دانلود تحقیق زندگینامه دکتر شریعتی

Word 634 KB 19259 27
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مختصری از زندگینامه دکتر علی شریعتی

    دکتر علی شریعتی سال 1327 به عضویت کانون نشر حقایق اسلامی در میآید که پدرش بنیان گذار آن بود.

    مهر 1329 وارد دانشسرای مقدماتی مشهد میشود.علاقه داشت به تحصیل در دبیرستان ادامه دهد اما شاید به لحاظ موقعیت اقتصادی, پدرش مخالف بود.

    در سال دوم دانشسرا همزمان با اوج گیری نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق وارد فعالیت های سیاسی می شود.

    با محمد نخشب و دکتر کاظم سامی ( دانشجوی پزشکی دانشگاه مشهد) در نهضت خداپرستان ارتباط برقرار میکند.



    سال 1331 از دانشسرا فارغ التحصیل میشود و در همان سال به استخدام اداره فرهنگ مشهد در می آید و در مدرسه کاتب پور احمد آباد مشهد شروع به کار میکند.سپس انجمن اسلامی دانش آموزان را در مشهد بنیان گذاری میکند.

    در همین سال کتاب مکتب واسطه را که متاثر از کتاب ایده آل بشر نوشته ی آشتیانی بود را تالیف میکند.
    در سال 1332 به عضویت نهضت مقاومت ملی در می آید.

    و در سال 1333 موفق به اخذ دیپلم کامل ادبی میشود.

    سپس در دانشکده ادبیات مشهد پذیرفته میشود و تحصیلاتش را در رشته ادبیات فارسی ادامه میدهد.

    سال 1337 از دانشکده ی ادبیات با احراز رتبه اول گروه زیان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل می شود.

    در 24 تیر همین سال با یکی از همکلاسان خود به نام بی بی فاطمه ( پوران ) شریعت رضوی ازدواج میکند.اوایل خرداد ماه 1338 به دلیل کسب رتبه اول با بورسیه دولتی راهی تحصیل در فرانسه میشود.در سال 1345 به عنوان استاد یار در دانشگاه تهران شروع به کار میکند.

    همکارانش به دلیل مختلف از او دل خوشی نداشتند حتی بعدها معلوم شد یکی از همکارانش جاسوسی وی زا برای ساواک میکرده.همیشه دوست داشت درخلوت بنویسد و همیشه بساط سیگار و چای را به همراه داشت.

    پسرعمویش می گوید :
    هیچ چیز در زندگی او را از این خوشحالتر نمیکرد که جای خلوتی برای نوشتن بیابد
    توجه به روستایان بخصوص کمک به زلزله زدگان طبس و فعالیت ها و سخنرانی های پرشورش برای جمع کمک مردم برای مردم طبس هیچ وقت از یادها نمیرود.


    در سال 1347 سخنرانی هایش در حسینه ارشاد و دانشکده آغاز میشود و کتاب های اسلام شناسی و از هجرت تا وفات و توتم پرستی و کویر را به چاپ میرساند.
    اواخر سال 1348 به سفر حج نایل می آید.

    در این سفر با آقایان غلامرضا سعیدی و مرتضی مطهری نیز حضور داشتند.

    در 24 تیر همین سال با یکی از همکلاسان خود به نام بی بی فاطمه ( پوران ) شریعت رضوی ازدواج میکند.اوایل خرداد ماه 1338 به دلیل کسب رتبه اول با بورسیه دولتی راهی تحصیل در فرانسه میشود.در سال 1345 به عنوان استاد یار در دانشگاه تهران شروع به کار میکند.

    پسرعمویش می گوید : هیچ چیز در زندگی او را از این خوشحالتر نمیکرد که جای خلوتی برای نوشتن بیابد توجه به روستایان بخصوص کمک به زلزله زدگان طبس و فعالیت ها و سخنرانی های پرشورش برای جمع کمک مردم برای مردم طبس هیچ وقت از یادها نمیرود.

    در سال 1347 سخنرانی هایش در حسینه ارشاد و دانشکده آغاز میشود و کتاب های اسلام شناسی و از هجرت تا وفات و توتم پرستی و کویر را به چاپ میرساند.

    اواخر سال 1348 به سفر حج نایل می آید.

    بعده ها ساواک جلوی تدریس وی را در دانشگاه میگیرد سپس او را مامور میکنند تا در بخش تحقیقات وزارت علوم مشغول به کار شود.آخرین سخنرانی دکتر شریعتی در ارشاد جمعه 19 آبان 1351 آخر ماه مبارک رمضان با عنوان مکتب اگزیستانسیالیسم ایراد گردید.

    از اواخر همین سال زندگی مخفیانه دکتر شروع میشود که تا اول مهرماه 1352 ادامه می یابد.

    در این مدت در منزل خویشاوندان خود در تهران به طور مخفی زندگی میکند و سپس مدت 18 ماه را در زندان انفرادی به سر میبرد.چند ماه بعد حکم باز نشستگی وی را در سن 40 سالگی برای خانواده اش میفرستند.روز آخر سال 1353 به سفارش عبد اللطیف الخمیستی ( وزیر امور خارجه الجزیره و همکلاسی دکتر شریعتی) شاه دکتر شریعتی را آزاد میکند و دوران خانه نشینی دکتر آغاز میشود.

    در این دوران برای کودکان و نوجوانان کتاب های برای ما و برای شما و برای دیگران و کدوتنبل را مینویسد تا با نام مستعار چاپ شود.از اواسط سال 1355 به طور جدی و پی گیر به فکر مهاجرت است.یکی از دوستانش که شنید میخواهد به اروپا برود به او میگوید : آیا پاسپورت دادن به شما و اجازه سفر به خارج از کشورنوعی توطیه باشد تا شما را در خارج از کشور بی سرو صدا از بین ببرند؟و سر انجام در 26 اردبیهشت 1356 از مهرآباد به مقصد بروکسل پرواز می کند.

    در توقف آتن برای احتیاط و رد گم کردن از هواپیما پیاده میشود و روز بعد با هواپیمای دیگری راهی بلژیک میشود.از بلژیک نامه ای برای احسان می فرستد و از او میخواهد که برای اخذ روایدش از آمریکا پرس و جو کند ونتیجه را برای وی ارسال کند.

    دو سه روز بعد از بروکسل به لندن میرود.

    پس از دو هفته اقامت در ساوت همپتون به جنوب فرانسه سفر میکند تا چند تن از دوستانش را ببیند در این سفر مهمان دکتر حسن حبیبی میشود و 26 خرداد دوباره به سوات همپتون برمیگردد تا آماده استقبال از خانواده اش بشود.27 خرداد خانه یک پاکستانی مقیم انگلستان را اجاره میکند.

    جواب نامه احسان را 28 خردادماه در انگلیس دریافت می کند.

    پس ازسفر دکتر شریعتی ساواک سراغ دکتر را میگیرد تا اینکه سه هفته پس از خروج دکتر شریعتی فهمیدند که ایشان از ایران رفته اند.

    28 خرداد همسر و فرزندانش عازم آمریکا میشوند که چون نام پوران شریعت رضوی در لیست ممنوع الخروج ها است به ناچار سوسن و سارا به سفر خود ادامه میدهند و مونا و مادرش به ناچار در ایران میمانند.

    از آن طرف علی شریعتی 28 خرداد به همراه آقای فکوهی و خواهرانش به فرودگاه رفتند که دکتر در آنجا با دیدن دو دخترش موضوع را میفهمد و سپس همگی به خانه دکتر میروند و شب دکتر فکوهی و یکی از خواهرانش به خانه خود باز میگردد.صبح 29 خرداد در حالی که دخترانش و یکی از خواهران آقای فکوهی در طبقه بالا خوابیده اند.

    آقای فکوهی در میزند و مدتی در را باز نمیکنند تا اینکه خواهر آقای فکوهی بیدار میشود و میرود پایین تا در را باز کند که میبینند دکتر شریعتی در آستانه در ورودی اتاقش به پشت افتاده.

    روزنامه کیهان و اطلاعات روز 31 خرداد 1356 ضمن اطلاعیه مرگ دکتر شریعتی و علت مرگ را سکته قلبی و ناشی از بیماری ریشه دار یاد کردند.

    در حالی که علی به گواهی دفترچه بیمه اش که سفید مانده بود هیچ گونه بیماری اعم از قلبی و ...

    نداشته است.

    پس از مرگش ساواک تلاش بسیاری کرد که جنازه اش را به ایران بیاورد اما موفق نشد و دوستانش همراه احسان توانستند پیکرش را به سوریه منتقل کنند و در زینبه ی دمشق دفن کنند.

    بی حسین شراب و نماز یکی است ...خواهران، برادران!

    اکنون شهیدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستیم.

    شهیدان سخنشان را گفتند، و ما کرها مخاطبشان هستیم، آنها که گستاخی آن‌ را داشتند که ـ وقتی نمی‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب کنند، رفتند، و ما بی‌شرمان ماندیم، صدها سال است که مانده‌ایم.

    و جا دارد که دنیا بر ما بخندد که ما ـ مظاهر ذلت و زبونی ـ بر حسین(ع) و زینب(س) ـ مظاهر حیات و عزت ـ می‌گرییم، و این یک ستم دیگر تاریخ است که ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزیزان باشیم.

    امروز شهیدان پیام خویش را با خون خود گذاشتند و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند.

    در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاریخ ما، تشیع، عزیزترین گوهرهایی که بشریت آفریده است، حیات بخش ترین ماده‌هایی که به تاریخ، حیات و تپش و تکان می‌دهد، و خدایی ترین درسهایی که به انسان می‌آموزد که می‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و میراث همه این سرمایه‌های عزیز الهی به دست ما پلیدان زبون و ذلیل افتاده است.

    ما وارث عزیزترین امانت‌هایی هستیم که با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌های بزرگ انسانی، در تاریخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اینهمه هستیم، و ما مسؤول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم.

    «وکذالک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» خطاب به ماست.

    ما مسئول این هستیم که با این میراث عزیز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ایمانمان و کتابمان، امتی نمونه بسازیم تا برای مردم جهان شاهد باشیم و شهید باشیم و پیامبر(ص) برای ما نمونه و شهید باشد.

    رسالتی به این سنگینی، رسالت حیات و زندگی و حرکت بخشیدن به بشریت، بر عهده ماست، که زندگی روزمره‌مان را عاجزیم!

    خدایا!

    این چه حکمت است؟

    و ما که در پلیدی و منجلاب زندگی روزمره جانوریمان غرقیم، باید سوگوار و عزادار مردان و زنان و کودکانی باشیم که در کربلا برای همیشه، شهادتشان و حضورشان را در تاریخ و در پیشگاه خدا و در پیشگاه آزادی به ثبت رسانده‌اند.خدایا این باز چه مظلومیتی بر خاندان حسین؟

    اکنون شهیدان کارشان را به پایان رسانده‌اند.

    و ما شب شام غریبان می‌گرییم، و پایانش را اعلام می‌کنیم و می‌بینیم چگونه در جامعه گریستن بر حسین (ع)، و عشق به حسین (ع)، با یزید همدست و همداستانیم؟

    او که می‌خواست این داستان به پایان برسد.

    اکنون شهیدان کارشان را به پایان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر کدامشان، نقش خویش را خوب بازی کرده‌اند.

    معلم، مؤذن، پیر، جوان، بزرگ، کوچک، زن، خدمتکار، آقا، اشرافی و کودک، هر کدام به نمایندگی و به‌عنوان نمونه و درسی به همه کودکان و به همه پیران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه کوچکان!

    مردنی به این زیبایی و با اینهمه حیات را انتخاب کرده‌اند.

    اینها دو کار کردند، این شهیدان امروز دو کار کردند، از کودک حسین (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاری قرآن تا آن معلم اطفال کوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خویشاوند یا بیگانه، و تا آن مرد اشرافی و بزرگ و باحیثیت در جامعه خود و تا آن مرد عاری از همه فخرهای اجتماعی، همه برادرانه در برابر شهادت ایستادند تا به همه مردان، زنان، کودکان و همه پیران و جوانان همیشه تاریخ بیاموزند که باید چگونه زندگی کنند ـ اگر می‌توانند ـ و چگونه بمیرند ـ اگر نمی‌توانند.

    این شهیدان کار دیگری نیز کردند: شهادت دادند با خون خویش ـ نه با کلمه ـ شهادت دادند، در محکمه تاریخ انسان.

    هر کدام به نمایندگی صنف خودشان.

    شهادت دادند که در نظام واحد حاکم بر تاریخ بشری ـ نظامی که سیاست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و اندیشه را و احساس را و اخلاق را و بشریت را همه را ابزار دست می‌کند تا انسان‌ها را قربانی مطامع خود کند و از همه چیز پایگاهی برای حکومت ظلم و جور و جنایت بسازد ـ همه گروه‌های مردم و همه ارزش‌های انسانی محکوم شده است.

    یک حاکم است بر همه تاریخ، یک ظالم است که بر تاریخ حکومت می‌کند، یک جلاد است که شهید می‌کند و در طول تاریخ، فرزندان بسیاری قربانی این جلاد شده‌اند، و زنان بسیاری در زیر تازیانه‌های این جلاد حاکم بر تاریخ، خاموش شده‌اند، و به قیمت خونهای بسیار، آخور آباد کرده‌اند و گرسنگی‌ها و بردگی‌ها و قتل عام‌های بسیار در تاریخ از زنان و کودکان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

    و اکنون حسین (ع) با همه هستی‌اش آمده است تا در محکمه تاریخ، در کنار فرات شهادت بدهد:شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاریخ.

    شهادت بدهد به نفع محکومان این جلاد حاکم بر تاریخ.

    شهادت بدهد که چگونه این جلاد ضحاک، مغز جوانان را در طول تاریخ می‌خورده است.با علی اکبر (ع) شهادت بدهد!

    و شهادت بدهد که در نظام جنایت‌ و در نظامهای جنایت چگونه قهرمانان می‌مردند.

    با خودش شهادت بدهد!

    و شهادت بدهد که در نظام حاکم بر تاریخ چگونه زنان یا اسارت را باید انتخاب می‌کردند و ملعبه حرمسراها می‌بودند یا اگر آزاد باید می‌ماندند باید قافله‌دار اسیران باشند و بازمانده شهیدان، با زینبش!و شهادت بدهد که در نظام ظلم و جور و جنایت، جلاد جائر بر کودکان شیرخوار تاریخ نیز رحم نمی‌کرده است.

    با کودک شیرخوارش!

    و حسین (ع) با همه هستی‌اش آمده است تا در محکمه جنایت تاریخ به‌ سود کسانی که هرگز شهادتی به سودشان نبوده است و خاموش و بی دفاع می‌مردند، شهادت بدهد.

    اکنون محکمه پایان یافته است و شهادت حسین (ع) و همه عزیزانش و همه هستی‌اش با بهترین امکانی که در اختیار جز خدا هست، رسالت عظیم الهی‌اش را انجام داده است.

    دوستان!

    در این تشیعی که، اکنون به این شکل که می‌بینیم درآمده است و هر کس بخواهد از آن تشیع راستین جوشان بیدار کننده، سخن بگوید، پیش از دشمن، به دست دوست قربانیش می‌کنند، درسهای بزرگ و پیامهای بزرگ، و غنیمت‌های بسیار و ارزش‌های بزرگ و خدایی و سرمایه‌های عزیز و روح‌های حیات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاریخ نهفته است.

    یکی از بهترین و حیات‌بخش‌ترین سرمایه‌هایی که در تاریخ تشیع وجود دارد، شهادت است.

    ما از وقتی که، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش کرده‌ایم، و به مقبره‌داری شهیدان پرداخته‌ایم، مرگ سیاه را ناچار گردن نهاده‌ایم» و از هنگامی که به جای شیعه علی (ع) بودن و از هنگامی که به‌جای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب (س) بودن، یعنی «پیرو شهیدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهیدان شده‌اند و بس، در عزای همیشگی مانده‌ایم!

    چه هوشیارانه دگرگون کرده‌اند پیام حسین (ع) را و یاران بزرگ و عزیز و جاویدش را، پیامی که خطاب به همه انسانهاست.

    این که حسین (ع) فریاد می‌زند ـ پس از این که همه عزیزانش را در خون می‌بیند و جز دشمن و کینه توز و غارتگر در برابرش نمی‌بیند ـ فریاد می‌زند که «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟

    این سؤال، ‌سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.

    و این سؤال انتظار حسین (ع) را از عاشقانش بیان می‌کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قایلند اعلام می‌نماید.

    اما این دعوت را، این انتظار یاری از او را، این پیام حسین (ع) را ـ که «شیعه می‌خواهد» و در هر عصری و هر نسلی، شیعه می‌طلبد ما خاموش کردیم به این عنوان که به مردم گفتیم که حسین (ع) اشک می‌خواهد.

    ضجه می‌خواهد و دگر هیچ، پیام دیگری ندارد.

    مرده است و عزادار می‌خواهد، نه شاهد شهید حاضر در همه جا و همه وقت و «پیرو».

    آری، این چنین به ما گفته‌اند و می‌گویند!

    هر انقلابی دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پیام.و شهید یعنی حاضر، کسانی که مرگ سرخ را به دست خویش به عنوان نشان دادن عشق خویش به حقیقتی که دارد می‌میرد و به عنوان تنها سلاح برای جهاد در راه ارزشهای بزرگی که دارد مسخ می‌شود انتخاب می‌کنند، شهیدند حی و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پیشگاه خدا که در پیشگاه خلق نیز و در هر عصری و قرنی و هر زمان و زمینی.

    و آنها که تن به هر ذلتی می‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌های خاموش و پلید تاریخند، و ببینید که آیا کسانی که سخاوتمندانه با حسین (ع) به قتلگاه خویش آمده‌اند و مرگ خویش را انتخاب کرده‌اند، در حالی که صدها گریزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود، و صدها توجیه شرعی و دینی برای زنده ماندنشان بود، توجیه و تاویل نکرده‌اند و مرده‌اند، اینها زنده هستند؟

    آیا آنها که برای ماندشان تن به ذلت و پستی رها کردن حسین (ع) و تحمل کردن یزید دادند؟

    کدام هنوز زنده‌اند؟

    هرکس زنده بودن را فقط در یک لش متحرک نمی‌بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین (ع) را با همه وجودش می‌بیند، حس می‌کند و مرگ کسانی را که به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، می‌بیند.

    آنها نشان دادند، شهید نشان می‌دهد و می‌آموزد و پیام می‌دهد که در برابر ظلم و ستم، ای کسانی که می‌پندارید: «نتوانستن از جهاد معاف می‌کند»، و ای کسانی که می‌گویید: «پیروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد که بر خصم غلبه شود»، نه!

    شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌کشد، رسوا می‌کند.

    و شهید قلب تاریخ است، هم‌چنان‌که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می‌دهد.

    جامعه‌ای که رو به مردن می‌رود، جامعه‌ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش از دست داده‌اند و جامعه‌ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه‌ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه‌ای که احساس مسؤولیت را از یاد برده است، و جامعه‌ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است، شهید همچون قلبی، به اندام‌های خشک مرده بی‌رمق این جامعه، خون خویش را می‌رساند و بزرگ‌ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل،‌ ایمان جدید به خویشتن را می‌بخشد.

    شهید حاضر است و همیشه جاوید.

    کی غایب است؟

    حسین (ع) یک درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمه‌تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است.

    حجی که همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش برای احیای این سنت، جهاد کردند.

    این حج را نیمه‌تمام می‌گذارد و شهادت را انتخاب می‌کند، مراسم حج را به پایان نمی‌برد تا به همه حج‌گزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر امامت نباشد، اگر رهبری نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.

    در آن لحظه که حسین (ع) حج را نیمه‌تمام گذاشت و آهنگ کربلا کرد، کسانی که به طواف، هم‌چنان در غیبت حسین، ادامه دادند، مساوی هستند با کسانی که در همان حال، بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند، زیرا شهید که حاضر نیست در همه صحنه‌های حق و باطل، در همه جهادهای میان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، می‌خواهد با حضورش این پیام را به همه انسان‌ها بدهد که وقتی در صحنه نیستی، وقتی از صحنه حق و باطل زمان خویش غایبی، هرکجا که خواهی باش!

    وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه‌ات نیستی، هرکجا که می‌خواهی باشد، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.

    شهادت «حضور در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ» است.

    و غیبت؟!

    آنهایی که حسین (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند، اینها همه با هم برابرند، هرسه یکی‌اند: چه آنهایی که حسین (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشد و مزدور او، و چه آنهایی که در هوای بهشت، به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشه محراب‌ها و زاویه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند.

    زیرا در آن‌جا که حسین(ع) حضور دارد ـ و در هر قرنی و عصری حسین (ع) حضور دارد ـ هرکس که در صحنه او نیست، هرکجا که هست، یکی است، مؤمن و کافر، جانی و زاهد، یکی است.

    این است معنا این اصل تشیع که قبول هر عملی یعنی ارزش هر عملی به امامت و به رهبری و به ولایت بستگی دارد!

    اگر او نباشد، همه چیز بی‌معناست و می‌بینیم که هست.

    و اکنون حسین حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌های زمین و زمان اعلام کرده است، در کربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت کند.

    و تو، و من، ما باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم.

    آری، هر انقلابی دو چهره دارد؛ خون و پیام!

    رسالت نخستین را حسین(ع) و یارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پیام است.

    پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.

    زبان گویای خونهای جوشان و تن‌های خاموش، در میان مردگان متحرک بودن است.

    رسالت پیام از امروز عصر آغاز می‌شود.

    این رسالت بر دوش‌های ظریف یک زن، «زینب» (س)!

    ـ زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته است!

    ـ و رسالت زینب (س) دشوارتر و سنگین‌تر از رسالت برادرش.

    آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما کار آنها که از آن پس زنده می‌مانند دشوار است و سنگین.

    و زینب مانده است، کاروان اسیران در پی‌اش، وصف‌های دشمن، تا افق، در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش، وارد شهر می‌شود، از صحنه برمی‌گردد، آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می‌رسد، وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است، آرام، پیروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می‌زند: «سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...» زینب رسالت رساندن پیام شهیدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زیرا پس از شهیدان او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلادان زبانشان برده است.اگر یک خون پیام نداشته باشد، در تاریخ گنگ می‌ماند و اگر یک خون پیام خویش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهید را در حصار یک عصر و یک زمان محبوس کرده است.

    اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ باز نگوید، کربلا در تاریخ می‌ماند، و کسانی که به این پیام نیازمندند از آن محروم می‌مانند، و کسانی که با خون خویش، با همه نسل‌ها سخن می‌گویند، سخنشان را کسی نمی‌شنود.

    این است که رسالت زینب سنگین و دشوار است.

    رسالت زینب پیامی است به همه انسان‌ها، به همه کسانی که بر مرگ حسین(ع) می‌گریند و به همه کسانی که در آستانه حسین سر به خضوع و ایمان فرود آورده‌اند، و به همه کسانی که پیام حسین(ع) را که «زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد» معترفند؛ پیام زینب به آنهاست که: «ای همه!

    ای هرکه با این خاندان پیوند و پیمانداری، و ای هرکس که به پیام محمد مؤمنی، خود بیندیش، انتخاب کن!

    در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمده‌ای، پیام شهیدان کربلا را بشنو، بشنو که گفته‌اند: کسانی می‌توانند خوب زندگی کنند که می‌توانند خوب بمیرند.

    بگو ای همه کسانی که به پیام توحید، به پیام قرآن، و به راه علی (ع) و خاندان او معتقدید، خاندان ما پیامشان به شما، ای همه کسانی که پس از ما می‌آیید، این است که این خاندانی است که هم هنر خوب مردن را، زیرا هرکس آن‌چنان می‌میرد که زندگی می‌کند.

    و پیام اوست به همه بشریت که اگر دین دارید، «دین» و اگر ندارید «حریت» ـ آزادگی بشر ـ مسؤولیتی بر دوش شما نهاده است که به عنوان یک انسان دیندار، یا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است، باشید که شهیدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و همیشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوی‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»و شهید، یعنی به همه این معانی.

    هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام و هرکسی اگر مسؤولیت پذیرفتن حق را انتخاب کرده است و هر کسی که می‌داند مسؤولیت شیعه بودن یعنی چه، مسؤولیت آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه تاریخ و همیشه زمان و همه جای زمین ـ که همه صحنه‌ها کربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ باید انتخاب کنند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن یا زینب بودن را، یا آن‌چنان مردن را، یا این‌چنین ماندن را.

    اگر نمی‌خواهد از صحنه غایب باشد.

    عذر می‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و دیگر فرصت نیست و حرف بسیار است و چگونه می‌شود با یک جلسه، از چنین معجزه‌ای که حسین در تاریخ بشر ساخته است و زینب پرداخته است، سخن گفت؟

    آن‌چه می‌خواستم بگویم حدیث مفصلی است که در این مجمل می‌گویم به عنوان رسالت زینب، «پس از شهادت» که: «آنها که رفتند، کاری حسینی کردند، و آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند»!...

    حدود ۳۰ سال از هجرت دکتر علی شریعتی می گذرد.

    ۳۰ سال از هجرت معلمی می گذرد که پایه گذار یک خیزش پر خروش مردمی, احیاگر یک تفکر دینی و طراح یک مکتب اسلامی بود.

    او رفت و شاگردانش ماندند.

    صدها هزار شاگردی که راه او را در پیش گرفته بودند شجاعانه رزمیدند و انقلابی بر پا کردند.

    همزمان با حرکت انقلابی وتئوریک؛ عمل و کوشش و جهاد را نیز همراه کردند.

    خودسازی را با دگر سازی و جامعه سازی همراه کردند؛ نه در خوسازی ساکن شدند و نه در ساختن اجتماع راکد.

    گرد بی مسئولیتی و جمود و تخدیر را از چهره ی دین زدودند و انسانیت آگاه را معنا کردند.

    آنها کار خود را به بهترین نحو انجام دادند.

    انقلاب پیروز گشت.

    نظام شاهنشاهی فرو ریخت و حکومت اسلامی تشکیل گشت.

    پیروزی بزرگ...افسوس که دوران پیروزی و سرخوشی چه زود به پایان رسید.

    جنگ؛ دفاع؛ مسئولیت؛ ایثار؛ انسانیت؛ حال که نگاه می کنیم خودمان را از این کلمات چه قدر دور می بینیم.

    چرا که در روزگار بی اعتباری کلمات پر اعتبار زندگی می کنیم.

    جنگ آغاز شد و اینان که علی وار بودن را در زندگی انتخاب کرده بودند مرگی حسین وار را طلب می کردند.

    وه که چه توالی زیبایی؛ علی وار زیستن و حسین وار مردن.

    جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند و شهادت را معنا کردند چرا که نفس انسان بودن؛ آگاه بودن؛ ایمان داشتن و زندگی کردن آدمی را مسئول جهاد می کند."شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه ی آگاهی و شعور و منطق و بیداری و بینایی خویش,خود انتخاب می کند.

    اینان وظیفه خود را به بهترین نحو انجام دادند و رفتند.

    اداره ملت را به دست همفکرانشان سپردند.

    خیالشان راحت بود که اگر نیستند لااقل دوستانشان این کشتی را به سلامت از آن تلاطم رد می کنند.

    دریغا که این خیال ۳ سال بیشتر رنگ واقعیت به خود ندید.

    با رفورم حکومتی در سال ۶۰ همه تلاش ها یک شبه نیست می شود."کتاب راستی بر سر نیزه های فریب بالا می رود.

    از حلقوم مناره های مسجد اذان شرک به گوش می رسد.

    گوساله ی زرین سامری بانگ توحید بر می دارد.

    بر سنت ابراهیم نمرود تکیه می زند.

    ایمان داروی خواب و آلت کفر می گردد.رنج مجاهدان همه بر باد می رود..." آنان که حکومت را در دست گرفتند ,مدعیان شاگردی مکتب شریعتی بودند, مدعیانی که به اسم پیروی از او بزرگترین ضربات را بر افکار شریعتی وارد آوردند و چه زیبا این جمله قصار او را در مورد خودش مصداق دادند که:"برای از بین بردن یک تفکر خوب به آن حمله نکنید ,بد از آن دفاع کنید!.

    همه از حسینیه ارشاد بیرون آمده بودند و همه درس آموختگان مکتب اسلام بودند ولی چه شد که یکباره هیبتی یزیدی یافتند.

    بر ضد استاد شوریدند.

    انقلاب فرهنگی به راه انداختند که بزرگترین قربانیش کتابهای استاد بودند!

    از شریعتی تنها نامی به جا ماند.

    هبوطی و کویری..گفتگویی آن هم در تنهایی!...بقیه همه به محاق رفتند و فیلتر شدند.

    "شریعتی را باید نقد کرد و اندیشه وی را از فیلتر گذراند تا به صورت بهداشتی در اختیار نسل آینده کشور قرار گیرد!!" "نوعی قرائت فاشیستی در تفکر شریعتی وجود دارد.

    عقاید او در موزه ها و انبارها قرار خواهد گرفت".

    اینگونه بود که به یکباره سکوتی سنگین حکم فرما شد.

    چه کسی باور می کرد آن شور عمومی و خیزش مردمی اینگونه فرجامی داشته باشد؟

    کاش یک رویا بود.

    افسوس...

    20 سال گذشت.

    اینک نسل سوم آمده اند.

    نسلی که از انقلاب هیچ به یاد ندارند و از شریعتی جز تصویری مبهم در خاطرشان نقش نبسته است.

    چنان افکار او را تحریف کرده اند که جز فروغ فرخزادی از او نمانده است.

    چهره ای که از او در اذهان جوانان نسل سوم مانده تصویریست مخدوش و نمایانگر تنها یک بعد کوچک از زندگی او.

    او را چنان به ما شناسانده اند که گمان می بریم متفکری بوده که بیشتر در زمینه ادبی فعالیت می کرده است.

    تمام نوشته های او عبارتست از یک جلد کتاب کویر؛ یک هبوط؛ و گفتگوهای تنهایی؛ همین و بس.

    تلویزیون ,این رسانه ملی خیلی هنر کند روز شهادتش" آری اینچنین بود برادر" را پخش کند یا قسمت های پایانی کنفرانس نیایش را بگذارد که تقریبا جز آنانکه با نثر شریعتی آشنا نباشند هیچکس هیچ چیز نمی فهمد.

    روزنامه را که باز می کنیم (واضح است که روزنامه های اصلاح طلبان) همه اش حرف از نقد شریعتی است.

    گذار از شریعتی؛ شریعتی فاشیست بوده.

    افکارش به درد موزه می خورد.

    آدم خوبی بوده ولی افکارش منتهی به نظام توتالیتر (حکومت متکی به زور)می شود.

    دموکراسی در نظر شریعتی مردود است.

    حال این جوان نسل سومی چگونه می تواند نظریات شریعتی را بشناسد در حالی که ذهنش قبلا توسط آقایان کاملا شستشو داده شده است.

    اصلا به سراغ کتب او می رود؟

    خوب؛ حال در نظر جوانی که حال کتاب خواندن ندارد و اگر خیلی بخواهد خود را روشنفکر نشان دهد روزنامه می خواند شریعتی چگونه جلوه گر می شود؟

    هیچ!

    یک متفکری که کارش نوشتن متن ادبیست!

    عمده فعالیتش در زمینه کویریات است و اعمال تکنیکی هبوط انسان!

    یک متفکری که آدم هیچ از حرفهایش را نمی فهمد.

    آنقدر سنگین صحبت می کند که خودش هم نمی فهمد چه می گوید!

    البته بعضی کارهایش خوب است ها...مثل بعضی از قسمت های کویر یا فاطمه فاطمه است!

    که توی کتاب ادبیات دوره دبیرستان مان خواندیم.

    بعضی از گفته هایش هم بد نیست منتها برای نوشتن پشت کارت پستال ولنتاین!(5) تیپش هم خیلی باحال است!7 تیغه و کراوات!

    برای روشنفکر شدن همین که کتاب هبوطش را دست بگیری کافیست.کلی کلاس دارد!

    دیگر ؟

    همین و دیگر هیچ...

    می رسیم به گروهی از جوانان که نام روشنفکر را بر دوش خود یدک می کشند.

    جوانی که در این زمانه مسئولیت حس کند و حداقل چهار تا کتاب خوانده باشد و در یک کلام عامی نباشد بسیار اندک و حتی نایاب است.

    روی سخن من با این دسته است.

    اینان که در معرفی نشدن شریعتی و افکارش بزرگترین تقصیر را به گردن دارند.

    این جماعت که هم دانش روز را دارند و هم توانایی استفاده از آن در جهت نشر افکارشان را (6) اینان شریعتی را مطرح کردند ولی آنگونه که کور دلان می خواستند!

    شروع کردند به نشر عقاید دکتر؛ اما مهم اینست که کدام عقاید؟

    عقایدی که جز جمود و سکون و رکود هیچ نتیجه مثبتی نداشتند.

    باز هم همان سه کلمه مخدر(7) هبوط.کویر.تنهایی.

    خود سازی منفی که نه بدرد خودت می خورد و نه بدرد جمع.

    من(8) این گوشه نشینی وخودسازی را نه تنها نفی می کنم که تا جایی که بتوانم بر ضدش برمی خیزم.

    اما خود سازی ای که به رشد انسان کمک کند و در نهایت به ساختن اجتماع منتهی شود را تشویق و توصیه می کنم.

    گمان می کنم نظر شریعتی هم همین بوده باشد.

    اینان چنان شریعتی را در پشت لفظ های آنچنانی گم کرده اند که شناختش برای دوستداران شریعتی مشکل می نماید چه برسد به آدم عامی!

    این فروغ فرخزاد کردن(9) شریعتی تنها کار آنانی را سخت می کند که می خواهند تصویر واقعی دکتر را بنمایانند.(10) اینان یک اصل عظیم اسلامی را چماق کرده اند بر سر اصلی دیگر!

    آقا!خودت را بساز..از نثر لذت ببر.

    خیلی دیگر آقا به خودش زحمت دهد درباره ی هر موضوع سیاسی با اطلاع و بی اطلاع نظر کارشناسی میدهد!

    .

زندگينامه تاريخ نشان داده است که ميان شرايط اجتماعي و تکامل انديشه روشنفکران تاثير متقابلي حکمفرماست. معمولاً يک روشنفکر حساس و صادق در يک محيط غيرانساني احساس خفگي مي‌کند و عليه نابرابري و استثمار دست به طغيان مي‌زند. او با نيروي انديشه‌اش که از ط

تاريخ نشان داده است که ميان شرايط اجتماعي و تکامل انديشه روشنفکران تاثير متقابلي حکمفرماست. معمولاً يک روشنفکر حساس و صادق در يک محيط غيرانساني احساس خفگي مي‌کند و عليه نابرابري و استثمار دست به طغيان مي‌زند. او با نيروي انديشه‌اش که از طريق سخن گفت

29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علي شريعتي است. به همين مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان اين کشور آثار و انديشه هاي او همچون استاد شهيد مرتضي مطهري مورد نقد و بازخواني مستمر قرار مي گيرد. بي شک او و استاد مطهري دو انديشمند و دو متفکر تأ

زندگينامه دکتر علي شريعتي در سال 1312 در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دين بوده اند.... پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حکيم، مردي فيلسوف و فقيه بود که در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تح

دکتر علی شریعتی 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. به همین مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان این کشور آثار و اندیشه های او همچون استاد شهید مرتضی مطهری مورد نقد و بازخوانی مستمر قرار می گیرد. بی شک او و استاد مطهری دو اندیشمند و دو متفکر تأثیرگذار در جامعه ایرانی بوده و هستند که اندیشه های آنان مقدمات نظری انقلاب اسلامی ایران را فراهم کرد. مجموعه آثار ...

آيت الله مطهري و دکتر شريعتي دو مرد تاثير گذار در انقلاب ايران بودند. نه مي توان زحمات مطهري را ناديده انگاشت و نه مي شود به شريعتي بي اعتنا بود. اين دو (در کنار ديگر بزرگان) بار فرهنگي انقلاب را به دوش کشيدند. ذهن ها را آماده کردند و طرحي نو در اند

معلم شهيد د کتر علي شريعتي انسان حق طلب و آزاد انديش و متعهدي که انگار نيم قرن زودتر از موعد مقرر پا بدين سرانهاده بود ! روح والايي که کمتر کسي نائل به درک آن شد . همانگونه که خود در « هبوط در کويرش » مي گويد : مرا کسي نساخت . خدا ساخت. نه آنچنان ک

دکتر علي شريعتي : اگر به فرض که هيچ دليلي بر حقانيت و صلاحيت امام حسين(ع) نباشد، بعد آدم يک بار دعاي عرفه بخواند، مي‌شود به «حسين» ايمان نياورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ ديوانه‌اش نشود؟ آيا چنين چيزي امکان دارد؟ «حمد و سپاس خدايي را سزاست که تير حتمي

شريعتي از تولد تا شهادت: دکتر علي شريعتي در دوم آذر ماه سال هزار و سيصد و دوازده در روستاي کاهک از توابع سبزوار به دنيا آمد . پدرش محمد تقي شريعتي از محققان و نويسندگان ديني معاصر و مادرش زهرا اميني است . دوران دبستان را در مزينان گذراند و براي اد

خلاصه اي ‌از زندگي نامه دکتر شريعتي دکتر علي شريعتي در سال 1312 در يکي از روستاهاي نزديک شهر مشهد به دنيا آمدند . خانواده دکتر شريعتي از لحاظ داشتن علماي بزرگي همچون پدر بزرگ ايشان يعني آخوند حکيم و عموي پدري ايشان يعني آقاي عادل نيشابوري که از

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول