مقدمه
کمتر حادثه تاریخی است که از رنگ تبلیغات سیاسی موبان و عباسیان و یا تعصبات دینی ،مذاهب مختلف بر کنا ر مانده وحقیقت آن دگرگون نشده باشد برای دریافت حقیقت تاریخی – هر چند بر اساس مظنه واحتمال هم باشد – خواندن متن تاریخ آن سالها به تنهایی کافی نیست ،بلکه باید تاریخ ر ا با یکدیگر شرایط ، از جمله وضع جغرافیایی، اقتصادی واجتماعی سنجیده ، چنانکه شیوه علمی تاریخ نویسان امروز هم همین است .
درباره تحلیل این حادثه ، تا آنجا که ممکن بوده است از کوشش دریغ نکرده ام و رویدادها را یکی با دیگری سنجیده و با دیگر وقایع مقایسه کرده ام .
به هنگام نوشتن مطالب از مأخذ به آنچه نزدیکتر به حادثه بوده است استفاده کرده ام چه احتمال دستکاری وتغییر در آن کمتر است ،مگر یک دو کتاب که مطالبی در خور ذکر داشته است.
اما هنگام بررسی به نوشته های بعد نیز از قرن پنجم تا عصر حاضر ، تا آنجا که میسربوده مراجعه شده است .
برای بررسی وضع سیاسی و اجتماعی اسلام تا پایان عصر خلفا کتاب های بعضی مورخان غربی که در اسلام مطالعه دارند از نظر دور نمانده است .
قدیم ترین سند کتبی باز مان حادثه در حدود قرن فاصله دارد ، اما چاره ای جز استاد به همین مدارک نیست .خداوند بزرگ همه ما را از ارتکاب هر گونه خطا باز دارد .آمین
مشخصات امام حسین (ع)
مرقد مطهر :کربلا
1- نام : حسین (ع ) 2- لقب معروف : سید الشهداء
3-کنیه : اباعبدالله 4- پدر : امام علی ( ع)
5- مادر : حضرت فاطمه ( س) 6- زمان ومکان تولد : 3 شعبان
زمان ومکان شهادت : سال 4 هجرت –مدینه
ماه محرم سال 61 هجرت کربلا
نوجوانی با شهادت وعبادت :
امام حسین (ع ) هنگامی که به سن نوجوانی رسید همچون سربازی شجاع و فداکار ، به دستورات پدرش علی ( ع) باجان و دل عمل می کرد ودرس هایی راکه درخردسالی از جدش رسول اکرم ( ص ) آموخته بود به کار می بست و به همین دلیل مورد توجه همگان به ویژه گرامی اشت قرار گرفته بود .همواره از حق وحقیقت دفاع می کرد و دیگران راپند می داده است .
با آن که نوجوانی بیش نبود ، در میان جوانان بنی هاشم ، در شمشیر زنی و سوار کاری نظیر نداشت .
بیشتر لباس سرخ رنگ بر تن می کرد وهمچون پدرش ،به نمار وعبادت خدا ، بسیاراهمیت می داد گاهی در روز هزار رکعت نماز می خواند .
روزی امام حسین ( ع) درپاسخ فردی که از او پرسید : ای پسر رسول خدا !
چگونه صبح کردی، « فرمود:« صبح کردم در حالتی که خالق من از کردار زشت وخو ب من با خبر است .
آتش جهنم درپیش من ومرگ در طلب من است وحساب ( روز قیامت) با تندی چشم به من دوخته ومن هم در گروه عمل خویش هستم ، آنچه می خواهم نمی توانم به دست آورم وآنچه که دشمن من است ، نمی توانم از خود دور کنم .کارها دست دیگری است ؛ اگر خواست عذابم میکند واگر خواست عفوم می فرماید.
پس کدام فقیر بیچاره تر از من است ؟
دلاوری :
حسین ( ع) درجنگ های « جمل» « صفین » و« نهروان » شرکت کرد و از همان آغاز مخالفت خود را باحکومت معاویه نشان داد ولحظه از حمایت اسلام وپدر مظلومش امام علی ( ع) دست نکشیدئ .
پس از آنکه حضرت علی ( ع ) امام اوّل شیعیان ،ناجوانمردانه به دست مردی سنگدل به نام « ابن ملجم » به شهادت رسید، امام حسن ( ع) جانشین پدر شد .
