اوحدالدین بن حسین مراغه ای
شاعر سده هفتم و هشتم ایران است.
او در مراغه زاده شد و مدتی در اصفهان مقیم بود.
معاصر ایلخان مغول سلطان ابوسعید بود.
آرامگاه او در مراغه است.
هم اکنون یک موزه دائمی در مقبره اوحدی در مراغه دایر میباشد در 670 هجری در مراغه متولد شد او از جوانی انسانی عارف و وارسته کامل بود و در علوم دینی و عرفانی بدرجه کمال رسید او تحت صافی تخلص می کرد اوحدی مانند اغلب شاعران عصر خود پس از گذراندن جوانی و پایان بردن تحصیلات معمولی زمان خود از مراغه به قصد سیر و سیاحت خارج شد و مدتها به سیاحت گذراند.
هم در این سیاحتها بوده است که گذارش به کرمان می افتد و از محضر شیخ اوحدالدین کرمانی بهره ور می شودو به علت انتصاب به طریقت اوحدالدین کرمانی لقب اوحدی گرفت اثر جاویدانی وی ( جام جم )مثنوی شانل پنجهزار بیت است که در 733 آنرا به نظم کشیده است سایر آثار اوحدی ( ده نامه ) ( منطق العشاق ) است که همواره مورد توجه شاهان ایلخانی بوده است.
وفات اوحدی در سال 738 قمری در مراغه اتفاق افتاد و آرامگاه او در باغی زیبا زیارتگاه عاشقان عرفان است.
اوحدی علاوه بر قصائد و غزلیات دارای کتابی است به نام « جام جم » که مهمترین اثر اوست.
این کتاب، یک مثنوی است که اوحدی در سرودن آن به « حدیقه » سنایی نظر داشته است.
و اما غزل زیر که سروده اوحدی است علاوه بر برخورداری از زبانی گرم و پویا ، مانند غزلهای سعدی تمام زیباییهای خود را به یکباره به خواننده می بخشد.
آثار وی شامل دیوان قصاید و ترجیعات و غزلیات بالغ هشت هزار بیت ، مثنوی ده نامه ی منطق العشاق و مثنوی « جام جم » می باشد
اوحدی اصفهانی از شاعران نسبتا توانای قرن هفتم و هشتم هجری است که تاکنون تحقیق و تفحصی در خور در دیوان اشعار او صورت نگرفته است.
رساله حاضر گامی است-هرچند کوچک-در جهت رفع این نقیصه که در آن ابتدا با استفاده از دیوان شاعر ، تذکره ها و کتابهای تاریخی نزدیک به عصر وی، شرح حال ، آثار ، افکار و سبک شاعری او به طور دقیق مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
پس از آن کلیه دیوان او-به استثنای مثنوی جام جم-مطالعه گردیده و نکات و اشارات مهم و برجسته این دیوان به قرار زیر شرح گردیده است:1-آیات قرآن، احادیث و سخنان مشایخ.2-تلمحیات و اشارات.3-اهم کنایات و امثال و حکم.4-واژه ها و اصطلاحات عرفانی.5-واژه ها و ترکیبات دشوار..
مست امدم امشب که سر راه بگیرم یک بوسه بزور از لب آن ماه بگیرم
دانم که دهد عقل نکو خواه مرا پند لیکن عجب از پند نکو خواه بگیرم
تا هیچ کسم راز دل ریش نداند این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم
هر چند بکوشد که ببیگاه بیاید من نیز بکوشم که بناگاه بگیرم
گر زانکه ببالای بلندش نرسد دست در دست کشم زلفش و کوتاه بگیرم
از چاه زنخ گر ندهد آب چو دزدان بر قافله عشق سر چاه بگیرم
با اوحدی ارحیلت روبآه کند کس من نیستم آن شیر که روباه بگیرم
محل دفن اوحدی مراغه ای
سرانجام این شاعر گرانمایه، مردم دوست، خیرخواه، مربی و عارف دلسوخته پس از عمری تکاپوی حقیقت و سوختن و گداختن در 68 سالگی به سال 738ه.ق.
رخ در نقاب خاک کشید و آرام گرفت مزارش در میان باغ سرسبزی جنب هنرستان فنی پور رستم واقع شدهاست.
در سال ۱۳۵۲ از سوی انجمن آثار ملی ایران بنای جدیدی بر روی قبر مزبور احداث شده و سنگ مقبره قبلی را به موزه آرامگاه انتقال دادند.
در کنار مقبره اوحدی موزه اوحدی واقع گردیدهاست.
این موزه به علت اینکه شهر مراغه در دوره ایلخانیان مغول مقر حکومتی و پایتخت آنان بودهاست عنوان موزهٔ تخصصی ایلخانی را به خود اختصاص دادهاست.
اشیاء موجود در این موزه شامل ظروف سفالی ، سکه، کتابت، ظروف مفروغی، شیشه که کتیبههای باقی مانده از رصد خانه و سنگ قبور مربوط به دوران اسلامی است.
محل دفن رکن الدین ابوالحسن مراغی مشتهر به اصفهانی و مشهور به اوحدی مراغه ای عارف و شاعر پارسی کوی نامدار صاحب مثنوی معروف جام جم در میان باغ سرسبزی جنب هنرستان پور رستم واقع شده است.
صندوق خیراوحدی از سنک کبود درست شده است بر دیوار شمالی و جنوبی ان نام اوحدی و تاریخ فوت که 738 ه.ق است حک شده است.
صندوق سنگی قبر وی که سه پله بالاتر از کف باغ قرار گرفته از سنگ کبود معمولی تهیه شده است و بر بالای دیواره های شمالی و جنوبی آن این عبارت عربی نقر گردیده است:
«هذا قبر المولی المعظم قُدوه ُ العلما افصح الکلام و زبده الانام الدارج الی رحمه ِ الله تعالی اوحد المله و الدین ابن الحسین الاصفهانی فی منتَصِفِ سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه ».
در وسط باغ گنبد زیبایی از بتن آرمه بجای آرامگاه قبلی احداث و سنگ مقبره قبلی به موزه آرامگاه منتقل گردیده است.
خلاصه ای از منطق العشاق
گرچه تحفه العشاق در مواردی از منظومه سلفش منطق العشاق تبعیت مینماید، لیکن موارد متفاوت با آن نیز در منظومه کم نیست.
شاعر در اینجا عناوینی چون حکایت، تمامی سخن یا خلاصه سخن را حذف و گویی آنان را زاید میدانسته، یا محتمل است این عناوین و ابیات آنان جزو محذوفات کاتب بوده.
دیگر اینکه اوحدی روایت را به صورت نقل از کسی دیگر آورده، در حالیکه رکنالدین به گونهای سروده که گویی از تجربیات عرفانی و عاشقانه خودش بوده است.
چنین به نظر میرسد که واقعه در اوان جوانی خودش اتفاق افتاده و آن در نتیجه جدا ماندن از امیرزاده مذکور، امیر بهاءالدین بوده است: مرا روزی هوای دلبـــــری بود نظر بر روی زیبا منـــــــظری بود که از بهر رخش سرگشته بودم ز راه عافیت بــــــــــر گشته بودم نه صبرم بود بی رویش نه آرام گذشته کــــــارم از آغــاز و انجام نه او آگه ز آحوال درونـــــم که دور از روی او در موج خونم ....
که از آن احساس واقعی شاعر از دور ماندن از امیر بهاء الدین مشهود است.
به بیان دیگر اگر اوحدی در منطق العشاق بنا بر درخواست ممدوحی منظومه را سروده، در اینجا رکن صاین تنها و تنها از سوز درون دست به سرودن این منظومه زده .به تصریح خودش زمانی فکر سرودن این منظومه به ذهنش خطور کرده که شدیداً تحت تاثیر دوری از محبوب و لذا دوستی سرودن چنین منظومه را بدو پیشنهاد نموده شبی با من رفیقی راز میگفت زهر معنـــــی حدیثی بـــاز میگفت حدیث عشقرا تقــریر میکرد وزان معنی چنین تفسیر مـــــــیکرد که کــــار عاشقی بادرد باشد همیشه روی عـــــــــاشق زرد باشد اگر با او سخن گویی ندانــد سخـــــــــــن جز از ره مستی نراند گرچه تنظیم و ربط اجزاء این منظومه به نظم و قاعده منطق العشاق نیست، لکن مایه داشتن از عواطف شخصی شاعر و از آن بیشتر سلامت و روانی سخن او بیش از منظومه اوحدی بوده و جلوه خاصی بدان بخشیده.
پایان سخن را بر درج غزلی از این منظومه قرار میدهیم که فرموده: دلــــم زار ست و من زارم ز عشقــت اسیـــــر رنج و بیمارم ز عشقت علاجی کـن که رفت از دست کــــارم دوایی کن که بیــــمارم ز عشقت ز عشــقت نیست حاصل جز غم و درد بلی حاصل همیـن دارم ز عشقت مرا درد دل از حد رفت لیــــــــــکن به درد دل گـــــرفتارم ز عشقت اگر چه مــــــــــیکند آزار با مــــن ولــــــی هرگز نیازارم ز عشقت مرا گفتی چرا گـــشتی گرفتـــــــــار گــــــرفتارم، گرفتارم ز عشقت سومین ده نامه که ما از آن اطلاع داریم توسط «ابن نصوح فارسی» به نظم کشیده شده وعنوانش محبت نامه بوده است.
ناظم یکی از معاصران رکنالدین صاین مذکور در فوق بوده و نام کاملش را خواجه کمالالدین فضل دانستهاند.
زادگاهش چنانکه در عنوان منظومه مشهود است فارس، لیکن در تبریز توطن داشته.
نامبرده چنانکه در منابع مربوط نوشتهاند یکی از مریدان شیخ علاء الدوله سمنانی، عارف معروف این ادوار (متوفی به سال 736 ه.) و در هنر شاعری استادش را شاعر معروف این دوران «سلمان ساوجی» دانستهاند.
ابن نصوح در آغاز شاعر دستگاه خواجه غیاث الدین رشیدی سابقالذکر بوده، یعنی همان کس که ممدوح رکن صاین چنانکه گذشت به شمار میرفته.
لیکن بعداً به خدمت شاهان جلایری عراق عرب درآمده و مدح سلطان احمد جلایر (متوفی به سال 813 هـ.) را گفته که همین سلطان به ظاهر بیشترین حمایت را از شاعر به عمل میآورده.
وفات ابن نصوح به سال 793 هـ .
اتفاق افتاد.
آنچه مسلم است محبّت نامه تقدیم به خواجه غیاث الدین رشیدی وزیر گردیده.
دولتشاه سمرقندی، صاحب تذکره الشعرا که این ده نامه را به ما شناسانده متذکر میشود که منظومه بسیار مورد توجه مردم و نیز اهل علم بوده است.
ولی مؤلف آتشکده آذر، یعنی لطفعلیخان بیگلدلی بر عکس این نظر داده و ان را دور از دسترس همگان دانسته.
ما نیز نظر به اینکه نسخه این ده نامه تا کنون به نظرمان نرسیده لذا قادر نیستیم قضاوتی در باب مضمون و هنر شاعری ناظم در آن بنمائیم.
چهارمین ده نامه که توسط خواجه عمادالدین فقیه سروده شده بر عکس موارد پیشین نشانی از ده نامه به معنی نامه های عاشقانه متعارف نداشته، بلکه این بار مضمون نامهها خطاب به سلاطین معاصر شاعر چون امیر مبارزالدین مظفر و فرزندش شاه شجاع است.
به عبارت دیگر این بار ده نامه منظوم مورد بحث مجموعهایست از نامههای منظوم و در بحور و قالبهای شعری متفاوت که شاعر در زمانها و به مناسبهای مختلف برای وزرا و سلاطین وقت سروده و سپس بنابر قراین در اواخر عمر آنها را در مجموعهای که عنوان کلی آن پنج گنج(به سبک نظامی) و یکی از گنجهایش همین ده نامه بوده جمعآوری و مقدمه منثوری نیز بر آن نوشته است.
قابل توضیح است که از همین شاعر و در مجموعه فوقالذکر منظومه دیگری به نام «محبتنامه» در موضوع عرفان ثبت است که در مواردی عنوان آن با ده نامه مورد بحث مشتبه شده.
محبت نامه مذکور هشت فصل دارد با عناوینی چون: در بیان تعلق جوهر علوی و سفلی،در بیان تعلق جمادی به جمادی، در بیان تعلق جمادی با نباتی ....
قبل از بیان اشتباهی که در مورد این عمادالدین فقیه کرمانی و ابن عماد شیرازی، صاحب ده نامه بعدی توسط فهرست نویسان خارجی به عمل آمده، لازم میدانم اضافه نمایم که نام کامل عماد فقیه خواجه عمادالدین علی فقیه کرمانی بوده است.
در مثنوی صفانامه، شاعر خود شرحی از احوالاتش آورده و گوید که زادگاهش کرمان، پدرش از محرمان شیخ نظامالدین محمودعارف و او خود از شاگردان قطب الاقطاب زین الدین عبدالسلام کامویی(صوفی مشهوراین زمان) بوده است.ازقراین پدرشاعردستگاه ارشادوتکیه صوفیانه داشته بدین ترتیب که شیخ نظام الدین محمود به سال 705 هـ .
وفات یافته و به فاصله هفت روز مریدش، یعنی پدر شاعر نیز در گذشته و شاعر تصریح میکند که با صغر سن ناگزیر به جای پدر بر مسند شیخی خانقاه نشسته است.
هفتصد و پنج ز هجرت چو رفت وز صفر از روز همانا که هفت منزل او روضه فــــردوس گشت نامه شادی دلــــــم برنوشت تکیه به فرزند و برادر گـــذاشت آه، چو فرزند گرامیش داشت محرم خاصش پـــــدر این گـدا رفت همــــان هفته زدار فنـا بنده بی تو شه در این گوشه ماند کشته درودند همین خوشه ماند...
اما آغاز ده نامه عماد الدین فقیه چون دیگر ده نامهها با ستایش خداوند است به نام آنکه معجز نـامه اوست حروف کائنات از خامه اوست محقق شد که بینامش ز خامه نمیآید برون فرخنده نـــــامه تعالی الله حکیم حکمت آموز که در لعلی نهد در شب افروز...
سپس در سبب تألیف کتاب گوید: چنین گوید فقیر خستـــه خــاطر مشوش باطــــن شوریـــده ظاهر که در بـــــاب بیان اهـــل معنـی سرافـرازان ملـــک نکته دانـــی که گوی دانش از اقـــران ربودند دراین میدان یــــد بیضا نمــودند به دیوان در یکی ده نــــامه دارند که از وی گـــــرمی هنگامه دارند که باید ز در قم ده نامــــــهای را ز نو اصلاح کـــــردن خامهای را گرایشان جمله بر یک وزن گفتند جواهر هم سَره هم سنگ سفتند تو طرزی نو برون آور ز خاطـــر که گردد صورتش نقش ضمایر اگر هر نامه در وزنی دهد دست بر ارباب معـانی رخصتی هست ...
لازم به توضیح است از ده نامه موصوف عماد فقیه سه نامه خطاب به شاه شجاع، یعنی جلال الدین ابوالفوارس حاکم فارس و شیراز مظفری است.
چنانکه شاعر در الطاف او گفته: مرا لطفش ز خاک راه بـــــرداشت کـز آب چشـــم گریانم خبر داشت همان لطف از کرم با جان من کرد که باران بهاری با چمــــــــن کرد مرفه خاطرم اکنون و خــــــــّرم ندارد آشنایی با دلــــــــــم غم ...
دیگر نامهها خطاباتی است به امیر مبارز الدین مظفری پدر شاه شجاع، غیاث الدین محمد وزیروخواجه قوام الدین صاحب عیارممدوح خواجه حافظ گرچه خود سراینده، چنانکه گذشت، معترف است که شیوه ده نامه او با دیگر منظومههای مشابه از حیث قالب شعری و مضمون متفاوت است،مضافاً به اینکه این ده نامه به اعتراف گوینده به گونه ای سفارشی وکمترازمکنونات ذهنی شاعرنشان دارد.وسرانجام اینکه برخلاف دیگرده نامه هاخطابات ومجادلاتی است باشاهان وقت، معهذا دیده میشود که چون ده نامههای پیشین در بین مثنویهایش قطعات غزلیات لطیفی هم ثبت است: کسی با بیدلان خواری نکرد دست عزیزان را جگر خواری نکرده است دل صاحبدلان را صید کــــــردن نداند هر که دلــــداری نکرده است چه داند سرّ ســـــــودای زلیـخا که یوسـف را خریداری نکرده است دلا پیوسته در دور طلب بــــاش که عاشــق جز طلبکاری نکرد است * * * * تمامی سخن دگـر نوبت، چو باد نوبهــاری به عاشـق برد بوی دوســـتداری به هوش آمد، بنالید از خطابش نوشت این چند بین اندر جوابش توضیح یک اشتباه چنانکه گذشت در بعضی فهارس فهرستنویسان آثار خطی خارجی بین این عمادالدین فقیه کرمانی و ابنعماد شیرازی که شرح ده نامهاش میآیدغلط نمودهاند.این غلط بیشترازجانب فهرست نویسان روسی به عمل آمده که به دلایلی نامعلوم نسخه های متعدد ازآثارابن عمادفقیه درآن دریافت وبه ظاهرچون ازابن عمادشیرازی منظورچیزی به نظرشان نرسیده بوده این دوراباهم خلط نموده اند.
نگارنده نمونه کامل این مطلب را در فهرست نگاری متأخر یکی از فهرست نویسان روسی موسوم به «اولگ.اف.اکی موشکین، پرفسور و سرپرست بخش شرقی انستیتو مطالعات شرقی آکادمی علوم روسیه ملاحظه نمود.
عنوان نوشته ایشان :"توضیحات در باب شرح حال عمادالدین فقیه کرمانی و کلیاتش.
موجود در مجموعه کتابخانه ملی روسیه سن پطرزبورگ»می باشد Remarks on the Bioyraphy of the Imadal-Din FaQih of Kirmam and his Kullyat fromthe collection of Russian National Library.By Oley .A.Akimushkin.
منتشره در بخش مقالات به زبان اصلی ( انگلیسی ) نشریه ایرانی نامه بهارستان، از انتشاران کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
سال سوم، شماره اول، تابستان1381.
برای دریافت بهتر خلط این دو منظومه که اتفاقاً نام سرایندهگان آن دو نیز بسیار نزدیک به هم است نگارنده لازم دید بخشهایی از مقاله فوق را عیناً ترجمه و در اینجا بیاورد.
"...فهرستنگار ابتدا قید مینماید که در منابع ادبی کمتر نام و نشانی از این شاعر هست[یعنی عمادفقیه] و در تذکرهها نیز عموماً از ذکر نام او غفلت شده، به استثنای تذکره دولتشاه سمرقندی که نام او را عمادالدین فقیه کرمانی یاد کرده.
آنگاه مدعی میشود که در نسخه مضبوط در کتابخانه ملی سنپطرزبورگ مشتمل بر کلیات شاعر نام او علی بن حسن فقیه کرمانی و در محتوای نسخه عماد الدین کرمانی -رحمهالله علیه- شناسانده شده و این نسخهایست که توسط فرزند شاعر موسوم به حسن به وزیر رکنالدین حسن اهدا شده و تاریخ نسخه 772هـ .
است و در پایان تاریخ دقیق اختتام آن را 11 محرم 772 قید نموده.
در تذکره الشعرا دولتشاه به نقل از شاعر متأخر عمادالدین، یعنی نورالدین از هری طوسی (متوفی 866هـ.) میآورد که شاعری عماد چنان بوده که رقبا و معاصرانش از آن غفلت نمودهاند.
ایضاً عبدالرحمن جامی (متوفی 898هـ.) در بهارستان یادآوری میکند که عماالدین عادت داشت شعرش رابر هر که در خانقاهش میآمد عرضه نماید تا او را اصلاح نماید.
به این دلیل میگفتند که شعر عمادالدین تعلق به همه اهالی کرمان دارد.
اروپائیان و ایرانشناسان روسی غالباً سرودههای عماد فقیه را از دیدگاه سنتی و مرسوم نگریسته وکار زیادی در آثار او نکردهاند.
ادواردبراون در تاریخ ادبی مربوط به ایران خود مطالعهای اجمالی از آثار عماد فقیه به عمل آورده و نیم قرن بعد از آن توسط یان ریپکا ادامه یافت که نتیجهگیری ما در این نوشته را تایید میکند.
آربری از جانب دیگر اعتقاد پیدا کرد که حافظ در بسیاری موارد از غزلیات این عمادالدین تقلید نمود (ادبیات قدیم ایران.
لندن1958 م) و ریپکا نیز در تأیید نظر او گفته با ملاحظه دقیق دیوان حافظ مشاهده میشود که موارد بسیاری شبیه شعر عماد فقیه دارد.
( کتاب تاریخ ادبیات ایران و تاجیک.مسکو.1970م).
علیرقم اطلاعات کمی که از شاعر در منابع درج است، معهذا میتوان با کنکاش بیشتر تصویری از سیمای شاعر و حیات او ترسیم نمود که به قرار زیر است: نخستین گزارش که شرح حالی از شاعر را در بر دارد چنانکه گذشت عبارتست از کتاب تذکرهالشعرا، از دولتشاه سمرقندی، مولف در 27 شوال سال 892 هـ،.
یعنی قریب یکصد سال بعداز مرگ شاعر.
از آن پس اطلاعات مندرج در آن را قریب 14 تذکره دیگر که ذکر شاعر را آوردهاند میبینیم و مؤلفین همان مطالب دولتشاه را به انواع اشکال دیگر ذکر کردهاند.
با این توضیح که با گذشت زمان داستانی مربوط به ابن عمادالدین فقیه و شاعر خوشگوی این عصر، حافظ شیرازی توسط غیاث الدین خواند مسیر در کتاب تاریخ معروفش «حبیب السیر فی اخبار افراد بشر» به آن افزوده شده.
این داستان ظاهراً ساخته و پرداخته و ربط پیدا میکند با تفسیری تحلیلی از غزلی از حافظ (متوفی به سال 791 هجری) و بیتی از آن که فرموده ای کبک خوشخرام که خوش میروی به ناز غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد....
ماحصل داستان چنین است که پیری از اهل تصوف و شاعر که عهدهدار خانقاهی در کرمان بوده، یعنی همین عمادالدین فقیه،گربهای داشته که چنان تربیتش نموده بود که چون به نماز میایستاد گربه نیز با او خم و راست میشد و شاه شجاع که در آن زمان سلطان فارس بود این عمل را نوعی کرامت شیخ میدانست و لذا مخالفت حافظ با این تظاهر سبب گفتن این بیت گردیده.
نظر به گفته ادوارد براون سابق الذکر این داستان فقط برای آن پرداخته شده که رقابت این دو را نشان دهد.
ترجیعات اوحدی انسان موقعی که به مطالعه غزلیات اوحدی مراغه ای می پردازد، علاوه بر این که مفاهیم تازه، معانی عمیق، استعارات شیوا، تشبیهات کم نظیر و محتوای گسترده اشعار او رو به رو می شود، جنبه های دیگری از شعرش نیز به همان نسبت توجه و تحسین خواننده را به خود جلب می کند که عبارت اند از: حلاوت گفتار و موزونی کلام که از کاربرد عوامل صوری از قبیل قافیه های میانی، وزنهای دوری، مکثهای موسیقیایی بین پاره ها و مصراعها، ذو قافیتینها و ردیفها نشأت می گیرد.
اوحدی از به کار گیری التزامهای واژگانی چشمگیر، واج آراییهای فریبا، وزنها و حرکات نغز و جذبه های نواختی چارخانه ها یا چارپاره های مختوم به قافیه های میانی، همراه با اوزان دوری، گویی فرصت ناخودآگاه را برای خواننده ابیات خویش فراهم آورده تا مصراعهای هر بیت را یکی یکی و با تأنی و دقت زیر لب زمزمه کند و پاره های هر مصراع را با اوزان آهنگیشان ترانه وار بخواند، و ارکان هر پاره را با نواخت دلنشین در مذاق روح و جسم خود لمس کند، و با تأمل و مکثهای مکرر هم مفاهیم نغز و هم صورت آهنگین شعر را به آرامی احساس و ادراک کند و با آمیزش این احساس و ادراک تا حداکثر ممکن تحت تأثیر صورت و محتوا یا موسیقی و معنای شعر قرار بگیرد.
در این جا نمونه هایی از ابیات برگرفته از غزلیات اوحدی را تجربه می کنیم: شـیـوه شـوخـان شـنـگ، عــربـده رنــگ رنــگ غــمـزه چشـمان تنـگ، جمله تقاضـای اوست *** تا کی در آب و گل شوی، وقت است اگر مقبل شوی تا چون تو یکتا دل شوی، من اوحدی نامت کنم *** عـهـد مـن از یـاد مـهـل، تـا نـشـوم خـوار و خـجـل نـامـه فـرسـتـادم و دل، بـنـگـر و در حـال بـیـا *** بـگـردان بـاده ای سـاقـی، چـو انـدر خـیـل عـشـاقـی به من ده شربت باقی، که بـیـمـار خـرابـاتـم سخن شناسان در این مسئله اتفاق نظر دارند که «قصاید اوحدی همگی در وعظ و تحقیق و ذکر حقایق اخلاقی، عرفانی است و ترجیعاتش که در مرتبه ای بلند از فصاحت و حسن تأثیر کلام و گرمی و گیرندگی است در عین اشتمال بر معانی غنایی و عشقی حاوی نکات عرفانی بسیار است.» برخی از شاعران دیگر بعد از اوحدی، از اشعار او الهام گرفته اند و کسان زیادی از جمله دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی در تذکره هفت اقلیم ادوارد براون در کتاب تاریخ ادبی ایران در این زمینه متفق القولند.
در اینجا یکی از برجسته ترین آنها می توان به ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی اشاره کرد که مستقیماً از دو ترجیع بند و یک قصیده بلند عرفانی الهام گرفته است.
پیشینه سرودن شعر در قالب ترجیع بند به عصر غزنویان می رسد و نخستین شاعری که این قالب تازه را در شعر فارسی ابداع کرد.
فرخی سیستانی قصیده سرای بزرگ ایران و ملک الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی است.
پس از او مسعود سعد سلمان، اوحدی، سعدی و سرانجام هاتف و دیگران از این قالب شعری استفاده کردند اما اگر ترجیعات امثال فرخی سیستانی و مسعود سعد سلمان در مدح و ستایش امیران و وزیران بوده است، ترجیعات اوحدی به ذکر معانی بلند عرفانی و شیوه سالکان در طرز سلوک و کسب معرفت و نیل به حقیقت اختصاص یافته است.
هر چند تجلی افکار اوحدی در ترجیع بند معروف هاتف کاملاً آشکار است اما این نفوذ اوحدی از جهات مختلف قابل ذکر است.
«نخستین ترجیع بند اوحدی در بحر سریع مطوی مقطوع مشتمل بر یک صد بیت و در نه بند است با تعداد ابیات یکسان در هر بند، همراه با نظم و قاعده خاص...
دومین ترجیع بند نیز با همان نظم و قاعده خاص، مشتمل بر دویست و ده بیت در بیست و یک بند با ابیات مساوی در بحر خفیف مسدس مخبون مقصور است.» قصیده بلند اوحدی نیز که شامل یکصد و شصت و چهار بیت است در همین وزن سروده شده، وزنی که مورد توجه هاتف قرار گرفته و ترجیع بند خود را در این وزن سروده است.
ترجیع بندهای اوحدی تعالیم صوفیانه ای بر پایه نظریه های عارفان بزرگ است و وجود معانی و الفاظ مشترک زیاد در سخنان اوحدی و هاتف دال بر این امر است که هاتف سروده های اوحدی را پیش روی خود داشته است، مخصوصاً ترجیع بند مشهور هاتف با یک قصیده بلند اوحدی در صورت و ساخت، لفظ و معنی همسانی های بسیار دارد.
همچنین با یکی از دو ترجیع بند اوحدی، هم وزن و در برخی بندها، هم قافیه است.
اوحدی در آغاز ترجیع بند خود، از پرده نشین بودن یاری سخن می گوید که هیچ کس اجازه ورود به ساحت او ندارد «پرده» که از اصطلاحات محوری کلام شاعر است، در معانی مختلف و بدون استثنا در همه بند اول ذکر می شود.
در همین چند بیت آغاز ترجیع بند است که با «براعت استهلال» و رمزگونه شالوده فکر اوحدی نمایان می شود و ذهن شاعر متوجه این معنی می گردد که: در پس این پرده شماره یکی است گر چه شد از پرده برون بی شمار در پـس آن پـرده چـو ره یـافـتـم پـرده بـرانـداخـتــم از روی کـار اوحـدی ایـن راه چو بی پرده دید بـا زن و بـا مـرد بگـفـت آشکـار کانچـه دل اندر طلبش می شتافت در پس این پرده نهان بود یافـت در بند دوم اوحدی از پیری سخن می گوید که از جام خود شرابی به او می نوشاند که در اثر آن «دردسر» آرام می گیرد، بدین معنی که دغدغه های عالم فانی را از سر بیرون می کند پـیر شـراب خـودم از جـام داد ز آن تپش و دردسر آرام داد سایه من گم شد و او بازجست مایـه من کم شد و او وام داد همت پیر گامی می شود تا رهرو را به مقصود برساند و سپس در بند سوم، بت سرکشی را وصف می کند که وصالش دست نمی دهد در حالی که نیم مست بر او وارد می شود و از جام «الست» می به او می نوشاند و نشاط «بلی» در سرش می اندازد و به او می آموزد که شرط اول وصال، مردن از «خود» است...
ملاقات نمادین با پیر، که اوحدی از آن سخن می گوید در کلام هاتف نیز وارد شده است.
او از محبوبی می گوید که راه وصالش مشکل است و پر آسیب.
سرانجام خلوتی می بیند که از نور حق روشن است و مغ بچگان سیمین عذار گرد پیری نشسته، پیر پس از آن که جویای حال و کار میهمان ناخوانده می شود و دستور می دهد جامی از می ناب به او بدهند: پیر پرسید کیست این؟
گـفـتـنـد: عـاشـقـی بـی قـرار و سرگردان گفت: جامی دهیدش از می ناب گر چه ناخوانده باشد این مهمان حاصل نوشیدن این «می ناب» از خود «بیخود» شدن و ترک تعلق است و با همه وجود، معترف گشتن به یگانگی حق و سرانجام این می نوشی از دست پیر، سوختن است.
این معنی در سخن هر دو شاعر یکسان نقل شده است.
در روایت اوحدی رهرو ابتدا «ساخته» می شود و پس از آن «می سوزد» و در کلام هاتف نیز عقل و کفر یا هر تعلق دیگر «می سوزد» اوحدی می گوید: ساخته ام دید و بر آتش بـسوخت سوخته ام یافت، می خام داد جسم مرا جای در این بوم ساخت جان مـرا راه در ایـن بـام داد خاص شد از حرمـت او اوحـدی رفـت و نـدا در حرم عام داد هاتف اصفهانی می گوید: چون کشیدم نه عقل ماند و نه دین سوخت هم کفر از آن و هم ایمان «حاصل این رهایی از ظلمات تن، راه یافتن به قلمرو نور و روشنی است و در این قلمرو است که رهرو با گشودن چشم دل، جلوه آب صاف را در گل و خار و با صد هزار رنگ می بیند» *** هم چنان که مضامین بلند و هنرمندانه شعرش روحهای عاشقانش را قرنها به پرواز در آورده مزارش نیز اینک زیارتگه خیل عظیم مشتاقانی است که از اطراف و اکناف به سوی شهر تاریخی مراغه سرازیر می گردند و بدین وسیله سپاس و درود خودشان را نسبت به شاعر گرانقدر به نمایش می گذارند.
منابع: http://sarapoem.persiangig.com http://fakhte.com www.wikipedia.com http://www.tebyan.net www.jebhemelli.info www.irandokht.com pc-iran-qom.blogfa.com www.ariarman.com www.farsiebook.com www.adabche.blogfa.com و سایر کتاب های الکترونیک