دانلود مقاله امام غزالی

Word 95 KB 19479 23
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • امام غزالی و برادرش
    بحث وجستجو در تصوف خراسان را بدون اشاراتی به حالات وسخنان امام ابوحامد غزالی و برادرش شیخ احمد نمی توان به پایان آورد.

    هر چند بین تصوف آنها تفاوت بسیار است و تصوف ابوحامد از نوع مقالات اهل صحوست وطریقه برادرش احمد، از مقوله تصوف اهل سکر.

    درهر حال با آنکه حوزه فعالیت و نفوذ این دو برادر هم به هیچوجه محدود به خراسان نماند باز این مهد دیرینه تصوف اسلامی خاستگاه اصلی تعلیم آنها به شمارست.

    در واقع ابوحامد در عراق بیشتر به عنوان فقیه ومتکلم شناخته می شد و در شامل و قدس هم فقط، مراحل نخستین سیرو سلوک خویش را آغاز کرد.

    اما خانقاه او که در کنار مدرسه و همچون نشانه یی از جمع بین طریقت و شریعت محسوب می شد در خراسان بود وتأثیر آن نیز درخراسان بیشتر محسوس شد.

    برادرش احمد هم با آنکه به عنوان صوفی و واعظ درجبال وعراق مسافرت میکرد تصوف خود را از مشایخ خراسان اخذ کرده بود و با سنتهای متصوفه آن ولایت ارتباط داشت.

    درهر صورت تصوف امام غزالی وبرادرش شیخ احمد دوجنبه مختلف از تصوف خراسان و از میراث با یزید و بوسعید وامام قشیری وامثال آنها را ارائه می کند.


    ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنه 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود که پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش کهترش احمد یتیم گذاشت.

    سرپرستی دو کودک با مختصر اندوخته پدرشان به یک دوست صوفی واگذار شد اما تمام شدن این اندوخته که احتمالا در دنبال یک قحطی و سختی عام روی داد ابوحامد و برادرش را واداشت تا با اشارات صوفی سرپرست خویش به مدرسه پناه جویند.

    در مدرسه، ابوحامد یک چند نزد امام ابوعلی احمدالراذ کانی مقدمات فقه شافعی آموخت.

    چندی بعد به جرجان رفت و آنجا نزد فقیه شافعی از خاندان معروف اسمعیلی به تلمذ پرداخت و آن اندازه در آن شهر توقف کرد که توانست از تقریر استاد تعلیقه یی فراهم آورد که قابل ضبط و حفظ باشد.

    در بازگشت به طوس، در راه گرفتار دزدان شد و تعلیقه جرجان را از آنها به التماس و تضرع باز ستاند.

    وقتی به طوس بازآمد چند سالی همانجا ماند و ظاهرأ ضمن استفاده از علماء محل به حفظ وضبط تعلیقه های جرجان پرداخت.

    چندی بعد با عده یی از یاران به نشابور رفت و در نظامیه نشابور نزد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی به تلمذ اشتغال جست.

    با ابوعلی فارمدی صوفی معروف وحکیم عمر خیام منجم و فیلسوف پرآوازه عصر آشنایی یافت.

    همدرسانش کیاالهراسی، ابوالمظفر خوافی، ابوالمظفر ابیوردی، ‌ابوالقاسم حاکمی، ‌و ابراهیم شباک هم از نام آوران عصر بودند.

    با وفات امام الحرمین (478) دوران اقامت او در نشابور پایان یافت و او به عسکر سلطان رفت و در موکب وزیر یکچند به مسافرت پرداخت.

    مناظره با علماء و فقهاء معروف عصر که به عسکر آمد و رفت داشتند تدریجأ وی را نزد وزیر مقبول و مقرب کرد.

    شش سالی بعد از ورود به عسکر نظام الملک وی را با لقب زین الدین و شرف الائمه به عنوان مدرس به نظامیه بغداد فرستاد(484).

    غزالی د ربغداد ضمن اشتغال به تدریس وتصنیف اختیار تاهل هم کرد چنانچه چهار سال بعد که بغداد را ترک می کرد برخلاف وقتی که به بغداد می آمد مجرد نبود.

    هنگام قتل خواجه نظام الملک و مرگ سلطان ملکشاه وی در نظامیه بغداد کار تدریس خود را دنبال می کرد.

    در مراسم جلوس و بیعت با خلیفه المستظهربالله هم به عنوان مدرس نظامیه‌ و فقیه عراق شرکت کرد و خلیفه از وی خواست تا کتابی در رد باطنیه بنویسد و وی آن را به همین مناسبت المستظهری نام نهاد.

    در دنبال یک بحران روحی و جسمانی که شش ماه طول کشید غزالی نظامیه و بغداد را ترک کرد و با لباس صوفیه به بهانه حج از بغداد بیرون رفت (488).

    سیر و سیاحت در شام و بیت المقدس و به جا آوردن مناسک حج و به سرآوردن چله واعتکاف درجامع دمشق نزدیک دو سال وی را در آن نواحی مشغول داشت.

    در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا
    می گذرانید و از طریق کسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می کرد.

    اینکه گفته اند دو سال در شام اقامت کرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی که نظامیه ‌ بغداد را ترک کرد تا وقتی که دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان.

    در شام در جا مع اموی دمشق زاویه یی داشت که پیش از وی شیخ نصر مقدسی از مشایخ و زهاد عصر در آنجا به سر می برد وغزالی درکتا احیاء علوم الدین خویش با لحنی ازین شیخ نصر مقدس یاد می کند که پیداست بین آنها ملاقاتی نبوده است]2[.

