دانلود مقاله امیر خسرو دهلوی

Word 102 KB 19482 24
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مرگ کیقباد در حالتی که بتوان غیرعادیش خواند، رخ نداد.

    بعد از مرگ او جلال الدین خلجی که توسط کیقباد برای احراز پس صدارت پس از رهایی از نظام الدین فرا خوانده شده بود، با نیت استقرار امنیت، بر تخت شاهی نشست.

    جلال الدین هنگامی که به پادشاهی رسید، هفتاد سال داشت.

    وی مردی بود مهربان، شجاع، فیاض و شفیق و علاوه بر آن به شعر و شعرا علاقه فراوان داشت و گاهی خود نیز شعر می گفت.

    این قطعه را منسوب به او می دانند:
    آن زلف پریشانت ژولیده نمی خواهم
    وان روی چو گلنارت تفسیده نمی خواهم
    بی پیرهنت خواهم یک شب به کنار آیی
    هان، بانگ بلند است این پوشیده نمی خواهم.

    (ملا عبدالقادر بدایونی، منتخب التواریخ).


    از بخت نیک، فضای دربار مساعد حال امیر خسرو بود.

    او از مقربان شاه گشت و آنچنان در دلش جای یافت که به عهده ”کتابداری“ مقرر و خلعت امارت برایش تفویض گشت.

    همچنان سالانه دوازده صد تنکه معاش برایش تعیین گردید.

    یک بار دیگر فضا برای باروری و رشد استعداد امیر خسرو مساعد گردید و مورد تشویق و تحسین اطرافیان قرار گرفت.

    غزل های امیر خسرو توسط مطربان و موسیقی نوازان دربار زمزمه می شد و هر کس از آن ها نسخه بر می داشت.


    آنچنان که گفته آمدیم، جلال الدین خلجی مردی حلیم و مهربان بود.

    چشم پوشی او از خطاهای درباریان به ضرر او انجامید.

    کسانی که به جرم توطئه و سازش علیه شاه دستگیر می گردیدند، مورد عفو و بخشش قرار می گرفتند، به عوض ندامت و پشیمانی از مهربانی شاه سوء استفاده می کردند.

    بالاخره اوضاع تا جایی خراب شد که نزدیکان و اقارب شاه نیز علیه او به دسیسه پرداختند.

    جلال الدین شش سال پادشاهی کرد تا اینکه شکار توطئه یی گشت که برادرزاده و دامادش علاءالدین خلجی که شاه او را چون فرزند خود می پنداشت گردید.

    علاء الدین خلجی که از طرف شاه به حکومت ”اود“ و ”کتره“ گماریده شده بود، توسط دو اوباش شاه را به قتل رسانید.

    اگر چه معتمد علیه احمد چاپ با کناره گیری از این توطئه شاه را خبر کرده بود، اما شاه آنچنان بر علاء الدین اعتماد داشت که بر سخنان او باور نکرد و مشوره اش را نپذیرفت.

    جلال الدین کشته شد و علاء الدین برای فرونشانیدن خشم و غضب مردم و کسب رضایت سران سپاه و امراء که از این عملش خشمگین و بدگمان شده بودند، در حالیکه سیم و زر به هوا می پاشید، فاتحانه وارد دهلی گردید.


    در این وقت، امیر خسرو را می بینیم که نه در مدح علاءالدین قاتل، بلکه در مدح علاء الدین پادشاه شعر می سراید.

    چنان بر می آید که او نیز پا در نقش قدم های مردم دهلی گذاشته بود.

    او در مرگ حامی خود، جلال الدین خلجی ابراز کمترین اندوه و غم نکرده است.

    در یک مثنوی علاء الدین را چنین مخاطب می سازد:
    نه من بودم از طبع دریا نشان
    جلوس ترا اولین در فشان
    مبارک زبانی من بین که بخت
    بدرگاه دهلی ترا داده تخت
    به هر حال، در دیوان امیر خسرو قصاید زیادی را می توان یافت که در مدح جلال الدین خلجی سروده است.

    از آن شمار قصیده یی دارد که قصیده مشهور ظهیرالدین فارابی را که در مدح سلطان قزل ارسلان سروده بود، به یاد می آورد.

    ابیاتی از آن قصیده:
    سلطان جلال دین که گه تخت بر شدن
    چرخش ز هفت کرسی خود نردبان دهد
    فیروز شه که صیت بلندش زمان زمان
    از شرق تا به غرب ندای امان دهد
    آن دم که گرد لشکر او بر رود به چرخ
    پیشش بخاک بوسه مه آسمان دهد
    بادت مدام دولت و آنگاه دولتی
    کز قدر کره فلکت زیر ران دهد
    بختی چنانکه روی همایونت را قضا
    هر دم نوید مملکت جاویدان دهد
    در قصیده دیگری می گوید:
    شهنشها فن خسرو چو موی باریک است
    مگر ز مدح تو کو درچه فن همی پیچد
    بامتحان سخن، بهر پاسخ دیگری
    ردیف چستی ازین ممتحن نمی پیچد
    به بین که لقمه چنان کردمش که لذت آن
    نواله ز پی هر دهن همی پیچد
    بطرز من همه پیچند آری از پی خشم
    شبه برشته در عدن همی پیچد
    گه دعات که طومار هفت هیکل چرخ
    بحضرت ملک ذوالمنن همی پیچد
    بساط قدر تو گسترده با تا گویند
    که بوریایی قیامت ز من همی پیچد
    بعد از مرگ سلطان جلال الدین خلجی، سلطان علاء الدین خلجی بر تخت سلطنت هند تکیه زد و سال نخستین فرمانروایی خود را به گسترش قلمرو خود پرداخت.

    لشکرکشی و تصرف مناطق جدید چنان بر فکر و هوش این سلطان سایه افگنده بود که به سان اسکندر کبیر می خواست همه ممالک را زیر قبضه خود درآورد.

    در نتیجه این ذهنیگرایی و خیال پردازی که شاه خود را مصروف به آن ساخته بود، اوضاع و حالات در داخل ملک رو به خرابی نهاد.

    نه کسی یارای آن را داشت که شاه را از اوضاع درهم و برهم آگاه سازد و نه شاه مشوره کسی را می پذیرفت.

    ضیاء الدین برنی مورخ معاصر این شاه در تاریخ فیروز شاهی می نگارد:
    ”علاءالدین در سه سال اول فرمانروایی خود جز از عیش و عشرت و بزم آرایی و برگزاری جشن ها به کار دیگری نمی پرداخت...

    خبر فتوحات جدید از هر گوشه می رسید.

    هر سال صاحب دو یا سه فرزند میشد.

    کارهای سلطنت به خوبی پیش می رفت، خزانه شاهی پر بود و هر روز صندوقچه های مملو از جواهرات و مروارید ها به معاینه شاه میرسید.

    در اصطبل شاهی فیل های فراوان و در شهر و نواحی آن هفتاد هزار اسب وجود داشت.

    این قدرت و ثروت شاه را بلند پرواز ساخته بود.

    آرزوهای بزرگ و اهداف دست نیافتنی یی که قبلا به فکر هیچ شاهی نگذشته بود، ذهن او را به خود مشغول داشته بود.

    در اثر همین خیالپردازی ها و حماقت ها بود که شاه توازن فکری خود را از دست داد.

    می خواست چیزهای ناممکن را ممکن بسازد و آرزوهایی چون دیوانگان در دل می پرورانید.

    خود بیسواد بود و با باسوادان کاری نداشت، حتی یک نامه نوشته و خوانده نمی توانست.

    تند خو، کینه دل و سنگدل بود.

    اما دنیا برویش لبخند می زد و طالع خوبی داشت و به هر کاری که اقدام می کرد، موفق می گردید.

    در نتیجه ظالم و ستمگر بار آمده بود.

    در رویای آن بود که مذهب جدیدی رویکار آورد.

    شاه در این فکر بود که نایبی در دهلی بگمارد.

    باری در یک بزم باده نوشی گفته بود: همچون سکندر به قصد فتوحات جدیدی به لشکرکشی می پردازم و دنیا را زیر نگین خود در می آورم.

    در خطبه های نماز جمعه خود را سکندر ثانی می خواند و به همین نام در نامه مهر می کرد و سکه ضرب می نمود.“
    هر چند تحقق آرزوهای شاه نزد دیگران غیرممکن می نمود، اما علاءالدین در فکر آن بود که نامش در تاریخ به حیث کشورگشا و فاتح جهان به یادگار بماند.

    خطرات متصور از این ناحیه، بر کسی پوشیده نبود.

    به هر حال، دنیا تهی از افراد خیرخواه و دلسوز نیست و چنان واقع شده است که گاهی یک کلام نیک، بدترین انسان را به راه راست آورده است.

    بالاخره عقل به کمک شاه آمد و در اثر مشوره مرد دانایی که برایش گفته بود به جای آنکه شاه وقت خود را به فتح ممالک دیگر ضایع سازد، به بهبود اوضاع داخل بپدازد و راه ملتان را بر مغول ها ببندد و شراب نوشی عیش و عشرت را ممنوع سازد، علاء الدینی که برده امیال خود بود، دست از کارهای قبلی کشید.

    پند آن مرد دانا بر دل شاه نشست و متوجه بهبود امور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گشت.

    او با شدت شورش ها را سرکوب و به سختی آشوبگران را مجازات نمود.

    شراب نوشی ممنوع گشت و به این ترتیب دامن بزم های عیاشی و برگزاری جشن ها برچیده شد.

    همین مورخ می نویسد:
    ”سلطان فرمان داد هر جایی که روستایی برای کسی طور انعام داده شده باشد یا حیثیت وقف را داشته باشد، یکسر تحت قیمومیت دربار قرار گیرد.

    از مردم به جبر و اکراه پول اخذ می گردید و کار به جایی رسید که جز از سران قوم، امرا، مامورین دولتی، ملتانی ها (سوداگران ملتانی) حتی سکه یی پول نقد نزد کسی موجود نبود.

