زندگی نامه ناصر خسرو شاعر قرن پنجم هجری به سال 394 ه.ق در قبادیان از نواحی بلخ زاده شد وی دوران جوانی را به خوش و کامرانی گذراند و در دربار محمود و مسعود غزنوی و مدتی بعد در دربار چغزی بیگ سلجوقی دیوانی کرد در حدود چهل سالگی تحولی در اندیشه ی او روی داد و به تعبیر فرد او از خواب چهل ساله بیدار شد.
در جستجوی موفقیت از شهری به شهری دیگر رفت و با صاحبان مذاهب گوناگون به گفت و گو پرداخت و سرانجام به قاهره رسید و با تبلیغ « موید فی الدین» مقرب خاص خلیفه فاطمی مستنصر به مذهب اسماعیلی گروید و از سوی خلیفه لقب « حجت خراسان » یافت.
و مأمور تبلیغ مذهب اسماعیلی در شهر خراسان گردید و پیش از این او پیرو مذهب حنفی بود.
آن گاه به بلخ بازگشت و به تبلیغ پرداخت اما نقیهان اهل سنت با او به مخالفت پرداختند و سرانجام به یمگان پناهنده شد و سال ها در آن دره محصور بود تا آن که به سال 481 یا 471 ه.ق در گذشت.
فلسفه: دیوان ناصر سرشار از موضوعات حکمی و فلسفی است.
مشرب فلسفی او حکمت قدیم مخصوصاً فلسفه مشایی – نو افلاطونی است با تمایل به شیوه تفکر عرفا.
وی دین و فلسفه را با یکدیگر پیوند می دهد اما در عین حال در عقاید و احکام دین استوار است وی به عقل کلی و نفس کلی معتقد است و به طور کلی منظومه فکری او در قصیده « دو گوهری» (ق 37) در بیان جان و خرد یا نفس و عقل گسترده است فلسفه: دیوان ناصر سرشار از موضوعات حکمی و فلسفی است.
وی دین و فلسفه را با یکدیگر پیوند می دهد اما در عین حال در عقاید و احکام دین استوار است وی به عقل کلی و نفس کلی معتقد است و به طور کلی منظومه فکری او در قصیده « دو گوهری» (ق 37) در بیان جان و خرد یا نفس و عقل گسترده است دو گوهر بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند کز نور هر دو عالم و آدم منورند اندر مشیمه ی عدم از نطفه ی وجود هر دو مصورند ولی نا مصورند محسوس نیستند و نگنجند در حواس تایند در نظر که نه مظلم و نه اندرند پروردگار دایه قدسند در قدم گوهر نیند اگرچه به اوصاف گوهرند گویند هر دو هر دو جهانند از این قبل در هفت کشورند و ، نه در هفت کشورند این روح قدس آمد و، آن ذات جبرئیل یعنی فرشتگان پرانند ، و بی پرند بی بال در نشیمن سفلی گشاده پر بی پر بر آشیانه ی علوی همی پرند با گرم و سرد عالم و، خشک و تر جهان چون خاک و آب و همنفس باد و آذرند در گنج خانه ازل و مخزن ابد هر دو نه جوهرند ولی نام جوهرند هم عالمند و آدم و هم دوزخ و بهشت هم حاضرند و غایب و ، هم زهر و شکرند و به ز نور تا به ظلمت، و ز اوج تا حضیض وز باختر به خاور وز بحر تا برند هستند و نیستند و ، مانند و آشکار زان بی توأند و ، با تو به یک خانه اندرند در عالم دوم که بود کارگاهشان ویران کنندگان بناو، بنا گرند روزی دهان پنج حواس و چهار طبع خوالگیران نه فلک و هفت اخترند وز مشرفان ده اند به گرد سرای شان زان پنج اندرون وف از آن پنج بر درند وز مشرفان ده اند به گرد سرای شان زان پنج اندرون و،از آن پنج بردرند خوانند به تو نامه ی اسرار بی حروف دانند کرده های تو بی آنکه بنگرند بی آنکه هست هر دو جهان ملک این و آن نفس تو را اگر تو بخواهی مسخرند گفتارشان بدان و گفتار کار کن تا از خدای عزو جل و حیث آورند بنگر به سایرات فلک را که بر فلک ایشان ز حضرت ملک العرش لشکرند بی دانشان اگر چه نکوهش کنند شان آخر مد بران سپهر مدورند چندین هزار دیده و گوش از برای چیست؟
زیشان ز حضرت ملک العرش لشکرند گوئی مرا که گوهر دیوان ز آتش است دیوان این زمان همه از گل مخرند جز آدمی نزد ز آدم در این جهان و اینها از آدمند چرا جملگی خرند؟
دعوی کنند چه که ابراهیم زاده ایم؟
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند در بزمگاه مالک ساقی ریانیند این ابلهان که در طلب جام کوثرند هان تا از ان گروه نباشی که در جهان چون گاو می خورند و چون گرگان همی درند یا کافری به فاعده یا مؤمنی به حق همسایگان من نه مسلمان نه کافرند ناصر غلام و چاکر آن کس که این بگفت جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند این قصیده در واقع پاسخ مبسوط است به قصیده ی ( جان و خرد رونده برین چرخ اخترند) که بعضی گوینده آن را کسانی دانست اند و «دو گوهر»در شعر ناصر همان « جان و خرد» است سراسر قصیده به جز چند بیتی در آخر آن که انتقاد از مرعیان است ،درباره ی برخی از مسائل مربوط به حکمت قدیم مخصوصا مکتب نو افلاطونی است با تمایل به شیوه ی عرفا به تعبیر یکی از محققان منظومه ی فکری ناصر خسرو در این قصیده گستر ده شده است و گرنه در تمام دیوان او توجه به حکمت و کلام مشهود است ناصر خسرو معتقد است که بنا بر اصل فلسفی در واحد لا یصدر منه الا الواحد عقل کل نخستین صادر از ذات باری تعالی است ما در دوم یعنی تفس کلی نیز از صادر اول «عقل » پدید آمد و سپس با رعایت مراتب ، دیگر موجودات جهان هستی پدیدار گشته اند ـ ناصر پیدایش نخستین را ابداع می نامد یعنی « آفرینش چیزی نه از چیزی » وعقیده دارد که از اختران صادر اولبا صادر دوم افلاک نه گانه و اجرام آسمانی و از فلک قمر عناصر چهار گانه و از این عناصر موالد ثلاثه ( جهاد ، نبات ، حیوان ) پدید می شود ناصر از حکمت یونان با اطلاع است و از سوی دیگر متدین و مشروع و مسلمان است.
او می خواهد در این نظریه دین و فلسفه را با یکدیگر تلفیق کند وی قائل به وجود آفریدگار است ولی نه آنکه قائل به از لیت فیض ربانی باشد بلکه معتقد است که دنیا نبوده است و بوده شده است یعنی خداوند از عدم صرف جهان هستی را پدید آورده است ( ابداع ) اما اگر این ابداع مانند سایر صفات بگویید.
ملازم ذات حق باشد لازم می آید که توس و عقل نیز ذات آفریدگار قدیم باشند چنانکه در قصیده بدان اشاره شد ( پروردگار دایه ی قدس اند در قدم ) در صورتی که ناصر مگرر فقط ذات پروردگار را ازلی و سرمدی می داند، ووجود اوبا وجود هر گونه قدیم دیگری معارض است .
آنگاه شاعر از مرعیان بی دانش انتقاد می کند که فلک را نکوهش می کنند و از شأن آنها غافل اند مرعیان کور و کر و اهریمنیان آدمی صورت اند خود را ابراهیم پیامبر بزرگ می پندارند حال آن که شاگرد آزر بت پرست اند طمع بهشت را دارند اما دوزخی اند نه مسلمان واقعی نه کافری به قا عده اند.
هفت چرخ مدور: هفت فلک کروی- دو گوهر عقل و نفس یا خرد و جان در فلسفه مشایی- نو افلاطونی که اسماعیلیه نیز از آن متأثر بوده اند بنا به اصل فلسفس « واحد لایصدر منه الا الواحد» ( از واحد جز واحد صادر نمی شود) عقل اول ( عقل کل) صادر از ذات مادی تعالی است ( در اینجا مراد از کل و کلیت همان احاطه و مشمول است ) صادر دوم نفس کلی نیز از صادر اول ( عقل ) پدید آمده است و باید دانست که در عقل به تعبیر فلاسفه جوهری غیر عادی هم در ذات و هم در فعل است و « نفس» جوهری غیر مادی است اما در فعل احتیاج به ماده دارد.
مشیمه: پرده اس است که تا هنگامی که بچه در شکم مادر است در آن قرار دارد این پرده به هنگام زادن کودک با وی بیرون می آید ؛ بچه دان // مصور: دارای نقش و صورت .
« عدم » به بچه دادن در رحم مادر و « وجودی » که حاصل می شود به نطفه تشبیه شده است.
می گویند: عقل و نفس از عدم محض به وجود آمده اند ( ابداع) مصورند یعنی نقش بسته اند اما نا مصورند یعنی صورت جسمیه ندارند، مادی نیستند بلکه مجردند به قول سعدی ( در مقدمه بوستان) به امرش وجود از عدم نقش بست که دانه جز او کردن از نیست هست؟
دایه ی قدس: « قدس« پاکی و تنزیه – و دایه ی قدس یعنی پرورنده ای که پاک و منزه است ( باری تعالی) // قدم// گوهر ز جوهر : انچه قائم به ذات باشد یعنی عقل صادر اول و نفس صادر دوم است – هر دو در ازل ابداع خداوند هستند و دایه ی قدس آن ها را پرورده است جوهر نیستند.
ظاهراً یعنی جوهر مادی نیستند اما خصوصیات جوهر را دارند جوهر قائم بالذات است عقل و نفس هم چنین اند .
در این جا تعبیر دیگری می توان کرد عقل و نفس قائم بالذات نیستند اگرچه اوصاف قائم بالذات در آن ها دیده می شود ( تصویری از ناصر خسرو) – خواننده این ابیات خیال می کند که ناصر از ذات خدا سخن می گوید : دو گوهر پرورش یافتگان دایه ی قدسند در قدم، و این رأی از وی شگفت آور نیست زیرا صادر اول: عقل کل و صادر دوم نفس کل است که از عقل کل به وجود می آید و از این دو صادر نخستین جهان هستی پدید می آید.
هر دو جهان: عالم عقلانی و عالم نفسانی // هفت کشور ز شاید اولی به معنی هفت فلک و دومی به معنی هفت اقلیم ( دنیا) باشد.ظاهراً مقصود این است که فلاسفه می گویند: هر دو از عقل و نفس ، د عالم عقلانی و نفسانی هستند در هفت فلک مؤثرند اما در هفت اقلیم نیستند یعنی در مکان نیستند مکان محسوس مادی ندارد.
روح قدس: جوهر عقلی، گاهی عقل را در مرتبه ی اجمال روح قدس می نامیده اند (جبرئیل نیز گفته می شود )// یعنی عقل روح قدس ( جوهر عقلی ) است و نفس ذات جبرئیل است عقل و نفس می پرند اما پر ندارند مراد اوج معنوی، و تعالی به سوی کمال مطلق است.
نشیمن سفلی: نشستگاه پست زیر فلک قمر، عالم مادی// آشیانه ی علوی: عالم بالا یعنی با این که عقل و نفس بال ندارند اما چنان است که گویی عالم مادی را زیر بال و پر خود دارند و بر آن سایه افکنده اند و اضافه می کنند و در حین حال به سوی تعالی اوج می گیرند.
در توضیح بیت 9: ظاهراً مقصود این است که عقل و نفس اگرچه جوهر نامیده می شوند اما در مخزن ازل و ابد جوهر مادی نیستند به نظر فلاسفه مشایی جوهر ممکن است مادی یا مجرد (غیر مادی ) باشد مادی مانند: جسم، مجرد مانند عقل و نفس با آن که این دو گوهر پروردگان دایه ی قدسند در قدم « ازل» اما به تعبیر نویسنده ( ناصر خسرو) قائم بالذات نیستند اگرچه اوصاف قائم بالذات در آن ها دیده می شود و به عبارت دیگر قدیم بر دو گونه است قدیم بالذات یعنی ذات واجب الوجود و قدیم بالعرض چون عقل نخستین و نفس کلی.» حضیض پستی ، جای پست، مقابل اوج و خشکی مقابل بحر .
یعنی عقل کل و نفس کل مؤثر در اضداد ( عالم و آدم، دوزخ و بهشت،.......) اند واسطه ی فیض رساندن به اضدادند.
توضیح بیت 13: عالم دوم: عالم کون و فساد ( دو حالت پیاپی در موجودات جهان طبیعت چنانکه موجودات همواره در معرض خلع صورت دیگرند.
خلع صورت را فساد لبس صورت دیگر را کون می گویند.
چنانکه آب تبدیل به هوا می شود یعنی صورتی را رها کرده صورتی دیگر می پذیرد « فرهنگ علوم عقلی سجادی» و عالم اول افلاک است .
عالم کون و فساد به کارگاه تشبیه شده است می گویند عقل و نفس در عالم کون و فساد هم بناگر (کون ) اند و هم ویران گر (فساد) یعنی کون و فساد به دست آن هاست.
15 مشرف: ناظر مراقب، پنج ....پنج حواس بیگانه درونی ( باطنه) حس مشترک خیال( وهم) حافظه متصرفه ( ذاکره) و حواس پنجگانه بیرونی( ظاهره) که مجموعاً ده تاست .
عقل و نفس را به ساکنان خانه ای تشبیه کرده است .
که ده مراقب ( ده حس ) دارد.
دیدگاه های فلسفی و کلامی ناصر خسرو نظریات دینی و فلسفی ناصر خسرو به اشکال و صور فراوان در دیوان او تشریح شده در حقیقت موضوع اصلی منظومات اوست.
هدف در منطق دین ثبات و نظم و سعادت است که در بسیاری از استدلالات کلامی تضمین شده است از تغییر و دگرگونی این جهان به ثبات و پایداری جهان الهی پی می برند از نظمی که در این جهان طبیعت است.
می گویند که آن را نظم و سر و سامان دهنده ای خواهد بود آنان می گویند که جهان را یک پروردگار است وگرنه کارش به تباهی خواهد کشید چون انسان خواهان سعادت است و نیک و بد کردار او را پاداش و کیفری باید باشد پس روزگاری دیگر و جهانی دیگر باید برای او باشد که او به سعادت برسد و بدکار در آن روز شقوت و سختی ببیند.
این است نمونه ای از منطق دینی که ناصر خسرو در آثار خود به آن اشارت ها دارد ولی او گذشته از علوم دین به علوم فلسفه نیز آشنایی داشت به ویژه آن که فلسفه باطنی او با فلسفه یونانی آمیختگی دارد پس ناگزیر او باید از منحلق یونانی آگاه باشد زیرا از این روست که در سرگذشت واده ی ساختگی او هم از منطق خواندنش یاد شده و خودش در جامع الحکمتین ( ص 5، 81، 269) از بیان منطق و منطقیانه و خداوند منطق یاد می کند و میگوید که نام های هیئت و حاضر و رسم و حد را خداوند منطق ارسطا طایس نهاده است.
ناصر خسرو در زاد المسافرین از قول و کتابت و حسن ظاهر و باطن و عقل بحث کرده و گفته است که گفتار از نوشته برتر است چون که نوشته برای کسانی است که غایب اند و سخن برای حاضران است و نوشته بازگشتنی نیست.
او می گوید که جان می اندیشد و اندیشه به ساخت گفتار و سخن در می آید و سخن است که نوشته می شود و در سخن است که کمتر اشتباه رخ می دهد و در نوشته بیشتر سخن روحانی است و نوشته جسمانی.
سخن برای جانور و انسان ، هر دو است و نوشته برای انسان و آن هم برای برخی از آنان نه همه.
سخن نوشته ای است که قلم آن زبان است و خط آن هوا و سیاهی آن آواز و سطح آن خاک.
سخن برای نیروی شنوایی است و نوشته برای نیروی بینایی .......
او بر خلاف ارسطو که تقلید مذهبی را ظن خطابی و تسلیم جدلی می پندارد و آن را در قبال یقین برهانی می گذراند به چنین تقلید ارج می نهد چه او ناگزیر است که عقل را بسنده نداند و ناچار در برابر سخن پیشوا و راهبر پاک سر فرود آورد تا از این راه به حقیقت و سعادت برسد.
( محمد تقی دانش پژوه – استاد دانشگاه تهران) س ناصر میل به شناخت را گوهری در نهاد آدمی و خود علم را خطاب الهی می داند پس « قصد» از شناخت و دانش چیست؟
ناصر که برای این طرز تفکر اهمیت بزرگی قائل شده و پیوسته به مفهوم « علت» و « معلول» و «قصد» تکیه می کند .
طبعاً نمی تواند از پاسخگویی به چنین سؤالی شانه خالی می کند .
جواب ناصر به این سؤال صریح و قاطع است.
در جامع الحکمتین این عبارت آمده است که « جسد هر نفس را از بهر آن داده اند تا اندرو علم بیاموزند و طاعت کنند تا به راحت ابدی رسند» و «....
اندر وی جوهری علم پذیر است و مراد را بازگشت به عالم علم است....و علم ، طالب باید کردن تا به عالم علوی به نعمت دهای ابدی رسند.» در روش مخصوص ناصر خسرو علم و ادب و فلسفه و دین و عرفان چنان با هم آمیخته شده و اجزای ذاتی ماهیت فلسفه ای را تشکیل داده است که اگر یکی از آن جنبه ها را از بقیه جدا کنیم فلسفه او به کلی ماهیت اصلی خودش را از دست می دهد و دیگر چیزی از فلسفه مخصوص او باقی نخواهد ماند.
ناصر خسرو همانگونه که از زندگانی و محتوای فکری و قصاید و دیگر کتاب هایش دانسته می شود با فلسفه آشنایی عمیقی داشته است و میزان در این فن متوغل بوده است که بخش عمده از عناصر خیال او را مفاهیم فلسفی می سازد و این امر در شعر او به گونه ای بوده است که نشانه ی تظاهر به فضل یا فلسفه نمایی نیست زیرا وی بی آن که از مباحث فلسفی سخن بگوید در جاهایی که مجال نشان دادن اطلاعات فلسفی نیست از قبیل اوصاف تصویرها و خیال های شاعرانه ای که ارائه می دهد کاملاً رنگ فلسفی دارد و با این که عناصر فلسفی در صور خیال شاعرانه پیش از او کم و بیش نشانه هایی دارد از جمله در شعر عنصری اما در دیوان او به گونه ای دیگر است.
اقتباس ناصر خسرو از قرآن کریم ناصر خسرو به صورت های گوناگون از قرآن بهره جسته است گاهی مفردات لغات قرآن را در میان جمله های خود می آورد مانند مسنون- عرجون- غسلین- شعوب – قبائل – سراء – صراء و مانند آن ها و گاهی لغات مرکب را مانند در السلام اصحاب الرقیم عروه الوثقی و لولو مکنون و مانند آن و در برخی موارد خود ترکیبی از قرآن ساخته است مانند: مکان العلی از مکاناً علیاً و شمسی و الضحی از و الشمس و ضحیها و گاهی هم اشاره به نام سوره های قرآن کرده است مانند سوره تین ، سوره اللیل، سوره طه، سوره یس و در بیشتر موارد معنی و مفهوم آیات را در اشعار خود آورده است و بی جهت نیست که گوید: تا هیچ کس دیدی کایات قرآن را جز من به خدا ایزد بنمود مسطر در نفس من این علم عطائیست الهی معروف چند روز است نه مجهون و نه منکر