    هرچند بعضی مولفان، از ملاقات آنها صبحت کرده اند وحتی ادعا کرده اند که ملاقات با وی نیز از اسبابی بوده است که امام غزالی را درهنگام ترک نظامیه به جانب دمشق کشانیده است.

    می گویند در دمشق غزالی درصحن جامع اموی، ‌روستاییی را دید که از فقهاء جامع مساله یی پرسید و آنها به اوجوابی نداند.

    چون غزالی دریافت که مساله سایل بی جواب ماند او را بخواند و جوابش بداد اما روستایی آن جواب را نپذیرفت و چون فقهاء جوابی را که این فقیر عامی داد از روستایی شنیدیند وپسندیدند و ازین ناشناس در خواستند تا به آنها چیزی تدریس کند وی ناچار آن را به روز دیگری موکول کرد وازآنجا بیرون رفت.

    همچنین می گویند در یک مدرسه ‌ دمشق، که باز ناشناخته بدانجا وارد شد، ‌مدرس آنجا را دید که ضمن درس، ‌ قول غزالی را نقل می کند ترسید که این امر او را دچار عجب سازد، ‌ناشناخته از مدرسه بیرون آمد و شهر را ترک کرد.

    باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی کرد از وسوسه عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، ‌عازم خراسان شد.

    در راه بازگشت به « وطن» یک چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف کرد و آن قسمت از کتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را که در سفر شام وقدس تصنیف کرده بود به تعدادی از طالبان علم که بر وی سماع کردند تدریس نمود.

    در طوس نیز که به خاطر اهل وعیال بدانجا بازگشت همچنان با سالها عزلت وانزوای خود را ادامه داد واوقات خویش را غالبأ به ریاضت صوفیانه یا تفکر وتصنیف می گذرانید.

    در آغاز دوازدهمین سالی که از ماجرای ترک نظامیه بغداد می گذشت، ‌دعوت فخرالملک پسر نظام الملک را برای تدریس در نظامیه نشابور پذیرفت و جهت تدریس به نشابور رفت(499).

    هنگام کشته شدن فخرالملک بردست باطنیه تدریس وی در نشابور همچنان ادامه داشت.

    معهذا دردنبال جاروجنجالی که به تحریک فقهاء نشابور بر ضد وی شد به درگاه سلطان خراسان، ‌سنجرین ملکشاه، ‌احضار گشت و سرانجام تدریس نظامیه را دوباره ترک کرد و به خلوت انزوای خویش در طوس بازگشت.

    در 504 در دنبال وفات کیاالهراسی مدرس نظامیه بغداد دعوت مجددی را که از وی برای تدریس در نظامیه بغداد شد رد کرد وسال بعد درهمان خلوت انزوای طوس وفات یافت(جمادی الاخر505).

    زندگی او در سالهای آخر عمر در بین مدرسه و خانقاه طوس، صرف تدریس طالبان علم ومجالست با صوفیه واربات قلوب می شد ودرعین اشتغال به تصنیف کتب، ‌قسمت عمده اوقاتش مصروف عبادت وتفکر بود.


    ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنه 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود که پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش کهترش احمد یتیم گذاشت.

    در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا می گذرانید و از طریق کسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می کرد.

    اینکه گفته اند دو سال در شام اقامت کرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی که نظامیه‌ بغداد را ترک کرد تا وقتی که دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان.

    همچنین می گویند در یک مدرسه‌ دمشق، که باز ناشناخته بدانجا وارد شد، ‌مدرس آنجا را دید که ضمن درس، ‌ قول غزالی را نقل می کند ترسید که این امر او را دچار عجب سازد، ‌ناشناخته از مدرسه بیرون آمد و شهر را ترک کرد.

    باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی کرد از وسوسه عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، ‌عازم خراسان شد.

    در راه بازگشت به « وطن» یک چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف کرد و آن قسمت از کتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را که در سفر شام وقدس تصنیف کرده بود به تعدادی از طالبان علم که بر وی سماع کردند تدریس نمود.

    بدینگونه تحول قاطعی که زندگی او را از قیل و قال مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه کشید، ‌وی را از یک فقیه متکلم مجادله جوی به یک عارف انزوا جوی وارسته تبدیل کرد.

    معهذا بسیاری از مخالفان این تحول فکری وی را نتوانستند درک کنند وبعضی در صدق مقال او تردید کردند.

    فلاسفه، ‌متکلمین، ‌و فقهاء غالبأ او را به تزلزل منسوب نمودند حتی تصوف او راهم بعضی مبتنی بر تحقیق نشمردند.

    از جمله ابن الجوزی از فقهاء وعلماء‌ حنبلی کتاب احیاء‌ را به شدت نقد کرد و پاره یی روایات واخبار آن را نادرست خواند.

    برخی فقهاء‌ مالکی مثل ابوالولید طرطوشی وابوعبدالله مازری هم کتاب را متضمن اقوال واحادیث بی اصل شمردند وحتی آنچه راغزالی در آنجا درعلوم احوال بیان می کند مبتنی برعدم بصیرت دانستند.

    فلاسفه اندلس، از جمله ابن طفیل وابن رشد هم به سبب مطاعنی که او در باب فلاسفه داست از اوانتقاد کردند.

    ابن حراز هم از مشایخ مغرب کتاب احیاء را سراسر بدعت خواند و به احراق آن فتوی داد.

    ابن سبعین اشبیلی عارف وصوفی اندلسی در کتاب بدالعارف یکجا به مناسبت ذکر حکماء و فلاسفه اسلام، ‌از غزالی سخن در میان می آورد و درباره او می‌گوید فقط لسانی بود بی بیان وصوتی بود.