    شرایط آن چنان تنگ گردید که همه در پی به دست لقمه نام گردیدند و نام شورش را کسی بر زبان می آورد.“
    امروز برای دانش آموزان عرصه تاریخ، اقدامات و کارهای علاء الدین که در شرایط نبود قانون هر حرفش قانون بود، سخت ظالمانه و ستمگرانه می نماید، اما اگر شرایط آن زمان به دقت مطالعه گردد، پله قضاوت به طرف علاء الدین سنگینی می کند.

    وی چنان سازمان جاسوسی بنیان نهاده بود که از هر کار کوچک مردم آگاهی می داشت، تا جایی که مردم گاهی با اشاره با یکدیگر حرف می زدند.

    برای بهبود اوضاع اقتصادی شیوه یی ماهرانه را به کار برد.

    سوداگران و دکانداران ساده آنچنان در هراس بودند که خواب دغا و فریب را هم نمی دیدند.

    برای هر جنس، حتی برای غلامان و کنیزان نیز نرخ های ثابت معین گشته بود.

    شاه هیچگونه دلسوزی برای خیانتکاران و مجرمان نداشت و هر کدام را به شدیدترین جزاها محکومم می کرد.

    از گفتار بالا این نتیجه به دست می آید که علاء الدین توجهی به علما، ادبا و شعرا نداشت و به تشویق ایشان نمی پرداخت.

    باری که قاضی بیانه را برای مشوره فرا خوانده بود، برایش گفت: این مرد دانشمند، شما شخص با سوادی هستید اما تجربه یی ندارید، من بیسوادم اما چیزهای زیادی در این دنیا دیده ام.

    می گویند در جریان سلطنت این شاه عجایب دهگانه وجود داشته است.

    از آن جمله، اعجوبه آخرین را ”اعجوبه عجایب“ خوانده اند و آن اینست که با وجود کمی توجهی و بی التفاتی شاه به صوفی ها، دانشمندان و شعرا و موسیقی دانان زیادی در زمان او ظهور کرده بود.

    اگر به این فهرست طولانی نگاهی انداخته شود، نام امیر خسرو در صدر آن قرار دارد و بعد نام دوستش امیر سنجری می آید.

    صدر الدین عالی، فخر الدین قواس، حمیدالدین راجا، مولانا عارف عبدالحکیم و شهاب الدین از شعرایی آن اند که در این فهرست نام های شان آمده است.

    امیر خسرو در سلک درباریان شاه شامل بود و سالانه هزار تنکه برایش مقرر گردیده بود.

    اگر چه شاه به قدرت شاعری او اعتراف داشت، اما امیر خسرو از آن مقامی که در گذشته داشت، محروم گردیده بود.

    با وجود این همه، دوران بیست و یک ساله فرمانروایی علاء‍الدین برای رشد استعداد ادبی امیر خسرو خیلی مفید واقع گشت.

    در همین زمان بود که امیر خسرو منظومه پنج گنج خود را که به تقلید از نظامی گنجه یی سروده بود، سرود.

    در ”خزائن الفتوح“ از لشکرکشی ها و فتوحات علاء الدین به تفصیل سخن گفته است.

    اگر چه این اثر بر اساس اطلاعات دربار تهیه گردیده و تمام ابعاد لشکرکشی های سلطان را در بر ندارد، اما برای درک شرایط و اوضاع آن روز اثر مفیدی به شمار می رود.

    دلرانی، خضرخان که بر اساس داستان عشق خضر خان فرزند علاء الدین نوشته شده در همین زمان نگارش یافته اند.

    به گمان اغلب تکمیل این آثار مترادف بوده است با تکمیل سومین دیوان شاعر که ”بقیه النقیه“ نام دارد.

    پنج گنج شامل مثنوی های مطلع الانوار، شیرین و خسرو، آیینه سکندری، لیلی و مجنون و هشت بهشت شامل هژده هزار بیت است و سرودن آن صرف دو سال وقت شاعر را گرفته است.

    پنج گنج به نام سلطان علاء الدین سروده شده و چنانکه مرسوم بود، مدح سلطان در آن مرقوم است.

    اما خسرو در حالی که به مدح شاه که مخالفت و مخالف را برداشت نمی کرد، می پردازد از پند و نصحیت او نیز غافل نمی ماند.

    در مدح شاه، می گوید: جم ثانی، علاء دنیا و دین آسمان تاج و آفتاب نگین پادشه جهان محمد شاه سایبان جهان ز چتر سیاه مه سپهر منورش خوانده دین علاء مصورش خوانده شاه دیهیم بخش و تاج ستان ازعرب تا عجم خراج ستان علمش سر بر آسمان سوده سایه بر آفتاب بکشوده (هشت بهشت، امیر خسرو) اما پند و مشوره را نیز فراموش نمی کند: جون خدایت سریر شاهی داد ملکت از ماه تا بماهی داد کوش کاسوده داری از شاهی عالمی را ز ماه تا بماهی بر ستمکش ز عدل کم نکنی بر ستمگار جز ستم نکنی خار بن را بر افگنی ز گذر خارکن را کنی نهال ز سر چون به پیلان علف دهی حالی از غم مور دل مکن خالی عالم آسوده کن ز نعمت وجود تا تو خوش باشی و خدا خوشنود چون بخاصان دهی نواله و جام کام شان خوش کنی بنعمت و کام یاد کن زان گدای بی توشته که شب افتد گرسنه در گوشه (هشت بهشت، امیر خسرو) شجاعت و وارستگی امیر خسرو را از اشعار بالا به خوبی می توان دریافت، زیرا اندرز و پند دادن به پادشاه خود کامه یی چون علاء الدین کار هر کسی نبود.

    چنانکه در بالا آمد، جلال الدین خلجی سلف علاء الدین مقام ”کتابداری“ را به امیر خسرو سپرده بود.

    علاء الدین خسرو را از آن مقام عزل نمود که در نتیجه زندگی شاعر به تنگدستی و عسرت سپری می گشت.

    شاعر در یک قصیده ضمن مدح پادشاه، می گوید: ای شهنشاهی که گردون رو بسویت کرد و گفت بنده مستظهرم من از عطای عام شاه خواهشم از ختم شاهان شغل مصحف داریست تا بود خرز دعایم جوشن اندام شاه هست مقصود آنکه باری دولتی حاصل کنم خاصه چون دریافت بختم نوبت و ایام شاه آنکه شغل شه دهد از سیم و زر تا عمر هست خوش بود چون عمر شد چه سودم از انعام شاه و آنچه خسرو می دهد از شعر عمر جاودان زان بخواهد ماند باقی تا قیامت نام شاه (بقیه نقیه، امیر خسرو) امیر خسرو اثر بزرگ نثری ”اعجاز خسروی“ خود را در همین زمان به پایه اکمال رسانید.

    شاعر در این اثر از اوضاع و احوال روزگار می گوید و شرایط زندگی مردم عام را به خوبی تصویر می نماید.

    سلطان علاءالدین پس از بیست و یک سال سلطنت بی چون و چرا* در اثر بیماری استسقا در در سال ۱۳۱۶ قمری جان به جان آفرین تسلیم نمود.

    ملک کافور تازه مسلمان شده، در اثر شجاعت و فتوحات متعدد، چندان اعتماد شاه را به خود جلب کرده بود که به اشاره او، پادشاه فرزند خود خضر خان را به زندان انداخته بود.

    هنگامی که شاه در بستر بیماری خوابیده بود، ملک کافور فرمانی به امضایش رسانید که طی آن خضر خان از تاج و تخت محروم ساخته شده و به جای او یکی از فرزندان دیگر شاه را که هنوز به سن بلوغ هم نرسیده بود، ولیعهد تعیین شده بود.

    پس از وفات علاء الدین، ملک کافور فرمان شاه را به امراء ابلاغ و شهزاده شهاب الدین را پادشاه اعلام نمود.

    نخستین خیانت و جفایی را که این شخص در حق خانواده ولینعمت خود انجام داد این بود که خضر خان را کور کرد و بعد به جان شهزاده هایی که فکر می کرد، هوای شاهی در سر دارند، افتاد و همه را با بیرحمی و سنگدلی تمام از دم تیغ گذرانید.

    تمام دارایی ملکه بیوه را اعم از ملک و جایداد، زیورات و غیره ضبط نمود.

    یگانه کسی که از خاندان شاهی موفق به فرار گردید، مبارک شاه خلجی بود.

    به هر حال، چند ماهی وحشت و هراسی که ملک کافور به راه انداخته بود، دوام یافت تا اینکه شخصی او را در خوابگاهش به قتل رسانید.

    مبارک شاه شاه خلجی، یگانه فرزند شاه زنده مانده بود، بر تخت شاهی نشست و امید می رفت که این شاهزاده زیبارو همچو پدر در استقرار امنیت و صلح بکوشد و پایه های دولت را مستحکم سازد.

    اما این امید به زودی به یاس مبدل گردید.

    دربار شاهی به شراب خانه تبدیل گردید.

    باده نوشی و عیاشی که در زمان علاء‍الدین ممنوع شده بود، دو باره رواج یافت و شاه و امراء را از احساس غیرت و توازن روحی که از ممیزات دوران سلطنت علاء الدین به شمار می رفت، محروم ساخته بود.

    مبارک شاه همچون پدرش مصاحب و معتمدی داشت به نام خسرو خان که حکمران واقعی می گفتندش.

    شاه نه روزه می گرفت و نه نماز ادا می کرد، بلکه غرق شهوت پرستی و سفلگی بود.

    حتی کسانی که شاهد عیاشی در دربار کیقباد بودند، می گفتند که مبارک شاه از او به مراتب در عیاشی و فساد پیشی گرفته است.

    تا اینکه این دوران نیز به سر رسید و مبارک شاه پس از چهار سال سلطنت در سال ۱۳۲۱ قمری به دست خادم محبوب خود خسرو خان به قتل رسید و با قتل او سلسله سلطنت خاندان خلجی خاتمه یافت.

    خسرو خان که خواب پادشاهی می دید، شورشی را به راه انداخت و هنگامی که شاه از شورش طرفداران وی اطلاع یافت، به حرمسرا فرار کرد، اما توسط افراد خسرو خان دستگیر و گردن زده شد.

    خسرو خان پس از قتل شاه، به کشتار مردم بیگناه دست یازید.

    به قرآن شریف بی حرمتی روا داشت و در مساجد بت ها را گذاشت و به امراء اهانت بسیار کرد.

