زادگاه انیشتین: هیشگن شهری است در آلمان که نیاکان انیشتین از آنجا برخاسته اند.
خانواده انیشتین که از یک قشر خورده بورژوا برخاسته اند نه آنچنان در تنگی بسر می بردند و نه آنقدر در فراخی می زیستند.
این خانواده محیط ساده نیمه دهقانی خود را حفظ کرده و در سلامت و ایمن زندگی می کرده اند و گرایشی به ترک رسم ها و سنت های نیاکان نداشتند.
دوران کودکی: آلبرت انیشتین در 14 مارس 1879 در شهر اولم که شهر متوسطی از ناحیه و رتمبرگ در آلمان بود چشم به جهان گشود.
یکسال پس از تولدش خانواده وی از شهر اولم عازم مونیخ گردیدند بدین ترتیب شهر مونیخ یگانه محیط پرورش دوره کودکی آلبرت انیشتین گردید.
پدر آلبرت، هرمان انیشتین مردی خواشبین بود که از زندگی لذت می برد و بهره می گرفت در کار معاملات بصیرت کامل نداشت و به دفعات با ناملایمات دست و پنجه نرم کرده بود اما این ناملایمات باعث تنفر او از زندگی نمی شد.
او بسیار علاقه داشت همراه خانواده به گردش برود و از زیبایی های مونیخ لذت ببرد به شعر آلمانی عشق و علاقه فراوان داشت و شیلر را بطور غیرعادی ستایش می کرد.
مادر انیشتین که قبل از ازدواجش با هرمان انیشتین پاولین کخ نام داشت بیش از پدرش زندگی را جدی می گفت و زنی بود اهل هنر و صاحب احساساتی که مخصوص هنرمندان است او بیش از هر چیز به موسیقی کلاسیک آلمانی علاقه داشت.
پدر انیشتین به اتفاق همویش که با آنها زندگی می کرد اقدام به تاسیس یک کارخانه تولید وسایل برقی نموده بود عموی انیشتین مهندس مجرب و کاردان اولین مشوق آلبرت به مطالعه ریاضیات گردید.
آلبرت کوچک بهیچ وجه کودک اعجوبه و خارق العاده ای به نظر نمی رسید و حق مدت بسیاری طول کشید تا زبان باز کرد به طوری که پدر و مادرش وحشت داشتند که نکند فرزندانمان ناقص باشند اما بالاخره روزی زبانش باز شد و شروع به حرف زدن کرد اما او کودکی ساکت بود و هرگز بازی های کودکان را دوست نداشت و از همان دوران کودکی یکی از خصوصیات او تنفر از اجبار بود.
او از همان کودکی به قوانین طبیعت توجه داشت آلبرت هرگز کلمه ای نسنجیده بر زبان نمی آورد و هرگز علاقه نداشت حرفی بزند که واقعیت نداشته باشد بنابراین هیچ وقت دروغ نمی گفت.
آلبرت خواهر کوچکتری به نام مایا داشت که او را بسیار دوست می داشت.
آلبرت در ده سالگی مدرسه ابتدایی را ترک کرد و در شهر مونیخ به مدرسه متوسطه اوئیت پله وارد شد هدف این موسسات آن بود که به شاگردان تعلیمات عمومی بدهند و بدین طریق قسمت زیادی از وقت شاگردان حرف یادگیری دستور زبان لاتین و یونانی شد و از آنجا که گرامر این دو زبان مشکل است برای انیشتین نیز آموختن آن بسیار سخت بنظر می رسید.
او به مطالعه آثار شکسپیر و شیلر علاقه داشت او از خوانندگان پرشور مطالب از قبیل ساده و نیزو گردید و اصرار داشت تمام اصطلاحات علمی آنروز را یکجا در کتاب گرد آورد.
آلبرت از موزیک لغت می برد و در تمام دوران جوانی آثار باخ بتهون و موزات را گوش می داد.
حرکت از مونیخ: وقتیکه آلبرت پانزده ساله بود پدر او ورشکست شد و به این ترتیب زندگی او در مسیر تازه ای قرار گرفت.
و از آنجا که پدر او مردی خوشبین بود تصمیم به مهاجرت از مونیه به میلان ایتالیا گرفت تا موسسه مشابهی ایجاد کند.
پدر او علاقه داشت آلبرت در مونیخ بماند و به تحصیل بپردازد.
اما آلبرت نصف سال را که به سختی گذراند تصمیم گرفت در پی پدر و مادر به ایتالیا برود.
به این منظور تصمیم گرفت نقشه ای طرح کند که به وسیله آن می توانست بدون اینکه شانس ادامه تحصیل را از دست بدهد مدتی مدرسه را ترک گوید و بدین ترتیب موفق گردید از پزشکی به علت کسالت روحی گواهی بگیرد که باید برای مدت 6 ماه دور از مدرسه باشد و استراحت کند.
بدین طریق وسایل عزیمت او از مدرسه شبانه روزی خیلی زود فراهم شد.
اما روزی یکی از معلمین او اظهار کرد و اظهار داشت که بهتر است وی به کلی مدرسه را ترک گوید.
آلبرت از این تغییر ناگهانی به حیرت افتاد و از او سوال کرد آیا از مرتکب خطای شده و علت اخراج چیست.
آن معلم گفت: حضور شما در کلاس باحترام و انضباط دانش آموزان لطمه می زند.
هنگامی که وارد شهر میلان شد و به والدین خود پیوست به پدرش اطلاع داد که قصد دارد تابعیت آلمان را ترک گوید.
پدرش به او تذکر داد که این کار زشت است.
یک روز آلبرت به مادر خود گفت: من عقیده دارم برای دیدن سایر جاهای این کشور مسافرت کنم.
مادرش گفت: اما آلبرت ما پول کافی برای انجام این کار نداریم تو میدانی که کار پدرت چندان خوب نیست.
آلبرت گفت، من این را میدانم بنابراین از شما چیزی نمی خواهم من تنها و با پای پیاده به این مسافرت خواهم رفت و در طول راه چادر می زنم و در بیابان می خوابم و روز بعد مسافرت خود را به طرف جنوب از جلگه لو مباردی شروع کرد و به طرف جنودا حرکت کرد و در طول کرانه های زیبا و ناهموار ایتالیا مسافرت نمود و پس از طی شهر پیزا از دهکده های زیبائی که در دامنه کوهها بود گذشت و به شهر فلوراش مهد هنرها رسید و از فراز تپه های اطراف آن.
ساعتهای بسیار چشم به این شهر زیبا دوخت این از دوران خوش زندگی آلبرت بود اما در خانه اخبار بدی در انتظارش بود کار پدرش بار دیگر با شکست مواجه شده بود و خانواده اش در تدارک مهاجرت به پاویا بودند.
در پاویا خانواده انیشتین می بایست کار و خانه تازه ای می یافتند از همه بدتر این که دیگر پولی نبود که آلبرت بتواند درسش را ادامه دهد.
پدر و مادرش با او گفتگو کردند که هر چه زود برای خود کاری شروع کند و زندگی خود را اداره کند.
اما آلبرت تصمیم داشت هیچ گاه گرفتار چیزی که آنرا پیگردی می نامید نشود.
پیگردی برای پول پی گردی برای شهوت یکی از کارهائی که فکری کرد از عهده اش بر می آید آموزگاری بود و فکر می کرد و زندگی خود را اداره کند.
پیگردی برای پول پی گردی برای شهرت یکی از کارهائی که فکر می کرد از عهده اش بر می آید آموزگاری بود و فکر می کرد که بهتر است این کار را پیش بگیرد و به تدریس درسی بپردازد که خود به آن علاقه دارد اما این کار گواهینامه می خواست که دانش آلبرت برای آن اندک بود گرچه آلبرت از مدرسه متوسطه گواهی نداشت اما پدر و مادرش عقیده داشتند که مهارت او در علم ریاضی برای ورود او به یک کالج فنی کافی است و خود آلبرت هم با این کار موافق بود خانواده اش موافقت کردند که فعلا برای امتحان آلبرت را به دانشکده پلی تکنیک سوئیس واقع در شهر زیبای زوریخ بفرستند.
و هزینه زندگی در سوئیس از قرار ماهیانه یکصد فرانک است.
این مبلغ حتی در آن روز هاکم و بی مقدار بود اما آلبرت ناچار بود با آن پول زندگی کند.
پس رهسپار سوئیس شد.
آلبرت برای فرا گرفتن دروس حیوان شناسی و گیاه شناسی زحمت بسیار کشید و با زبانهای خارجه نبرد کرد.
تنها امتحان ریاضی بود که او را دلگرم می کرد و گیاه شناسی زحمت کشید و با زبانهای خارجه نبرد کرد.
تنها امتحان ریاضی بود که او را دلگرم می کرد هیچ چیز برایش مهم نبود مهم نتیجه امتحانات بود انتظار چندان طول نکشید.
هر زوک متصدی دانشکده برایش پیغام داد که می خواهد او را ببیند.
آلبرت به دفتر دانشکده آمد متصدی با تندی گفت انیشتین امتحانات نشان داد که شما شایستگی ندارید که شاگرد این دانشکده باشید.
آرامی و متانت آلبرت باعث شد که بر روی هرزوک تاثیر گذاشت و به او گفت به مدرسه در آرا و سری بزن.
با اکراه و ناراحتی بسیار عازم شهر آراو شد و در آنجا وارد مدرسه متوسطه گردید.
پس از مدتی در آنجا برای اولین بار آلبرت خرسند شد زیرا بر خلاف تصور او در آنجا از مشق و انضباط شدید خبری نبود.
در آنجا در کلاسها بحث آزاد در می گرفت هر درسی استادان گوناگونی داشت و برای درس علوم آزمایشگاه مجهزی بود و بهر حال آلبرت توانست با درس هائی که از آنها چندان رضایت نداشت کنار آمد.
و تصمیم گرفت عقب ماندگی های خود را جبران کند.
یکی از استادان به نام پرفسور ونیتلر به این جوان آرام که به شدت مشغول کار بود علاقمند شد و یک روز او را برای شام به خانه دعوت کرد.
آلبرت ابتدا نپذیرفت ولی او اصرار کرد.
در آن روز به آلبرت خیلی خوش گذشت به طوری که تصمیم گرفت که اطاقی در همان خانه بزرگ در اختیار خود قرار دهد و اسباب و اثاثیه اش را به آنجا منتقل کند.
او با خانواده پرفسور ونتیلر بسیار صمیمی شده بود دوستی خانواده ونیتلر با انیشتین قوت گرفت بطوری که سالها بعد به ازدواج یکی از پسران ونیتلر با خواهر آلبرت مایا انجامید.
و در مدت یکسال آلبرت دیپلم خود را گرفت و این آمادگی را یافت که وارد دانشکده پلی تکنیک شود.
ورود به دانشکده پلی تکنیک: آلبرت در دانشکده پلی تکنیک بعنوان دانشجو ثبت نام نمود و تمام اوقات فراغت خود را در آزمایشگاه های فیزیک می گذراند و بیشتر کارهای فیزیک دانان بزرگ را مطالعه می کرد.
از ریاضیات روگردان شده بود و برایش آشکار شد که تنها فیزیک مورد علاقه اوست.
اما پایه قوی ریاضیات منشاء علم فیزیک است و هنگامی که مسائل را بررسی می کرد محاسبات پیچیده آنها را دیگران برایش انجام می دادند.
آلبرت دوستی به نام مارسل گروسمن داشت.
هنگامی که امتحانات نزدیک بود آلبرت خیلی نگران بود چون سرکلاسها حاضر نشده بود اما گروسمن دفترهای بسیاری داشت که حاوی مطالب مفصلی بود که سرکلاسها تدریس می شد و به این ترتیب آلبرت در مدت چهار سال تحصیل در پلی تکنیک یادداشتهای دقیق و کامل گروسمن باعث شد که آلبرت از امتحانات پیروز بیرون آید.
در یکی از کلاسهای آلبرت دختر مو سیاهی بود که از اطریش برای تحصیل به آنجا آمده بود و دانشجوی علوم بود او دختری کوتاه قد و گوشتالود بود چشم مشکی داشت و بندرت لبخند بر لبانش ظاهر می شد.
اسمش میلوا مارتیچ بود.
آلبرت به او علاقمند شد و در این هنگام آنها دانشجوی سال سوم دانشکده بودند که قرار گذاشتند پس از فارغ التحصیل ازدواج کنند.
دوران کارمندی: آغاز قرن بیستم بود که آلبرت انیشتین دوره پلی تکنیک را به پایان رسانید.
روزی نامه ای از خانواده اش دریافت کرد که در آن نوشته شده بود پس از این دیگر ماهیانه یکصد فرانک را دریافت نخواهد داشت.
این نامه سبب آشفتگی او گردید.
او خیلی به دنبال کار گشت و تصمیم گرفت دانشیار شود.
پیش هر کدام از استادان می رفت آن را به بهانه ای نمی پذیرفتند.
سرانجام اولین کار خود را آغاز کرد در شهر ونیترتور در یک مدرسه فنی یک آموزگار فیزیک مریض شد و انیشتین موقتا به جای او استخدام شد.
اما این کار زیاد طولانی نبود و استاد قبلی بعد از مدتی برگشت.
حال انیشتین برای جستجوی کارش چند فرانکی داشت اما قبل از آن که کاری پیدا کند بارها اتفاق افتاد که گرسنه به جستجوی کار رفت و در این هنگام معلم خصوصی دو پسر شد که در مدرسه شبانه روزی درس می خواندند این کار مورد علاقه او بود.
و چنان پیشرفتی در آنها مشاهده کرد که تصمیم گرفت مسئولیت بقیه درسهای آنها را به عهده بگیرد.
اما این کار موجب ناخرسندی شد و باعث اخراج او گردید.
به شهر زوریخ برگشت و دوباره به دنبال کار گشت.
اکنون براستی گرسنه و ناراحت بود او بسختی زندگی می کرد.
تا این که در گروسمن دوست قدیمی اش ماجرا را فهمید.
پدر مارسل در دستگاه دولت نفوذی داشت و توانست ترتیبی دهد تا آلبرت در اداره ثبت اختراعات در شهر برت استخدام شود.
اما ماهیانه 3 هزار فرانک حقوق می گرفت بعد از انتقال به شهر برن انیشتین با میلوا مارتیچ ازدواج کرد این زن کمی از انیشتین مسن تر بود و مذهب ارتودکس داشت.
میلوا به هیچ وجه در هنر جلب دوستی و ابراز صمیمیت نسبت به اطرافیان و ایجاد روابط مطبوع مهارت نداشت و از این رو زندگی آنها دلپذیر نبود.
با این حال در سالهای اول ازدواج به او خوش گذشت و از زندگی خانوادگی لذت برد.
طولی نکشید که رئیس او متوجه شد او به آسانی نقشه ها و طرح های اختراعاتی را متوجه می شود و به سرعت کار می کند وکار یک روز را در مدت دو یا سه ساعت انجام می دهد.
در اداره ثبت اختراعات کار با دستگاه های علمی در او ذوقی بوجود آورد و دستگاهی که وی در همان اوقات جهت اندازه گیری بارهای ضعیف الکتریکی اختراع کرد هنوز هم مورد استفاده است.
نیروی باطنی آلبرت انیشتین با فیزیک رابطه ناگسستنی داشت و سرتاسر وجود او را قبضه نموده بود.
او عقاید ناآشنایی داشت تصورات تازه ای بودند درباره حرکت نور و فضای خارج و معتقداتش آنقدر غیرعادی بودند که نامی برای آنها وجود نداشت، انیشتین هنگامیکه درباره کارهایش سخن می گفت کلمه فرضیه نسبیت را بکار می برد.
هیچ گاه نمی دانست که کلمه منتخب او تنها در دنیای علم بلکه در امور روز مره نشان مشهوری خواهد شد.
آپارتمان کوچک آنها محل ملاقات جوانان متعدد شده بود همه اعضای این گروه جوانان مبتکر بودند و با این که عقاید انیشتین با معتقدات سایر دانشمندان سازش نداشت اما با فرضیه تازه انیشتین موافقت کردند.
پس از تولد اولین فرزند او که پسر بود و بنام آلبرت نامگذاری شد سبب آویختن کهنه های بچه در راهرو ساختمان تشکیل جلسات تق و لق شد.
انیشتین اغلب اوقات بچه را بگردش های طولانی می برد هنگامیکه دومین پسرش ادوارد متولد شد انیشتین بشدت گرفتار کارهای علمی خود بود.
در یکی از روزهای ماه زوئن 1905 انیشتین چکیده افکار علمیش در چند سال را بصورت گزارش به مجله علمی آنالن در رشته فیزیک در لایپزیک آلمان پست کرد.
در سال 1905 در مجله آنالن فیزیک 5 مقاله ازدواج شد اما نویسنده برای هر یک از 5 مقاله در باب موضوعهای گوناگون ارزش یکسان قائل بود اما یکی از این مقاله ها بود که در دانشگاه را به روی او گشود مقاله ای تحت عنوان«سنجش ابعاد مولکول از یک راه نو» منتشر می شد.
عنوان دومین مقاله ای که در همین سال انتشار یافت«درباره نظری مربوط به تولید و تبدیل نور» بود که در فیزیک اصطلاحا«اثر فتوالکتریک» به آن داده شد.
کشف اخیر بر اعتبار فیزیک کوانتا افزود و به پیشرفت کارهای میناب سنجی بسیار کمک کرد و بعدها پایه اصلی ساختمان تلویزیون و تهیه اتاقک فتو الکتریک شد و بعدها جایزه نوبل نیز به اعتبار کشف همین اصل به او داده شد .
موضوع سومین مقاله او بحث بر سر حرکات غیر منظم کوچکترین شناور در یک مایع است .
چهارمین مقاله در حقیقت معضل ترین مقاله بود که 30 صفحه مجله را تحت عنوان ‹‹ الکترودینامیک اجسام متحرک ›› پر کرد .
مقاله به هیچ مأخذی استناد نکرده و نظر هیچ یک از دانشمندان را دلیل نمی آورد و زیر نویسی نداشت و مقاله پنجم او تحت عنوان ‹‹ آیا سختی یک جسم به انرژی محتوی آن بستگی دارد ؟
›› به قصد بیان نظریه نسبت از وجود نیروئی شگرف و با سابقه خبر داد و همان نیروئی که بعدها جهان را بلرزه در آورد رازی نهفته آشکار شد و بهره برداری از انرژی اتم را ممکن و جلوه گر ساخت فرضیه هایش منتشر شد .
در برلین ، در پاریس ، در لندن و در سرتاسر اروپا دانشمندان با شگفتی گیج کننده ای آن را خواندند .
عقیده اساسی تازه ای بود که کاملا با معتقدات قبلی آنها مغایر بود .
در دانشگاه برلین یکی از فیزیک دانان که شهرت جهانی داشت نظریه نبیت او را مطالعه کرد و تصمیم گرفت با نویسنده آن ملاقات داشته باشد و بنابراین پروفسور ماکس فون لاو به این قصد بلیط قطاری خرید و به شهر برن رفت .
وقتی که پروفسور ماکس انیشتین را دید از دیدن او تعجب کرد زیرا آن مرد جوانی بود که به یک پسر بچه شباهت داشت .
اما علم و دانش پیر و جوان و زشت و زیبا نمی شناسد .
در هر صورت سرانجام از انیشتین دعوت شد که در کنفرانسی که از دانشمندان بزرگ اروپا در زالتز بورگ اطریش تشکیل می شد سخنرانی کند .
انیشتین از این دعوت بسیار خوشحال بود و هنگامی که در مقابل مردان بزرگ و در برابر میز سخنرانی قرار گرفت لباسی چروکیده اش بصورت بسیار بدی از شانه هایش آویزان بود و توده سیاهی از موهای بلندی بر روی شانیش ریخته شده بود .
اما او بی توجه به ظاهر خود غرق در بیان نظریه های خود بود کم کم صحبت هایش توجه دانشمندان را جلب کرد و این بزرگان به نبوغ فکری او پی بردند و او مطالبی را عنوان نمود که تا آن وقت هیچ کس نتوانسته بود آن را عنوان کند .
پس از کنفرانس انیشتین دوباره به شهر برن و اداره اش برگشت .
در زوریخ همه مبهوت بودند این مرد فارغ التحصیل پلی تکنیک زوریخ بود چرا حال یکی از استادان آنجا نیست و به نظر عهده ای این کار خنده دار بود که این شخص در بین آنها باشد اما از وجود او استفاده نشود .
دانشگاه زوریخ که کوچکتر از پلی تکنیک بود کرسی استادی فیزیک آنجا خالی بود خوشحال شدند ، دکتر کلانیر رئیس آنجا این پست را به انیشتین پیشنهاد کرد اما اشکالی در کار بود او باید برای اینکه استاد دانشگاه شود برای مدتی دانشیار باشد دکتر کلانیر شرایطی را به وجود آورد که انیشتین هم در اداره اش کار کند و هم مدتی از روز را در دانشگاه برن تدریس کند .
آلبرت انیشتین کار تدریس را مناسب خود ندانست مسائل جدیدی توجه او را جلب کرده بود و همین سبب شد که تدریس را به مبحث حوادث منحصر کند و فقط دو دانشجو در کلاس درسش شرکت می کردند .
موضوع درس نیز معلوم و مشخص نبود و بیشتر اتفاقی تدریس می شد .
یک روز وقتی وارد کلاس شد نفر سومی هم در کلاس حاضر بود نفر سوم دکتر کلانیر از دانشگاه زوریخ بود دانشیار جوان طبق معمول کارش را به آرامی و بدون تشریفات و احیانا بدون قید و احتیاط آغاز کرد .
دکتر کلانیر آشفته شد و گفت این رسم تدریس مردی که در آینده باید استاد شود نیست پس از ختم کلاس او با انیشتین به گفتگو پرداخت و گفت : جناب دکتر باید این مطلب را تذکر دهم آنچه از تدریس شما انتظار داریم این نیست و خوب نیست تنها دو دانشجو در کلاس شما باشند .
انیشتین سخن او را قطع کرد و گفت : استاد حق با شماست من شایستگی چنین کاری را ندارم .
من که ادعای استادی ندارم پیشنهاد می کنم کس دیگری را در نظر بگیرید .
دکتر کلانیر ناراحت شد و گزارش داد که این دانشیار باید رد شود اما فقط یک نفر دیگر کاندیدای دانشیاری بود و آن دکتر فردریش آدلر از اهالی وین دوست و همشاگردی سابق انیشتین بود اما هنگامی که خود دکتر آدلر از جریان باخبر شد نامه ای نوشت که از اینکه افتخار احراز چنین مقامی را نصیب من کردید بسیار خوشحالم اما بهتر است آلبرت انیشتین را بپذیرید زیرا من خود را در برابر این مرد کوچک و ناتوان می بینم .
هنگامی که رسما مقام دانشیاری دانشگاه زوریخ که پس از سالها کار در کنار استادان بدست می آید انیشتین پیشنهاد شد او در سنین جوانی بود .
دوران استادی دانشگاه : از جنبه مالی قضیه استادی صاحب امتیاز بزرگی نبود و حقوقی که به او می پرداختند بیش از آن نبود که در دفتر ثبت اختراعات به او می دادند و حال آنکه اکنون در شهر صاحب مقام اجتماعی مهمی بود و دیگر نمی توانست زندگی را مانند گذشته با بی قیدی بگذارند اولین احساسی که از حضور او در این اجتماع کوچک بوجود آمده بود ، این بود که این شخص سر مخالفت با این جمع دانشگاهی را دارد ، زیرا رفتار او در این محیط با همه یکسان بود .
او با دانشجویان و رئیس دانشگاه رفتار یکسان داشت .
چند ماهی که گذشت برای انیشتین روشن شد که استادی دانشگاه چنگی به دل نمی زند زیرا مجبور بود که وقت بسیاری برای تهیه سخنرانی ها صرف کند تاکنون فرضیه نسبیت او مانند استخوان بندی خانه ای بود که کار ساختنش را آغاز کرده بود .
بسیاری از سازمانهای علمی از او دعوت می کردند که برایشان سخنرانی کند و از آنجا که دوست داشت بیشتر اوقات خود را صرف کارهای خود بکند از دعوت سازمان هایی که راه طولانی داشتند صرفنظر می کرد از زندگی انیشتین در زوریخ مدت زیادی نگذشته بود که دانشگاه پراگ از او دعوت کرد به عنوان استاد در آنجا تدریس کند .
دانشگاه پراگ در آن عصر یکی از برجسته ترین دانشگاه های جهان بود و عاقبت او این مقام را پذیرفت .
در ابتدای کار دانشجویان از اینکه از او کمک بگیرند اکراه داشتند و در برابر استاد که در بحر تفکر غوطه ور بود باتری آمیخته به احترام می ایستادند .
از دانشگاه های کشورهای دیگر اروپا پیشنهاد استادی برای انیشتین می رسید اما او عقیده داشت که دلیلی ندارد بی جهت کارش را رها کند و کار مشابه ای را آغاز نماید جنگ کوچکی در کشور بالکان شروع شده بود صلح جهانی تهدید می شد و می رفت که به جنگ جهانی تبدیل شود .
آشوب و ناامنی در وضع پراگ اثر گذاشته بود .
در همین هنگام فدرال پلی تکنیک همان مدرسه سابق انیشتین به او پیشنهاد استادی را نمود .
انیشتین این پیشنهاد را با میلوا مطرح کرد و میلوا خوشحال شد و گفت میل دارم این شهر کهنه و پوسیده را رها کنی .
به ناچار آلبرت انیشتین به متصدیان امور دانشگاه گفت : که پس از پایان دوره تابستان 1912 او آنجا را ترک خواهد کرد و سپس خانواده انیشتین به زوریخ برگشتند هنگامی که انیشتین به مدرسه سابقش به عنوان استاد بازگشت برق شادی به خصوص در چشمانش می درخشید زیرا به عنوان استاد برجسته ای به آنجا برگشت .
همان استادانی که او تعظیم می کردند اما او هنوز کارهای زیادی داشت که می بایست انجام می داد در زوریخ دستیار جالبی به چنگش افتاد زیرا مارسل گروه من در آنجا بود .
آگاهی بسیار مارسل از حساب ریاضی انیشتین را از بسیاری از زحمات محاسبات رهایی داد کارش باشد تا هر چه تمامتر ادامه داشت .
در پایان سال 1913 کنگره فیزیکدانان آلمانی در شهر وین تشکیل می یافت از انیشتین نیز دعوت شده بود که خلاصه ای از نظریه جدید خود را درباره میدان ثقل عرضه نماید .
همچنین فرهنگستان علوم پروس در برلین از انیشتین دعوت نموده بود که به عضویت این فرهنگستان در آید .
این دعوت شامل امتیازات فراوان بود .
افتخار ، حقوق بالا و همچنین تماس دائمی با گروه کثیری از استادان طراز اول فیزیک و ریاضی از امتیازات عضویت او در این آکادمی بود .
انیشتین مدتی در وجود خود دچار بحران و تردید بود بالاخره این جدال داخلی خاتمه یافت و تصمیم گرفت پیشنهاد مزبور را قبول کند و شاید برخی عوامل شخصی و خانوادگی نیز در این تصمیم مؤثر بود .
انیشتین در برلین عمومی داشت که مال و اموال زیادی داشت و دختر این عمو به نام الزا بیوه بود .
انیشتین به خاطر داشت که این دختر عمو در آن هنگام که شوهر نکرده بود گاه گاهی در مونیخ نزد ایشان می آمد و دختری همواره مهربان و خوش خلق بود و با تصور اینکه با انتقال به شهر برلین از مصاحبت چنین دوست دلپذیری بهره مند خواهد شد موجب گردید با نظر مساعدی تصمیم قطعی را بگیرد و در پایان سال 1913 زوریخ را ترک گفت و دیری نگذشت که جدائی موقتی او و همسرش به قطع پیوند همیشگی مبدل گردید .
و آن وقت که او از زن و فرزند جدا می شد ، گویا خودش می دانست که این جدایی همیشگی است و به هنگام وداع با دو پسرش بسیار پریشان و غمگین بود شاید این تنها یاری بوده است که او را گریان دیده باشند .
انیشتین در زندگی علمی برلن : برای آلبرت انیشتین زندگی در اینجا همانطوری بود که او داشت از اقامتش در برلن چندی نگذشته بود اما کاملا در آنجا جا افتاده بود اطاقی اجاره کرده بود و احتیاج خود را به حداقل محدود کرده بود برای اولین بار آنقدر آزاد بود که تمام افکار خودش را متوجه کارش کند .
زندگی بدون میلوا و بچه ها چندان جالب نبود اما تمرکز حواسش در روی کارهایش جایی برای تأسف باقی نمی گذاشت .
پدر انیشتین مرده بود مادرش با مایا خواهرش که به عقد لکی از پسران وینتر در آمده بود زندگی می کردند مادرش به آلبرت نوشت اکنون که در برلین هستی به دیدن عمو رودی که در هابر لندشتر اسه زندگی می کند بروی و او را ملاقات کنی .
عمو رودی از دیدن براده زاده اش خوشحال بود و به مناسبت ورود او به برلین و راه یافتن برادر زاده سی و چهار ساله اش به فرهنگستان علوم برلین جشنی به پا کرد و همه افراد فامیل را دعوت کرد سرانجام رفتن او به منزل عمومیش بیشتر شد و اطاقی در منزل عمویش اجاره کرد حداقل فایده این کار این بود که از سلامت غذایی بهره مند میشد .
تمام کوشش های او متوجه تحقیقاتش بود در مدت یکسال توانست تکمیلی با اهمیتی بر فضیه نسبیت منتشر سازد .
ضمنا آلمان به همسایگانش بلژیک و فرانسه تجاوز کرده و به آنها تاخته بود و جنگ جهانی اول به شدت در می گرفت .
انیشتین از جنگ بی زار بود و خود را به کلی از مسائل اجتماعی کنار کشیده بود و در یکی از روزها بدون سر و صدا انیشتین ولزا ازدواج کردند و در همان خیابان ها برلند اشتر اسه آپارتمانی برای خودشان و دو دختر الزا اجاره نمودند .
رهبران آلمان کوشش می کردند وانمود کنند که گناه جنگ به هیچ وجه گردن آنها نیست آنها بهترین دانشمندان و هنرمندان خود را گرد هم آوردند و آنها را وادار نمودند تصویب نمایند و عملیات نظامی آلمانها را موجه جلوه گر نمایند .
92 نفر آنان تصویب نامه را امضاء کردند اما انیشتین به آن تصویب نامه کاری نداشت او به سایر اعضاء چنین گفت : ‹‹ اکنون دیگر خیلی دیر شده است که بیافتن مقصر بپردازیم بهتر است کوشش کنیم تا مجددا صلح برقرار گردد ›› .
همچنین انیشتین می گفت : ‹‹ برای من بهتر است قطعه قطعه شوم تا در این جنگ شرکت داشته باشم ›› بدین ترتیب نظر آلمانها نسبت به او برگشت و از این پس او با بدگمانی می نگریستند و اکنون برای نفرت از او سه دلیل داشتند : 1 .
جنگ جهانی آنها را تصویب نکرده بود .
2 .
تبعه کشور سوئیس بود .
3 .
از نظر مذهب از قوم یهود بود .
معروفیت جهانی : فرضیه نسبت انیشتین از رابطه میان زمان ، مسافت ، ماده و نیرو سخن می گفت و مطلب آن بقدری پیچیده بود که تنها دانشمندان کهنه کاری توانستند امیدوار باشند از مفهوم کلی آن سر در می آورند .
اگر فرضیه های انیشتین درست بودند ستاره هایی که در مدار خورشید قرار داشتند اندکی خارج از محل حقیقی خودشان به نظر می آمدند اما متجمین چگونه می توانستند این ستاره ها را که آنقدر به لبه درخشان خورشید نزدیک بودند بیشتر تنها کاری که می توانستند انجام دهند این بود که منتظر کسوف کامل باشند .
جنگ جهانی اول در سال 1918 پایان یافت در ماه مارس سال بعد کسوف کاملی گرفت .
انجمن سلطنتی انگلستان گروهی را به آفریقا و برزیل که بهترین مکان برای دیدن کسوف بود اعزام کرد .
منجمین تجهیزات عکس برداری دقیق همراه خودشان بودند انیشتین توجهی به این مسائل نداشت او به شدت مشغول کارش بود و در فرهنگستان علوم به مطالعات خود ادامه می داد .
یک روز صبح الزا بسته ای را روی میز کار او گذاشت و گفت که اینها عکس هایی است که منجمین از کسوف تهیه کرده اند و عکس ها گواه بر فرضیه نسبیت انیشتین بود .
روزنامه ها به زبان های گوناگون در کشورهای مختلف داستان های بسیار زیادی درباره او می نوشتند سیل تقاضا نامه برای ایراد سخنرانی از دانشگاه ها و انجمن ها و سازمان های کارگری بسوی او روان شد و کودکانی که هیچ گاه او را نمی دیدند به نام او نامگذاری می شدند و برایش مدال های افتخار زیادی ارسال شد .
سفرهای انیشتین : اولین سفر انیشتین در سال 1921 صورت گرفت .
انیشتین همراه الزا با کشتی به آمریکا رفتند و در آنجا توسط خبرنگاران و عکاسان مورد مصاحبه و عکس برداری قرار گرفتند و در مسیر حرکت مردم خیلی از او استقبال کردند و کاغذها و پرچم های سفید بر سر و روی اتومبیل انیشتین می ریختند و هواپیماها به افتخار او در آسمان بغرش در آمدند .
او در این سفر با رئیس جمهور وقت وارن هاردینگ ملاقات کرد و در دانشگاه های زیادی از جمله پرینستون هاروارد کولومبیا سخنرانی کرد .
انیشتین در سال 1922 به انگلستان سفر کرد .
انیشتین در انگلستان در قصر لرد هالدین زندگی می کرد و در این محل بود که با بسیاری از شخصیت های بزرگ انگلیسی ملاقات کرده در هنگام شب برای شام بسیاری از بزرگان انگلستان از جمله پروفسور ادنیگتون ، رئیس شورای سلطنتی جرج برنا درشا و نمایشنامه نویس مشهور سرا سقف کانتر بوری و بسیاری دیگر حضور داشتند و گفتگوهای مهمی که بیشتر آنها با کار انیشتین پیوند داشت درگیر شد .
مسافرت به فرانسه : انیشتین به یکی از نواحی آرای که در نزدیکی زادگاهش بود برگشت اما در اثر اغتشاش که گسر داگرد اروپا را قرار گرفته بود جای مناسبی وجود نداشت ، جنگ مملکتش را بصورت کشتار گاهی در آورده بود ، بی کاری فراوان بود و او برای اولین بار تلاش کرد که از نیرو و موقعیت و شهرتش برای دستگیری مردم بیچاره استفاده کند .
این کار نتیجه مطلوب نداد تنها اثرش این بود که خشم عده ای از آلمانیها را بر انگیخت اما او تمام تلاش خود را کرد و با مؤسسات خیریه همکاری می کرد .
فیزیکدان بزرگ فرانسوی پل لانژن پس از فرضیه نسبت ارزش علمی انیشتین را درک کرده بود ، او تلاش کرد تا کالژد و فرانس واقع در پاریس از انیشتین دعوت به عمل آورد انیشتین دعوت کالژ دو فرانس را قبول کرد و در اواخر مارس 1922 وارد پاریس گردید .
روز سی و یکم مارس انیشتین اولین درس را در کالژ دو فرانس تدریس نمود فقط کسانی