    عاری از کلام گاه صوفی بود.

    گاه فیلسوف سوم بار اشعری بود چهارمین بار فقیه و بار پنجم متحیری شود- حیرت زده.

    ادراک وی ازعلوم قدیم از تارعنکبوت هم نازکتر بود وهمین حال را داشت در تصوف.

    از آنکه آنچه وی را به طریقه صوفیه درآورد اضطراری بود که ناشی می شد از عده به انجام گوناگون در حق امام غزالی می گفتند وحتی بعضی معاصرانش ضمن تصدیف و اعتراف به تحول اخلاقی و فکری او صحت وصمیمیت او را با تردید تلقی میکردند.

    معهذا این تردیدهای مبتنی بر اغزاض بود و اقوال واحوال غزالی جای تردیدی در صدق مقال وصحت حالش باقی نمی گذارد اما این تحول روحی راالبته نباید نوعی عصیان بر ضد تعقل تلقی کرد بلکه باید آن راناشی دانست از توجه به این نکته که به اعتقاد وی آنچه به وحی و ایمان تعلق دارد ورای ادراک عقل وبرهان است وطریق ادراک آن شهودست ومکاشفه.

    تعداد آثار غزالی البته بسیارست چنانکه تنوع آنها نیز قابل ملاحظه است.

    از آنجمله در فقه کتاب الوجیز، و در اصول کتاب المتسصفی، در منطق معیارالعلم، ‌در فلسفه مقاصد الفلاسفه، ‌درکلام کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد، ‌در اخلاق و تصوف کتاب احیاء‌ علوم الدین و کتاب کیمیای سعادت، ‌در تربیت فرزند نامه و نصحیه الملوک، ‌در اسرار معارف مشکاه الانوار، ‌ والمضنون الصغیر، ‌ والمضنون الکبیر، ‌در شناخت عقاید رساله فیصل التفرقه، در رد بر فلاسفه تهافت الفلاسفه، ‌در رد باطنیه المستظهری و القسطاس المستقیم، ‌و در تقریر عقاید خویش الاملاء عن اشکالات الاحیاء.

    المنقذمن الضلال، ‌ و الجام العلوم را از جمله آثار وی میتوان نام برد.

    آخرین اثر او که ظاهرأ چند روزی قبل از مرگش ازتصنیف آن فراغت یافت الجام العلوم بود که در آن کوشید تا عامه را از خوض در مسایل کلام باز دارد.

    یک اثر کوچک اما مهم او نیز المنقذمن الضلال است که درواقع اعتراف نامه غزالی و شرح سلوک فکری و روحانی اوست از کلام وفلسفه تا تصوف.

    این رساله که غزالی آن را در حدود پنجاه سالگی خویش و مقارن بازگشت به تدریس در نشابور نوشته است ضمن بیان خط سیر تحول روحانی نویسنده نظر امام غزالی را در باب علوم عصر نشان می دهد و معرف اعتقاد نهایی اوست در ترجیح طریقه صوفیه بر طرق متکلمان وحکماء‌.

    رساله را غزالی به درخواست دوستی نوشته است که از او خواسته است تا غایت واسرار علوم و مذاهب را بیان کند وباز نماید که خود او چگونه از بین تمام اختلافات مذاهب و فرق به آنچه نزد وی حقیقت نام دارد راه برده است؟

    تصویری که غزالی ازین سیروسلوک روحانی خویش، ‌در جواب این دوستی، ‌ارائه می کند تبهای روحانی و شور وهیجان فکری او را باز می نماید و با آنکه در بعضی جزئیات مطالب وی شاید جای بحث باشد در صدق لهجه و صمیمیت حالت پایان عمرش جای هیچگونه شک باقی نمی نهد.

    در آغاز کتاب خاطرنشان می کند که من از اوایل جوانی تا امروز که عمرم از پنجاه برگذشته است همواره در باب عقاید هر فرقه واسرار هر مذهب جستجو کرده ام و شوق و علاقه یی که به درک حقایق داشتم به جایی رسیده بود که هم از آ‌غاز حال رشته تقلید را گسسته بودم وبا خود می اندیشیدم که چون مطلوب من علم بر حقیقت چیزهاست ناچار باید نخست بدانم حقیقت خود علم چیست؟

    پس دریافتم که علم یقینی آنست که د رآن، ‌ معلوم به نحوی انکشاف بیابد که جای شک وریب نباشد وامکان وهم و غلط نرود.

    این رو توجه پیدا کردم که آنچه را براین وجه معلوم خویش نکرده ام علمی است که برآن اعتقادی نیست و آن رانمی توانم علم یقینی بخوانم.

    وقتی علوم خویش را در خاطر آوردم دریافتم که علمی تااین حد آمیخته به یقین را جز در آنچه به حسیات و ضروریات مربوط است ندارم پس دانستم که در اقتباس مشکلات جز بر حسیات وضروریات نباید اعتماد کنم.

    کلام غزالی درین موضع، یادآور اقوال دکارت فیلسوف فرانسوی است درگفتار در روش راست راه بردن عقل.

    البته ذکر احوال شک واضطراب فکری او درینجا محل حاجت نیست اما غزالی چنانکه در المنقذ نقل می‌کند بعد از رهایی از شک خویش، ‌طالبان راه حق را در عصر خود منحصر در چهار فرقه یافت: متکلمان، ‌که خود را اهل رای و نظر می خواندند، ‌باطنیه، ‌که خویشتن را اصحاب تعلیم می شمردند وتعلیم خود را هم از امام معصوم اقتباس می گرفتند‍؛ فلاسفه، ‌که خود را اهل منطق و برهان می پنداشتند؛ و صوفیه، ‌که خویشن را خاصان حضرت واهل مشاهده ومکاشفه می دیدند.

    غزالی می‌گوید که من چون دریافتم که حقیقت از آنچه این چهار فرقه می گویند بیرون نیست درصدد برآمدم تا درباب اصحاب این فرقه ها و مقالات آنها به جستجو پردازم.

    نخست به علم کلام روی آوردم، ‌آنگاه به فلسفه پرداختم، ‌سپس درباب تعلیم باطنیه جستجو کردم و سرانجام به طریق صوفیه روی آوردم اما علم کلام- هرچند در آنچه مقصود متکلمان بود وافی می نمود- به مقصودی که من داشتم وفا نمی کرد چرا که غایت متکلمان دفاع از سنت بود در مقابل اهل بدعت ولی من که جز به ضروریات عقلی تسلیم نمی شدم نمی توانستم از مقالات آنها چنانکه باید بهره مند گردم.

    به تعلم فلسفه روی آوردم واهل فلسفه را با وجود اختلافات بسیار که در جزئیات دارنداز سه طایفه خارج ندیدم: دهریان، ‌طبیعیان، ‌والهیان.

    از آن میان دهریان عالم را قدیم می شماردند و وجود صانعی را تصدیق نداشتند.

    طبیعیان هم هرچند به علت بدایعی که در صنع ودر علم طبعیت هست وجود صانع را منکر نبودند اما معاد را تصدیق نمی کردند و مثل دهریان به زندقه در افتاده بودند و به انهماک در شهوات حیات جسمانی.

    حکماء ‌الهی هم مثل افلاطون وارسطاطالیس که از فلاسفه اسلام کسانی چون ابن سینا و فارابی از آنها پیروی می کردند با آنکه قول دهریان و طبیعیان را رد می کردند اماخود، ‌مقالاتی داشتند که قبول آنها کفر یا بدعت بود وحتی اگر قبول بعضی از آنها هم خالی ایراد بود آفتهایی از آنها ناشی می شد که بس زیانها داشت.

    اینان، ‌هم حشر اجساد را انکار می کردند، ‌هم علم خدا را درکلیات منحصر می شماردند و هم قایل به قدم عالم بودند و مطالعه درکتب اینها نشان داد که فلسفه نیز مرابه کمال مقصود نمی رساند وعقل که یگانه دستاویز آنهاست به تنهایی نمی تواند بر تمام مطالب احاطه بیابد واز جمیع معضلات پرده بردارد.

    از این روبه مذهب تعلیم که در آن روزگار آوازه ای داشت روی آوردم خاصه که از حضرت خلافت هم درهمان اوقات اشارت رفت تا در رد آنها کتابی بنویسم.

    پس به مطالعه مقالات باطنیه پرداختم.

    دعوی آنها در باب حاجت به معلم معصوم نیز آگنده از دشواریهای گونه گون یافتم و آنچه از امام معصوم خویش به عنوان علم تلقی کرده بودند مشحون از اشکالاتی دیدم که خودشان از عهده فهم آن مشکلات هم برنمی آمدند تابه حل آنها چه رسد؟

    چون این طایفه رانیز آزمودم حققت حال و حاصل مقال آنها را در طلب حق و یقین جز وسیله یی برای گمراه کردن و فریفتن عوام ندیدم.

    پس، ‌ چون از این علوم فراغت یافتم با تمام همت روی به طریق صوفیه آوردم.

    امادریافتم که طریقه آنها ورای علم به عمل هم حاجت دارد وحاصل علم آنها نیز می بایست تنزیه انسان از صفات ناپسند باشد وتصیفه قلب از ماسوی الله.

    اماعلم برای من آسانتر ا زعمل بود این رو نخستبه مطالعه کتب آنها مثل قوت القلوب ابوطالب مکی وکتب حارث محاسبی و سخنان جنید و شبلی و بایزید ودیگران روی آوردم تا برکنه مقاصد آنها آگهی یافتم و برمن هویدا شد که بر حقیقت حال آنها با تعلیم نمیتوان راه یافت.

    ذوق وحال لازم است و تبدل صفات واحوال.

    چرا که فرق است بین آنکه انسان حد تندرستی و سیری را با اسباب و شروط آنها بداند واینکه تندرست وسیر باشد یا بین آنکه تعریف مستی را بداند بدون آنکه مست باشد، ‌چنانکه مرد هشیار و طبیب بیمار حد مستی و تندرستی را می دانند اما خود آنها از مستی وتندرستی برکنارند.

    پس یقین کردم که اینها ارباب احوالند نه اصحاب اقوال ومن از آنچه به آنها مربوط است هرچه را از طریق علم می توان دریافت حاصل کردم و دیگر چیزی باقی نمانده است جز آنچه راه نیل بدان سماع و تعلیم نیست ذوق وسلوک است.

    باری، چون در احوال خویش نظر کردم خویشتن را در علایق که از هر سوی مرا درمیان گرفته بودند بسته یافتم ودراعمال خویش نیز چون درنگریستم از همه بهتر اشتغالم به تدریس بود اما من در آن کار نیز به علمهایی روی آورده بودم که در طریق آخرت نه مهم بود و نه سودمند.

    در نیت خویش در کار تدریس نیز چون دقت کردم انگیزه آن جاه طلبی و نامجویی بود و دانستم که من به لب ورطه فنا رسیده ام واگر به تلافی مافات نپردازم در میان آتش جای خواهم داشت...

    بغداد را ترک کردم، ‌هرچه داشتنی بودتفرقه نمودم، ‌ وجز به اندازه کفاف و قوت اطفال چیزی باقی نگذاشتم...

    پس به شام درآمدم و نزدیک ده سال در آنجا اقامت کردم که در آن مدت کاری دیگر نداشتم جز آن که عزلت و خلوت گزینم و جهت تزکیه نفس و تصفیه قلب آنگونه که ازکتابهای صوفیه دریافته بودم روی به ریاضت و مجاهدت آرم.

    یک چند در مسجد دمشق اعتکاف گزیدم هر روز به مناره برمی شدم و آنجاهمه روز، ‌در بر روی خویش می بستم.

    آنگاه بعضی اندیشه ها همراه با درخواست فرزندان مرا به سوی وطن خواند و با آنکه پیش از آن بیش ازهر کس از اندیشه بازگشت دور بودم سرانجام به وطن بازگشتم.

    در آنجا نیز به سبب شوقی که به خلوت گزینی و تصفیه باطن داشتم همچنان عزلت اختیار کردم.

    اما حوادث زمان، ‌ اندیشه زن و فرزند و در بایستهای زندگی وجه مقصود را برمن دگرگون می ساخت و صفای خلوتم را مشوش می داشت و جز در اوقات پراکنده صافی حالی به من دست نمیداد.

    نزدیک به دهسال بر این حال می بودم ودر اثناء‌این خلوتها بر من چیزهایی کشف شد که برشمردن همه آنها ممکن نیست.

    اما این اندازه دانستم که صوفیه همان سالکان خاص طریقه خدای تعالی هستند : سیرت آنها بهترین سیرتهاست، ‌راه آنها صوابترین راههاست واخلاق آنها پاکیزه ترین خلقا.

    بالجمله چه توان گفت درباره طریقتی که طهارت آن تطهیر قلب باشد از ماسوی الله، ‌آغاز آن استغراق قلب باشد در ذکر خدا، ‌وپایان آن عبارت باشد از فنا شدن در خدای؟

    باری از آغاز طریقه آنها مکاشفات و مشاهدات پیدا می آید چندانکه قوم، ‌درحالت بیداری ملائکه و ارواح انبیا را مشاهده میکنند‌، آوای آنها را می شنوند، ‌واز آنها اقتباس فواید می نمایند.

    پس از آن، ‌حال آنها از مشاهده صورتها وامثال برتر میگراید تا به جایی می رسد که بیانش در حوصله سخن نمی گنجد و سرانجام کار منتهی به قربی می شود که طایفه یی در آن باره گمان حلول برند، ‌بعضی از اتحاد دم زنند و برخی از وصول سخن گویند که همه اینها خطاست.

    البته، هرکس را ازین معنی ذوق چیزی نصیب نکرده باشند از حقیقت نبوت هیچ چیز جز اسم درک نتواند کرد.

    اما کرامات اولیاء در حقیقت بدایات انبیاست...

    و اینانند آن قوم که هرکس با آنها مجالست کند زیانمند نشود و هرکس را که صحبت آنها روزی نباشد بایست که امکان وقوع این احوال را به شواهد برهان بداند...

    اما ورای این قوم، جاهلانند که اصل این امر را انکار کنند، ‌از این سخن شگفتی اظهار کنند و چون بشنوند ریشخند سازند...

    واینها از آنکسانند که خدای تعالی دلهاشان را فروبسته است، ‌ و ایشان را ناشنوا کرده است ونابینا...

    و بدینگونه غزالی مایه یقین را که نزد متکلمان، ‌فلاسفه، ‌واهل تعلیم نیافت در مکاشفات صوفیه می یابد و حقیقت وحی ونبوت را ازین احوال درک می کند.

    این تحول فکری که او را در بغداد به فرار از مدرسه وقیل وقال آن وا میدارد، ‌در نشابور و طوس وقتی که دیگر محرک تدریس وی جاه طلبی ونامجویی نیست او را دوباره به مدرسه می آورد- اما مدرسه یی که با خانقاه یک قدم بیش فاصله ندارد وعلمی که در آن تدریس می‌شود علم دنیایی ومرده ریگ فقها و متکلمان نیست اسرار عبادات وعادات و بیان مهلکات ومنجیات انسان است- در سیرو سلوک صوفیانه خویش.

    باری، ‌ اثر عمده امام غزالی که از لحاظ احتواء بر مقاصد و معارف قوم با تصوف ارتباط دارد کتاب احیاء علوم الدین است که درعین حال مهمترین ومفصلترین اثر امام غزالی نیز هست.

    درین کتاب نویسنده، معارف صوفیه را درمقابل علوم بی حاصل فقهاء، واهل کتاب احیاء‌ میکرد و بدینگونه با پیوند بین طریقت و شریعت هم شریعت را قدرت و عمقی بیشتر می داد وهم طریقت را رواج ومقبولیت می بخشید.

    اینکه تمام کتاب را غزالی در ضمن مسافرت شام ننوشته است و قسمتهایی از آن رادر مدت عزلت و انقطاع خراسان باید نوشته باشد ازینجا پیداست که یکجا درکتاب اشاره به سنه پانصد هجری دارد]4[ والبته درین تاریخ وی قطعا در شام نبوده است چراکه در سال 490 هنگام مراجعت به «وطن» معدودی از طالبان چیزی از کتاب احیاء را در بغداد بر وی سماع کرده اند.

    احیاء‌العلوم مشتمل است برچهار ربع، ‌و هر ربع هم مشتمل بر ده کتاب است و این طرز تقسیم کتاب به ارباع چهارگانه در واقع تقلیدی است از طرز تبویت مسایل در فقه و پیداست که غزالی با اقدام به تصنیف این کتاب نظر به بیان این نکته دارد که درمقابل فقه رسمی و ظاهری، ‌نوعی فقه مربوط به عادات ومعاملات باطنی عرضه دارد- فقه قلوب.

    ظاهرأ توجه به قوت القلوب ابوطالب مکی و آشنایی با نحوه القلوب امام ابوالقاسم قشیری هم ازاسبابی بود که او را به ضرورت احیاء ‌علوم دینی از طریق تصنیف نوعی فقه القلوب واداشت و هرچند خود او در توجیه کار خویش آنرا فقه القلوب نمی خواند اما توجه خود را به ارباع فقه، ‌درطرز تبویت کتاب خاطر نشان می کند.

    این ارباع چهارگانه واجزاء دهگانه که درهر ربع منظور شد، ‌ احیاء العلوم را مشتمل بر چهل کتاب کرده است که ده کتاب اولش ربع عبادات را تشکیل میدهد، ‌ ده کتاب بعد ربع عادات او، ودر دنبال آنها ده کتاب محتوای ربع مهلکات وده کتاب محتوای ربع منجیات را در بردارد.

    در ربع اول بحث درباب علم، ‌در باب عقاید، ‌در باب طهارت، ‌صلات، ‌زکات، ‌صوم، و حج درمیان است و آداب تلاوت و وادعیه واوراد.

    در آنچه به آداب و اسرار عبادت مربوط است ورای ارکان ظاهری نویسنده به عمق ومعنی عبادات و آداب نیز نظر دارد ونشان می دهد که قرب حق چگونه از طریق عبادات درست حاصل تواند شد.

    دو کتاب نخستین این ربع که مشتمل بر بحث در علم ودر قواعد عقایدست از لحاظ نظری هم در توجیه مبادی صوفیه قابل ملاحظه است.

    چراکه در کتاب اول غزالی مخصوصا به بررسی این نکته نظر دارد که از علوم مختلف آنچه دانستن آن ضرورت دارد کدام است وتا چه حد؟

    البته نظر اعتقادی نویسنده نسبت به فقهاء ظاهر نشان می دهد که غرض او در واقع نشان دادن این نکته است که درعبادات آنچه مطرح است قلب ونیت است، ‌ و فقها، ‌جز به ظاهر نظر ندارند وعلم آنها هم غالبأ چیزی جز علم دنیوی نیست.

    این طرز تلقی از علم فقها حاکی از گرایش صوفیانه مولف و به هرحال معرف طرز فکر کسانی است که ورای آداب مترسمان نظر به قرب حق دارند- ونیل به وصال.

    آراء غزالی درباب علم، ‌ درعین حال از لحاظ ارزیابی علم درست هم قابل ملاحظه است.

    وی در این کتاب می کوشد تا نشان دهد آن علمی که پیغمبر طلب آن را بر هر مسلمانی واجب شمرده است کدام است، ‌تفاوت بین علم سودمند و زیان آور چیست و چرا اهل عصر درین باره به خطا رفته اند ودر امر علم از مغز به پوست خرسند مانده اند ؟

    البته آنچه را خود وی در تمام کتاب مطرح ساخته است علم معامله می داند نه علم مکاشفه که ورای بحث و کتاب است اماهمین علم معامله هم که اومطرح می کند بیشتر به اعمال قلوب ناظرست.

    در باب علم خاطرنشان می کند که عامه غالبا راجع به آن در اشتباه افتاده اند و بسا چیزها که علم دین نیست و آنها علم دین می پندارند.

    به علاوه آفات علم راهم عامه در نظر ندارند وازین رو تفاوت بین علماء دنیا و آخرت را نمی شناسند.

    در باب فضیلت علم شواهد بسیار از قرآن وحدیث به دست می آید.

    آن علم هم که پیغمبر طلب آن را فریضه می خواند متکلمان، ‌ فقها، محدثان و صوفیه هر یک علم خاص خویش میدانندش وغزالی می‌گوید علمی که دانستن آن فریضه تواند بود علم به آنچیزی است که عمل بدان واجب است نه جز آن.

    در فریضه هم بین فرض کفایه و فرض عین باید تفاوت گذاشت.

    چنانکه از علمها آنچه در قوام امور دنیا بدان حاجت است مثل طب که در بقای ابدان بدان حاجت است و حساب که در معاملات مورد حاجت می شود دانستن آنها فرض است اما فرض کفایه.

    همچنین فقه هم مربوط به امور دنیوی است معهذا باعلم طب این تفاوت را دارد که از علوم شرعی است ومستفاد از نبوت به علاوه سالکان راه آخرت از آن گریزی ندارندو هر چند به اعمال ظاهر مربوط است باری اعمال ظاهر و آنچه به جوارح مربوط است نیز جهت اعمال باطن و احوال قلوب ضرورت دارد.

    با اینهمه آنچه فرض عین است علم دنیا نیست علم راه آخرت است عمل راه آخرت هم خود به دو قسم است : مکاشفه و معامله.

    اما علم مکاشفه مربوط به صدیقان و مقربان است وبنایش هم بر آن است که پرده را از چهره حقیقت یکسو کنند تا حقیقت چهره بنماید واین به تصفیه قلب از کدورتها حاجت دارد وجز با ریاضت وبا علم وتعلیم خاص حاصل نمی شود که درحوصله بحث وکتاب نیست اما علم معامله که اینجا شناخت احوال قلب و مهلکات ومنجیات آن را شامل می‌شود امریست که فرض عین است وبدون آن به فلاح، ‌نجات نهایی نمی توان نایل آمد.

    غزالی از همان آغاز کتاب احیاء العلوم، ‌خواننده را متوجه می‌کند که آنچه از احیاء انتظار باید داشت توجه به اعمال قلوب است واگردر باب عبادات وعادات هم بحث می‌کند تنها جنبه ظاهری آنها مورد نظر نیتس معنی و روح آنها مطرح است واینهمه برای تحقیق آنست که معلوم کند در سلوک راه آخرت آنچه مهلکات محسوبست و آنچه منجیات به شمارست کدام است وچگونه می توان به اجتناب از مهلکات و تسمک به منجیات به نجات اخروی نایل آمد.

    اماعلمی که برای این مقصود به کار نمی آید فایده یی ندارد وحتی علم اگر هیچ نفعی نداشته باشد مذموم است وعلمی هم که نفعی دارد ومحمود به شمار می آید باید دید به چه اندازه از آن علم، ‌حاجت هست استغراق تمام وقت و همت در آن چون انسان رااز امور دیگر باز می دارد به ضرر می انجامد و آن را مزموم می کند.

    باری، علم احوال و صفات قلب که انسان را به مهلکات و منجیات راه می‌نماید اهمیت و ضرورت فوق العاده دارد واز همین روست که در تمام کتاب احیاء العلوم به اخلاق وتربیت است ونویسنده در آن سعی داشته است تا انسان را از علم، ‌بدانچه فریضه است آشنا کند واز اینکه علم محسوب است منجر شود باز دارد.

    باری معرفت عبادات واسرارآنها که عمل بدانها فرض عین است البته موقوف بر توجه تام بر قواعد عقاید هم هست واین عقاید البته در حد حفظ و فهم تمام نمی شود اعتقاد و ایقان وتصدیق قلبی هم لازم دارد و مثل بذری که در زمینی بفشانند می بایست از طریق آبیاری و تربیت بارور شود والبته عامه همین اندازه که تصدیق جازم به ظاهر این عقاید داشته باشند از راه حق منحرف نمی شوند اما نیل به ایقان وتصدیق که ایمان صدیقان و مقربان است با مجاهده و ریاضت حاصل می‌شود.

    بدینگونه، ‌ایمان عامه حاجت به کلام ومناظره ندارد وایقان صدیقان هم ورای این امرست وتعلق به علم مکاشفه دارد وازینجا پیداست که علم کلام ومناظره در طریق آخرت چندان فایده ای به کسی عاید نمی دارد.

    ربع دوم کتاب احیاء در باب «عادات» است و آن شامل مسائلی است که ورای عبادت، ‌مربوط به آداب و قواعد حیات عادی انسان ومعاملات ظاهری است.

    مجموع این قواعد و آداب است که شریعت خوانده می شود و بدون شک پاره یی از آنها جز مباحث مربوط به ادبهای نفسی یا شرعی نیست.

    درین ربع، غزالی در طی ده کتاب به ترتیب وبا تفصیل تمام در باب آداب خوردن، ‌زن کردن، ‌کسب معاش، ‌حلال وحرام، ‌آداب دوستی، ‌عزلت، ‌سفر‚‌سماع، ‌امر به معروف، ‌وآداب واخلاق نبوت سخن می گوید ومخصوصا در پایان ربع این اخلاق نبوت را چیزی جز اخلاق پیغمبر و روایات مربوط به سیرت او نیست، بر جسته تر می کند تا اصول اخلاق صوفیه را بر سیرت و سنت مبتنی سازد وبرای احیاء‌ واقعی علوم دین وکمک به تصفیه و تزکیه نفوس معیار ومیزان قابل اعتمادی عرضه دارد.

    در بین مطالبی که در این ربع مطرح بحث است کتاب آداب السماع والوجد مخصوصا از لحاظ تاریخ تصوف اهمیت خاصی دارد.

    آنچه در « ربع مهلکات» و «ربع منجیات» وضوع بحث غزالی است برخلاف محتویات ربع عبادات و ربع عادات، ‌ بیشتر مربوط به احوال باطنی است وهمین نکته به طور بارزی به این مسایل رنگ تصوف می دهد.

    ربع مهلکات که سومین ربع احیاء علوم الدین است با شرح عجایب قلب ولزوم ریاضت نفس وکسر شهوات آغاز می‌شود و معالجه امراض قلب را که به عقیده وی از پیروی از شهوت ناشی است ترک شهوات نشان میدهد.

    آنگاه در کتابهای دیگر که درین ربع است درمذمت آنچه موجب هلاک نفس است، ‌از آفات زبان، ‌خشم و رشک، دنیاپرستی، ‌بخل وحب مال، جاه وریا، ‌کبر وعجب و ذم غرور بحثهایی جالب دارد.

    از جمله در بیان آفات زبان ازخوض در باطل وفحش وتکلف در بیان و لعن وسخریه وغیبت نکته سنجیهای جالب می کند ودر تبیین معایب وآفات حسد وجاه جویی وعجب وغرور مخصوصا آنچه راعارض علماء و حتی صوفیه تواند شد باز می نماید و خواننده رااز آن تحذیر می‌کند.

    آنچه مخصوصا مشرب تصوف او را نشان میدهد اولین کتاب این ربع است – در باب قلب وشرح عجایب آن.

    در واقع توجه به عوالم قلبی وتامل در عجایب واسرار قلب از مهمترین مسائل صوفیه است و در این مساله غزالی بادقت خاصی جزییات را از نظرگاه صوفیه بررسی می‌کند.

    یک نکته جالب که حتی درین ربع نیز- مثل ربع عبادات- توجه غزالی را به ارزیابی معرفت نشان میدهد بررسی اوست درباره علمی که به عقیده اواز تصفیه قلب برای انسان حاصل می‌شود- وبدون واسطه حواس.

    در بیان این نوع علم غزالی قلب را به آبدانی تشبیه می کند و می‌گوید آب را ممکن است با جویها به آبدان وارد کرد وهم ممکن است در قعر آبدان چاه کند وخاک را برداشت تا آب صافی از درون چاه بجوشد و در آبدان آید.

    البته آب چاه بسا که صافی تر و پرمایه تر هم هست و قلب هم در حکم همین آبدان است و علم به مثابه آب.

    آنچه از طریق مجاری محسوسات وارد قلب می شود در قبال آنچه از تصفیه خود قلب ورفع حجابهای آن حاصل می شود کم مایه واندک است اما نیل به این تصفیه ربطی به علم معاملات ندارد مربوط به علم مکاشفات است نهایت آنکه تصفیه قلب به علمی منتهی می‌شود دقیق تر از آن علم که مبتنی بر حس وادراک است و در تبین این تفاوت است که غزالی داستان چین و روم را نقل می‌کند که در آن ماجرا، نقاشان چین با تصفیه وتجلیله دیوار صورتهایی را که نقاشان روم بر دیوار مقابل تصویر کرده بودند خوشتر و زیباتر ازاصل عرضه کردند..

    ازاین ملاحظات غزالی نتیجه می گیرد که طریق صوفیه در نیل به معرفت از طریقی که حکماء و متکلمان می روند بهترست و با پیروی از طریق آنهاست که میتوان منجیات را وسیله نیل به نجات ونجاع واقعی یافت.

    در واقع، ‌ربع منجیات هم که آخرین ربع احیاء العلوم است طریق نیل به نجات و مراحل سلوک روحانی رادراجتناب از مهلکات، ‌بررسی می‌کند.

    در طی ده کتاب که به ترتیب در باب توبه، ‌صبر وشکر، ‌خوف و رجاء، ‌فقر و زهد، توحید و توکل، ‌محبت ورضا، ‌نیت واخلاص، ‌مراقبت و محاسبه، ‌ تفکر وذکر موت وماوراء آنست غزالی آنچه را مایه نجات نفوس و متضمن احیاء وبازگشت به دین واقعی وعلوم ومعارف حقیقی است باز می نماید.

    در بین سایر آثار غزالی که حاکی از مشرب تصوف اوست رساله مشکاه الانوار را باید ذکرکرد که در خراسان، ‌مقارن شروع بازگشت به تعلیم در نشابور باید تصنیف شده باشد.

    ذوق تاویل و مشرب فلسفی که دراین رساله است، ‌آن را در نشابور دستاویزی برای طعن وغوغای مخالفان کرد.

کلمات کلیدی: امام غزالی - غزالی

زندگي حجت‌الاسلام امام محمد غزالي به سال ??? هجري قمري در توس (طوس) از اعمال خراسان ديده به جهان گشود، دوران کودکي وتعاليم در زادگاه خود فرا گرفت. پدرش مردي از صالحان زمان خود بود که از رشتن پشم ، گذاران زندگي ميکرد. آنچه ميرشت در دکاني در بازار پ

حجه الاسلام، ابو حامد، امام محمد غزّالي طوسي، بزرگمردي که در سال 450 هجري قمري در روستاي طابران طوس از مادر بزاد، کودکي و جوانيش صرف دانش اندوزي و جهانگردي شد تا آنکه در مرز چهل سالگي در انواع رشته هاي علوم اسلامي سرآمد دانشوران روزگار خود گشت و ن

رخشنده? اعتصامي مشهور به پروين اِعتِصامي (???? تا ????) از بانوان شاعر ايراني است. زندگي اعتصامي در ?? اسفند ???? خورشيدي در شهر تبريز به دنيا آمد. پدرش يوسف اعتصام الملک از سکنه شفت و اصالتاً آشتياني بود و مادرش اختر فتوحي ( متوفي ????) از اه

چکيده همه مطالب مقاله حاضر با قصد بررسي صحت و يا سقم نسبت انکار معاد جسماني به ابن سينا با استناد به اقوال وي در کتاب «شفا» و «نجات» و آثار ديگر او تدوين شده است. حاصل کلام وي در مجموعه آثارش اين است که معاد در دو صورت «جسماني» و «روحاني» قابل تصور

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

پرسش مهر انتهای نمایش نیست آغاز جستجو است سیب سبز را به طرفش گرفتم و گفتم : می توانی این سیب را بخوری. انگار اولین باری بود که سیب می دید. آن را بر کرد. بعد به خودش جرأت داد و گاز کوچکی به آن زد. و بعد گاز بزرگ تری زد. پرسیدم : خوشمزه بود؟ تعظیم بلند بالایی به من کرد. خیلی دلم می خواست بدانم اولین باری که آدم سیب می خوره مزه اش چطوری است. برای همین پرسیدم : مزه اش چه طور بود؟ ...

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

زندگي‌نامه سعدي در شيراز متولد شد. پدرش در دستگاه ديواني اتابک سعد بن زنگي، فرمانرواي فارس شاغل بود. سعدي هنوز طفل بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکي با علاقه زياد به مکتب مي‌رفت و مقدمات علوم را مي‌آموخت. هنگام نوجواني به پژوهش و دين و دانش

اهميت تربيت‌معلم يکى از سازمان‌هاى مهم آموزش و پرورش هر جامعه سازمانى است که در آن معلمان مورد نياز دوره‌هاى مختلف تحصيلى تربيت مى‌شوند؛ زيرا محصول اين نوع سازمان‌ها، معلمانى هستند که نقطه? آغاز هر تحول آموزشى و پرورشى هستند و قادر هستند با دانش و

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول