این مقاله درباره نظریه فلسفی ایده آلیسم است. ایده آلیسم همچنین واژه ای در تئوری روابط بین المللی و در مبحث معاد مسیحی است.
ایده آلیسم، مکتبی است که ایده ها، یا تفکر تمام یا بخشی ضروری هر واقعیت کاملی را تشکیل می دهد به طوریکه یک دنیا اشیاء مادی در بردارنده هیچ تفکری نمی تواند وجود داشته باشد زیرا تجربه شده است یا اینکه یک واقعیت کامل نیست. ایده آلیسم اغلب در مقابل ماتریالیسم قرار دارد که هر دو به گروهی متعلق است که مخالف مباحث وجود ثنویت یا کثرت گرایی است. (توجه داشته باشید که این تضاد بین ایده آلیسم و ماتریالیسم با پرسش از ماهیت چنین واقعیتی بر طرف می شود که هیچ ارتباطی با حمایت از استانداردهای اخلاقی یا دوست داشتن ندارند).
ایده آلیست ها و پدیداری ذهنی، تفکرات و تجربیات آنها را با وجود مرتبط می سازد. ایده الیست های فلسفه متعالیه از ماهیت دانش تا ماهیت اهداف دانش صحبت می کنند بدون بیان آندسته از اهدافی که ایده ها را تشکیل می دهند یا در ذهن فرد وجود دارد.
ایده آلیستهای عینی فکر می کنند یا تنها یک دریافت کننده وجود دارد که مشابه آن چیزی که دریافت می کند یا اینکه تفکر بالاترین درجه آزادی اراده و در نتیجه بالاترین درجه واقعیت را ممکن می سازد. روانشناسانی (چون leibmz) تصور می کنند که تمام عینیت های تجربه ذهنی نیز هستند. یعنی گیاهان و مواد معدنی تجربیاتی ذهنی هستند. اگر چه از هوشیاری بشر بسیار متفاوت هستند.
ایده آلیسم بطور کلی مکتبی متافیزیکی است که در پاراگراف قبلی اجمالاً شرح داده شد. یک مکتب مجزا ایده آلیسم شناخت شناسی (همچنین روش ایده ها نامیده می شود). بر این مطلب تأکید دارد که ذهنها فقط از ایده های خودشان آگاهند و آنها را درک می کنند لی از اشیاء خارجی. این تفکر از طریق John locke ارائه شد که قطعاً یک ایده آلیست متا فیزیکی نبود. سخن Berkeley در مورد ایده آلیسم متافیزیکی او در واقع درباره مشکلات جایگاه شناخت شناسی locke بود. اما دیگر ایده آلیسمهای متافیزیکی مؤثر از جمله ایده آلیسم Leibniz, poltinus و Hegel اصولاً بر اساس ملاحظات شناخت شناسی نیستند.بنابراین ایده آلیسم در کل یعنی ایده آلیسم متافیزیکی نباید به روشی تعریف شود که آن را وابسته به ملاحظات شناخت شناسی بداند.
روش فیلسوفانه غربی برای ایده آلیسم از متفکران شرقی متفاوت است. در اغلب تفکرات غربی( اگر چه نه در متفکران مشهور غربی همچون پلاتو و هگل) ایده آل با دانش مستقیم ایده ها یا تصاویر ذهنی مرتبط است. سپس معمولاً در معرض رئالیسم قرار می گیرد که گفته می شود واقعیت در آن تجربه قبلی مقدم و مستقل از دانش ماست. ایده آلیستهای شناخت شناسی (از جمله کنت) بر این مطلب اصرار می ورزند که تنها چیزی که می تواند مستقیماً برای چیزهای قطعی شناخته شود، ایده ها هستند. در تفکر غربی به همانگونه که در ایده آلیسم ؟؟؟؟ و نشان داده شده است، مفهوم ایده آلیسم مبنی بر معنی آگاهی بیشتر در اصل آگاهی زنده از یک خدای موجود در همه جا، بعنوان اساس تمام پدیده ها است.
یک نوع ایده آلیسم آسیایی، ایده آلیسم Buddhist است.
تاریخچه: ایده آلیسم تعدادی موقعیت فلسفی را با گرایشها و معانی کاملاً متفاوا نام می برد.
ایده آلیسم در غرب: Antiphon در اثر معروف او حقیقت انتیسفون می نویسد: زمان تفکر یا معیار است نه ماده. این گفته، زمان را به عنوان عملکردی آرمانی، درونی و ذهنی نشان میدهد تا اینکه یک شیء بیرونی و واقعی. Plato اغلب در مباحث روزمره اش به یک( ایده آلیست) اشاره می کند به دلیل اینکه مکتب او در مورد اشکالکه قطعاً ایده آلیست در مفهومی وسیع صحبت می کند اما پلاتو اشکال را بعنوان موضوعی در همه اذهان تشریح نمی کند در عوض او مرتباً آنها را بعنوان داشتن وجود خود و مستقل تعریف می کند بنابراین واضح است که پلاتو به هر حال به یک ایده آلیست ذهنی مانند Belkeley نیست.
تمثیل پلاتو ازغار برخی اوقات بعنوان جلب توجه به مشکل شناخت اشیاء بیرونی تقسیم می شود مشکلی که descortest ، Berekely, Locke و دیگر فیلسوفان جدید به آن پرداختند اما اشکالی که غار نشینان از آنها بعنوان شیء خارجی به روش صرفنظر می کنند که اشیاء مادی برای متفکران جدید است. اشکال واقعیتهای حقیقی هستند، اما به لحاظ مکانی خارج از ما نیستند، بعنوان اشیاء مادی هستند. بنابراین این مقوله که تمثیل پلاتو به آن اشاره دارد که چگونگی شناخت ما از واقعیت حقیقی (و در واقع خوب) است؟ کاملاً از مقوله جدید دانش اما از دنیای بیرون متفاوت است با این وجود حتی اگر پلاتو علاقه خاصی به فلسفه جدید و بویژه فلسفه جرج Berkerly ندارد، پلاتو هنوز می تواند یک ایده آلیست غیر ذهنی باشد او معتقد است که موضوع هیچ ربطی بوجود مستقل ندارد یا اینکه واقعیت کامل تنها از طریق افکار بدست می آید . برنارد ویلیامزو میلی برنیت بیان داشتند که فیلسوفان یونانی هرگز ایده آلیسم را بعنوان یک روش درک نکردند زیرا آنها مفهوم Descartes را از یک ذهن موجود بطور مستقل از دست دادند اما ویلیامزو برنیت این احتمال را در نظر نگرفتند که پلاتو می تواند ایده آلیسمی چون کنت که از ماهیت دانش تا ماهیت اشیاء دانش صحبت می کند یا همچون هگر که انکار می کند که ماده واقعیتی کامل است. بدون کاستن اشیاء مواد به ایده هایی در ذهن یا اذهان علاوه بر این تئوری پلاتو از جداسازی روح و بدن را می توان بعنوان شکل جدیدتری از دوگانگی صحیحی دانست.