در تمام طول خلافت امام حسن ( ع) همچون سربازی فداکارش به فرمان برادر خود بود واو را حمایت می کرد .زمانی که امام حسن ( ع) صلح بامعاویه را پذیرفت ،اما امام حسین ( ع ) نیز تسلیم فرمان برادرش شد او از او اطاعت کرد .
سال ها از خلافت امام حسن ( ع) گذشته بودکه معاویه واطرفیانش بااجرای نقشه ای توانسته همسر آن حضرت رافریفته تا امام حسن ( ع ) را توسط او به شهادت برسانند وبه این ترتیب یزید را به عنوان جانشین معاویه اعلام کنند .
پس از آنکه حضرت علی ( ع ) امام اوّل شیعیان ،ناجوانمردانه به دست مردی سنگدل به نام « ابن ملجم » به شهادت رسید، امام حسن ( ع) جانشین پدر شد .
سال ها از خلافت امام حسن ( ع) گذشته بودکه معاویه واطرفیانش بااجرای نقشه ای توانسته همسر آن حضرت رافریفته تا امام حسن ( ع ) را توسط او به شهادت برسانند وبه این ترتیب یزید را به عنوان جانشین معاویه اعلام کنند .
مرگ معاویه و نامه ها : معاویه درماه رجب سال شصتم هجری در دمشق در گذشت .هنگام مرگ وی یزید در حوارین به سر می برد .
چون به دمشق رسید ومردم با او بیعت کردند نامه ای به ولید بن عتبه والی مدینه نوشت که :« حسین ابن علی وعبداللّه بن عمرو و عبداللّه زبید را رها مکن تا از آنان به خلافت من بیعت بگیری ».
والی مدینه از مروان بن حکم در این باره مشورت خواست .مروان گفت :« اگر رأی مرا می پذیری هم اکنون که مردم از مرگ معاویه آگاه نشده اند پسر زبیرو حسین ابن علی را بخواه !
اگر بیعت کردند کار تمام است وگرنه آنان را بزن .
چه اگر اینان بیعت نکنند ومردم بدانندمعاویه مرده است گرد حسین و پسر زبیر را خواهند گرفت و فتنه بزرگ خواهد شد.
اما پسر عمر مرد جنبش نیست مگر آنکه به سر وقت او رندو خلافت رابه وی بسپارند .
ولیه پی آنان فرستاده عبداللّه ابن زبیر وحسین (ع ) در مسجد بودند که فرستاه والی رسید و پیام او را به ایشان رسانید.
به او گفتند نزد امیر برو !
وبگو هم اکنون خواهیم آمد .
حسین (ع) نزد ولیه رفت و پس از آنکه حاکم وی را از مرگ معاویه آگاه کرد از اوخواست تابیعت یزید رابپذیرد .حسین گفت مانند من کسی پنهان بیعت نمی کند ، مردمان را به خواه مرا نیز بخواه تا ببینم چه می شود .ولیه گفت به سلامت باز گرد.
مروان به ولید گفت او را رها مکن که اگر بیعت نکرده برود دیگر هرگز به اودست نخواهی یافت ، اگر بیعت نکند او را بکش .حسین بر آشفت و گفت :« نه تو می توانی مرا بکشی ونه او .» سرا نجام حسین و پسر زبیر بیعت نکرده از مدینه رهسپار مکه گشتند .
در همین روزها که دمشق نگران بیعت نکردگان مجاز بود ، در کوفه حوادثی گذشت که از طوفانی سهمگین خبر می داد .شیعیان علی در خانه سلیمان ابن صرد خزاعی گرد هم آمدند ،سخنرانیها آغاز شد .میزبان که سرد و گرم روزگار را چشیده وبارها رنگ پذیری همشهریان خود را دیده بود وگفت :« مردم !
اگر مرد کار نیستید و بر جان خود می ترسید بیهوده این مرد رامفریبید!» از گوشه و کنار فریاد ها بلند شد که :« ابداً ما از جان خود گذشتیم ،باخون خود پیمان بسیتم که یزید راسرنگون خواهیم کرد وحسین را به خلافت خواهیم رساند!
» سرانجام نامه نوشتند : سپاس خدا را که دشمن ستمکار تو را درهم شکست .
دشمنی که نیکان امت محمد را کشت وبدان مردم را به سر کار آورد .
بیت المال مسلمانان را میان توانگری و گردنکشان قسمت کرد .
اکنون هیچ مانعی در راه زمامداری تو نیست .
حاکم این شعر نعمان ابن بشیر در کاخ حکومتی به سر می برد .
ما نه با او انجمن می کنیم و نه در نماز او حاضر می شویم .» تنها این نامه که چندین تن از شیعیان پاک دل و یک رنگ حسین برای او فرستادند .
شما ر نامه ها را صد ها و بلکه هزارها گفته اند .اما در همان روزها که پیکی از پس پیکی از کوفه به مکه می رفت و چنان که نوشته اند گاه یک پیک چند نامه رابا خود همراه داشتند که در آن به یزید چنین نوشته بود:« اگر کوفه ای رامی خواهی باید حاکمی تواناو با کفایت برای این شهر بفرستی ،چه نعمان ابن بشیر ناتوان است ،یا خود را به ناتوانی زده است .» وهیچ دور نمی نماید که برای رعایت روز مبادا بعضی از آن مردم هر دو دسته نامه ها را مهر کرده باشند .
مسلم روانه کوفه شد : مسلم با نامه امام روانه کوفه شد .
چنان که مورخان نوشته اند در آغاز سفر دچار تشنگی و بی آبی به سر می برد ویزید با او میانه خوبی نداشت ، به وی پیشنهاد کرد .
یزید این رأی را پذیرفت و به پسر زیاد نوشت که حکومت کوفه نیز بدوسپرده می شود و باید هر چه زودتر آن شهر را آرام کند .
عبیداللّه زیر دست پدری تربیت شده بود که سالها در حکومت علی ومعاویه حاکم شهرهای عراق بود .
بهتر از هر کس از دسته بندیهای بصره وکوفه اگهی داشت .
می دانست برای این که آشوبی رابخواباند بایداز کجا شروع کند ، به کجا جاسوس بفرستد ، که را به زندان افکندوچه کسی رابکشد .
عبیداللّه د رچنین محیط سیاسی بزرگ شده بود و به خوبی از جزئیات این نوع حکومت اطلاع داشت .هنگام ورود به کوفه روشی را به کار برد که زیرکی وموقع شناسی او را می رساند .
او مانند حاکمی که فرستاده خلیفه شام است وبرای آرام ساختن ایالتی سرکش آمده رفتار نکرد .
باگروهی از مردم بصره روانه کوفه شد.
پیش از آنکه به شهر برسد،سر و صورت خود را بپچید ، وچون به کوفه در آمد مردم شهر پنداشتند ،حسین ابن علی است که به سوی آنان آمده است .
به هرجاکه می رسید مردم شهر پنداشتند ،حسین ابن علی است که به سوی آنان آمده است .به هر جا که می رسید مردم بر پا می خاستند ومی گفتند پسر پیغمبر خوش آمدی !
اینجا لشکرهای آماده وگوش به فرمان منتظر هستند.
به این ترتیب او در آغاز کار بی هیچ زحمتی موقعیت کوفه را دانست .
از تعداد هوا خواهان حسین ،سران آنان وآمادگی این هواخواهان حسین ، سران آنان و آمادگی این هواخواهان حسین ،سران آنان وآمادگی این هواخوان مطلع شده گشت و دور راهنمای او مردندواین پیش آمد را به فال بد گرفت ، واز حسین ( ع) خواست ، ولی امام حسین در پاسخ او نوشت که ما اهل بیت به فال اعتقاد نداریم و تأکید کرد که باید مأموریت خود را انجام دهد .مسلم به کوفه در آمد ودر خانه مختار ابن ابی عبید ثقفی سکونت کرده شیعیان دسته دسته به خانه مختار می آمدند و او نامه امام حسین را برای آنان می خواندو آنان می گریستند و بیعت می کردند .مسلم به هنگام این مأموریت بیست وهشت ساله بود .
این نخستین مأموریت سیاسی بود که به وی داده بودند .
مسلم به هنگام درگیریهای عراق و کشته شدن عمویش علی وخیانت سپاهیان کوفه با پسر عمویش حسن ،هشت ساله بود .
در هیچ یک از این صحنه های پر نیرنگ حضور نداشت وچون هرگز با نفاق ودورنگی زندگی نکرده بود گمان نمی کرد مسلمانی پیمانی ببندد ، سپس به عهدی که بسته وفا نکند .
وقتی استقبال مردم شهر را دید به حسین نوشت :« براستی مردم شهر را دید به فرمان و درانتظار رسیدن تواند.» پنهانیّت مسلم : چون ،نامه های کوفه به دمشق رسید، یزیدنگران شد .
با اطرافیان خود مشورت کرد که چاره چیست ؟
از سر خون مشاور رومی خود در این باره نظر خواست ،او عبیدالله راکه در این وقت در بصره بدون شک اگر مردم کوفه می دانستند او حسین نیست و عبیدالله پسر زیا د است به او امان نمی دادند ودر مدخل شهر کارش را می ساختند ،اما او تا به حال کاخ حکومتی نرسید خود را به آنان نشناسانده .
همین که به قصر رسید یکی از همراهان او بانگ زد، دور شوید !این امیر شما عبیدالله پسر زیاد است .آن وقت مردم دانستند کسی که خود را به این آسانی از چنگ آنان رهاند همان است که برای درهم کوبیدن ایشان آمده است .
اگر به جای دوازده هزارتن که با مسلم بیعت کردند و هزار تن یا پانصد تن مردم کاردان ودور اندیش در کوفه گرد مسلم حاضر بود ، می بایست بی درنگ قصر را فرا گیرندئ ،پسر زیاد را دستگیر کنندو بکشند وحکومت آل علی را تأسیس کنند و به دمشق نشان دهند که پهنای کار چند است.
بامداد آن شب پسر زیاد به مسجد رفت وچنانکه از پدرش آموخته بود با خطبه ای کوتاه و با عباراتی کوبنده که در روحیه جنان مردم بی فکر وزود باوراثر عمیق وآنی می نهاد ،آنان را بیم می داد که اگر نافرمانی کنند از ایشان نخواهد گذشت واگر گوش به فرمان باشند از بخششهای او بهره مند خواهد شد .سپس فرمان داد که کدخدایان هر محله رسیدگی کنندوفهرستی از غریبه ها آماده سازند ومواظب باشند که از کسی خلافی سر نزند .
دومین کارش این بود که مخفی گاه مسلم را بداند تا پیش از آن که دست به کار شود ،کارش را بسازد .
بنده ای معقل نام را طلبید و سه هزار درهم به او داد وگفت کوشش کن تا با پیروان مسلم آشنا شوی و چون چنین کسی را یافتی به اوبگو مردی از شیعیانم و می دانم مسلم در چنین روزها به کمک محتاج است .
می خواهم این پول را به اوبدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف کند .( جاسوس که از بیماری شریک ابن اعور باخبر شد تصمیم گرفت به خانه مختار برود وشریک هم به مسلم گفت این مرد به دین من می آیدمن از تو آب طلب می کنم و تا از پشت پرده بیا و کار را تمام کن مسلم قبول کرد وقتی ابن زیاد آمد شریک آب طلب کرد واو نیامد ابن زیاد شک کرد که مبادا کسی در پشت پرده است پس ابن زیاد رفت شریک از مسلم پرسید چرا او رانکشتی به مسلم پاسخ داد به خاطر حیثی که از پیغمبر روایت شده است که مرد با ایمان کسی را به فتک ( ترور) نمی کشی .
اگر او را می کشتی یک ستمگر را کشته بودی پس از مرگ شریک معلم به خانه هانی رفت پسر زیا د بااطللاع داشتن مخفی گاه مسلم رفت وهانی رادستگیر و او را شکنجه داد تا اومخفی گاه مسلم را بگوید ولی وقتی مردم از دستگیری هانی آگاه شوند رفتند وشلوغ کردند و آنها هم مجبور شدند قاضی را در هنگام نماز خواندن دستگیر کنند و بردند تا به مردم بگوید هانی سالم است و هیچ مشکلی نیست ) پسر زیاد وهمراهان او چنان از انبوه مدرم ترسیده بودند که پس از پراکنده شدن آنها از گرد مسلم وخامومش شدن سرو صدا ها باز هم جرآت نمی کردند از کاخ بیرون آیند .گمان می کردند مسلم و همراهان اوحیله جنگی به کار برده اند ومی خواهند آنان را از پناهگاه بیرون آمدند و کارشان را بسازند پس ازآنکه پاسی از شب گذشت و دیدند کسی به سر وقت ایشان نمی آمدند مشعل داران را به جستجو فرستادند .
اما آنان چندان که بیشتر جستند ،کمتر یافتند .
برگشتند و عبیدا لله خبر دادند ، کسی اطراف ما نیست .
ابن زیاد چون اطمینان یافت که مردم کوفه گرد مسلم را خالی کرده اند ،دو تن از اطرافیان خود را به کوچه های شهر فرستاد تا به مردم خبر دهند که باید نماز خفتن رادر مسجد بگذارند وهر کسی که در مسجد حاضر نشود برای اوامانی نیست .دیری نگذشت که مسجد از مردم پر شد .
پسر زیاد به منبر رفت وضمن تعدیه و تطمیع حاضرا ن گفت :« مردم دیدید پسر عقیل نادان بی خرد چه آشوبی در این شهر به پا کرد و چگونه امنیت شهر را به هم زد ؟
بدانید که هر کسی انی مرد را به خانه خود پناه دهد، هر کس نهان جای او را بداند وحکومت او رامطلع نسازد .
خوش مباح خواهد بود» سپس رو به رئیس شرطه خود کردوگفت : « معین بن تمیم !
مادرت به عزایت بنیشیند ،اگر مسلم از چنگ تو بگریزد !
تو رخصت داری به هر خانه ای از خانه های کوفه بروی وآنجا راتفتیش کنی !
« مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید در کوچه های کوفه سرگردان شد .به هر طرف رو آورد گروهی را جدا شود راه خود دید که مراقب را هگذران و در جستجوی او هستند .
سر انجام کوچه ای بن بست رفت .در آن کوچه از شّدت خستگی بر در خانه ای نشست وا زخانه خدا که زنی بود و طوعه نام داشت آب طلبید.
پس از آنکه آب نوشید .زنی از او خواست به خانه خود برود زیرا ماندن او بردر آن خانه که مردی در آن جا نبود صورت خوشی نداشت .
مسلم ناچار خود را به طوعه شناساند و زن که از شیعان علی ( ع ) بود او را به درون بردو پناه داد .
اما شب هنگام پسر وی چون رفت و آمد مادر خود رابه غرفه مسلم دید به گمان شد و سرانجام با پرسش و اصرار دانست گم شده ابن زیاد درخانه ونزد مادر وی به سر می برد .
پسر طوعه بامداد نیز پسر اشعث که از سرهنگان مورد احترام عبیدالله بود رفت واو راخبر داد .
پسر اشعث با شادمانی تمام کودک را نزدعبیدالله بردو او عبید الله را آگاه کرد که مسلم در خانه او نزد مادرش پناهند است .
این داستان را با چنین تفصیل طبری که از قدیمترین مورخان است ، از ابومخفف که خود با زمان وقوع حادثه فاصله چندانی نداشته نقل می کند.
جزئیات حادثه به این صورت که نوشته اند درست است یانه ؟
خدا می داند ، ولی آنچه مسلم است اینکه ترکیب داستان ساختگی نیست .
همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست محمد اشعث را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری او فرستاد .مسلم درخانه طوعه بود که صدای اسبان وآواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمده اند .
در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحب خانه رااز گزند هجوم آوران بر کنار دارد، به این جهت فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت .سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند به بامها رفتند و با سنگ پرانی وآتش ریزی وی را خسته کردند.سر انجام شمشیرش را گرفتند ، او را بر اشتری سوار کردند و رو به قصر بردند.
مسلم را با چنین وضع به قصر ابن زیاد آورند .
به قصر ابن زیاد آوردند .
خستگی ،تلاش ،خونریزی ،زخمها ،گرمی هوا او را سخت تشنه ساخته بود.
در مدخل کاخ ابن زیاد کوزه آبی را دید گفت از این آب جرعه ای به من بنوشانید ویکی از همان مردم که هر روز قبله عوض می کنند وهر ساعت به رنگی در می آیند و خدا می داندتا آن روز چند نامه به حسین ابن علی نوشته و او را به آمدن عراق تشویق کرده بودند گفت :« از این آب قطره ای نخواهی چشید مگر اینکه در آتش دوزخ از حیمیم جهنّم بنوشی!« پسر زیاد ازکشتن مسلم وهانی گفت ریسمان به پای هر دو نعش بندند و در بازارهای کوفه بگردانند .
کسی چه می داند شاید چند تن هم از آنان که بیعت این مسلمانان مظلوم را در گردن داشتند در میان کشندگان نعش بودند ومی خواستند با این خوش خدمتی خود را از تهمت برهانند و امیر تازه را از خود خشنود سازند و یا به او نشان دهند که اینان همیشه چاکر حاکم ستمکار بوده و هستند .
حرکت امام حسین ( ع) چه وقت و در کجا حسین ابن علی از کشته شدن مسلم خبر شد ؟
آنچه درست تر به نظر می رسد این است که خبر کشته شدن مسلم به امام روزها پیش از برخورد او با حر به وی رسیده باشد و نیز آنچه مسلم است اینکه حربه وی رسیده باشد ونیز آنچه مسلم است اینکه حر مأمور بوده سر راه او را بگیرد و مراقب وی باشد تا دستور بعدی پسر زیاد بدو رسد .
همین که امام حسین ( ع ) از کشته شدن مسلم و هانی ونیز قتل دو پیکی که به کوفه فرستاده بود تارسیدن خود را اعلام کند ، مطلع گشت ، همراهان خود را فراهم ساخت .
درآن انجمن کاری کرد از آزاده ای چون او انتظار می رفت .
او می دانست بعضی از آنان که از حجاز باوی همراه شده و یا در راه به او پیوسته اند ، این سفر را برای رضای خدا انتخاب نکرده اند .
خواست تا خاطر شان را آسوده کند.
وقتی مسلمانان با امام بیعت کردند تعهدی سپرده اند که باید تا آخرین لحظه آن را اجرا کنند .
امام خواست ذمه این مردم را از این تعهد آزاد سازد ، به آنان گفت :« خبر جانگدازی به من رسیده است .مسلم وهانی کشته شده اند ،شیعیان ما را رها کرده اند .
حالا خود می دانید هر که نمی خواهد تا پایان با ما باشد بهتر است راه خود را بگیرد و برود .« گروهی رفتند ،این گروه نامردمی که دنیا را می خواستند و گروهی هم ماندند و آنان مسلمانان راستین بودند.
در منزل اشراف کاروان پس از استراحت مقداری آب برداشت و تا نزدیک برداشت و تا نزدیک نیمروز راه پیمود، ناگاه یکی از کاروانیان تکبیر گفت .حسین پرسید.« بردن نام خدا به هر حال خوب است اما موجب این تکبیر گفتن چه بود» گفت : « نخلستانی پیش روی ما دیده می شود » کاروانیان گفتند : هرگز در این راه نخلستانی نبوده است آنچه می بینی باید چیز دیگری باشد.
همین که پیش رفتند و بهتر دیدند ، یکی گفت : آنچه می بینم سر نیزه ها وگوش اسبهاست .
پس آنچه نخلستان می پنداشتند طلیعه سپاهیان دشمن بود .مردی که بایدشادی کنان وتکبیر گویان به استقبال میهمان عزیز خود بیایند ، سلاح پوشیده پذیره جنگ او شده اند ، چه شگفت دنیایی!
وچه سست پیمان مردی!
در سر راه را بر کاروان سالار گرفت اما م گفت :« این مردم مرا به سرزمین خود خوانده اند تا با یاری آنان بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده است بزدایم .این هم نامه های آنها ست .حالا اگر پشیمان اند بر می گردم .» حر گفت : « من از جمله نامه نگاران نیستم و از این نامه ها هم خبری ندارم .امیر من ،مرا مأمور کرده است ،هر جا تو را دیدم سر راه را بر تو بگیرم وتو را نزد او ببرم .
» بدیهی است که امام حسین (ع) پیشنهاد وی را نمی پذیرد و او هم را رها نمی کند تا به حجاز برگردد .
در این برخورد امیر لشکر وسپاهیان او با آنکه از یک سو سر راه را بر امام گرفتند ، و با او چون اسیری دستگیر شده ای رفتار می کردند ،از سوی دیگر همین که وقت نماز می رسید او را امام مسلمانان می خواندند و به او اقتدا می کردند.
معنی آن این است که او نه تنها از دین بیرون نرفته ، نه تنها مسلمانان است ،بلکه برای اقامه نماز جماعت از فرستاده حاکم قانونی سزاوار تر است .
حسین می خواست خود را هر چه زودتر به کوفه برساند، چه با رسیدن وی بدان شهر جمع آوری مجدد نیرو امکان داشت ولی حر نپذیرفت و او را متوقف ساخت تا در این باره از پسر زیاد دستوری بگیرد .
سرانجام هر دو گروه پذیرفتند که تا رسیدن نامه پسر زیاد به راهی بروندکه به کوفه و یا حجاز نرود و.چنان که می دانیم چون به سرزمینی که امروز به نام کربلا نامیده می شود رسیدند نامه را گرفتنی حسین رانگاهدار .در این نامه تأکید شده بود که او را درسرزمینی خشک وبی آب فرو آورد و منظر باش تا دستور مجرد به تو برسد .
و سرانجام قیام : جمله ای از امام حسین ( ع ) که می فرماید :« مرگ را جز خوشبختی و زندگانی در کنار ستمکاران را جز ملامت نمی بینم » آن شب که امام همراهان خود را از کشته شدن مسلم و هانی و پیمان شکنی کوفیان خبر داد و آنان را میان ماندن و رفتن مخیر کرد ، وگروهی رفتند و شما خویشان او با تنی چند از یاران با ایمانش ماندند ، دیگر کسی به این گروه نپیوست ،مگر یک دو تن که در روزهای آخر خود را رساندند ، روزهایی که حر با او روبه رو شد تنی چند هم در شب حادثه غم انگیز از سپاه پسر سعد جدا شدند و به اردوی وی آمدند .
عمر که از سوی پسر زیاد مأمور جنگ با حسین شد ، پسر سعدابی وقاص است .سعد فاتح قادسیه ویکی از ده تنی است که می گویند پیغمبر چون در گذشت از آنان راضی بود .هنگام درگیری مسلمانان با سپاهان ایران سعد با آنکه بیمار بود جنگ رارهبری کرد .
در سریه عبیده بن حرص نخستین تیر را او به اردوی قریش افکند و گفته اند تیر اواولین تیر بود که در اسلام به اردوی دشمن افکنده شد .
سعد در آن جنگها برای رضای خدا و برای یاری دین و پیغمبر اسلام می جنگید .اما هنوز نیم قرن از این تاریخ نگذشته است که می بینیم پسر وی آماده حمله می شود همان جمله را که می گویند پدر وی آماده قلع وقمع سرکوبی پسر پیغمبر شده است و چون آماده حمله می شود همان جمله را که می گویند پیروی در جنگ قادسیه گفت بر زبان می آورد « ای لشکر خدا سورا شوید ومژده باد شما را »آیا پسر سعد نمی دانست باکه می جنگد وبرای که می جنگد ؟
می توانست این مأموریت را نپذیرد .اگر نمی پذیرفت عبید الله بن با او کاری نداشت چه دهها تن دیگر آماده پذیرفتن چنین مأموریتی بودند .
اما کمتر کسی است که چون امتحان پیش آید پایش نلغزد .شاید این مردم در آغاز گمان نمی کردند کار به اینجا بکشد و به خیال خود می خواستند کوشش کنند تا کار رااز راه صلح پایان دهند.
ولی چنین توهمها خود فریفتن بود .
عمر ،حسین را خوب می شناخت ومی دانست اومرد سازش نیست .
عمر سعد پس ازمذاکرات خود با حسین بن ابن زیاد نوشت :« از حسین پرسیدم چرا به اینجا آمده ای ؟
گفت مردم این شهر از من دعوت کردند که نزد آنان بیایم حالا اگر شما نمی خواهید بر می گردم .» پسر زیاد گفت :« حالا که چنگال ما به او بند شده است می خواهد خود را خلاص کندولی چنین چیزی ممکن نیست .» و در پاسخ این نامه بود که نوشت کار را بر حسین سخت بگیر،و آب را به روی او و یارانش ببند مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نام یزید بیعت کنند .
دستور قران در چنین موردی این است که « اگر دو دسته از مؤمنان با یکدیگر در گیر شدند بکوشید که بین آن دو دسته را سازش دهید .
اگر یکی از دو دسته ستمکاری را پیش گرفتند با اوبجنگید تا به حکم خدا گردن بنده .» به این ترتیب امام و یارانش او پیش از هر مسلمان دیگر خود را مکلف به پیروی قران می دانستند .
بایدتا آنجا که می تواند بکوشند تا این گمراهان به اشتباه خود متوجه شوند .
یک از آنان که در این راه از خیر خواهی کوتاهی نکرد، زهیر پسر قین بود .
وی پیشاپیش سپاه کوفه رفت وگفت :« مردم خیر خواهی حق هر مسلمانی بر مسلمان دیگر است .
تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم ویک دین داریم ویک ملت هستیم اما همین که کار به جنگ کشید وشمشیر ها از نیام بیرون آمد دیگر رسته پیوندی میان ما نخواهد بود .» حسین (ع) نیز تا آنجا که تواسنت کوشید وجدان خفته این مردم دین به دنیا فروخته را با سخنانی که سراسر خیرخواهنی ودلسوزی وروشنگر حقیقت بود بیدارسازد.
برای همین بود که نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام آوردن وپیغام بردن وسخن گفتم و خطبه خواندن گذشت .
ساعتهای آخر روز سپری می شود.
دیوانه هایی که خشم وشهوت مال و جاه دنیا جسم وروحشان را پر کرده بود به سوی سپاهیان امام حسین ( ع ) حمله کردند گردوغبار و دود ود می فضای کربلا را پر کرده بودتمام لاله ها گریه می کردنددر این میان فردی که انتظار می کشید کار پسر علی را تمام کند مردی که شادی اش هنگامی است که نهال عمر مرد ی با تقوی و شرف را به دست خود ببرند کسی نیست جز شمر ذی الجوشن بر تمام تازیانه ها وخیمه ها حمله کرد و تمام زنان وکودکان آنهایی که شوهر انشان جان فدایی کردند برای حسین وزرعه بن شریک هم ضربه ای شمشیر بر امام واردکرد وامام هم از اسب افتاد و زیر تیر باران همه آن بی شرمان قرار گرفت وشمر بن الجوشن هم خود را به صحنه ی نبرد رسانید و بر وی سینه ی مبارک امام نشست و خنجر را بیرون در همان لحظه آسمان تیره شد ابرها شروع به گریه کردند و لاله ها می گریستند وبر سروصورت خود می زدند .
پس از آنکه کشتند و سوختند و بردند ،یک باره به خود آمدند و دانستند کاری زشت کرده اند گریه کردند ،آری به خدا گریه کنید !
که سزاوار گریستنی .
بیش بگویید وکم بخندید !
با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید ، ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد .
این رویه دیگر از طبیعت مردمی است که از منطق درست و عقل طبیعی بهره ندارند و یا بهر های اندک دارند و به خشم می آیند و زود پشیمان می شوند .آه !
چه کردیم.
حادثه قیام کربلا با بزرگترین حادثه ای بود که در طول تاریخ اتفاق افتاده و برای دفاع از حق علیه باطل وقیامی بود که تا آخرت باقی می ماند وهیچ غباری روی آن را مستور کند تا باعث پشیمانی شود .
نقلی از نام کربلا : در میان همه وجوه اشتقاقی که برای لفظ « کربلا » نوشته اند، شاید نزدیکتر به حقیقت این است که این کلمه از دو کلمه ( کرب ) که در زبان آرامی مزرعه معنی می دهد ، و آن ( خدا ) مرکب باشد .به هر حال این اشتقاق مربوط به قرن ها پیش از حادثه است .
از سالی که آن حادثه غم انگیز در این سرزمین رخ داد کربلا با معنی عربی آن کرب ( اندوه ) و بلا ،نزدیکتر شده است .