سرگذشت مختصری از سهراب
سهراب سپهری در پانزدهم مهر ماه 1307 در شهرستان کاشان متولد شد.
پس از پایان تحصیلات دوره ابتدائی و متوسطه به دانشسرای مقدماتی تهران رفت و در خرداد ماه 1324 دوره دو ساله این دانشسرا را به پایان رساند .
درسال 1325 به استخدام اداره آموزش و پرورش کاشان در آمد و در همین سال نخستین شعرش به نام « بیمار » د رماهنامه جهان نو منتشر شد .
در سال 1327 از آموزش و پرورش استعفا داد و در امتحانات ششم ادبی شرکت و دیپلم ادبی گرفت و مهر ماه همان سال د ردانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در همین سال در شرکت نفت استخدام و پس از یکسال استعفا داد .
در سال 1330 نخستین مجموعه اشعارش را با نام « مرگ رنگ » چاپ و منتشر ساخت .
د رخرداد ماه سال 1332 دوره لیسانس دانشکده هنرهای زیبای تهران دررشته نقاشی به پایان رساند و رتبه اول شد و به دریافت نشان درجه اول علمی نایل شد .
در همان سال به عنوان طراح در سازمان همکاری بهداشت تهران به کار پرداخت .
د رسال 1322 چندین نمایشگاه از نقاشیهایش د رتهران برگزار کرد .
د رهمین سال دومین مجموعه شعرش را با نام « زندگی خواب ها » منتشر ساخت .
در سال 1333 در قسمت موزه های اداره کل هنرهای زیبا به کار و تدریس در هنرستان هنرهای زیبا پرداخت .
د رمرداد ماه 1336 به اروپا رفت و در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی « چاپ سنگی » ثبت نام کرد .
د رفروردین ماه 1337 در نخستین بینیال نقاشی تهران شرکت جست و در همان سال به مدت دو ماه از پاریس به ایتالیا رفت و در رم به مطالعه پرداخت و در خرداد ماه همین سال در بینیال ونیز شرکت کرد .
در سال 1337 مجدداَ به ایران برگشت و کارش را در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی آغاز کرد .
در فروردین ماه 1339 در بینیال دوم تهران شرکت و موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زبیا شد .
در سال 1339 برای یادگیری فنون حاکی روی چوپ به توکیو سفر کرد .
در سال 1340 در بازگشت از ژاپن به هندوستان رفت .
و در اردیبهشت ماه همین سال نمایشگاه انفرادی خود را در تالار عباسی تهران برگزار کرد .
د
ر سال 1340 سومین مجموعه شعرش را با نام « آوار آفتاب » منتشر ساخت .
ود رمهر ماه همان سال به تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران پرداخت و چهارمین مجموعه شعرش را با نام « شرق اندوه » منتشر کرد .
دراسفند ماه 1340 برای همیشه از مشاغل دولتی استعفا دا د.
در خرداد ماه 1341 به برگزاری نمایشگاه انفرادی از تابلوهایش د رتالار فرهنگ تهران اقدام کرد و دی ماه همین سال دومین نمایشگاه انفرادیش را برگزار نمود .
در سال 1342 د رنمایشگاه گروهی گالری گیل شرکت کرد و در تیرماه همین سال نمایشگاهی انفرادی از تابلوهایش در استودیو فیلم گلستان برگزار نمود .
درسال 1342 در بینیال سان پاولو برزیل شرکت کرد و نیز دو نمایشگاه یکی گروهی و یکی انفرادی درتهران برگزار نمود .
د رسال 1343 برای دیداری ا زهندوستان به این سرزمین سفر کرد و از آنجا به پاکستان و افغانستان رفت و بادیدنی های مختلف این کشور ها آشنا شد .
در سال 1344 در یک نمایشگاه گروهی در گالری بور گز تهران شرکت کرد و سپس در همین گالری به برگزاری نمایشگاهی انفرادی از آثارش اقدام نمود .
د رآبان 1344 شعر بلند « صدای پای آب » را در فصلنامه آرش منتشر ساخت و سفری به اروپا ( به مونیخ و لندن ) نمود .
در سال 1345 مجدداً برای دیداری از کشورهای فرانسه ، اسپانیا ، هلند ، ایتالیا و اتریش به اروپا سفر کرد .
د ربهمن ماه 1346 یک نمایشگاه انفرادی درگالری سیحون برگزار نمود ، و مجموعه اشعارجدیدش را با نام « حجم سبز » منتشر ساخت .
در سال 1347 در نمایشگاه گروهی گالری مس شرکت کرد و نیز درنمایشگاه فستیوال روایان فرانسه شرکت نمود ودر دو نمایشگاه دیگر درایران تابلوهایش را به نمایش گذاشت .
در سال 1349 به آمریکا سفر کرد و پس از هفت ماه اقامت در این کشور و شرکت در نمایشگاه گروهی در بریج همپتن به ایران برگشت .
درسال 1350 برای برگزاری نمایشگاهی انفرادی از آثارش درگالری بنسون نیویورک به آمریکا سفر کرد و همان سال د رگالری لیتو ، تهران نمایشگاهی انفرادی برگزار نمود.
در سال 1351 یک نمایشگاه انفرادی درگالری سیروس پاریس برگزار و بعداً آثارش را برای نمایش به گالری سیحون تهران منتقل کرد .
درسال 1352 نمایشگاهی انفرادی د رگالری سیحون تهران برگزار نمود ونیز سفری به پاریس کرد و در کوی بین المللی هنرها اقامت کرد .
درسال 1354 یک نمایگاه انفرادی د رگالری سیحون برگزار کرد .
درخرداد ماه 1355 د رنمایشگاه هنر معاصر ایران در « بازار هنر » بال سویس شرکت نمود.
درخرداد ماه 1356 مجموعه اشعار « هشت کتاب »شامل مجموعه اشعار منتشر شده ( کتابهای پیشین ) و نیز شعرهای جدیدش با نام « ماهیچ ، ما نگاه » منتشر ساخت .
درسال 1357 نمایشگاهی انفرادی د رگالری سیحون برگزار نمود .
دردی ماه 1358 برای درمان بیماری سرطان خونش به انگلستان سفر کرد ودر اسفند ماه همین سال به ایران برگشت .
و در اول اردیبهشت ماه 1359 در بیمارستان پارس تهران در گذشت و پیکر عزیزش را در صحن امامزاده سلطان علی در قریه مشهد اردهال کاشان دفن کردند .
تفسیری از منظومه مسافر : منظومه « مسافر » که در سال 1345 منتشر شده از نظر تاریخ سرایش با فاصله دو سال از « صدای پای آب » سروده شده و از نظر انتشار با یک سال فاصله با آن منتشر شده و در حقیقت دنبال همان شعر است .
ولی اگر در « صدای پای آب » شاعر مستقیماً از خود و سفر ها و تجربه هایش سخن می گوید .
درمنظومه « سپهری » به هیات راوی ظاهر شده و شعر را با شرح سفر شخص ثالثی که در حقیقت خود اوست ، آغاز و در آن دیده ها ، شنیده ها و تجربه هایش را به تصویر می کشد .
اما پس از شرح مختصری از رسیدن مسافر از راه و گفتگو هایش با میزبان ، مجدداً به اول شخص برمی گردد و خود راوی بقیه داستان و سرگذشت شعر می شود ، اما در هیات مسافر .
این منظومه ار سه بند تشکیل شده و جمعاً در 379 مصراع یا خط سرودهشده وتقریباً از نظر بلندی به اندازه منظومه « صدای پای آب »است .
دربند اول شاعر ، پس از توصیف زمان و مکان میزبان ، خبر از رسیدن مسافری می دهد که به زودی معلوم می شود ، یک مسافر حرفه ای است و قصد اقامت ندارد و به زودی باز عازم سفر خواهد شد .
سفری که از دیر باز آغاز شده و هنوز ادامه دارد .
زمان غروب است و مسافر که تازه از رسیده از دلتنگی ها و وضع سفر می گوید .
گفتگو بین مسافر و میزبان ادامه دارد ، تا شب فرا می رسد و میزبان مسافر را به حال خود می گذارد و رهایش می کند تا در تنهایی و در خلوت به مرور خود و خاطرات واندیشه هایش بند 103 خط شعر را در برمی گیرد .
سپس مرد با خود می اندیشد و از دیده ها و شنیده ها و سفرها و تجربه هایش می گوید : شرح سفری بلند که از مکانی مملوس و آشنا شروع می شود : سفر از هبوط آدم آغاز ودر « بابل » و بین النهرین ادامه می یابد و به عصر حمورابی می رود و با بودا ملاقات می کند و برای دختران « بنارس » ودرکنار جاده « سرنات » سخن از « گوشواره » عرفان نشان تبت می گوید و بعه یاد فلسطین و « طور » می افتد.
.
به یاد وقایع تاریخی ، هجوم مغولان و جاده ادویه و در ساحل « جمنا » می نشیند و از « تاج محل » دیدن می کند و سرانجام کنار « تال » آرام می گیرد و سرگرم زمزمه با خویش می شود .
این بند که بلند ترین قسمت شعر است جمعاً 208 خط از منظومه را به خود اختصاص داده است .
سپس مسافر به خود می آید و به یاد سفر و هدفش ، و این که مسافر است و باید سفر کند و باید از این لحظه ها عبور کند می افتد و بند سوم شعر با عبات « عبور باید کرد و هم نورد افق های دور باید شد .
» آغاز می شود و تا پایان شعر اد امه دارد .
این بند یا بند پایانی کوتاهتر از دو بند پیشین است و تنها 68 خط از شعر را به خود اختصاص داده است .
گر چه منظومه « مسافر » از خیلی جهات شبیه منظومه پیشین سپهری یعنی « صدای پای آب » است ولی تفاوت آن با « صدای پای آب » در زبان محکم ، ساختار ذهنی ، اشارات تاریخی وتصاویر شاعرانه ناب و مفاهیم دقیقی است که برای درک درست آن باید شعر را بادقت وبا تامل بیشتر خواند و در خط خط آن توقف کرد و با اشارات تاریخی اش توجه کرد .
افزون بر آن سپهری دراین منظومه بیش از پیش مکنونات ذهنی ودنیای تخیلی و تصوراتش از جهان و مذهب وعرفان را با مخاطب در میان می گارد .
نام منظومه اشاره دقیقی است به مکتب فکری شاعر که دقیقاًترجمه « سالک » عربی است و رد عرفان جایگاه خاصی دارد .
ولی در عرفان سپهری ، که عرفانی است خود ساخته و ترکبی است از کلیه مکاتب عرفانی شرقی ، عارف یا سالک برای رسیدن به حقیقت و حصول به مرحله امن و وصول به حق ، نیاری به پیر و مراد ندارد و سلوکش نه ذهنی واز طریق تذهیب نفس و تزکیه روح بلکه تنها از طریق سیر و سفر عینی و آمیزش با ذات طبیعت و دریافت حس طبیعی حیات وراز جادویی زندگی طبیعی و ارتباط آن با خالق وحقیقت هستی صورت می گیرد .
درواقع سلوک سپهری سلوکی علمی است و از رهگذر دانش و تجربه است که به راز هستی و حق و حقیقت می رسد .
به همین دلیل سفر درمکتب سپهری نقش ویژه ای دارد .
این سفر در « صدای پای آب » از کودکی آغاز و در جوانی سالک متوقف می شود .
ولی در منظومه « سفر » این سلوک و سیر طبیعی با گستره بیشتری جریان دارد و از آغاز بشریت و هبوط آدم به عالم خاکی شروع ، و تا زمان شاعر ، از خاور میانه تا هند ادامه دارد .
شاید با چنین برداشتی است که منظومه « سفر » از بین راه آغاز می شود .
مسافری که در حال سفر است از راه می رسد .
این مسافر کسی نیست که سفرش را از جایی آغاز کرده و اینک به زادگاهش برگشته باشد .
یعنی سفرش آنچنان که بی آغاز است ، بی پایان نیز هست .
« مسافر » سمبل انسان است درجهان خاکی که از بدو خلقت ، و آغاز تولد تا پایان حیات و تا پایان جهان ادامه دارد .
به همین دلیل مسافر سپهری ، درجایی توقف کامل نمی کند .
او مردی است در سفر که به همه جا می رود و گاه تنها برای استراحتی کوتاه در جایی اطراق می کند و باز به سفرش ادامه می دهد .
همان گونه که در منظومه « مسافر » مرد مسافر پس از بازگویی سرگذشت سفر و دیده ها و تجربه هایش ، مجدداً به یاد سفر می افتد ، و به یاد این که « عبور باید کرد » سفری که تا مرگ و تا پیوستن به نیستی و تا « حضور هیچ ملایم » ادامه خواهد داشت .
زبان سپهری دراین شعر ، زبانی محکم و بی پیرایه است که با لحنی غنایی شروع و گاه به زبان حماسی نزدیک می شود : « دو غروب ، میان حضور خسته اشیاء نگاه منتظری حجم وقت را می دید .
و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود .
و بوی باغچه را ، باد روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد .
و مثل بادبزن ، ذهن ، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را .
» دراین شعر تصویر پردازی سپهری به اوج می رسد ، و تصویر اساسی ترین رکن این منظومه است : تصاویری زیبا و دلنشین چون : « مسافر از اتوبوس پیاده شد : چه آسمان تمیزی !
وامتداد خیابان غربت او را برد .» یا : « صدای پای تو آمد و خیال کردم باد عبور می کند که از روی پرده های قدیمی .» و یا ؛ « ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است و بوی چیدن از دست یاد می آید و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج به حال بیهوشی است .» همینطور شعر پر است از اشارات ظریف تاریخی که برای درک برخی از آنها باید اطلاعات تاریخی خوبی ، بویژه از تاریخ ادیان ، داشت ، مثل : « کجاست سمت حیات من از کدام طرف می رسم به یک هد هد .» که اشاره ظریفی است به داستان منطق الطیر عطار نیشابوری و هدهدی که رهبری مرغان را برای رسیدن به قاف و سیمرغ به عهده دارد .
و یا : « و در کرانه هامون هنوز می شنوی ؛ بدی تمام زمین را فرا گرفت هزار سال گذشت صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد .» که اشاره است به روایت زرتشتی درباره وجود نطفه زرتشت در دریاچه هامون ، که هزار یا ده هزار سال پس از درگذشت زرتشت ، هنگام آب تنی دختران باکره درهامون ، از نطفه زرتشت آبستن شده و بدینوسیله در هر هزاره یکی از دختران به یکی از پسران زرتشت یا سه سوشیانت آبستن شده و سوشیانت یا موعودهای زرتشتی متولد شده ، و جهان را از بدی و پلیدی رهایی خواهند بخشید .
همچنین برای درک رابطه زمین های استوایی ؛ « بانیان » ، « آفتاب » در تصویر زیر : « سفر مرا به زمین های استوایی برد و زیر سایه آن « بانیان » سبز تنومند چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد : وسیع باش ، و تنها و سر به زیر و سخت .
من از مصاحبت آفتاب می آیم کجاست سایه .» باید مخاطب این شعر از سرگذشت بودا .
اشراق وی در زیر درخت انجیر یا بانیان باخبر باشد و نیز با این سرود وی باشد : « چون این را بینی چونان کرگدن تنها سفر کن .» و همین طور رابطه آفتاب و سایه را در دو خط آخر این تصویر بهتر درک کند ؛ که آفتاب یا روشنی و روشنایی اشاره به مفهوم نام بودا ( روشن ) و سایه اشاره به سایه درخت انجیر و در نهایت اشاره به اشراق بوداست و این که سپهری نیز چون بودا از ریاضت و اندیشیدن محض به جایی می رسد ، دلش می خواهد تا به سایه درخت پناه برد تا شاید مثل بودا به اشراق برسد .
و اندکی بعد در حقیقت خود را جانشین بودا می بیند و می گوید : « و من مفسر گنجشک های دوره گنگم و گوشواره عرفان نشین تبت را برای گوش بی آذین دختران بنارس کنا رجاده « سرنات » شرح داده ام .
» و همین طور است اشارات وی به « طور » ، « تکلیم » و « فلسطین »که هر یک مبین توجه عمیق سپهری به سرگذشت رسولان و منجیان بشریت است .
جهان سپهری جهان پلیدی و پلشتی است و او خود را بودا .
مسیح ، منجی و سوشیانت این جهان سراسر فریب و زشتی و پلیدی و تاریکی می داند .
گرچه سپهری کمتر با انسان و جامعه سر و کار دارد ، دراین منظومه چندین بار خود را درگیر جمع می کند و ا زجمله آنجا که سخن زن و دختر به میان می آید : « و گوشواره عرفان نشان تبت را برا ی گوش بی آذین دختران بنارس کنار جاده سرنات شرح دادم .
» یا : « زنی شنید کنار پنجره آمد ، نگاه کرد به فصل .
» و همین طور جایی که به کودکان عراق و لوح حمورابی اشاره دارد .
آنهم کودکانی که کورند ، یعنی نابینایند و ناآگاه و قادربه خواندن لوح و درک پیام تایخی آن نیستند ، کودکانی که سمبل کودکان جهانند : « کنار راه سفر ، کودکان کور عراقی به خط لوح حمورابی نگاه می کردند .» و درطول این سفر است که درطول تاریخ ، به عصر ماشین و وضعیت زندگی شهری امروزین می رسد : زندگی که از نظر شاعر سخت از جاده صواب به دور افتاده است ؛ « و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر گرفته بود و سیاه و بوی روغن می داد .
» یا : « زنان فاحشه در آسمان آبی شهر شیار روشن جت ها را نگاه می کردند .
» و سرانجام با طنزی تلخ یاد آور می شود : « و کودکان پی پرپر چه ها روان بودند سپورهای خیابان سرود می خواندند و شاعران بزرگ به برگ های مهاجر نماز می بردند .
و راه دور سفر ، از میان آدم و آهن به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت .
» « مسافر » سپهری مسافری است تاریخی ، که از سفری دور و دراز به بلندی تاریخ بشریت می آید و تمام خاطره های تلخ انسان را از بدو خلقت تا زمان حال با خود دارد و با خود مرور می کند : « هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها بلند می شود از خلوت مزارع ینجه هنوز تاجر یزدی ، کنار جاده ادویه به بوی امتعه هندمی رود ازهوش .
» اساس این منظومه مثل « صدای پای آب » بر روایت استوار است و ساختار آن نیز مثل « صدای پای آب » حرفی است .
تنها زنجیره ای که بندها و تصویرهای گوناگون و متعدد شعر را به هم پیوند می زند خاطره شاعر است .
شاعر مسافری که یک ریز حرف می زند و می خواهد تاریخچه جهان و انسان را دریک نشست برای مخاطب باز گو کند .
مخاطبی که درآغاز شعر میزبان اوست ودربند اول با گفتگو مسافر در حرکت شعر سهیم است ولی در بند دوم ساکت ایستاده واین تنها مسافر است که حرف می زند ؛ حرف هایی که خطابی است .
ولی طرف مخاطب مسافر درجاهایی همان میزبان است و درجاهایی هرکس می تواند مخاطب او باشد .
میزبانی که گاه چنین به نظر می رسد .
نه تنها میزبان بلکه همسفر « مسافر » نیز هست ، یا در زمان های دیگری همسفر او بوده است .
چرا که « مسافر » دراین تک گویی بلند و پالایش گاه اشاراتی به همسفر بودن او دارد مثل : « ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ، به نرمی قدم می رسد از پشت و روی شانه ما دست می گذارد .
» یا : « و نیز یادت هست و روی ترعه آرام در آن مجادله زنگدار آب وزمین که وقت از پس منشور دیده می شود تکان قایق ، ذهن ترا تکانی داد .
و یا : « درابتدای خطیر گیاه ها بودیم که چشم زن به ما افتاد صدای پای تو آمد ، خیال کردم باد عبور می کند از روی پرده های قدیمی صدای پای ترا درحوالی اشیاء شنیده بودم .» بدین ترتیب گرچه درشروع شعر « مسافر »طرف خطابی مستقیم دارد که با او به گفت و شنود نشسته وگپ و گفت می کند ، دربند دوم و سوم مسافر تنها کسی است که سخن می گوید و شعر به صورت یک تک گویی یا خاطره نگاری تا پایان حرکت می کند و آنجا که کلام « مسافر » تمام می شود ، شعر نیز پایان می گیرد .
بی آنکه مخاطبش که درآغاز درصحبت هایش بااو مشارکت داشت مجالی به پاسخ بیابد و یا پرسشی اگر دارد بر زبان آورد .
همان گونه که ما که مخاطب واقعی سپهری هستیم ، پس از خواندن تمام شعر به « مسافر »دسترسی نداریم تا پرسشهایمان را با وی در میان گذاریم .
بهمین دلیل شاید بهترین و جذابترین بخش این منظومه همان بند نخستین است که درآن شعر ب هصورت حرکتی دیالتیکی و به صورت گفتگوی دو جانبه جریان دارد و به بخش شیرین و فلسفی شبیه می شود که پرسش وپاسخ طرف مقابل را سخت جذاب و قابل تامل است ، مثل سؤال و جواب مسافر و میزبان درمورد معنی کلمه « قشنگ » که پر از رنگ و بو است : نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد : چه سیب های قشنگی حیات نشئه تنهایی است .
ومیزبان پرسید قشنگ یعنی چه ؟
ومسافر در پاسخ به این پرسش عشق یا همان اکسیر و راز جادویی مکاتب عرفانی اشاره دارد : « قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال و عشق .
تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس .
و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن .» و میزبان جواب می دهد : « و نوشداروی اندوه ؟
» و » مسافر » باتاییدی ضمنی می گوید : « صدای خالص اکسیر می دهد این نوش .» و گفتگوی زیبای این دو در هنگام شب و موقع نوشیدن چای : « چرا گرفته دلت ، مثل آن که تنهایی .
چقد رهم تنها خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچاریعنی … عاشق و فکرکن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی بیکران باشد .
چه فکر نازک غمناکی و غم تبسم پوشیده گیاه است و غم اشاره محوی است به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست .
نه وصل ممکن نیست همیشه فاصله هست .
» و این گفتگوی جذاب و پرمعنی باپاسخ کوتاه .
میزبان پایان می یابد و به دنبال آن و درطول شب و سکوت میزبان است که مسافر به بازگویی سفر و خاطراتش – تا پایان شعر – می پردازد .
ساختار زبان سپهری در این مجموعه نیز مثل سایر شعرهای پیشین اوست ، با همان ترکیبات و اوضافاتی چون : حضور خسته – حجم وقت – سمت مبهم ادراک مرگ – فرش فراغت – حاشیه صاف زندگی – سطح روشن گل .
که تمام اینها درهمان هفت خط آغازین شعر آمده است ، یعنی تقریباً در هر خط یا مصراع یک ترکیب .
همین طوراست ترکیبات و اضافاتی چون : صدای هوش گیاهان – سکوت سبز چمن زار – صدای خالص اکسیر – رگ پنهان رنگ ها – زورق قدیمی اشراق – روشنی اهتزاز خلوت اشیاء – ییلاق ذهن – حضور مبهم رفتار آدمیزاد – پشت غبار حالت نارنج – حاشیه روح آب – تن احساس مرگ – متن اساطیری تسنج ریباس – آسمان سپید غریزه – ارتباط گمشده پاک – حضور هیچ ملایم .
و آنچه شعر سپهری را مبهم ، معمایی و مشکل و غیر قابل دسترس می سازد ، همین ترکیب هاست ، ترکیب هایی که به راحتی می توان آن را ساده تر و قابل لمس تر ساخت .
برعکس آنجا که سپهری از صفت و تشبیه و اضافات ترکیبی کمتراستفاده می کند زبانش راحت ، صمیمی و قابل لمس و در ک تر است مثل : « مسافر از اتوبوس پیاده شد : چه آسمان تمیزی و امتداد خیابان غربت او را برد » یا : « و حال شب شده بود چراغ روشن بود و چای می خوردند » و یا : « کنار راه سفرکودکان کور عراقی به خط لوح حمورابی نگاه می کردند و در مسیر سفر روزنامه های جهان را مرور می کردم .» بدین ترتیب منظومه « مسافر » نیز مثل بقیه اشعار سپهری ، شعری است پیچیده و مبهم که برای درک بهتر آن باید نخست جمله ها و عبارت های تصویر شعری را از اضافات زائد سترد و سپس آن را مجدداً پشت سر هم چید و مرتب کرد تا با جمله ای سالم و عباراتی گویا دست یافت و بدینوسیله به مفهوم واقعی تصاویر و مفاهیم مورد نظر سپهری پی برد .
نکته دیگر این که در این منظومه سپهری از همان آغاز درگیر مفهوم مرگ است و سفر نیز حرکتی است که به مرگ و « هیچ » می انجامد .
مرگ و نیستی که نه تنها در انتظار انسان بلکه اشیاء نیزهست ، حتی سیب : « و روی میز .
هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود .» یا : « همیشه با نفس تازه راه باید رفت و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ .» وسرانجام شعر با تاکید بر سفر و گذشتن از ایستگاههای گوناگون به مرگ یعنی « هیچ ملایم » می رسد و با آرزوی پیوستن به « وسعت تشکیل برگ ها » و « کودک شور آب ها » و رسیدن به « خلوت ابعاد و دیدن » حضور هیچ ملایم یا مرگ ، پایان می گیرد .
مسافر دم غروب ، میان حضور خسته اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود .
و بوی باغچه را ، باد ، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد .
و مثل باد بزن ، ذهن ، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را .
مسافر از اتوبوس پیاده شد : « چه آسمان تمیزی !» و امتداد خیابان غربت او رابرد .
غروب بود .
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد .
مسافر آمده بود روی صندلی راحتی ، کنار چمن نشسته بود : « دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است .
تمام راه به یک چیز فکر می کردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد .
خطوط جاده دراندوه دشت ها گم بود .
چه دره های عجیبی !
و اسب ، یادت هست ، سپید بود و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد .