« برادر رجائی، هرگز نمی میرد »
سالها است که به بزرگداشت صوری “رجایی” عادت کرده ایم، خیلی ها در این میان، از زندگان یا مردگان، برای ما به حق یا نابه حق؟ “عادی” شده اند؛ اما نمی دانم در تصویر یا صدا یا که اساساً در یاد رجایی چه سرّی نهفته است که ما را هنوز هم که هنوز است آتش میزند. نمی دانم آیا این سر را در مبارزات رجایی باید جست یا که در گفتار شیک و مطنطنش یا در ژستهای روز آمد و مطابق میل طبقه ای از قدما یا متجد دین.
بالاخره آیا رجایی با اصولگرایی مصطلح است که رجایی شد یا با نواندیش و آلابوانش؟
مهم نیست که هر یک از این اوصاف را برای رجایی صادق بدانیم یا کاذب؛ مهم این است که بدانیم رجایی شدن رجایی، به صرف این اوصاف سامان نیافت. رجایی را خصوصیتی بود که اگر نامش بر سر زبانها نمی افتاد و حتی اگر پای به وادی سیاست نمیگذارد، همچنان رجایی بود: رجایی با جدیت در دینداری، در راستی و کمرنگی در رابطه با خدا و در دیگر خواهی، انسان دوستی و صداقت در ارتباط با دیگران، رجایی ما شد همان رجایی که به رغم افول همه انقلابی نمائیها و چریک بازی ها، برای ما هنوز هم زنده است. چرا که حساب این “گوهر فضیلت” را با آن اعراض روی و ریا نباید یکی گرفت؛ فضیلتی که همانطور رجایی معلم و عضو نهضت آزادی می توانست واجد آن باشد، که رجایی رئیس جمهور و مخالف نهضت آزادی نیز می توانست.
البته رجایی، نمایش فضیلت نمی داد، او واجد فضیلت بود. اتفاقاً در زمانه پر هیاهوی سالهای مبارزه و حتی سالهای نخست پس از پیروزی، او هر چه داشت، ضد نمایش بود و به خصوص پیش از آنکه به حسب اتفاق (و در شرایطی که کاندیدای اول جناح خط امامی حاکمیت، فرد دیگری بود) نخست وزیر شد، هیچگاه، صحنه آرای عرصه سیاست نگشت.
او در سالهای مبارزه، سخت ترین فشارها را تحمل کرده بود، سنگین ترین شکنجهها را از سر گذرانیده بود. در شرایطی که بسیاری از مدعیان انقلابیگری و چریک بازی به راحتی می بریدند یا کوتاه می آمدند، رجایی بی ادعا، دو سال زندان کمیته را بدون لو دادن بسیاری از افراد که امکان گرفتار شدنشان وجود داشت، تحمل کرده بود اما به رغم آنها که امروز درون مایه درشت گوئیهای انقلابی و ضد امپریالیستیشان هویدا شده، در سطح عموم و به خصوص جوانان جلوهای نکرد، چون اهل جلوه فروشی نبود.
آیا تا کنون با خود فکر کرده ایم که رجایی که فقر را از عمق وجود حس می کرد و زندگیش با مبارزه عجین شده بود، چرا در آن سالها، در هیاهوی بازار تقدیس فقر و مبارزه جویی و ستیزندگی، جوان پسند نبود و برعکس بازار حبیب پیمانها، مسعود رجویها، موسوی خوئینیها و جلال فارسیها، هر یک برای جماعتی رونق داشت.
جالب است که آنروزها، آنها که با موی بلند و صورت شش تیغه، از فرنگستان آمده بودند و بعدها در مناصب عالیه جمهوری اسلامی جای گرفتند به سرعت تغییر قیافه دادند، اما رجایی در صورت هم همانی ماند که بود چرا که او به تغییر قیافه نیازی نداشت.
آنسان که گروه های موسوم به خط امام رجایی را دیر کشف کردند و آنگاه که گروههای ریز و درشت لیبرال و چپ و ترقیخواه، رجایی بی ادعا را در بازار پر مدعایی اما کم مایگی خود، به هیچ می گرفتند، امام چه خوب گوهر را از خس و خاشاک باز میشناخت آنجا که می فرمود: «آقای رجایی عقلش از علمش بیشتر است» پر پیدا است که آن بزرگ نیز در این سخن به عقل دینی رجایی نظر داشت.
اکنون سالها از آن “های و هو” ها گذشته است و گرچه برخی از نامبردگان، سخنی با مضمون متفاوت اختیار کرده اند، اما به هر تقدیر اکنون ما بهتر می توانیم نسبت به فقر و غنای آن گفتارهای پر زرق و برق و شیک قضاوت کنیم که آورده اند در “دگوگونی روزگار جوهر آدمیان شناخته می شود” آنها البته خود در این گمان اند که در این رنگ به رنگ شدن زمانه، با آویختن به ریسمان تلون، “مانده اند”، اما غافل از اینکه (به تعبیر مرحوم آوینی) زمانه آنها را با خود برده است و برعکس رجایی ما، “مانده” است و چه میگوئیم که فضیلت “مانده” است. فضیلتی که امری است سوای انقلابی بودن یا سیاسی بودن، شکنجه دیدن، عالم بودن، اصولگرا بودن، نواندیش و روشنفکر بودن! این فضیلت جوهرهای است که اگر آن نباشد (یعنی اگر قرار گرفتن در ساحت محبت و دوستی خدا نباشد) تمامی عناوین یاد شده نیز ارزشی نخواهند داشت. این فضیلت، هنوز مانده است، اما بدان شرط که در ما نیز آتش طلب آن زنده شده باشد!