    اوضاع آن چنان وخیم گشت که ملک تغلق که به مقابل مغول ها به جنگ مشغول بود، با سپاهیان خود آهنگ دهلی کرد و در جنگی که صورت گرفت، خسرو خان شکست خورد و به هلاکت رسید.

    در اثر اوضاع و حالاتی که پس از قتل علاء الدین به وجود آمده بود، امیر خسرو مدتی از سیاست و دربار کناره گرفت و به شاعری و گوشه نشینی پرداخت.

    اما نباید تصور کرد که امیر خسرو در این مدت از حالاتی که بر دربار دهلی مستولی بود، خبر نداشت.

    او شاهد توطئه ها، دسایس و جنایاتی بود که در آن زمان رخ می داد.

    با وجود آنکه قطب الدین مبارک شاه در راه نادرستی گام نهاده و روابطش با حضرت نظام الدین اولیاء خوب نبود، امیر خسرو با او مراوده داشت و مورد احترام شاه بود.

    هنگامی که شاه از او خواست تا تاریخ دوران حکمروایی اش را بنویسد، امیر خسرو ”نه سپهر“ را به رشته تحریر درآورد.

    پادشاه به او وعده کرد که هموزن فیل برایش طلا انعام دهد و گمان بر این است که شاه وعده خود را عملی کرده است، زیرا امیر خسرو خود گفته است که از شاه چنان انعامی دریافته است که از هیچ شاه دیگری ندیده است.

    امیر خسرو ضمن تعریف و تمجید شاه گفته است: شد اکنون که اقبال همدم مرا نوازنده شد قطب عالم مرا شها گنج بخشا، کرم گسترا معانی شناسا، سخن داورا چنین بخششی کز تو جم یافتم ز شاهان پیشینه کم یافتم کنون لابد از سحر سنچی چو من باندازه بخشش آید سخن (نه سپهر، امیر خسرو) پس از برقراری نظم و امنیت، غیاث الدین تغلق که می دانست از خاندان شاهی کسی باقی نمانده است تا بر تخت سلطنت تکیه زند، خود زمام امور به دست گرفت.

    امیر خسرو در این وقت مرد روزگار دیده یی بود که هفتاد سال داشت.

    او در مدح غیاث الدین تغلق نوشت: شه غیاث الدین و دنیا ثانی بو مسلم است کو برخم تیغ کین ثانی حیدر درکشید حامی اسلام، تغلق شاه کانجم سالها چرخ می زد تا فلک زین گونه دین پرور کشید به گفته امیر خسرو غیاث الدین تغلق در اول شعبان ۷۲۰ هجری بر تخت شاهی نشست (تغلق نامه، امیر خسرو).

    تغلق مرد مهربانی بود و احترام امیر خسرو را به جا می آورد.

    پس از مدتی راجه لادر دیو فرماندار دیوگیر علیه شاه علم بغاوت برافراشت و پادشاه فرزند خود جونا خان معروف به الغ خان را بدون تاخیر به تاریخ ۷۲۱ هجری به مقابلش فرستاد.به گمان غالب امیر خسرو در این سفر همرکاب الغ بود، چنانچه قصیده یی به نام صحیفه الاوصاف در وصف فتوحات الغ خان به نگارش آورده است.

    امیر خسرو در این قصیده از عمارات دیوگیر که در آن وقت به نام قطب آباد (بر گرفته از نام قطب الدین مبارک شاه خلجی) یاد می شد، ذکر کرده است.

    الغ خان نتوانست بر راجا لادر دیو پیروزی حاصل کند و چون آوازه پخش شده بوده که سلطان غیاث الدین تغلق وفات یافته است، به عجله سوی دهلی رکاب کشید.

    پس از چند ماه استراحت، بار دیگر به دیوگیر لشکر کشید و در این بار موفق گردید تا شورش را سرکوب نماید.

    سلطان غیاث الدین تغلق قبل از اینکه عازم لکنهو شود، عمارتی را به نام تغلق آباد بنا کرد که ذکر آن در سفرنامه ابن بطوطه نیز آمده است.

    امیر خسرو نیز در دیوان نهایت الکمال خود مثنوی یی دارد که در وصف همین عمارت سروده شده و ”در تعریف تغلق آباد“ نام دارد.

    امیر خسرو در ستایش حوضی که در این قلعه بوده، چنین داد سخن می دهد: درون قلعه آیینی بایین بخوانده باز عین الحضر پایین بصفوف پایه لطف اب و رنگش بشیرینی همه لیسیده سنگش دهانش عمر بخش و زندگی زای زلالش سلسبیل راحت افزای (مثنوی در تعریف تغلق آباد، دیوان نهایت الکمال، امیر خسرو) پادشاه برای استفاده عوام نیز حوضی در بیرون از قلعه ساخته بود که امیر خسرو در تعریف آن می سراید: برون قلعه حوضی هم چو دریا بهر کنجیش دریایی مهیا ز بس کاسایش جان کشته آبش شده همشیره کوثر خطابش ز زیبایی برین حوض جهانگیر فرود آورده ابر از آسمان شیر میان قلعه قصر آسمان قدر که نور او مه نور افگند بدر همه دیوار و سقفش از زر ناب مرصع از گهر های جهانتاب (همانجا) اگر چه سلطان غیاث الدین تغلق روابط خوبی با امیر خسرو داشت، اما با محبوب الهی نظام الدین اولیا میانه خوبی نداشت و از او آزرده بود.

    در کتاب های مختلف دلایل مختلفی را آورده اند که سبب رنجش شاه از نظام الدین اولیا شده است.

    یک علت آن بوده است که هنگامی خسرو خان پادشاه شد، برای جلب رضایت علما، امرا و عوام در خزانه را گشود و با گشاده دستی به توزیع زر و سیم پرداخت.

    از آن جمله به قول تاریخ فرشته پنج لک تنکه به حضرت نظام الدین اولیا فرستاد.

    نظام الدین اولیا گفت این پول از بیت المال است و به فقرا و مساکین تعلق دارد و آن را بین مستمندان توزیع کرد.

    پس از اینکه غیاث الدین تغلق بر تخت نشست، خزانه را خالی یافت و تصمیم گرفت تا آن همه پول را دو باره گرد آورد.

    شاه از نظام الدین اولیا نیز خواست تا رقم مذکور را مسترد نماید که نظام الدین اولیا جریان توزیع آن را به شاه گفت و شاه ناامید و آن حضرت رنجیده گشت.

    (امیر خورد، سیر اولیا).

    علت دیگر آن را علاقه حضرت المشایخ به سماع می دانند.

    چنانکه آمده است، شاه به احکام شرعی سخت پابند و در نفاذ شریعت کوشا بود.

    بعضی از درباریان شاه که از شهرت و نیکنامی نظام الدین اولیا دچار حسد شده بودند، از مجالس قوالی خوانی که در خلوت خانه او دایر می گردید، به شاه گفتند.

    شاه نظام الدین اولیا را برای روشن ساختن موقفش در قبال سماع به دربار احضار کرد و قاضی جلال الدین نایب السلطنه به اشاره شاه سخنان سختی به وی گفت.

    ابن بطوطه به حواله شیخ کمال الدین بن برهان غزنوی قاضی القضاه دهلی علت دیگری را ذکر می کند و آن این بوده است که شهزاده جونا خان معروف به الغ خان که از مریدان حضرت سلطان المشایخ بود و اکثرا در محضر او قرار می داشت، باری از حاضرین و خدمتگاران خواسته بود که هر گاهی حالت جذبه و بیخودی به نظام الدین اولیا دست می دهد، او را فورا خبر سازند.

    زمانی که چنین حالت به شیخ دست داد، شهزاده را آگاه ساختند و او شتابان خود را به شیخ رسانید.

    حضرت سلطان المشایخ با دیدن او گفت: من به تو سلطنت را بخشیدم.

    در این وقت سلطان غیاث الدین تغلق در سفر لکنهوتی بود و شهزاده جونا خان وظایف نایب السلطنه را انجام می داد.

    چون این خبر به شاه رسید، خاطرش آزرده گشت.

    (سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه رییس احمد جعفری، ص.

    ۵۶).

    هنگامی که سلطان عزم دهلی را نمود، قاصدی نزد سلطان المشایخ فرستاد و به او فرمان داد که قبل از اینکه به دهلی برسد، او دهلی را ترک گوید و گفته بود که یا تو در دهلی باش یا من.

    چون این فرمان به نظام الدین اولیا رسید، در جواب گفت: هنوز دهلی دور است (عبدالقادر بدایونی، منتخب التواریخ) این جمله تا هنوز ضرب المثل خاص و عام است.

    می گویند قبل از اینکه سلطان به دهلی برسد دروازه کوشک که برای خیرمقدم گویی شاه آباد گردیده بود، بر شاه فرو غلتید و او را بکشت.

    این واقعه در سال ۱۳۲۵ میلادی صورت گرفت.

    در همین سال حضرت سلطان المشایخ نیز وفات یافت.

    خسرو در آن زمان در رکاب شاه در سفر لکنهوتی بود.

    هنگامی که به دهلی برگشت و خبر وفات سلطان المشایخ را شنید این شعر را به هندی خواند: گوری سووی سیج پراورتکه پرداری کیس چل خسرو گهر آپنی رین بهی چوندیس این را هم گفته اند که او موهای خود تراشید و روی سیاه کرد و بر مزار نظام الدین اولیا رفت.

    هنگامی که پا بر دروازه خانقاه او گذاشت این شعر را خواند: این مکانیست که منزلگه جانان بوده است راه آمد شد این سرو خرامان بوده است هنگامی که بر مزار نظام الدین رسید، گفت: سبحان الله، آفتاب زیر زمین نهان گشت و خسرو زنده ماند.

    و با خواندن دو بیت شعر هندی که در بالا ذکر شد، از هوش رفت.

    پس از اینکه به هوش آمد، گفت: مسلمانان من کدام کس باشم که برای چنین پادشاهی بگریم، فاما برای خود بگریم که بعد از سلطان المشایخ مرا چندان بقایی نخواهد بود.

    بعد تمام اموال و اسباب خود را بین پیر و مرشد خود تقسیم کرد و شش ماه بعد در هزدهم شوال ۷۲۵ هجری به روز چهار شنبه جان به جان آفرین تسلیم کرد در پایین قبر مرشد خود مدفون گشت.

    به این ترتیب شخصی که در طول زندگی انقلابات و حوادث عظیمی را دیده و فراز و نشیب های فراوانی را در زندگی طی کرده بود، راهی سفر آخر خود گردید و چشم از جهان بربست.

    او که در مدح شاهان و شهزادگان اشعار فراوان گفت و با قدرت سخن آن ها را از کره خاکی به اوج افلاک رسانید، بالاخره فرمانبر راستین و غلام گوش به فرمان شیخ وارسته یی گشت که نظام الدین اولیا می گفتندش.

    امیر خسرو گر چه چشم از جهان فروبست، اما نام و اثارش در دل زمانه ها جاوید باقی می ماند، چنانکه اقبال به اردو گفته است: رهی نه ایبک و غور کی معرکی باقی همیشه تازه و شیرین هی نغمه خسرو (جنگ های ایبک و غور باقی نماند، اما نغمه های خسرو همواره تازه و شیرین باقی می ماند).

    به گفته وحید مرزا در زمان بابر بر مزار خسرو عمارت پخته یی اعمار نگشت چهار دیواری اطراف قبر و لوح آن در زمان بابر توسط امیری به نام مهدی حواجه آباد گردیده است.

    در لوح مزار او آمده است: لا اله الا الله محمد رسول الله زمین را ازین لوح شد سرفرازی بدوران بابر شهنشاه غازی تاریخ وفات: میرخسرو، خسرو ملک سخن آن محیط فضل و دریای کمال نثر او دلکش تر از ماه معین نظم او صافی تر از آب زلال بلبل دستانسرایی داد و دین طوطی شکر مقال بی مثال از پی تاریخ سال فوت او چون نهادم سر بزانوی خیال شد عدیم (۷۲۵) المثل یک تاریخ او دیگری شد طوطی شکر(۷۲۵) مقال بیت: ز حرف وصل جانان ساده باید لوح خاک من طریق ساده لوحی بس نشان عشق پاک من از نظر ما، بیان زندگی امیرخسرو بدون ذکر حضرت نظام اولیا که قاید و مرشد او بود، کامل نمی گردد.

    گر چه بیان محبت و مودتی که بین این دو بود و شفقت و مرحمتی که سلطان المشایخ به امیر خسرو روا می داشت، در این مختصر نمی گنجد، اما این قدر باید گفت که در حقیقت یکی از کارنامه های سلطان المشایخ خود امیر خسرو است.

    اثری که نظام الدین اولیا بر امیر خسرو وارد آورد و تقدس و معرفتی را که به او نمایاند، نه تنها روح که جسم شاعر را سیرآب دانش و حقیقت ساخت.

    نظام الدین اولیا کی بود؟

    محمد نظام الدین که به القاب (محبوب الهی، سلطان اولیا، سلطان المشایخ و سلطان جی) معروف است به تاریخ بیست و هفتم صفر ۶۳۴ هجری مطابق ۱۲۳۶ عیسوی به روز چهار شنبه بعد از طلوع آفتاب از بطن بی بی زلیخا به دنیا آمد.

    نام پدر گرامی شان سید احمد بود و پدر کلانش خواجه عرب نام داشت.

    هنگامی که پنج سال داشت، پدرش وفات نمود و سرپرستی اش بدوش مادر گرامی اش افتاد.

    مادر با تقبل هر گونه مشکلات به پرورش و آموزش تعلیمات ابتدایی فرزند پرداخت و اولین استاد محمد نظام الدین مولانا علاء الدین اصولی بود که در تربیت و تعلیم او کوشش فراوان کرد.

    نخستین دوران زندگی حضرت سلطان المشایخ نمونه نادری از صبر و قناعت است.

    واقع می شد که در خانه شان چیزی برای خوردن وجود نمی داشت، در این حالت مادر بزرگوار آن حضرت برایش می گفت که: - ما امروز مهمان خداییم.

    حضرت خود می فرماید که هنگامی که این گفته مادر را می شنید، احساس وجد می کرد و حالت شادی و مسرتی که قابل بیان نیست، براو مستولی می گشت.

    به این ترتیب زندگی آن مرد خدا در بدایون سپری می گشت تا اینکه به سن شانزده رسید و همراه با مادر به دهلی آمد.

    در این هنگام زمام امور دهلی به دست سلطان ناصر الدین محمود بود و بر تخت شاهی غیاث الدین بلبن تکیه زده بود.

    حلقه درسی مولانا شمس الدین خوارزمی شهرت به سزایی در دهلی آن روز آن داشت و از آنرو محمد نظام الدین به آن حلقه پیوست و از سرجشمه علم و فضل آن فیض ها گرفت و کارش تا جایی پیش رفت که مولانا نظام الدین لقب گرفت.

    و اما خود به آنچه که رسیده بود، قانع نبود و احساس کمبودی می کرد، روزی به دوستان و اطرافیان خود گفت که: - بیشتر از چند روزی با شما نخواهم بود.

    قبل از اینکه مولانا نظام الدین با حضرت بابا فرید الدین گنج شکر دیدار کند، گرایش نهانی به او داشت.

    هر هنگامی که از حضرت بابا صاحب یاد می شد، مولانا مسرور می گشت و بعد از هر نماز به او دعا می کرد.

    برادر خرد حضرت بابا صاحب، حضرت شیخ نجیب الدین متوکل در دهلی زندگی می کرد و سلطان المشایخ نیز در یکی از حجره های مسجدی که در نزدیکی مقر او بود، رحل اقامت افگنده بود.

    او بیشتر اوقات به دیدن نجیب الدین متوکل می رفت و این آمد و شد، اشتیاق دیدار بابا صاحب را در دلش بیشتر می ساخت بالاخره تصمیم گرفت تا به اجودهن رفته و به دیدار حضرت بابا صاحب نایل آید.

    روز چهار شنبه دهم رجب المرجب ۶۵۵ قمری بود که مولانا نظام الدین به درگاه حضرت بابا صاحب باریاب گردید (حضرت سلطان المشایخ نظام الدین اولیا) و با دیدنش این شعر بخواند:

آرايه هاي ادبي آرايه هاي ادبي (صنايع بديعي) اين "صنايع بديعي"، عنواني قديمي است براي بخشي از هنرمنديهاي شاعران که خارج از قلمرو وزن و قافيه بوده و به عنوان آرايشهايي براي کلام به کار مي رفته است. ادباي قديم ما کوشيده اند هر چه از اين هنرمنديها د

مقدمه عده اي از شاعران پارسي گوي از بازماندگان دوران قبل از حمله مغول هستند و يا از کساني که در دوره مغول مي زيستند. دسته ديگر در دوران مغول در دستگاه امارتهاي کوچک يا خاندانهاي بزرگ زندگي مي کردند و يا در خانقاههاي متصوفه زير دست مشايخ بزرگ ايران

هنر و تمدن اسلامی در هندوستان سرزمین هند از جمله کشورهایی است که تمدن با سابقه ای داشته و وجود ادیان بودائی و هند و ... باعث شده بود انواع معابد و پرستشگاهها ساخته شده و به دلیل قرار گرفتن این کشور در مسیر جاده ابریشم، از روزگاران قدیم مورد توجه تجار و بازرگانان باشد. در این میان ایرانیان سهم زیادی در ارتباط با هندیان به خود اختصاص داده بودند به گونه ای که مطالعه ریشه های زبانی ...

فريدالدين محمد- فرزند ابوبکر متخلص به عطار شاعر و عارف نام آورد سده ششم و آغاز سده هفتم هجري است. عطار به سال537 هجري در کدکن نيشابور زاده شد روزگار زندگي او آکنده از فتنه و آشوب بود. ده ساله بود که غزان به خراسان تاختند و نيشابور در اين فتنه ويران

شعراي ايران (از آغاز شعر پارسي تا نهضت مشروطيت) به ترتيب اسم آذربيکه ي:لطفعلي آذربيکه ي متخلص به آذر از جمله شعراي معروف قرن دوازدهم است که در سال 1123 هجري قمري در اصفهان متولد شد او در انواع شعر بخصوص غزل و قصيده مهارت و استادي داشت. ابن يمين:

زبان فارسي درهند : از سال 369 هجري قمري ( 986 ميلادي ) يعني از زمان ورود ناصرالدين به هند تا سال 1275 هجري قمري ( 1857 ميلادي ) يعني انقراض سلطنت خاندان مغول کبير ( سلسله بابري هند از اعقاب اميرتيمور گورکان زبان فارسي ، زبان رسمي و درباري و ديواني ،

آرايه هاي ادبي آرايه هاي ادبي (صنايع بديعي) اين "صنايع بديعي"، عنواني قديمي است براي بخشي از هنرمنديهاي شاعران که خارج از قلمرو وزن و قافيه بوده و به عنوان آرايشهايي براي کلام به کار مي رفته است. ادباي قديم ما کوشيده اند هر چه از اين هنرمن

frames. P30World Forums > آموزش > موضوعات علمي > ادبيات و علوم انساني > ادب و ادبيات PDA View Full Version : ادب و ادبيات soleares 10-15-2006, 03:33 PM ادبيات چيست؟ زبان و ادبيات جلوه گاه انديشه ، آرمان ،

هندوستان هند يا هندوستان با نام رسمي جمهوري هند (هندي: ???? ???????؛ تلفظ: بْهَارَتْ گَنَرَاجْيَه) کشوري در جنوب آسيا است که پايتخت آن دهلي نو است. هندوستان از شمال باختري با پاکستان؛ از شمال با چين، بوتان، نپال و تبت؛ و از شمال خاوري با برمه و

مقدمه : زبان فارسي درهند : از سال 369 هجري قمري ( 986 ميلادي ) يعني از زمان ورود ناصرالدين به هند تا سال 1275 هجري قمري ( 1857 ميلادي ) يعني انقراض سلطنت خاندان مغول کبير ( سلسله بابري هند از اعقاب اميرتيمور گورکان زبان فارسي ، زبان رسمي و درباري و

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول