حمد خدایی را که دوستی او مؤمنان را ذخیره سعادات ابدی و نصرت او وسیله سیادات سرمدی است. خدایی که شقه بارگاه کبریایش از هر گمان که دوایر وهم و خیال محیط آن است منزه و دامن سرادقات جلالش از دسترسی عقل و اندیشه مقدس و متعالی است. خدایی که اظهار محاسن هر جمیلی از عوارف لطف اوست و ستر معایب هر قبیحی از ذوارف کرم او.
درود خدا بر نخستین تجلی و آخرین پیامبر، که خاک نشینان بادیه امکان و گمگشتگان بیداری حرمان را به روضه امان هدایت و به دولت ایمان، سعادت بخشید.
از کجا باید آغاز کرد؟
در کنار دانستن هدف و شناختن راهی که به آن ختم می گردد، از کجا آغاز کردن قطعاً و حتماً در دست یافتن به مقصود و وصول به مطلوب بسیار مؤثر و قابل اعتنا میباشد. زیرا همانطور که اگر معمار نخستین خشت هر بنایی را کج بر زمین نهد تا ثریا دیوار کج می رود، ندانستن و نشناختن موضوع شروع تحقیق، انسان جستجوگر را به بیراهه های تاریخ می کشاند، ترکستان خیال به جای کعبه مقصد و مقصود و روی به سراب دارد. نتیجتاً نه تنها به آرزویش نمی رسد بلکه آنچه به بشر پیشکش میکند غیر واقعیت هایی می باشدکه در مسیر «گم کرد، راه مقصود» بدست آورده است.
بخش یکم
عصر حافظ
عصر قبل از تولد
پاییز سال 616 تموچین چنگیز مغول به زمان سلطان محمد خوارزمشاه به بخارا، سمرقند، بلاد شمال غربی ماوراالنهر، مرو، نیشابور و هرات حمله نموده تا سال 619 که به قول آن ستمدیده رنج کشیده، ظلم تحمل کرده بخارائی آمدند کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند و پیر عارفان نجمالدین کبری و شاگردش فریدالدین عطار نیشابوری را پس از رشادتها و مقاومتها شهید کردند و پس از رمضان 624 که چنگیز در سن 70 سالگی از دنیا رفت، پسرانش (اوگتای) (چغتای) و (ترلی) در کشورهای مفتوحه او به سلطنت پرداختند.
در عصری که هنور وحشی گریهای مغولی توسط ایلخانان در سراسر ایران دیده می شد. چون عارف نامی و بزرگ (رکن الدین علاءالدوله سمنانی) بر اثر دوری گزیدن از دستگاه ارغوان شاه از رفتن به بغداد نزد پیر و مرادش منع شده در معنا در صوفی آباد سمنان به صورت تبعید زندگی میکند و خواجه رشیدالدین وزیر ابوسعید در سال 718 به قتل می رسد.
کشمکش های داخلی به وقوع پیوسته تا در سال 719 تا جمعی از امیران با ابوسعید مخالفت نموده، به حکم ابوسعید ابتدا سر (شیخ علی) پسر (ایرنجین) را از بدن جدا کرده و بر سر نیزه گذاشته و به اردوی (ایرنجین) نشان داد.
او با دیدن چنین صحنه ای عصبانی و غضبناک شده و به اردوی ابوسعید حمله کرده تا سپاه وی را بر هم بریزد ولی خود به قتل می رسد از همین زمان ابوسعید لقب (بهادرخان) می گیرد پس از این ماجرا (امیر چوپان) موقعیت خوبی یافت تا حدی که ابوسعید او را پدر و آقا می خواند.
عصر طفولیت
عصر طفولیت خواجه زمان قدرت امیر چوپان و پسرانش و عاشقی ابوسعید بهادرخان است. امیر چوپان دختری به نام «بغداد خاتون» داشت که در حُسن و جمال شهرتی به کمال یافته بود و در سال 723 با «امیر شیخ حسن» پسر امیر حسینی گورکان جلایر ازدواج کرد. سلطان ابوسعید که در این تاریخ قریب 20 سال داشت شیفته و فریفته جمال بغدادخاتون گردیده تصمیم به ازدواج با او گرفت. این زمان ابوسعید به طور کلی از فکر سیاست و کشورداری دور افتاده بلکه به غزل سرایی و سوز و گداز عشق پرداخته دل و هوش و فکر را به بغداد خاتون داده بود. به موجب آیین و رسم چنگیری هر زنی که منظور نظر خان مغول قرار گیرد، شوهر باید او را طلاق داده به خدمت خان روانه اش دارد.
عصر جوانی حافظ
اوضاع زمان دوران جوانی خواجه، ادامه همان آشوب ها و کینه توزیها و خیانت ها و عیاشی ها بود. در پی به قتل رسیدن امیر محمود حاکم ارمنستان و گرجستان آخرین فرزند امیر چوپان به دست ابوسعید که در سال 729 «ناری طغای» حاکم خراسان و ادعای قائم مقامی امیر چوپان را می کرد و مصمم بود هرات را تحت تصرف در آورد ولی غیاث الدین که در اردوی ابوسعید بود، از ایلخانی فرمانی گرفت که ناری طغای در آنچه تعلق به خاندان «کترت» دارد دخل و تصرف نکند، همین موضوع موجب عصبانیت ناری طغای گردید بر غیاث الدین متغیر شد. شخصی را به هرات فرستاد و ملک شمسالدین پسر غیاث الدین را به خدمت خود خواند. ولی او طاعت نکرد، ناری طغای 2 تن از امرای خود را به هرات فرستاد ولی کاری از پیش نبرده، ملک غیاث الدین هم در این تاریخ از بیراهه خود را به هرات رسانید و ناری طغای دانست که از عهده آنان بر نمی آید در این موقع ابوسعید امرائی به خراسان فرستاد، به علت این که احتمال هجوم جغتای می رفت ولی ناری طغای پیغام داد، چون خطر هجوم در بین نیست آمدن امراء لازم نیست به همین جهت امراء در سلطانیه توقف کردند و هر قدر ایلخانان ایشان را تسریع کرد سودی نداشت.
از جوانی تا پیری
به طوری که تاریخ نویسان معروف مانند عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، و عبدالرزاق سمرقندی و شرف الدین علی یزدی و معین الدین یزدی که از معاصرین یا قریب العهد به خواجه می باشند، در تاریخ های تألیفی خود نوشته اند، از تاریخ 736 یعنی تقریباً زمان بیست سالگی حافظ که پایان سلسله چنگیری در ایران است، دوره خان خانی و ملوک الطوائفی با تمامی معنی در تمام کشور ایران شروع شد.
از همان روزی که ابوسعید آخرین نژاد سلسله چنگیزی وداع زندگانی می کند، هر یک از امراء و سر کردگان حکمرانان شهرها و چند تنی را به دور خود گرد آورده گردن به دعوی افراشته داشتند، هم از استقلال زده خویش را پادشاه فلان ایالت و یا ولایت یا بلوک نامیده اند سکه به نام خود زده و خطبه به نامشان خواندند، در معنا تمامی کشور ایران بدون استثناء میدان تاخت و تاز بوده و آتش جنگ خانگی همیشه شعله ور و ترو خشک را با هم می سوزانید.
نخستین شخصی که در شیراز لوای استقلال را برافراشت، شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود، که ظاهراً درویش مسلک و کم آزار و عیاش بود مورخین معتقدند (شاه شیخ ابواسحاق) با شعرا و دراویش مانوی و الفتی دانسته است و خود نیز از ذوق شاعری بی بهره نبوده است.
اوقات خود را گاهی با جنگ و گریز و گاهی با عیش و عشرت و آواز میگذارند. حافظ در این زمان که ایام پادشاهی شاه شیخ ابواسحاق است به قیل و قال مدرسه سرگرم بود و غزلهائی را هم که چندان مضامین عالی ندارند، برای خوش آیند این پادشاه عیش دولت سروده است.