن ± چایدن /čăydan/: 1.

    چدن (فلز) 2.

    ظرفی که در آن برخی مواد خوراکی مانند گوشت، آجیل‌جات و ...

    را تف می دهند (سرخ می کنند).

    ± چاقره /čăqara/: چاه بسار طویل (بلند) و غالبا متروک ± چاینیک /čăynik/: ظرف گرم نگهدارنده‌ی چای؛ فلاسک ± چپّو /čeppo/: چوپان ± چپ‌چرقه /čap-č,rqa/: چشم کلاج؛ چشم تابدار ± چخت /čoxt/: سقف ± چخ‌چخ /čax-čax/: گپ‌زدن بسیار؛ یادآوری از گذشته و حال؛ گفت‌وگوی خودمانی.

    (چخ‌چخ کیدن: گپ زدن خودمانی) ± چخـوی /čakŏy/: مقنّی؛ چاه کن.

    (چاه جوی) ± چدیر /čadir/: چادر ± چرَ /čara/: روبرو؛ مقابل ± چر کیدن/kidan čor/: خیره شدن؛ متمرکز کردن حواس از جمله شنوایی بر یک جای یا نقطه به منظور پی بردن به آنچه که می‌گذرد ± چراغ‌برات /čorăq-borăt/: شب‌های اول نیمه‌ی شعبان که مردمان به زیارت اهل قبور (مردگان) می‌روند ± چرشاخ /čar-šăx/: ابزاری سنتی برای در معرض باد قرار دادن محصولات (گندم و جو) درو شده به منظور جدا ساختن دانه از کاه (این ابزار شبیه بیل است با این تفاوت که در قسمت سر آن به جای سطح فلزی بیل، چند میله‌ی نسبتا نک تیز پیش بینی شده است که به این میله های اصطلاحا شاخ می‌گویند) ± چرشو /čar-šaw/: 1.

    چادر شب 2.

    پارچه‌ای مربع شکل و ضخیم که لحاف و سایر وسایل خواب را در آن بسته بندی می‌کنند.

    ± چرقد /čarqad/: روسری زنانه که چهار‌گوشه است ± چرمه /čorma/: محل نگهداری دام‌ها، طویله ± چرنه /čorna/: سر لوله‌ی برخی ظروف مانند قوری، آفتابه، پیت نفت و ...

    ± چروا /čarva/: چهار پای؛ خر؛ الاغ ± چرـوق /čarŏq/: نوعی کفش محلی ± چز /čaz/: {جز /jaz/} جیرجیرک ± چشماش ول‌ول منه /č,šmăš v,l-v,l m,na/: با چشمانی شفاف، اشک‌الود و شفاف نگاه می‌کند ± چشم‌الگی /č,šm-al,gi/: چشم غرّه؛ تهدیدآمیز و خشن نگاه کردن به کسی ± چشم ملمی /m,lm,li č,šm/: هیز؛ چشم‌چران ± چغَل /č,qal/: ضخیم و زبر ± چغِل /č,qel/: ابزاری برای بیختن ± چغورت /čoqort/: چانه ± چغـوک /č,qŏk/: گنجشک ± چغوک‌زرد /č,qŏk-zard/: گنجشکی که بنابر اعتقاد برخی، خبر می رساند(استعاری و افسانه‌ای) ± چق /čeq/: محل فروش پرندگان ± چلاک /čalăk/: منتظر فرصت؛ چالاک ± چلاو‌صفی /č,lăw-safi/: آبکش (مثل: چلاو‌صفی ب افتوه مگه دوسلخه: آبکش به آفتابه می‌گوید تو 2 سوراخ داری!) ± چل‌بزه /čalbaza/: مسیر رودخانه‌ی بی‌آب ± چل‌تیکّه /čeltikka/: پارچه‌ی بزرگی که از به هم دوختن تکه پارچه های کوچک مازاد حاصل از خیاطی تهیه می شود و معمولا از آن برای روانداز وسایل خانه، پرده، روی تاقچه، روفرشی، روی انداز وسایل خواب، روفرشی و ...

    استفاده می‌کرده‌اند ± چلک /čelak/: ظرف مخصوص حمل نفت (بطور عام مایعات نفتی)؛ پیت نفت.

    (در این ظرف یک محل در قسمت بالا برای ریختن مایعات و در قسمت کناری ظرف، یک لوله، برای تخلیه ی مایعات، و در کنار (پهلو) دیگر آن یک دستگیره برای حمل و جابجایی راحت آن تعبیه شده) ± چل‌مرد /čelmard/: کوتوله؛ مرد بسیار کوتاه قد ± چله /čala/: چاله؛ چاه یا گودال بسیار کوچک و کم‌عمق ± چم /čam/: 1.

    جلو؛ محل؛ جایی در محل دید 2.

    میل؛ گرایش ± چمبر /čombar/: چنبر؛ حلقه؛ دایره؛ حلقه‌ای که مار به دورخویش می‌زند ± چمبه /čomba/: کتک ± چـودار /čŏw-dăr/: دارنده‌ی دام؛ دامدار؛ چوپان ± چوری /čowri/: النگو؛ زینت‌آلاتی حلقه‌ای که زنان آن را بر ساق دست آویزند.

    ± چوک /čuk/: آلت تناسلی بچگانه‌ی مذکر ± چـوله قزک /čŏl,-qazak/: مترسک ± چونه /čune/: بله (گویه ای برای تایید) ± چنق /čanaq/: چانه ± چنو /č,no/: چنان ± چنی /č,ni/: چنین ± چیقذر /čiqzar/: چه اندازه ± چیکّله /čikk,la/: قطره‌؛ ذرهّ‌ای از مایعات ± چیلّه /čilla/: چلّه‌ی زمستان؛ زمستان ± چینگ /čing/: 1.

    چنگ 2.پنجه‌ی پرندگان 3.

    بالا یا گوشه‌ی یک چیز (چینگ سر-وق/ăing, sarŏq/: 1.

    یک گوشه‌ی پارچه‌ی بقچه 2.

    یک گوشه‌ی روسری).]نک:تینگ/ting/] ± چینگال /činqăl/: 1.

    با چنگ؛ با پنجه و ناخن 2.

    ابزار غذا خوری (چنگال) ± چینگ د چینگ /čing d, čing/: سر به سر (کسی یا همدیگر) گذاشتن ± چینگ و لینگ کیدن /čing-o ling kidan/: با بی میلی غذا خوردن؛ کم غذا خوردن ± چینه /čina/: دانه و ارزن (غذای ماکیان) + نوشته شده در ساعت توسط چوله قزک | 2 نظر ××× ح ، خ ××× ح ± حپّاو /happăw/: بی‌اراده؛ بی‌نظم؛ نادان ± حپّی شاو /happi-šăw/: صدای عطسه ± حپکه /hapka/: مات و مبهوت؛ سکته ± حپّلی‌حپاو /happ,li-hapăw/: بسیار بی‌اراده و بی‌نظم؛ بسیار نادان و نفهم ± حتل /hatol/: خپل؛ چاغ و گرد ± حج‌دو‌دو /haj-daw-daw/: نوعی سوسک که حرکات سریعی دارد ± حجمت /hajamat/: حجامت؛ شیوه‌ی سنتی خارج کردن خون زاید از بدن ± حجی‌ترسنی /haji-t,rsani/: تهدید نهایی؛ اولتیماتوم ± حرّای /horrăy/: داد و فریاد ± حرم‌حرج /harom-haraj/: تباه کردن مال یا هر چیز دیگر؛ اصراف کردن ± حرم‌مرگ /harom-marg/: دعای مردن به مرگ حرام (گویه‌ای است که در موقعیت عصبانیت به حیواناتی که خللی در روند و نظم زندگی ایجاد کرده یا نافرمانی می کنند، گفته می‌شود) ± حشه‌داو /haš,-dăw/: کسی که به تعهدات خود در بازی یا کار و ...

    عمل نمی‌کند و همه چیز را انکار (حاشا) می‌کند ± حصّه /hassa/: سهم ± حصیل /hasil/: حاصل؛ دستاورد ± حلوت /halavat/: آسایش، آرامش ± حله‌لومبک /hal,lombak/: {هله‌لومبک /hal,lombak/}: الاکلنگ ± حلی کیدن /hali kidan/: فهماندن؛ تفهیم کردن.

    ]نک: د حلیدون اندختن /d, halidon andoxtan/= فهماندن[ ± حندونه /hand,wana/: هندوانه(میوه) ± حنجلـ ـوق /hanj,lŏq/: نیشگون ± حلیم دنیک /halim-danik/: نوعی غذای محلی (حلیم) که در ترکیب آن حبوبات پخته شده نقش زیادی دارند ± حـ‌ ـووربه /hŏwraba/: فریاد و غریو قبل از حمله ± حـ ـورت کیدن /hŏrt kidan/: سرکشیدن مایعات (خوردن غذاهای آبکب و مایع مثل سوپ) ± حـ ـوکچه /hŏkča/: سکسکه ± حـ ـول‌حـ ـول کیدن /hŏlŏl kidan/: سرفه کردن؛ سرفیدن (در اثر سرماخوردگی) ± حولو /hawlu/: 1.

    حیاط منزل 2.

    منزل، سرای ± حوله /hawala/: حواله خ ± خاد /xăd/: خود ± خادخادی /xădxădi/: خودِخودم ± خادشه وبای دایه /xădša wa băy dăya/: خودش را باخته؛ تحت تاثیر قرارگرفته است؛ کار را از حد گذرانده است ± خارجگینی /xarej,gini/: خارجی ± خاش /xăš/: مادر همسر ± خاو /xăw/: خواب ± خپینه /xapiyana/: مخفیانه؛ پنهانی ± ختم /xat,m/: 1.

    پایان 2.

    زرنگ (ختم روزگار: سرد و گرم چشیده‌ی روزگار و زرنگ و ذوفنون) ± خچار /x,čăr/: فشار ± خدروا /x,drawă/: 1.

    گیاهان خود رو 2.

    جایی که در آن گیاهان خود رو می‌ید ± خراس /x,răs/: آسیای دستی ± خرفچ /x,refč/: کندذهن؛ عقب مانده‌ی ذهنی ± خرـوس‌دعوا /x,rŏs-da,wă/: مبارزه میان خروس‌ها ± خروُنه /xarwona/: خارپشت ± خسور /x,sur/: پدر همسر ± خشنوک /x,š,nuk/: سُرسُره ± خطیرجعم /xatirja,m/: خاطرجمع؛ آسوده ± خفتی /xefti/: سینه‌ریز (زیورآلات) ± خگینه /xagina/: خاگینه‌ (غذایی از تخم‌مرغ) ± خلایق /xolăyeq/: مردم ± خلمه /x,lama/: بره‌ی تازه به دنیا آمده ± خلی /xali/: خالی ± خن‌پشو /xanpešo/: خانه‌ی پشتی؛ پستو ± خنجلیک /x,nj,lik/: {خونجلی /xunj,li/} نیشگون ± خن‌خمیر /xanx,mir/: خانه خمیر (ویران) (گویه‌ای است دشنام‌گونه) ± خن‌سـ ـوخته /xan,sŏxta/: خانه سوخته (گویه‌ای است دشنام‌گونه) ± خُن‌طمع /xont,ma,/: بسیار طمّاع ± خنوک /x,nuk/: سرد؛ لوس و بی‌مزه؛ بی‌معنی ± خنه /xana/: 1.

    منزل؛ سرای 2.

    اتاق ± خنه‌وادُ /xanawădo/: دست مریزاد (با مفهومی کنایی و منفی، گویه‌ای برای اعتراض و گلایه‌گذاری و کنایه) ± خور /xowar/: خواهر ± خوشگی بالا اووردن /xušgi bălă awurdan/: سرد برخورد کردن؛ رفتاری همراه با بی اعتنایی داشتن ± خوگـ ـوشی /xawgŏši/: سیلی؛ توگوشی ± خولـ ـوک /xawalŏk/: خواب‌آلود

ديباچه چوله‌قزک بارن کن بارن ب‌‌پاين کن گندوم د زر خاکه از توشنگي هلاکه بزغله شير ميه چپو پنير ميه با ترانه‌ي چوله‌قزک، روزگاري نه چندان دور، روستازادگان نشابور، گوش به جاري شدن ترنم باران بر دشت‌هاي سرزمين سپيده

تاریخچه نیشابور: شهر نیشابور در گذر زمان نشیب و فراز هایی چند را پشت سر نهاده و سوانح بی شماری را تجربه کرده ، دیگر بار ققنوس وار از دل خاکستر ایام بال گشوده، زندگی نوینی را اغازیده است. نیشابور شهری است خفته در اعماق تاریخ و قرار گرفته بر چهارراه حوادث، شهری پر خاطره و عبرت انگیز و به گفته دکتر اسلامی ندوشن : (( کمتر شهری در سراسر ایران می توان یافت که به نداز نیشابور عبرت ...

مقدمه در زمان ساسانیان ایرانیان سه آتشگاه بزرگ و برجسته داشتند. نام آتش‌هایی که در این آتشگاه‌ها نگهداری می‌شد یکی بُرزین مهر به معنای آتش عشق والا و ویژه برزیگران بود که در نزدیکی نیشابور خراسان جای داشت. دیگری فَربغ بود به معنای آتش فرّ ایزدی که در کاریان فارس و ویژه موبدان و بلندپایگان بود و سومی گُشَسب که در تکاب آذربایجان قرار داشت. آتشگاه آذرگشسب ویژه ارتشیان بود و در شهر ...

سکه عبارت از یک تکه فلز است که وزن و عیار مخصوص دارد، با علامت مخصوص یا مهر کسانی که آن را ضرب می کنند.اولین سکه هائی که در دنیا ساخته شد هفت قرن قبل از میلاد مسیح بود که توسط لیدی ها ساخته شد، آنها قوم ثروتمند و با قدرتی بودند که در آسیای صغیر می زیستند. این سکه های اولیه از جنس مخصوصی که الکتروم نام داشت ساخته می شدند. الکتروم یک ترکیب طبیعی است که 75 درصد طلا و 25 درصد نقره ...

شهرداری از نظر لغوی از دو کلمه «شهر» و «داری» تشکیل گردیده که «داری» به معنی اداره و مدیریت و «شهر» پس از 1362 به جایی که دارای شهرداری باشد اطلاق می گردید. بنابراین از نظر لغوی شهرداری را می توان سازمان اداره شهر دانست و در اصطلاح، شهرداری به واحدی گفته می شود که به منظور اداره امور محلی و ارائه خدمات عمومی موردنیاز شهروندان در یک مرکز جمعیتی با خصایص شهری تشکیل می شود. در ...

تاریخچه رنگرزی رنگ و رنگرزی نه تنها در ایران بلکه در هند و چین و مصر دارای پیشینه ای بس طولانی است. رنگرزی در ایران سابقه ای دیرینه دارد. پیش از اسلام به خصوص در دوره ساسانی، رنگرزان از احترام خاصی برخوردار بوده اند. اما از آنجا که معمولاً رنگرزی بر موادی انجام می گیرد که از مواد آلی فساد پذیر تشکیل شده اند، آثار بازمانده از گذشته دور بسیار اندک است، خوشبختانه در پرتو دستاوردهای ...

فرهنگ عامه‌ي هر منطقه، هر قوم، هر شهر بيان کننده‌ي آرمان‌ها، انديشه‌ها و تجربه‌هاي ارزنده‌اي است که نسل ديروز را به امروز پيوند مي‌دهد و ارزش‌ها، هنجارها، سنت‌ها و حکمت‌هاي زندگي را به نسل‌هاي بعد منتقل مي‌کند. اين سنت‌ها و انگاره‌هاي اجتماعي به زند

شهر نيشابور مانند ساير شهرهاي استان خراسان جزء اولين مراکز مسکوني است که اقوام آريايي پس از ورود به ايران در آن سکني گزيدند. خراسان قديم به چهار منطقه تقسيم مي شد که عبارتند از: 1- بلخ 2- مرو 3- هرات 4- نيشابور در حال حاضر سه بخش اوّل خراسان ق

مقدمه : هدف از انجام این تحقیق مروری بر صنعت نساجی ایران و به ویژه هنر بافت پارچه های زری بوده. این هنر امروزه تقریبا فراموش شده و تعداد کارگاه های کمی در ایران هم اکنون مشغول به بافت پارچه های زری است . هم این موضوع یعنی کمبود منابع در کسب اطلاعات در مورد این هنر مشکل اصلی در این تحقیق بود. البته در اصفهان چند کارگاه زیر نظر سازمان صنایع دستی و گردشگری دایر شده و مشغول به احیای ...

چکیده : هدف از انجام این تحقیق نگاهی گذرا به فن زری بافی و جایگاه آن در میان هنرهای معاصر است . نقطه آغازین زری بافی در تمدن ایران چه زمانی بوده است ؟ مراحل انجام زری بافی به چه ترتیب است ؟ مقدمه : هدف از انجام این تحقیق مروری بر صنعت نساجی ایران و به ویژه هنر بافت پارچه های زری بوده. این هنر امروزه تقریبا فراموش شده و تعداد کارگاه های کمی در ایران هم اکنون مشغول به بافت پارچه ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول