برگرفته شده از مجموعه سخنرانیهای استاد مطهری رحمت الله علیه لغت تقوا این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است ، در قرآن کریم به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است .
تقریبا به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده ، و بیش از آن مقدار که مثلا نام روزه ذکر شده ، از تقوا اسم برده شده است .
در نهجالبلاغه از جمله کلماتی که زیاد روی آنها تکیه شده کلمه تقوا است .
در نهجالبلاغه خطبهای هست طولانی به نام خطبه متقین .
این خطبه را امیرالمؤمنین در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کنندهای از متقیان بکند .
امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص که نامش همام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد .
امیرالمؤمنین ( ع ) شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان سخن را به پایان رسانید .
مورخین نوشتهاند که پایان یافتن سخن علی همان بود و قالب تهی کردن همام بعد از یک فریاد همان .
مقصود اینست که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است .
در میان عامه مردم هم این کلمه زیاد استعمال میشود .
این کلمه از ماده وقی است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است .
معنای اتقاء احتفاظ است .
ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمههای فارسی ، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند .
در ترجمههای فارسی اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه تقوا و یا کلمه متقین ، به پرهیزکاری ترجمه میشود .
مثلا در ترجمه « هدی للمتقین » گفته میشود : هدایت است برای پرهیزکاران .
و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود ، به معنای خوف و ترس ترجمه میشود .
مثلا در ترجمه « اتقوا الله یا « اتقوا النار » گفته میشود : از خدا بترسید .
البته کسی مدعی نشده که معنای تقوا ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری ، ملازم است با ترس از آن امور ، چنین تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است .
و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازا به معنای پرهیز و یا به معنای خوف استعمال بشود ، اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلا ترس یا پرهیز قصد شده .
چه موجبی هست که بگوئیم معنای اتقوا الله اینست که از خدا بترسید و معنای اتقوا النار اینست که از آتش بترسید ؟
!
بلکه معنای اینگونه جملهها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید .
بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا خود نگهداری است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی خود نگهداران .
راغب در کتاب مفردات القرآن میگوید : الوقایه حفظ الشیء مما یؤذیه ، و التقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف ، هذا تحقیقه ، ثم یسمی الخوف تاره تقوی و التقوی خوفا ، حسب تسمیه مقتضی الشیء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه ، و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس مما یوثم و ذلک بترک المحظور .
یعنی وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان میرساند .
و تقوا یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آنچه بیم میرود .
تحقیق مطلب این است ، اما گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب ، خوف بجای تقوا و تقوا بجای خوف استعمال میگردد .
تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه میکشاند به اینکه ممنوعات و محرمات را ترک کند .
راغب صریحا میگوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن ، و میگوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف ، مجاز است ، و البته تصریح برگرفته شده از مجموعه سخنرانیهای استاد مطهری رحمت الله علیه لغت تقوا این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است ، در قرآن کریم به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است .
این کلمه از ماده " وقی " است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است .
معنای " اتقاء " احتفاظ است .
در ترجمههای فارسی اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه " تقوا " و یا کلمه " متقین " ، به پرهیزکاری ترجمه میشود .
مثلا در ترجمه " « هدی للمتقین »" گفته میشود : هدایت است برای پرهیزکاران .
مثلا در ترجمه " « اتقوا الله " یا " « اتقوا النار »" گفته میشود : از خدا بترسید .
البته کسی مدعی نشده که معنای " تقوا " ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری ، ملازم است با ترس از آن امور ، چنین تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است .
چه موجبی هست که بگوئیم معنای " اتقوا الله " اینست که از خدا بترسید و معنای " اتقوا النار " اینست که از آتش بترسید ؟
بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا " خود نگهداری " است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی " خود نگهداران " .
" راغب " در کتاب " مفردات القرآن " میگوید : " الوقایه حفظ الشیء مما یؤذیه ، و التقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف ، هذا تحقیقه ، ثم یسمی الخوف تاره تقوی و التقوی خوفا ، حسب تسمیه مقتضی الشیء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه ، و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس مما یوثم و ذلک بترک المحظور " .
یعنی " وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان میرساند .
تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه میکشاند به اینکه ممنوعات و محرمات را ترک کند " .
" راغب " صریحا میگوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن ، و میگوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف ، مجاز است ، و البته تصریح نمیکند که در مثل " « اتقو الله »" معنای مجازی قصد شده ، و چنانکه گفتیم دلیلی نیست که تأیید کند در مثل آن جملهها مجازی به کار رفته است .چیزی که نسبه عجیب به نظر میرسد ترجمه فارسی این کلمه به " پرهیزگاری " است .
دیده نشده تاکنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا هم استعمال شده ، چنانکه دیدیم " راغب " از استعمال این کلمه به معنای خوف اسم برد ولی از استعمال این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد .
معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمههای فارسی ، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است ؟
گمان میکنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک میکنند .
هیچ عربی زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمیکند .
شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی ، ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد .
سینا 555 10 Jun 2004, 02:16AM ترس از خدا ضمنا به مناسبت اینکه از خوف خدا ذکری به میان آمد این نکته را یادآوری کنم : ممکن است این سؤال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه ؟
مگر خداوند یک چیز موحش و ترسآوری است ؟
خداوند کمال مطلق و شایستهترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد .
پس چرا انسان از خدا بترسد ؟
در جواب این سؤال میگوئیم مطلب همینطور است .
ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست ، اما اینکه میگویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید .
در دعا وارد است : « یا من لا یرجی الا فضله ، و لا یخاف الا عدله » .
ای کسی که امیدواری به او امیدواری به فضل و احسان او است و ترس از او ترس از عدالت او است.
ایضا در دعا است: « جللت ان یخاف منک الا العدل ، و ان یرجی منک الا الاحسان و الفضل » .
یعنی تو منزهی از اینکه از تو ترسی باشد جز از ناحیه عدالتت و از اینکه از تو جز امید نیکی و بخشندگی توان داشت .
عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترسآوری نیست .
انسان که از عدالت میترسد در حقیقت از خودش میترسد که در گذشته خطا کاری کرده و یا میترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند .
لهذا در مسئله خوف و رجاء که مؤمن باید همیشه ، هم امیدوار باشد و هم خائف ، هم خوشبین باشد و هم نگران ، مقصود اینست که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد .
علی بن الحسین سلام الله علیه در دعای معروف ابوحمزه میفرماید : « مولای اذا رأیت ذنوبی فزعت ، و اذا رایت کرمک طمعت » .
یعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه میشوم ترس و هراس مرا میگیرد و چون به کرم وجود تو نظر میافکنم امیدواری پیدا میکنم .
این نکتهای بود که لازم دانستم ضمنا و استطرادا گفته شود .
سینا 555 11 Jun 2004, 02:30AM معنا و حقیقت تقوا از آنچه در اطراف لغت " تقوا " گفته شد تا اندازهای میتوان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست ولی لازم است به موارد استعمال این کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه .
مقدمهای ذکر میکنم .
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند ، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری ، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد ، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد .
لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت ، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را " نگهداری " کند .
بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که میخواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید .
تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده ، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده ، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود .
چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد ، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا میتوانیم داشته باشیم : تقوائی که ضعف است و تقوائی که قوت است .
نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد ، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش میکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد ، سعی میکند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود ، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند .
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود میآورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی میدهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد ، آن حالت و ملکه روحی ، او را حفظ میکند و مانع میشود که آلودگی پیدا کند ، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد میکند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند .
در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است .
اگر گفته میشود فلان کس آدم با تقوائی است یعنی مرد محتاطی است ، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه میدارد .
این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است .
شاید علت پیدایش این تصور اینست که از اول ، تقوا را برای ما " پرهیزکاری " و " اجتنابکاری " ترجمه کردهاند ، و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع میدهد ، در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش میرسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقبنشینی کردن در نظرها مجسم میشود .
قبلا گفتیم که لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد ، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند .
ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد .
راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد میآوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد .
اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده میشود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان میدهد .
سعدی در گلستان میگوید : بدیدم عابدی در کوهساری قناعت کرده از دنیا به غاری چرا گفتم به شهر اندر نیائی که باری بند از دل برگشائی بگفت آنجا پریرویان نغزند چو گل بسیار شد پیلان بلغزند این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است .
اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست ، هنر در اینست که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند .
یا اینکه بابا طاهر میگوید : زدست دیده و دل هر دو فریاد هر آنچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد شک نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم میرود و دست نظر رشتهکش دل بود .
ولی آیا راه چاره اینست که چشم را از بین ببریم ؟
یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیروئی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند .
اگر بنا باشد برای آزادی و رهائی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش زفولاد ، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم زیرا هر چه را هم گوش میشنود دل یاد میکند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه .
آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بیدم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است .
سینا 555 13 Jun 2004, 12:10AM اجبار عملی در کتب اخلاقی گاهی از دستهای از قدما یاد میکنند که برای آنکه زیاد حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند ، سنگریزه در دهان خود میگذاشتند که نتوانند حرف بزنند ، یعنی اجبار عملی برای خود درست میکردند .
معمولا دیده میشود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده میشود ، در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالی محسوب نمیشود .
اگر توفیق چنین کاری پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم البته از گناه پرهیز کردهایم اما نفس ما همان اژدها است که بوده است فقط از غم بیآلتی افسرده است ،آنوقت کمال محسوب میشود که انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسباب و آلات کار از گناه و معصیت پرهیز کند .
اینگونه اجتنابها و پهلو تهی کردنها اگر کمال محسوب شود از جنبه مقدمیتی است که در مراحل اولیه برای پیدا شدن ملکه تقوا ممکن است داشته باشد ، زیرا پیدایش ملکه تقوا بعد از یک سلسله ممارست و تمرینهای منفی است که صورت میگیرد .
اما حقیقت تقوا غیر از این کارها است .
حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است.
باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود asheghe iran_p 13 Jun 2004, 12:12AM آقا سینا دستت درد نکنه خیلی عالی بود کلی استفاده کردم:) سینا 555 13 Jun 2004, 02:43AM سلام عاشق :) خواهش میکنم دوست خوبم التماس دعا پدرام جان سینا 555 15 Jun 2004, 01:37AM تقوا در نهجالبلاغه در آثار دینی خصوصا در نهجالبلاغه که فوقالعاده روی کلمه تقوا تکیه شده است ، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا میشود و به روح قوت و قدرت و نیرو میدهد ونفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع میسازد به کار رفته .
در خطبه 112میفرماید : « إن تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه ، و الزمت قلوبهم مخافته ، حتی اسهرت لیالیهم ، و اظمأت هواجرهم » .
یعنی تقوای خدا ، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دلهای آنها قرار داده است تا آنجا که شبهای آنها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آنها را قرین تشنگی ( تشنگی روزه ) کرده است .
در این جملهها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است ، و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده .
از همین جا میتوان دانست که تقوا به معنای ترس نیست ، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم دل قرار میدهد .
در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید .
در خطبه 16 نهجالبلاغه میفرماید : « ذمتی بما أقول رهینه ، و انا به زعیم ، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات » .
یعنی ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار میدهم و صحت گفتار خود را ضمانت میکنم .
اگر عبرتهای گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبههناک میگیرد .
.
تا آنجا که میفرماید : « الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها ، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه » .
یعنی مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش میافکنند ، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت میسازد .
در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر میکنیم معرفی شده .
ضمنا در اینجا حقیقت بزرگی بیان شده .
آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن ، زبونی و ضعف و بیشخصیت بودن است .
انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد .
و لازمه تقوا و ضبط نفس ، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است ، مانند سوار ما هر و مسلطی که بر اسب تربیت شدهای سوار است و با قدرت فرمان میدهد و آن اسب با سهولت اطاعت میکند .
آنکس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاهطلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته شده و به این امور سپرده شده ، دیوانهوار به دنبال این امور میدود ، دیگر عقل و مصلحت و مال اندیشی در وجود او حکومتی ندارد ، و اما آنکه تکیهگاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان میدهد و حرکت میکند .
در خطبه 189 میفرماید : « فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنه ، و فی غد الطریق الی الجنه » .
یعنی تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است .
نظیر این تعبیرات زیاد است ، مثل تعبیر به اینکه « ان التقوی دار حصن عزیز ، و الفجور دار حصن ذلیل ، لا یمنع اهله ، و لا یحرز من لجأ الیه » ( خطبه 155 ) که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است .
این مقدار که گفته شد برای نمونه بود که معنای واقعی و حقیقت تقوا از نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعا چه کسی شایسته است که به او متقی و با تقوا گفته شود .
معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است سینا 555 16 Jun 2004, 04:25AM تقوا و آزادی گفتیم که لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند اینست که از اصول معین و مشخص پیروی کند ، و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند اینست که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک میکند که از حدود خود تجاوز کند خود را " نگهداری " کند .
نام این " خودنگهداری " که مستلزم ترک اموری است تقوا است .
نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه ، بلکه تقوا لازمه انسانیت است .
انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد .
در زمان ما میبینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کردهاند .
چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که میتوان تقوائی مستحکم و با مبنا به وجود آورد .
و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمیتوان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد .
در آیهای که اول سخن قرائت کردم میفرماید : « افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من أسس بنیانه علی شفا جرف هار » آیا آنکس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است ؟
به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و نه خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهائی است .
با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان بزرگ دین ، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفتهاند واز هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار میکنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر .
سینا 555 18 Jun 2004, 08:51PM محدودیت یا مصونیت اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست ، مصونیت است .
فرق است بین محدودیت و مصونیت .
اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است .
مثالهائی عرض میکنم : بشر ، خانه میسازد ، اطاق میسازد با در و پنجرههای محکم ، به دور خانهاش دیوار میکشد .
چرا این کارها را میکند ؟
برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند ، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد .
زندگی خود را محدود میکند به اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد .
حالا نام این را چه باید گذاشت ؟
آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است ؟
و همچنین است لباس .
انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامهها محصور میکند و میپیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ میکند ، جلو سرما و گرما را میگیرد .
آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها کرد ؟
آیا میتوان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است ؟
تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی ، و مانند جامه است برای تن .
اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده .
در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید :« و لباس التقوی ذلک خیر ».
یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است .
آنوقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند ، اما چیزی که خطر را از انسان دفع میکند و انسان را از مخاطرات صیانت میکند ، او مصونیت است نه محدودیت ، و تقوا چنین چیزی است .
تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است .
در یکی از کلماتش میفرماید : « الا فصونوها و تصونوا بها » .
( 1 ) یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید .
امیرالمؤمنین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمیداند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی میشمارد .
در خطبه 228 میفرماید : « فان تقوی الله مفتاح سداد ، و ذخیره معاد ، و عتق من کل ملکه ، و نجاه من کل هلکه ، بها ینجح الطالب ، و ینجو الهارب و تنال الرغائب » .
یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است ، آزادی است از قید هر رقیت ، نجات است از هر بدبختی .
به وسیله تقوا انسان به هدف خویش میرسد و از دشمن نجات پیدا میکند و به آرزوهای خویش نائل میگردد .
تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی میدهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد میکند ، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمیدارد ، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است .
رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است .
آنکس که بنده و مطیع پول و یا مقام است نمیتواند از جنبه اجتماعی ، آزاد زندگی کند .
لهذا درست است که بگوئیم عتق من کل ملکه .
یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان میدهد .
پس تقوا تنها نه اینست که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است .
---------------------------------------------------- 1 - نهجالبلاغه ، خطبه .
189 سینا 555 19 Jun 2004, 11:44PM حراست تقوا ممکن است آنچه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است موجب غرور و غفلت بعضی گردد وخیال کنند که آدم متقی معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننمایند .
ولی حقیقت اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد .
آدمی در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این ، به اصطلاح " دور " نیست .
مانعی ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم .
درست مثل همان جامه که مثال زدم .
جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما ، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد .
امیرالمؤمنین (ع) در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که میفرماید : « الا فصونوها و تصونوا بها » یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او خودتان را حفظ کنید پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ میکند و یا ما باید حافظ تقوا باشیم ؟
میگوئیم هر دو تا .
نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی ، یا از خدا باید کمک خواست برای تحصیل تقوا ؟
میگوئیم هر دو تا ، به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد ، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید .
و هم از کلمات امیرالمؤمنین است : « اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم ، و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله ، و تستعینوا بها علی الله » .
( 1 ) یعنی شما را به تقوای الهی سفارش میکنم ، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا ، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید .
به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل میکند داشت .
در مقررات دینی میبینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده .
مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا شرابخواری یا قتل نفس حرام است .
مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست .
همان ایمان و تقوا ضامن انسان است .
ولی در مسئله جنسیت به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد ، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بیعفتی ممنوع است زیرا این خطر ، خطری است که میتواند احیانا در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید .
حافظ در یکی از غزلهای معروفش بیتی دارد که من هر وقت به آن بیت میرسم همین مطلبی که گفتم در نظرم مجسم میشود و مثل اینکه حافظ با زبان شیرینی که مخصوص خود او است خواسته این حقیقت روحی را بگوید .
غزل اینست : نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعهداران پی کاری گیرند مصلحت دید من آنست که یاران همه کار بگذارند و خم طره یاری گیرند خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند بیتی که از این غزل مورد نظر بود این بیت است : قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصاری به سواری گیرند در این بیت تقوا و پرهیزکاری را به حصار تشبیه کرده همانطوری که در کلمات امیرالمؤمنین ( ع ) عین این تشبیه آمده بود .
بعد به شدت تأثیر و قدرت فتح خیل خوبان حصار تقوا را توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ این طائفه نمیتوان کشید .
در این سپاه هر یک سوار به تنهائی قادر است که حصاری را فتح کند ، احتیاجی به اجتماع و یورش دسته جمعی نیست .
------------------------------------------------- 1 - نهجالبلاغه ، خطبه .
289