نورالدّین عبد الرّحمن جامی (۲۳ شعبان ۸۱۷ – ۱۸ محرم ۸۹۸ ه ق) (۱۸ اوت ۱۴۱۴ – ۱۹ نوامبر ۱۴۹۲م) ملقب به خاتم الشعرا شاعر و عارف بزرگ ایرانی در خرجرد جام متولّد شد.
پدرش نظامالدّین احمد دشتی مردی فاضل از اهالی دشت اصفهان بود که به علّت ناآرامشدن آن منطقه به خراسان کوچکرده و در قصبۀ خرجرد ولایت جام مقیمشده بود.
جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانوادهاش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصتیافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق،حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمّد جاجرمی استفادهکند.
در این دوره بود که جامی با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد بطوریکه در حلقه مریدان سعد الدین محمّد کاشغری نقشبندی درآمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش (۸۶۰ ه ق برابر با ۱۴۵۵ م) خلیفه طریقت نقشبندیه گردید.
پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه علم دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود.
در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند.
او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت.
جامی به افتادگی و گشاده رویی معروف بود و با اینکه زندگیای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمیگفت، شاهان و امرا همواره به او ارادت میورزیدند و خود را مرید او میدانستند.
جانشینان الغ بیگ خصوصا سلطان حسین بایقرا و امیر او علیشیر نوایی تا آخر عمر او را محترم میداشتند و اوزون حسن آق قویونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثمانی و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند.
جامی سرانجام در سن ۸۱ سالگی در شهر هرات درگذشت.
آرامگاه او در حال حاضر معروف به تخت مزار است.
زندگی جامی: مولانا نورالدین عبدالرحمن بن نظام الدین احمدبن محمد جامی عارف و شاعر و دانشمند جامع و نام آور سده ی نهم هجری و بزرگ ترین استاد سخن پارسی پس از روزگار حافظ و به نظر جماعتی از نویسندگان خاتم شاعران بزرگ پارسی گوی .
وی در خرجرد محله ای از محلات جام که تابع هرات بود متولد شد - 23 شعبان 817 ه.ق و در 18 محرم 898 در هرات در گذشت .
دودمان او از دشت که آبادی کوچکی نزدیک اصفهان است می آید .
پدرش نظام الدین احمد بن شمس الدین محمد، آن آبادی را ترک کرد و نزدیک هرات اقامت گزید .
در نتیجه برای مدتی در اشعار خود تخلص دشتی داشت تا اینکه سرانجام تخلص خود را به جامی مبدل ساخت .
او خود گفته است که این تخلص را به دوسبب برگزیده است نخست برای آنکه زادگاه او جام بود ، دو دیگر آنکه رشحات خامه ی او از جرعه ی جام شیخ الاسلام احمد جام معروف به ژنده پیل سرچشمه دارد : مولدم جام و رشحه ی قلمم/ جرعه ی جام شیخ الاسلامی است .
لاجرم در جریده ی اشعارم/ به دو معنی تخلصم جامی است با شروع معمولی مطالعات خود، جامی شوق سوزان خود را به عرفان و تصوف دریافت و بنابر این سعدالدین کاشغری مرید و خلیفه ی صوفی معروف بهاءالدین نقشبند را به عنوان رهبر روحانی خود برگزید.
دو تن از مترجمان جامی ؛ عبدالغفور لاری ( که شاگرد جامی بود و به سال 912 در کنار قبر جامی به خاک سپرده شد) و به ویژه وزیر و دانشمند مشهور میرعلی شیرنوایی در خمسه المتحیرین ( وفات 906ه.ق) حوادث او را ذکر کرده اند .
گذشته از دو سفر به قصد زیارت یکی به مشهد امام رضا (ع) و دیگری به حجاز و زیارت حرمین(877- که تنها در این سفر چهار ماهی نزدیک بغداد اقامت کرد ؛ دو ماهی در دمشق و تبریز ) جامی بقیه ی عمر خود را به راحتی در هرات زیست و وقت خود را به مطالعات ، سرودن اشعار و ریاضت گذرانید .
وی نزد غالب سلاطین زمان خود عزیز بود و در اشعاری که شاعر به نام این ممدوحان سروده تملق و چاپلوسی نمی کند .
جامی از دانشمندانی است که تحصیلات کلاسیک مرتبی داشته است .
نوشته اند وی مقدمات و صرف و نحو را نزد پدرش نظام الدین احمد فراگرفت ، آنگاه تلخیص و شرح مفتاح العلوم سکاکی ( وفات 626ه.ق) و مطول سعد تفتازانی ( وفات 793ه.ق) و حاشیه ی آن را از مولی جنید اصولی که در فنون عربیت ماهر و مشهور بود فرا گرفت و سپس به درس خواجه علی سمرقندی از شاگردان میر سید شریف جرجانی حاضر شد و در اندک زمانی نزدیک چهل روز از وی بی نیاز گشت و آنگاه در زمره ی شاگردان مولی شهاب الدین محمد جاجرمی که از مباحثان فاضل زمان خود بود درآمد ، و از او نیز کسب فیض کرد .
پس از گذراندن این مراحل ، جامی برای مدتی از هرات به سمرقند که در آن زمان به برکت وجود الغ بیگ میرزا از مراکز علمی بود رفت و آنجا خدمت قاضی زاده ی رومی ( وفات 840 ه.ق) را دریافت .
آن استاد پس از اندک زمانی چنان شیفته ی این دانشجوی مستعد خود شده بود که می گفت تا بنای سمرقند است هرگز به جودت طبع و وقت تصرف این جوان جامی کسی از آب آمویه نگذشته است .
بابر در خاطرات خود می گوید جامی در علوم ادبی و عقلی روزگار خویش نظیر نداشت .
سلطان محمد ثانی ( وفات 1481م ) کوشید تا او را به استانبول بکشاند ؛ سلطان بایزید ثانی ( خلاف از 886تا 918ه.ق) نیز دو نامه برای او فرستاده است [ منشآت، فریدون بیگ،4/1- 361ترکیه ] و نیز تأثیر او در ادبیات عثمانی مورد بررسی قرار گرفته است [ گیب، شعر عثمانی ، 2/صفحات 7 و مابعد].
دولتشاه می گوید : جامی در اواخر عمر مشاعر خود را از دست داد ولی امیر علی شیر و دیگران در این باره چیزی ننوشته اند و لذا باید قول دولتشاه را با احتیاط تلقی کرد .
آن استاد پس از اندک زمانی چنان شیفته ی این دانشجوی مستعد خود شده بود که می گفت " تا بنای سمرقند است هرگز به جودت طبع و وقت تصرف این جوان جامی کسی از آب آمویه نگذشته است " .
بابر در خاطرات خود می گوید " جامی در علوم ادبی و عقلی روزگار خویش نظیر نداشت " .
جامی داماد سعدالدین کاشغری بود، سه تن از فرزندانش در طفولیت و چهارمی که مانند پدر فاضل و عارف بود، موسوم به ضیاءالدین یوسف( وفاتت 823ه.ق) در دوران جوانی در گذشتند .
چنانکه گفتیم جامی سرانجام در هرات وفات یافت و بایقرا مراسم تشییع او را در غایت شکوه و جلال به جای آورد .جامی نویسنده و دانشمندی پرکار بود و آثار متعددی به نظم و نثر دارد .
وی نزد شیعه مطعون و به تسنن و تعصب در آن منسوب بوده است و به ویژه اعتقاد او به اینکه ابوطالب پدر حضرت علی (ع) کافر از دنیا رفت( در این باب او از ابن عربی متأثر بوده است ) و همین امر سلاطین صفویه را به دشمنی شدید با او وا داشت .
چنانکه گویند شاه اسمعیل اول ، پس از تسخیر هرات دستور داد که قبر او را نبش کردند ولی جر چند استخوان چیزی نیافتند ولی شاه دستور داد که هر جا نام جامی در کتابی دیده شود آن را به " خامی " مبدل کنند [ " مقاله " علامه ی مرحوم محمد قزوینی در پایان کتاب جامی نوشته ی مرحوم استاد علی اصغر حکمت، 395- 407، انتشارات طوس 1363 ه.ش ]دیوانش مشتمل بر قصاید ، مثنویات، غزلیات ، مقطعیات و رباعیات است و در اواخر عمر ظاهراً به تقلید از امیر خسرو دهلوی آن را با آرایش جدیدی در سه قسمت مدون کرد ( 896 ه.ق ) فاتحه الشباب ، واسطه العقد و خاتمه الحیوه که به ترتیب مشتمل بر اشعار دوران جوانی ، میانسالی و پایان زندگانی اوست .
اثر منظوم دیگر او هفت مثنوی معروف به هفت اورنگ است که عبارت است از " سلسله الذهب " که آن را به سلطان حسین بایقرا تقدیم کرده و جامی آن را در فاصله ی جلوس این سلطان به تخت و سفر به حجاز خود سروده است ( 873-877 ه.ق ) ؛ "سلامان و ابسال" که به 885 به پایان برده و به یعقوب آق قویونلو تقدیم داشته و آن افسانه ای رمزی است که به تعبیر خواجه نصیر " مراتب گوناگون عقل را تعریف می کند" و فتیز جرالد و آربری به انگلیسی ترجمه کرده اند .
" تحفه الاحرار " " سبحه الابرار" " یوسف و زلیخا" " لیلی و مجنون" و " خردنامه ی اسکندری " .
وی در سرودن مثنوی به سنایی و نظامی در قصیده به ویژه به خاقانی و در مطالب عرفانی به عطار توجه داشته است .
از آثار منثور او اشعه اللمعات، بهارستان، نفحات الانس ، شواهد النبوه ، لوایح و لوامع است .
کتاب معروف در صرف عربی معروف به شرح جامی نیز از اوست .[ هدایت ، ریاض العارفین ، 79-80، دایرهالمعارف اسلام( انگلیسی ) 2/422 چاپ جدید مقاله ی هوارت - ماسه] .
جامی از باب قدرتی که در شرح معضلات و مشف مشکلات تصوف و عرفان به نظم دلپذیر و روان و نثری عالمانه ، فصیح و غلطان داشت و عرفان ایرانی - اسلامی را که در عهد وی به ضعف و ابتذال میگرایید .
پایه و اساسی عالمانه بخشید ، و از این راه توانست در صف بزرگ ترین مولفان و شاعران عرفان مسلک پارسی گوی جای گیرد.
اما با این همه مراتب که در عرفان داشت هیچ گاه بساط ارشاد نگسترد.
بلکه از این امر گریزان بود و پیوسته می گفت " تحمل بار شیخی را ندارم " و لذا با یاران و دوستان خود به سادگی می زیست و معتقد که از راه معاشرت و مجالست اصلاح حال ارباب طلب آسان ترمیسر می گردد" هیچ کرامتبه از آن نیست که فقیری را در صحبت دولتمندی (= عارف بالغی ) جذبه ای دست دهد و زمانی از خود واردهد "[ حکمت، جامی ،155]جامی، در عرفان اگر چه نقشبندی است ، ولی در اصول نظری پیرو شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی است و کتاب وی لوایح بیانی از مذهب وحدت وجود است .
وی در مقدمه بیان می کند که این مذهب نتیجه ی مواجید صوفیانه چندین عارف بزرگ است ولی نقش او صرفاً نقش یک شارح و مفسر است زیرا هیچ گونه مواجید صوفیانه نیافته و تجربه نکرده است .
وی تنها آنچه را که دیگران تجربه کرده اند مستقیماً به عبارت در آورده است [ لوایح ، 5-6 ، هند ] .بیان او از این نظریه با تعریف منطقی واژه ی " وجود" دنبال می شود .
وجود ( یا هستی ) گاهی به عنوان یک مفهوم کلی به کار می رود که در منطق آن را " معقول ثانی" می نامند و هیچ گونه تقرر عینی ممائل با آن مفهوم ندارد و تنها خود را در ذهن با ماهیت یک شیء پیوند می کند .
با در نظر گرفتن وجود در این معنی منتقدان چندی درباره ی بیان ابن عربی که می گوید خدا وجود مطلق است اشکال وارد کرده اند .
به نظر آنان ، وجود مجردی را که هیچ گونه واقعیت ( یا تقرر) عینی ندارد نمی توان گفت که منشأ واقعیت خارجی باشد .
بنابراین ، جامی می کوشد با گفتن این نکته که وجود یا هستی معنای دیگری دارد ، از ابن عربی دفاع کند .
زمانی که وحدت وجودیان واژه ی " وجود " را به کار می برند به واقعیت ( یا حقیقتی) اشاره می کنند که ذاتاً وجود دارد و هستی موجودات دیگر مبتنی بر وجود اوست .
در حقیقت هیچ چیزی جز او وجود ندارد و همه ی موجودات عینی حالات او هستند .
ولی به نظر جامی درستی این بیان به اندازه ای که از طریق وجدان و اشراق تحقق می یابد از طریق عقل نمی یابد .
وجود مطلق خدا خوانده می شود که منشأ موجودات و در همان حال برتر از هر گونه کثرت است .
او از همه ی تجلیات و مظاهر برتر است و ناشناختنی .[ لوایح،13،14] .
خدا باطن عالم است ، پیش از تجلی عالم خدا بود و هم او پس از تجلی با عالم ممائل است [ لایحه ی 25 ] " در واقع حقیقت یکی است و جنبه های دوگانه ی خدا و عالم تنها اره های نگرش ما به آن است " طبیعت اشیاء در عالم در ارتباط با مطلق مانند حالاتی است که جامی به تبعیت از ابن عربی شؤون می خواند که به خودی خود وجود و عینیت ندارند و تنها نعوت وجود واحدند .
این شؤون در مطلق منطوی اند همچنان که کیفیات در جوهری حلول می کنند یا مانند لاحقی است از سابقی مانند نیم ، یک سوم ، یک چهارم و اعداد کسری دیگر که به عدد صحیح مربوط اند: این اعداد کسری بالقوه در عدد صحیح داخل اند و تنها زمانی که تکرار می شوند صریح و کلی می شوند .
روشن است که مفهوم خلقت چنانکه عامه آن را در می یابند نامربوط و خطاست .
خلقت به معنی کلامی آن فعلیت پذیری قوای مکنونه ی خالق نیست، بلکه عبارت از تولد افرادی و اشیایی است که ، هر چند هستی خود را از این مأخذ می یابند با این همه تا حدودی از عدم تعیین و اختیار برخوردارند .
به نظر جامی خالق و مخلوقات دو جنبه از یک حقیقت است [ لایحه ی 19] این تعیین ذهنی ، از لحاظ جامی دو مرتبه دارد .
در مرتبه ی نخستین که مرتبه ی علمی خوانده می شود، این موجودات در علم الهی به صورت اعیان ثابته ظاهر می شوند .
درمرتبه ی دوم که آن را مرتبه ی عین یا مرتبه ی جهان مادی می خوانند ، موجودات صفات و خواص وجود عینی (= خارجی ) را کسب می کنند.
" حاصل آنکه ، در جهان خارجی جز یک حقیقت وجود ندارد که به حساب ملبس شدن به شؤون و صفات مختلف ، کثیر و متعدد می نماید " .
ذات صرف و بسیط هیچ گونه تعینات ندارد و برتر از تقسیمات اسماء و صفات و نسب است تنها زمانی که ذات به مرحله ی تجلی می آید صفاتی مانند علم، نور، وجود ظهور می یابند .
ذات برتر از همه ی تعینات است ولی تنها زمانی که خدا از طریق عقل محدود انسانی لحاظ شود .
گویند او دارای صفات است .
جامی به پیروی از ابن عربی نظریه ی صفات اشاعره را که بنا بر آن صفات در ذات خدا موجودند و با آن مساوق اند و در عین حال نه با او مماثلند و نه مخالف ، رد می کند .
در لایحه ی پانزدهم بیان می دارد که صفات در ذهن غیر از ذات است ، ولی در عین و عالم خارج با او مماثل است ( عین صفات ذات هستند) خدا به صفت علم عالم است ، به صفت قدرت قادر است .
به صفت اراده فعال است و بر این قیاس .
شکی نیست که چون صفات با توجه به محتوای آنها با همدیگر اختلاف دارد همین طور با ذات نیز اختلاف دارند .
ولی در عالم واقع همه با ذات مماثل اند بدین معنی که در ذات اوهیچ گونه کثرت هستی وجود ندارد و حقیقت نهایی یعنی خدا مأخذ همه چیز است .
او چنان واحدی است که کثرت او را متأثر نمی تواند بکند .
ولی چون او خود را در صور و شؤون کثرت متجلی می سازد ، به نظر کثرت می رسد .
با این همه این تقسیمات واحد و کثیر تنها ذهنی است و خدا و عالم دو جنبه از یک حقیقت اند و " عالم ظهور خارجی خداست و خدا( حقیقت ) باطنی عالم است .
پیش از تجلی عالم خدا بود و خدا پس از تجلی با عالم مماثل است "[ لایحه ی 18 ] حق ، به عنوان ذات در فراسوی همه ی معرفت ( بشری ) است ، نه وحی و نه عقل می تواند کسی را در فهم آن یاری بکند .
هیچ ولی عارف نمی تواند ادعا بکند که قادر است او را بدین صفت تجربه کند " برترین تعین او فقدان همه تعینات است و پایان همه ی معرفت درباره ی او حیرانی است "[ لایحه ی24 ] .
نخستین مرتبه ی هبوط احدیت است که یک واحد ساده و عاری از همه ی شؤون و روابط است .
وقتی (وجود) با این شؤون محدود و مشروط گشت آن را واحدیت خوانند که در آنجا حق بوسیله ی تجلی و جز آن تعین می یابد .
در این مرتبه است که او صفات خالق و حافظ به خود می گیرد و با حیات ، علم و اراده مشخص می گردد .
نیز درست در همین مرتبه است که موجودات نخستین بار به عنوان اعیان علم الهی در ذهن او ظاهر می شوند ، ولی مایه ی کثرت در واحد نمی شوند .
در یک مرتبه ی بعدی این اعیان علم الهی جامه ی هستی می پوشند و تکثر می یابند .
همه ی آنها در مراتب مختلف برخی از اسماء و صفات را متجلی می سازند .
انسان های کامل مانند انبیا به تنهایی همه ی این اسماء و صفات را منعکس می سازند [ لایحه ی 17 نیز 24 ] ولی علیرغم همه ی این تجلیات و انشقاق های واحد در کثرت ، وحدت همچنان دست نخورده باقی می ماند .
این امر در ذات یا صفات هیچ تغییری پدید نمی آورد " هر چند نور آفتاب در یک زمان، روشن و تیره هر دو را روشن می گرداند با این همه تغییری در صفای نور آن پدید نمی آید "[ لایحه ی 20] اگر یک ذات در همه ی موجودات مندرج شده است ، حضور او در آنها به این معنی نیست که همه ی اشیاء از این نظر برابرند .
زیرا بر پایه ی نیروی پذیرندگی هر یک از این اشیاء اختلافاتی در مراتب وجود دارد .
شکی نیست که خدا و عالم دو جنبه از حق است .
با این همه خدا خداست و عالم عالَم " هر مرتبه ای از وجود بنابر منزلت آن تعین شده است .
اگر این اختلاف را نادیده بینگاری کافر شوی "[ لایحه ی 23 ] جامی در اخلاق سنت مرسوم وحدت وجودی را دنبال می کند و از مذهب جبرمطلق دفاع می کند .
چون خدا ذات یا جوهر همه ی اشیاء و جنبه ی باطنی عالم است همه ی افعالی که معمولاً به انسان نسبت داده می شود در حقیقت بهتر است که به حق نسبت داده شود .
ولی اگر انسان این چنین مجبور است ، مسأله شر چه می شود؟
جامی در این جا بار دیگر از ابن عربی پیروی می کند .
او می گوید این درست است که همه ی افعال آدمیان از آن خداست .
با این همه برای ما سزاوار نیست و گناه را به خدا نسبت دهیم ( گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ/ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است ) زیرا وجود از آن حیث که وجود است خیر مطلق است ، بنابراین به نظر او شر محتوای معلومی ندارد و امری عدمی است ( به تعبیر حکمای اسلامی " الشرور اعدام " ) و تنها برخی چیزها را که باید می داشت فاقد است برای مثال ؛ سرما را در نظر بگیرید ، چیزی به عنوان شر در آن وجود ندارد ولی در ارتباط با میوه ها که از رسیدن آنها جلوگیری می کند شر به حساب می آید [ لایحه ی 7 و لایحه ی 8 ] هدف نهایی انسان تنها نباید فاقد فناء یعنی به یک سو نهادن آگاهی باشد .
بلکه فنای فناء باید باشد ، یعنی به یک سو نهادن شعور به اینکه به حال فنا رسیده است .
در همین مرتبه ، فرد نه تنها شعور ذات ( خود آگاهی ) خویش را از دست می دهد بلکه آگاهی از " ناخودآگاهی خود" را نیز از دست می دهد .
پس از این نظر جامی ، ایمان ، دین ، عقیده یا کشف ( معرفت و مواجید صوفیانه) همه بی معنی می شوند .
۩عارفانه ها ۞ای در این کاخ امانی (= آرزوها، کنایه از دنیاست ) به غم و شادی بند / بنده ی نفس خودی دعوی آزادی چند؟
۞پیش دانا چه بود ملک همه دنیا؟
هیچ/لاف دانش چه زنی ای که به هیچی خرسند ۞سنگ آزار مزن بر دل ارباب صفا/ کآمد آسان شکن شیشه و مشکل پیوند می گویند شیخ نورالدین عبدالرحمن جامی روزی از شهری می گذشت.
مردی را دید که در گوشه بازاری ایستاده و شعری از اشعار او را می خواند.
خوشحال شد و میان مردم ایستاد و شعر را تا آخر شنید.
چون شعر به اتمام رسید، جامی نزدیک آن مرد رفت و پرسید: آیا می دانی شعری را که خواندی از کیست؟
مرد گفت: البته که شعر از شیخ نورالدین عبدالرحمن جامی است.
جامی با قلب لبریز از شادی پرسید : آیا تو جامی را می شناسی؟
مرد با طمطراق گفت: چگونه خود را نمی شناسم؟
من خود شیخ نور الدین عبدالرحمن جامی هستم!
جامی متاثر شد، سکوت کرد، فورا از آن شهر رخت سفربست و با خود میگفت: شعر دزدی بسیاردیده بودم، شاعر دزدی نشنیده بودم.
این شهری است که در آن شاعر را نیزمی دزدند!
آثار جامی از جامی دهها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبانهای فارسی و عربی به یادگار مانده است ۱- آثار منظوم: جامی اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده است: دیوانهای سه گانه شامل قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات جامی دیوان خود را در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت زیر مدون نمود: الف) فاتحه الشباب (دوران جوانی) ب) واسطه العقد (اواسط زندگی) ج) خاتمه الحیاه (اواخر حیات) هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در غالب مثنوی است.
۲- آثار منثور: که برخی از آنان عبارتاند از: بهارستان، رساله وحدت وجود، شرح مثنوی، نفحات الانس و منشآت.
هفت اورنگ هفت اورنگ یکی از آثار منظوم جامی است که از هفت بخش تشکیل شده است: 1- مثنوی سلسله الذهب در مسایل دینی و اخلاقی همراه با قصص گوناگون که به نام سلطان حسین بایقرا سروده شده است.
2- سلامان و ابسال که داستانی است عاشقانه و عرفانی از منابع یونانی و پیش از جامی، پورسینا و دیگران آن را تصنیف کرده اند.
3- تحفه الاحرار مثنوی عرفانی و دینی است به نام خواجه ناصرالدین نقشبندی.
4- سبحه الابرار نیز در تصوف و مسایل اخلاقی همراه با تمثیلات بسیار است.
5- یوسف و زلیخا که بهترین مثنوی های جامی و به نام سلطان حسین است.
6- لیلی و مجنون 7- خردنامه اسکندری در حکمت و مسایل فلسفلی.