ما در طول سال تحصیلی با کتابهایی رو به رو می شویم از جملهی این کتابها کتاب ادبیات فارسی است که شامل انواع شعرها می باشد و منبع این شعرها شاعر گرانقدر و گرامی است که حافظ شیرازی نام دارد .
حافظ شیرازی یکی از بهترین شاعران گرانقدر به حساب می آید که از زمانهای پیش ما با اشعار این شاعر زندگی می کنیم و اشعار این شاعر درخشندگی خاص خود را دارد .
از آنجا که شعر پدیده ای پویاست اما اصول و قوای آن هم باید پویای آن باشد .
حافظ شیرازی روش چگونگی درک و فهم این شعرهای با معنی را به ما می آموزد فرا گرفتن معانی این شعرها نه تنها سبب بالا رفتن اطلاعات ما می شود بلکه استفاده های ناچیزی در زندگی برای ما دارد برای درست تلفظ کردن و بهتر فهمیدن معانی آنها باید به کتابی چون دیوان حافظ مراجعه کرد و اصل و چکیدهی هر شعر شاعر آن است و خلاصه حافظ شیرازی یکی از بهترین شاعران زمان خود بوده که آوازهی اشعار آن هنوز هم در سراسر جهان پیچیده است .
تحقیقی که در پیش رو دارید خلاصه و چکیده ای است از اشعار این شاعر بزرگ و گرانقدر که امیدوارم خواسته باشم این مطالب را به شما فهمانده باشم و نام تو هنوز هم بر سر زبانها است ای حافظ .
گر همچون من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده جام شوی
ما مست و خراب و رند و عالم سوزیم با ما منشین وگرنه بدنام شوی
سرگذشت زندگی حافظ :
شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغیب یکی از پررمز و رازترین شاعران ایران و جهان است .
نام پدرش بهاءالدین می باشد که بازرگانی میکرده و مادرش اهل کازرون شیراز بوده تاریخ تولد او را بعضی ها سال 792 و برخی بین سالهای 730-720 ثبت کرده اند که اوایل قرن 8 بوده بعد از مرگ پدر برادران که هر کدام بزرگتر از او بودند به سویی روانه شدند و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی می گذشت .
حافظ همین که به سن جوانی رسید در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد تا این که عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشانید .
حافظ تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود کسب کرد و مجالس درس علما و فضلای بزرگ خود را که یکی از آنان قوام الدین عبدالله بود درک نمود و در علوم به مقامی رفیع رسید .
حافظ قرآن را حفظ کرده و در اشعار خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام الله اشاره نموده است و بنابر تصریح صاحبان نظر ، اتخاذ تخلص «حافظ» شیراز همین اشتغال نشأت گرفته است .
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ
قرآن زبربخوانی در چهارده روایت
به سال 742 ه .ق بود که شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق اینجو ، پسر محمود شاه بالیاقت و قابلیتی که داشت پیرحسین و ملک اشرف چوپانی را از شیراز بیرون کرد و خود حکومت فارس را بدست گرفت و تا 754 ه.ق آن ایالت را اداره نمود .
ابواسحاق اهل عدل و داد بود و به عمران شیراز کوشید و خود از ذوق ادبی بهره مند بود .
لاجرم حافظ را نیز گرامی شمرد و جانب او را عزیز داشت و از اولین امرایی است که جلب نظر شاعر شیرازی را کرد و به تکرار ممدوح او واقع شد و شاعر او را به القاب «جمال چهرهی اسلام» «سپهر عام و حیا» و نظایر آن شود .
از مظفریان مخصوصاً شاه شجاع پسر محمد (759و786ه.ق) و شاه منصور (789-795) آخرین حکمران این سلسله ممدوح حافظ شدند جلال الدین شاه شجاع خود ذوق ادبی و قریحه شاعرانه داشت و در زمان او شیراز از فشار معجبین خشک و خشن خلاصی یافت دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است به علاوه جنبهی فن شعر به عبارت دیگر دیوان حافظ عرفان است و به علاوه هنر دیروانی است که از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراینده جاری گشته است محور جهان بینی عرفانی «وحدت وجود» است .
مسئله دیگر وحدت تجلی است یعنی اینکه جهان با یک تجلی حق بوجود آمده است .
مسئله دیگر در جهان بینی عرفانی راز خلقت جهان است که آنها خلقت تعبیر نمی کنند تجلی تعبیر می کنند عشق است «جهان از عشق به وجود آمده است و با نیروی عشق باز می گردد » .
در اشعار حافظ به شاخ نبات بر می خوریم که دربارهی عشق به اوست چنانکه گویند بعد از مدتی او را به عقد خود درآورد و روزگار را با محبوبه خود می گذراند و از او پسری بدنیا آمد .
حافظ در سن 38 سالگی از فقدان محبوب خود می نالد و بار دیگر زمانه نامهربانی خود را به او نمایان می سازد و این بار مرگ فرزندش می باشد که آن را بسوز در شعر زیر گفته است :
آشنایی با کتاب دیوان حافظ : ششصد سال پیش در گوشهای از شیراز عارفی بی نیاز از دنیا و شاعری شوریده و دور از همه غوغا قریب 500 غزل ساخت که هنوز بر تارک ادبیات فارسی چون گرانبهاترین گوهر ارزنده جلوهگری می کند و بطن قومی بعد از اینهم چنین خواهد بود چه از لحاظ ظاهر تشعشع ظاهر و چه از لحاظ ارزش معنی .
مرا بکار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست حقیقتی بود که هر چه گفته بی هیچ ریب و ریا وصف حال خود کرده واقعاً پابر سر دنیا نهاده .
سر بر فلک سوده ، موج حوادث زمانرا بدریای دل سپرده و دل پاک را هم بستر ابدیت کرده است و بهمین دلیل شاهکار پربهایش باعتبار لفظ و معنی جاویدان و بی نظیر است .
امتیازی که بر دیگران دارد زیاد است از او سخنها گفته اند و کتابها نوشته اند ، هر کس حالی از حافظ را مطالعه کرده و وجه امتیازی از او عرضه نموده است ، ولی اگر بخواهیم تعریفی جامع کنیم باید بگوئیم آنچه خواسته بوده و آنچه بوده گفته و قدر موهبت عظیمی را که نصیبش شده دانسته .
سرم به دینی و عقبی فرو نمی آید تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست نکته مشخص و برازندهای که در گفته این مردم کمنظیر بچشم می خورد رضای کامل آمیخته با بلندنظری بی منتهی است بهتر است روشن تر سخن بگوئیم و از این بلند نظری بی منتهی زودنگذریم .
زندگانی با این همه احتیاجات و نشیب و فراز هر مغز متفکری را متلاطم می کند و کشتی صبر و تحمل را با همه قدرت گاهی چنان در امواج حوادث فرو می برد که تا شخص بخود می آید آبی از سرش گذشته که بر نمیگردد و شکستی خورده که فتوحات بعدی جبرانش نمی کند .
اما حافظ آنچنانکه از گفته هایش می شناسیم همیشه کشتی وجود را با لنگر بی نیازی و بلند همتی مجهز ساخته دنیا را آنچنانکه بوده شناخته و بمفهوم واقعی مافوق آن قرار گرفته ، بطوریکه نه چون همه دلبند او گشته و نه چون عارفی دیگر به طعن شدیدش پرداخته است ، شعر او گویندگان که بحکم طبیعت طبعی حساس و باریک بین دارند بهر حال از جهان بزرگی که آمیخته به مهر و قهر است شکوه هائی کرده اند که اگر از نوع گلههای کوچک نبوده در مقام نا همآهنگی با روح بزرگ آنها موجد حرمانهای شده که بنوبه خود آثاری گرانبها از هنر و فضل بوجود آورده اند ولی تنها حافظ چنان از جهان هستی و خلقت بزرگ اوج گرفته و چنان از قفس زمان و مکان گریخته که با همه نازک طبعی نه فقط نالهای نکرده بلکه هیچگاه خود را از وصل کامل جدا ندیده و در هیچ مقامی عجزی نشان نداده است .
آخر او بالاتر از دنیا و آنچه در او هست بوده مافوق از مادون گله ای ندارد و او را بچیزی نمی گیرد تا مدحش کند یا بذمش بپردازد.
البته او هم بنوبه خود تأثراتی داشته و بسیاق طبع لطیف جهانرا پر از لطف و صفا می خواسته ولی آنجه که عقاب تیزبین فکرش با نهیب تند بادی بصخره ناهمواری می خورد مانند دیگران زاری نمیکند و خود را زبون سیل حوادث نمی بیند بلکه با اراده بزرگ راه علاجی می جوید تا حادثه را دور کند و دوباره به آسمان پرصفای خیال بال کشد .
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و شاقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم اگر بخواهیم روح حافظ را با همه قدرت و بی نیازی از گفته های جذاب و شیرینش بیرون کشیم و با دیگران مقایسه کنیم کتابی قطور خواهد شد که در اینجا فرصتی نیست ولی با توجهی دقیق بالاخره می توان باین عقیده رسید که گفته او از نوع سخنان دیگران نیست و در هر حال همیشه هم آهنگ روح پرغرور و بی نیاز او بوده است .
فراق که هر طبع بلندی را بزانو در می آورد و عاجز و گریان می کند از روح بزرگ حافظ سیلی می خورد و او را بخشم و تهدید می اندازد .
فراق را بفراق تو مبتلا سازم چنانکه خون یچکانم زدیده های فراق سفر و دوری از احباب که حافظ را بحد اعلی رنج می دهد چنان مورد عتاب قرار میگیرد که گوئی محکوم اراده او است و ممکن است چنانچه بخواهید برای همیشه او را از جهان براندازد .
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار که راه و رسم سفر از جهان براندازم در مرگ و مرثیه نور دیده ای که با رفتن خود کار حافظ را دشوار نموده و داغی بزرگ بر دل او می گذارده باز روح پرغرور حافظ چون همه وقت از سطوت و صولت نمیافتد و قدر و منزلت رنگ خالی و اشک دیده او از بین نمی رود .
رنگ خاکی و نم اشک مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این که گل کرد این ناله ها و شکست های حافظ است که بدینگونه تجلی می کند چه رسد به آنجا که با ملائک آسمان می رقصد و دست آنها را به میکده ازلی و ابدی خود می کشاند .
جائیکه می گوید : «حافظا خلد برین خانه موروث من است» غرور و اتکای بنفس و خودشناسی حد کمال رسیده است که در همه حال در گفته هایش متجلی است .
او همیشه با وصل قرین بوده و شاهد وصلش زمان و مکان نمی شناخته ، جوانی و پیری نمی دانسته و مرگ و زندگانی برایش یکسان بوده است .
چشمم آندم که زشوق تو نهم سر بلحد تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود این رضا و تسلیم ، این اوج و بی نیازی می توأم با حقیقت و راستی گفته حافظ را بحق جنبه تقدس می دهد بطوریکه هنوز بعد از 6 قرن تا کسی دل از مکائد دوران خالی نکند و آئینه ضمیر را بصفای حقیقت نیاراید از کتابش نقالی نمی زند و گفته او را با چشم تمنیات صوری نمی نگرد .
او هم بنوبه خود از هستی و سرنوشت راضی بوده ، چه رضای متعالی و بزرگ که نظیرش در هیچ گوینده حساسی دیده نمی شود .
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای مطلب خود کامران شدم خواجه شمس الدین حافظ در دوران پرتشویش و اضطراب سالهای 726 تا 791 که چون موی زنگی آشفته و در هم بود قریب 65 سال با وقر و سکونی بی مانند زندگی کرده و از اندیشه بلند خود چنین تحفه گرانبهائی بما ارزانی داشته است .
ولی اینها هیچکدام وجوه ممتازه حافظ نیستند و آنچه او را قبله گاه رندان جهان می کند و در اوج تقدس و تعالی قرار می دهد همان شخصیت معنوی و اراده فردی بوده که از او مردی کامل و شکست ناپذیر می سازد و گفته هایش را چون آیاتی ابدی روشنیبخش دلهای تاریک و راهنمای گمراهان جهان پرتشویش می کند .
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و غوغاست نداش عشق تو دوشم در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست اسمعیل خدابنده کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند آشنایی با کتاب فال حافظ شمس الدین محمد حافظ شیرازی «لسان الغیب» سخنور نامی و بزرگ ایران در اواخر قرن هشتم هجری در شیراز دیده به جهان گشوده و در همان شهر پرورش یافته و تحصیل علم نمود و به زبان عربی که زبان ادبی آن زمان بود کاملاً مسلط گردیده ، قرآن را نیز حفظ کرد و به همین مناسب وی را حافظ نامیده اند .
حافظ در دورانی می زیسته که از پرحادثه ترین زمانهای این مرز و بوم محسوب میگردد به همین واسطه اشعارش در لایه ای از ابهام و خود نیز آدمی بسیار محتاط بوده و از حکام پیوسته فاصله می گرفته ، خصوصاً که حکام عهد وی بسیار خونخوار و بیرحم بودند و کوچکترین نکته مخالف با طرز فکر آن نتیجه ای جز مرگ در بر نمی داشت .
این نابغه دوران در یک چنین وضعی اشعاری سروده که بی تردید پرنفوذترین و عالیترین سروده هایی است که تاکنون در زبان فارسی پدیدار گشته و هیچ کلامی تا بحال این چنین در روح و قلب مردم جای نگرفته او در بیت آخر غزلها ، خود و عقایدش را واضح و بر خلاف ابهامی که در مابقی ابیات می باشد گویا بیان نموده و بیشتر از روی همین ابیات است که در مورد او امروزه قلم فرستیی کرده و در موردش سخن می گویند : و اگر هر کس از دوستدارانش این ابیات را دقیقاً مطالعه کند خیلی بیشتر در مورد او خواهد دانست ، حافظ که بخاطر تضادها و خونریزیها و بیرحمیهای حکام زمان از آنان دوری می جست و گوشه خلوت گزیده بود در همان زمان هم شهرتش بالا گرفت و با اینکه حتی از شیراز هم خارج نگردیده بود اشعارش به اقصا نقاط دنیا رسید و شهرتش نیز در همان سالها جهانی گردید .
زیبایی سخن او که تا سر حد اعجاز رسیده او را پدیده دوران نموده و تاکنون کسی دیده نشده که اشعار حافظ را بخواند و بدان پایبند نگردد .
تاریخ تولد و مرگ حافظ تخمینی است و هنوز به طور دقیق کسی در مورد تولد و وفاتش نمی داند و از روی این تخمین حافظ می بایستی در سن پنجاه و چند سالگی بدرود حیات گفته باشد ، می گویند پس از وفات حافظ دوست و ملازمش محمد گلندام اشعار او را جمع آوری و حفظ نمود ، ما از وضع زندگی حافظ و اینکه آیا در تنگدستی می زیسته یا مرفه زندگی می نموده هیچ اطلاعی در دست نداریم و گفتار ما بیشتر بر نوشتار مختلفی است که از گذشته باقی مانده که آنهم اختلاف بسیاری با هم دارند و ایبن اختلاف باعث می شود که در صحبت آنها شک نمود اما در اشعار خود خواجه همانطور که عرض نمودم در بیت آخر از رفتار و اخلاق خود و گاهی هم از وضع زمان خویش سخن گفته که بدانوسیله ما از شرح احوال او باخبر می گردیم .
حافظ در خاک مصلای شیراز مدفون گردید ، امروز این محل به نام حافظیه می باشد ، که زیارتگاه صاحبدلان و عاشقان شعرش است .
نغمه رباب فال نگاه کن چه فاصله ای بین راه راست و کار دنیا افتاده ، دوان همبستگی ها و متحد بودن تمام شده .
امروز پشت هر زیبائی دامی است و دشمن معنی صافی و پاکی دوستی را نمی فهمد ، مواظب باش و دنبال حقیقت باش و برای یافتنش آرام و قرار نداشته باش .
خال هندو فال سعی کن از چیزهایی که داری نهایت لذت را برری و تن سالم و عقل سالم بهتر از مال است ، سعی کند به پند بزرگان گوش کنی که موفقیت وس عادت در پندپذیری است و هرگز سر کسی را فاش مکن .
رقیب دیوسیرت فال از اشخاص بخیل و حسود دوری کن و به درگاه خداوند دعا کن و سحرخیز باش تا بتوانی اشتباهات گذشته را جبران کنی و به موفقیت برسی .
غزال رعنا فال از مردم انتظامی نباید داشته باشی شما فقط می توانی با اخلاق خوب آنها را راضی نگهداری تا کمک حالت باشند .
البته باید دقت کنی که کسی سرت هم کلاه نگذارد اگر دانا و هوشیار باشی موفق خواهی شد .
آه سینه نالان فال سعی کن با رفتار صحیح غم های روزگار را از دلت بیرون کنی ، شاد باش و رخت سیاه را از تنت بدر آر ، به کار مشغول شو و از انجام کارهای کوچک پرهیز کن تا از آه و ناله به دور باشی هرگز پی محرم اسرار نباش و صبر و تحمل داشته باش به آرزویت می رسی .
فراق را بفراق تو مبتلا سازم چنانکه خون بچکانم زدیده های فراق نتیجه گیری : ما از این تحقیق نتیجه می گیریم که تمامی کتابهای حافظ شیرازی دارای خصوصیات خاصی است که در آن هم در وجود هر انسانی است مثلاً در کتاب فال حافظ آن چه را که مربوط به خودم را می بینم واقعاً درک می کنم که آن مطالب در وجود من هم است واقعاً زیباست چنین شاعر بزرگی من از این تحقیق نتیجه می گیریم انسان باید با درس خواندن به مقامات والایی برسد مانند حافظ شیرازی که آنقدر بالاست که دست هیچ کس به آن نمی رسد و نتیجه می گیرم انسان باید با در نظر گرفتن وضع زندگی او ، را درک کنند و او را الگوی خود قرار دهد و ما می توانیم با کتابهای حافظ شیرازی انس بگیریم و آنها را الگو و سرمشق زندگی خود قرار دهیم و با پیروی کردن از مطالب آن پیشرفت زندگیمان را حتمی بدانیم واقعاً کتابهای چنین شاعری الگوی خوبی برای زندگی کردن است .
حافظ شیرازی با معانی اشعار خود و فالهای خود که به فال حافظ مشهور است ما را به زندگی امیدوار می کند و حقیقت را در وجود ما آشکار میسازد .
«به نام خدا» بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوهی ذاتم دادند تهیه کننده : پوریا ستوده نیا دبیر : آقای شاه مقصود موضوع تحقیق : درباره خواجه شمس الدین حافظ شیرازی معروف به لسان الغیب پائیز 1384 حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد فهرست مطالب عنوان صفحه 1-مقدمه 1 2-سرگذشت زندگی حافظ 2 3-آشنایی با کتاب دیوان حافظ 5 4-آشنایی کتاب فال های حافظ 10 5-با فال های حافظ 13 5-آشنایی با اشعار حافظ 18 6-نتیجه گیری 23 منابع و مأخذ : 1-دیوان حافظ شیرازی ، دکتر احمد محمدی 2-فال حافظ شیرازی ، استاد کاظم لاهیجی 3-سرگذشت زندگی حافظ شیرازی اسماعیل خدابنده دلا دیدی که آن فرزانه فرزند به جای لوح سیمین در کنارش غزلی دیگر در سوگ فرزندش بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود قره العین من آن میوه دل یادش باد آه و فریاد که چشم حسود مه و چرخچه دید اندرخم این طاق زنگین فلک بر سر نهادش لوح سنگین باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد خاگهش سیل فنا امل باطل کرد که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد صلاح کار کجا و من خراب کجا دلم زصومعه بگرفت و خرقه سالوس چه نسبتست برندی صلاح و تقوی را زروی دوست دل دشمنان چه دریابد چو کحل ما خاک آستان شماست مبین بسب زنخدان که چاه در راهست بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال قرار و خواب زحافظ طمع مدار ایدوستببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا سماع وعظ کجل نغمه رباب کجا چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا کجا رویم بفرما از این جناب کجا کجا همی روی ایدل بدین شتاب کجا خود آن کرشه کجا رفت و آن عتاب کجا قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا اگر آن ترک شیرازی بدستآرد دل ما را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظبخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را بآب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا جوانان سعادتمند پند پیر دانا را که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را بملازمان سلطان که رساند این دعا را زرقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم مژ سیاهت ار کرد بخون ما اشارت دل عالمی بسوزی چو غدار بر فروزی همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی چه قیامتست جانا که بعاشقان نمودی بخدا که جرعه ده تو به حافظ سحرخیزکه بشکر پادشاهی نظر مران گدا را مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را زفریب او بیندیش و غلط مکن نگارا تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا به پیام آشنایان بنوازد آشنا را دل و جان فدایت رویت بنما عذار ما را که دعای صبحگاهی اثری کند شما را صبا بلطف بگو آن غزال رعنا را شکر فروش که عمرش دراز باد چرا غرور حسنت اجازت مگرنداد ای گل بخلق و لطف توان کرد صید اهل نظر ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست چو با حبیب نشینی و باده پیمایی جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب در آسمان نه عجب گر بگفته حافظکه سر بگوه و بیابان تو داده ما را تفقدی نکند طوطی شکر خارا که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را ببند و دام نگیرند مرغ دانا را سهی قان سیه چشم ماه سیما را بیاد دار محبان باده پیما را که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را سرود زهره برقص آورد مسیحا را ساقیا برخیز و در ده جام را ساغر می برکفم نه تا زبر گرچه بدنامیست نزد عاقلان باده در ده چند از این باد غرور دود آه سینه نالان من محرم راز دل شیدای خود با دلارامی مرا خاطرخوشست ننگرد دیگر بسرو اندرچمن صبر کن حافظ به سختی روز و شبخاک بر سر کن غم ایام را برکشم این دلق ازراق فام را ما نمی خواهیم ننگ و نام را خاک بر سر نفس نافرجام را سوخت این افسردگان خام را کس نمی بینم زخاص و عام را کز دلم یکبار برد آرام را هر که دید آن سرو سیم اندام را عاقبت روزی بیابی کام را صوفی بیا که آینه صافیست جام را راز درون پرده زرندان مست پرس عنقا شکار کس نشود دام باز چین در بزم دور یک دو قدح در کش و برو ایدل شباب رفت و نچیدی گلی زعیش در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند ما را بر آستان تو بس حق خدمتست حافظ مرید جام میست ای صبا بروتا بنگری صفای می لعل فام را کاین حال نیست زاهد عالی مقام را کانجا همیشه باد بدستست دام را یعنی طمع مدار وصال دوام را پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را آدم بهشت روضه دارالسلام را ای خواجه بازبین بترحم غلام را وز بنده بندگی برسان شیخ جام را رونق عهد شبابست دگر بستان را ای صبا گر بجوانان چشم بازرسی گر چنین جلوه کند منجچه باده فروش ای که بر مه کشی از عنبر ساراچوگان ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند یار مردان خدا باش که در کشتی نوح برو از خانه گردون بدر و نان مطلب هر که خوابگه آخر مشتی خاکست ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیمی رسد مژده گل بلبل خوش الحان را خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را خاکروب در میخانه کنم مژگان را مضطرب حال مگردان من سرگردان را در سر کار خرابات کنند ایمان را هست خاکی که بآبی نخرد طوفان را کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را گوچه حاجت که بافلاک کشی ایوان را وقت آنست که بدرود کنی زندان را دام تزویر مکن چون دگران قرآن را دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون در خرابات طریقت ما بهم منزل شویم عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی تیره آه ما زگردون بگذرد حافظ خموشچیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما روی سوی خانه خمار دارد پیر ما کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما زانزمان جز لطف و خوبی نیست تفسیر ما آه آتش ناک و سوز سینه شبگیر ما رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما ساقی بنور باده بر افروز جام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان ای باد اگر بگلشن احباب بگذری گونام ما زیاد بعمدا چه می بری مستی بچشم شاهد دلبند ما خوشست ترسم که صرفه نبرد روز بازخواست حافظ زدیده دانه اشکی همی فشان دریای اخضر فلک و کشتی هلالمطرب بگو که کار جهان شد بکام ما ای بیخبر زلذت شرب مدام ما ثبت است بر جریده عالم دوام ما کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما زنهار عرضه ده برجانان پیام ما خود آید آنکه یاد نیاری زنام ما زانرو سپرده اند بمستی زمام ما نان حلال شیخ زآب حرام ما باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما هستند غرق نعمت حاجی قوام ما میدمد صبح و کله بست سحاب می چکد ژاله بررخ لاله میوزد از چمن نسیم بهشت تخت زمرد زدست گل بچمن در میخانه بسته اند دگر لب و دندانت را حقوق نمک این چنین موسمی عجب باشد برزخ ساقی پری پیکرالصبوح الصبوح یا اصحاب المدام المدام یا احباب هان بنوشید دم بدم می ناب راح چون لعل آتشین دریاب افتتح یا مفتح الابواب هست بر جان و سینه های کباب که ببندند میکده بشتاب همچو حافظ بنوش باده ناب