شاد باش به سیمُرغ
((انسان ، آن چیزی میشود که می پرستد))
« پرستش » درفرهنگ سیمرغی، با صلوه درشریعت اسلام، فرق دارد .
« صلوه » ، بیان عبودت انسان و تعظیم الله ، یا بسخنی دیگر، گواهی دادن برآنست که وجود انسان، « گوهری جداگانه » از الله و« ناچیزدربرابر» الله است ، وباید، درهرکاری وهرگفتاری و هراندیشه ای ، اقرار به این غیریت خود با الله ، در اقرار به عبودیت خود، و درشهادت دادن به عظمت اوکرد .
ولی « پرستش» درفرهنگ سیمرغی، برای« پیدایش بُن جشن ازخود انسان میباشد ،که خداست » پرستش که« شادونیتن» باشد ، گرفتن جشن عروسی ( شادی) انسان، با خداست.
سیمرغ ( رام ) ، دراین عروسی ، بُن جشن یا نطفه جشن درروان انسان میشود .
درفرهنگ سیمرغی ،نیایشگاه ،« جشنگاه عروسی خدا با انسان » بود.
جشن که همان « یسنا» باشد ، سرود نی(موسیقی) است.
پرستش، برپاکردن جشن عروسی خدا با گیتی وبا انسان است .
« ُهما » در زمین، « گنج شادی درهستی هرِانسانی » میگردد.
هما، گنج عروس میگردد .
شادشدن ، برپاکردن جشن عروسی سیمرغ یا« شاده» باانسان و با گیتی ست.
« شاده » ، نام سیمرغ یا خداهست خدا، بُن ِ شادی درزمین است که دردل هرانسانی کاشته شده
است:
دربلخ ، زادگاه مولوی
نیایشگاه ِ شاد ویا نوشاد
ویا نیایشگاه « هما = سیمرغ » بود
هما یا سیمرغ یا سمندر
خود را به شکل تخم ها، به زمین فرو می پاشد
تا درهرجانی ، در زمین ،« گنج نهفته» گردد
چگونه ُهما (= خدا )
گنج نهفته، درتن ِ انسان ، میگردد ؟
هما ، خدائی که خود را نثار= نسار میکند
نسار= سایه
ای هُمای زیبا، شاد باش
ای هما، کز سایه ات ، پَر یافت کوه قاف نیز
ازسایه تو ای هما، همه چیزها، پروبال پیدا میکنند
ای همای خوش لقای آن جهانی ، شاد باش
هم ظریفی ، هم حریفی ، هم چراغی ، هم شراب
هم شاهدویار، هم شمع ونوری ، هم شراب(پدیدآرنده گوهر)
هم «جهانی»، هم نهانی، هم عیانی، شادباش
تو خودت جهان (= گیتی ) میباشی
تحفه های آن جهانی ، میرسانی دمبدم
شادباش که« نثار» باشد، نام «سیمرغ درخودافشانیش» هست
میرسان و میرسان ، خوش میرسانی، شاد باش
ای جهان ، وی زمین راجمله «گنج»
خویشکاری هما ، شاد کردن وجشن ساختن جهانست
خویشکاری هما ، گنج یا کنزمخفی درهرتنی شدنست
تا زمین ، گوید ترا : کای آسمانی – شاد باش
هما درسایه انداختن برزمین،درآنچه زمینی است«گنج» میشود
« بهمن وهما » ، « کنزمخفی »، در هرانسانی درگیتی هستند
چرا مولوی به ُهما ، شاد باش ( تحیت وتهنیت) میگوید ؟
چرا مولوی به پیشوازهما میشتابد ومیخواهد ازسایه هما، نواخته شود ، تا خودش، پروبال درآورد، وهما شود ؟
چراهما درسایه انداختن ، انسانهارا ، ازخود آبستن می کند ، وهمه، جوجه های هما میشوند و پر اورا می یابند.
داستان سیمرغ وزال یا (فلسفه زندگی انسان)
داستان سیمرغ و زال درشاهنامه ، افسانه ای خام برای کودکان نیست ، بلکه فلسفه ِ بنیادی زندگی ِ هرانسانی هست .
شاهنامه، سرودهائیست که گرد ِ « پیکریابی سیمرغ خدای ایران ، در پهلوانان وضد پهلوانان » میچرخد ، و وارونه آنچه پنداشته میشود، شاهنامه ، نامه سیمرغ ( شاه ، نام ویژه سیمرغ است ) ، و کتابیست کاملا « دینی » .
فقط « مفهوم دین» در فرهنگ سیمرغی ، صد و هشتاد درجه ، با « مفهوم دین در ادیان ابراهیمی و زرتشتی » فرق دارد .
این دین ، پدیده « واسطه » را میان وجود خدا ووجود ِانسان ، یا خدا و گیتی ، نمیشناسد .
سیمرغ یا هما ..
خودش را که خوشه همه جانهاست ، میافشاند، وخودش ، گنجی نهفته درزمین ( = تن ) هرانسانی میگردد .
دراین دین ، خدا ، خودش ، به گیتی وانسان ، « تحول می یابد» ، خدا ، گیتی و انسان « میشود » .
خود ِ خدا ، تبدیل به گنج نهفته، در وجود هرانسانی میگرد .
خود خدا ، « گنج عروس »، درتن انسان میگردد .
معنای « جان » درفرهنگ ایران:
جان ، دراصل ، « گیان » میباشد ، که هم به معنای « آشیانه سیمرغ » و هم به معنای « آبگیر» است .
« گی » که پیشوند « گی+ یان= جان » میباشد ، بنا بر فرهنگ معین ، نام مرغ ابلقی است که پرش را برسر پیکانها میزنند ، واین سیمرغ ( باز= وای) است ، و« گی » ،به معنای تالاب و استخرآب نیزهست .
جان ، درفرهنگ ایران دوچهره و برآیند دارد ، یکی « شیرابه ومان وشیره وجود » است ، و دیگری، « اصل جنبش و اصل عشق » است که به شکل « باد وابر» نمودارمیشود .
سیمرغ ، درست همین باد و ابرسیاهست که میبارد، و در خنب تن ، هم شیره وجود انسان ( آب)، وهم مرغ چهارپرضمیر میشود .
« گی » که پیشوند جان ( گیان) میباشد ، درشکلهای 1- ژی ( ژیان ، ژیو ) 2- جی ( جیو) درزبانهای گوناگون ایرانی باقی مانده است .
نام اصفهان یا بخشی ازاصفهان، « جی » بوده است .
معنای اصلی « جی = گی = ژی » در گویش دوانی باقیمانده است که مارا به مفهوم « جان » درفرهنگ ایران راهنمائی میکند .
درگویش دوانی « جی ji » ، به معنای « یوغ ، هنگام خیش کردن » است .
یوغ ( یوگا در سانسکریت ) مانند ِ سنگ وسیم....
، اصطلاحی ، برای بیان « بُن عشق در آفرینش زمان وجهان و انسان» میباشد.
پس جان ( گیان = ژیان = جیان ) ، به معنای « خانه همآغوشی سیمرغ وبهرام ، یا بُن پیدایش جهان وزمان و انسان » ، یا همان « آبادیان = خانه آباد، بیت معمور » در بندهش وگرشاسپ نامه اسدی توسی است .
پس « جان= گیان » ، بُن آفریننده زمان و جهان و انسان است .
دریافتن مفهوم « جان » در غزلیات مولوی و سایر عرفاء ایران ، نیاز به شناخت این معنا دارد .
« جان » ، اصلیست که خودش،خودش را می بیند ، ازخودش درجوش است.
خودش را میپرستد .
خودش به خودش ، عشق میورزد ( بُن عشق ومهر) است .
گستره ِ این معانی ژرف ، در غزل مولوی ، باز تاب شده است که :
جان ، آب لطیف دیده خودرا درخویش، دوچشم را گشاده ازخود، شیرین ، چنانک شکّر وزخویش به جوش، همچوباده خلقان بنهاده چشم درجان جان، چشم به خویش درنهاده خود را ،هم خویش، سجده کرده بی ساجد و مسجد و سجاده هم برلب خویش، بوسه داده کای شادی جان و، جان شاده هرچیز، زهمدگر بزاید ای جان ، تو زهیچکس، نزاده « دین» ، بینشی هست که ازهمین گنج نهفته درزهدان، یا آبگاه وجود هرانسانی ، پیدایش می یابد .
این « اصل ازخود شیرین » ، « ازخود درجوش » ، « بیننده درخود» ، « آنکه ساجد ومسجود خود و مسجد و کعبه خود » است ، انکه خود، عاشق وخود، معشوق خوداست ، آنکه « شادی جان » و جان ِشاده ( جان سیمرغ ) است ، و آنکه « خود زا= خود آفرین » هست، و درخود آفرینی ، فقط خود را تحول میدهد، جان انسان هست .
شناختن مفاهیم جان وجانان و « جان جان » در غزلیات مولوی با دانستن این مفهوم « جان » درفرهنگ ایران ، ممکن و مقدوراست .
این جان یا اصل خود زا و خودجوش ، همان تخم هماست که درتن انسان پرورده میشود ، و پر درمیآورد ،تا به معراج و وصال با هما برود .
خدا (= سیمرغ = یوغ = سین = عشق ) ، مجموعه همه خدایان (= مرغان ) است .
تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان پـر ّ ی تو ازکجا و ، ره بـام و نـردبان زکـجـا تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری .
تو میتوانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پروازکنی وبا خدا، بیامیزی .
ازآن پری که ازو یافتی، بکن پرواز هزارساله ره ، اندر پرت ، نباشد دور نیروهای ضمیر،یا« فـطرت انسان» درفرهنگ ایران ، چهارتا هستند، که همان « پـَرهای هما » میباشند .
« فطرت »، یا « بـُن انسان » ، هما یا فروهریست که همیشه در آمد وشد، وآمیزش با همائیست که مجموعه همه هما هاست.
خدا ، خوشه خدایانست.
حقیقت ، خوشه حقایق است .
فطرت انسان ، درفرهنگ ایران ، بکلی برضد فطرت انسان در قرآن است .
هما درسایه انداختن ، تحول به « هما در فطرت هرانسانی » می یابد .
هما ، مرغ چهارپر، در ضمیر هرانسانی، ویا « فطرت هرانسانی » میگردد .
درواقع ، دین ، زادن هما ( خدای مهر) یا خدا ئیست که هرانسانی بدان آبستن است ، ونام خود این خدا ، دین = دی = دای = دایه = دیو است .
با آمدن ادیان نوری( یهودیت ، مسیحیت ، اسلام ، زرتشتیگری ) ، انسان ازاین بُن ِ زاینده خود ، دورافکنده و تبعید میشود ، وبه اصطلاح ادیان ابراهیمی ، هبوط میکند .
آنچه را این ادیان ، « هبوط » میخوانند، چیزی جز « کـَـندن بُن خدا ، از وجود انسان » ، نیست .
ماهستیم که درجامعـه ، بنام داشتن ِ نقصی وکمبودی و گناهی ، ازبُن خود، گسسته و دور افکنده شده ایم .
ما ئـیم که پر و بال همای ضمیرمان را ، قیچی میکنند، تا نتوانیم به آشیانه امان ، نزد دایه امان، سیمرغ بازگردیم( سلب حق وتوانائی رفتن به معراج ازهمه انسانها ) ، و آنکه مارا باز، به آشیانه خود می برد ، خود ِ سیمرغست ، تا مارا باز، با « فطرت سیمرغیمان » ، آشنا کند ، تا باز، جفت سیمرغ بشویم ، تا باز به ما ، پـرتازه ای ازخود بدهد ، تا باز، بینش ما ، جام گیتی نما بشود ، که دریک آن ، گرد گیتی را می پیماید .
سیمرغ ، تنها به زال ، درهنگام فرودآمدن به گیتی، پـرخود را نمیدهد، بلکه به هرانسانی درفرود آمدن به گیتی ، پـرخود را نـثـار میکند ، به سخنی دیگر، پرخود را دراو، و ازاو میرویاند.
سیمرغ ، یا جانان، « خوشه همه جانها » است ، و شیوه آفریدن و دادن او ، شیوه الله ، نیست، که هرچیز ی را فقط به امانت میدهد، تا وقتی خواست ، پس بگیرد .
الله ، نمیتواند « خود را نثازکند ».
ولی سیمرغ یا هما ، در دهش و در آفرینش ، چیزی جز گوهر هستی ِخودش را ندارد، که بیافشاند و بپاشد .
« نـثـار» ، افشاندن گوهر ِخود هما هست.
سایه انداختن هما ، همان خود را نثار(= نسـار= سایه) کردن هما میباشد .
هرچند که « نثار» و « نسار» ، به نظر، دو واژه بیگانه ازهم میآیند ، ولی یک واژه اند.
یاد کردن ازهما و سیمرغ و عنقا و سمندر، یا یاد کردن از سایه هما ، یاد کردن ازفطرت و بُن گمشده خود انسان است ، که بی آن، نمیتواند زندگی کند .
با سرکوبی خرّمدینان ، دیگر نمیشد آشکارا ، یادی از « خرّم » ، وازاین خدائی کرد که جفت هرانسانی وبُن هرانسانی است .
ولی این خدا، نامهای فراوان داشت که ایرانیان میشناختند، وعربها ازآن بیخبر بودند .
خرّم ، که « خور+ رم » میباشد ، به معنای « خونابه و شیرابه نی » است.
« شیرابه گیاهان و میوه ها و باده » ، برترین نماد « عشق و آمیزش » بود، و خدا ، همین « شیره و لباب در درخت کل هستی » شمرده میشد .
انسان ، تخمیست که از خدا ، که آب ( آپه = آوه ، باده ) است ، میروید و گوهرش پدیدارمیشود .
بینش حقیقت ، پیدایش گوهر خود انسان است ، که بدان ، راستی گفته میشد .
مرا چو مست کنی ، زین شجر، برآرم سر بخنده ، دل بنمایم به خلق ، همچو انار ولی « هما» نیز ، که « هوم+ مایه » باشد ، به معنای « آب نی » است .
هنوز ُکردها به خدا ، « هوما » میگویند .
این شیره ویا مان ویا ژد ، که « جان جهان » شمرده میشد ، در« خرابه و خرابات » هم بود .
جستن گنج درخرابه و درویرانه ، همان جستن فطرت خدائی خود بود .
ویرانه ، « ویر+ یانه » میباشد .
ویرانه ، جائیست که « ویر» هست .
« ویر» ، چاه آب است .
چاه آب و قنات (= فرهنگ) ، که زهشگاه آب است ، اینهمانی با سیمرغ داشتند .
به همین علت معنای دیگر« ویر» ، فکر است ، چون روشنی ، ویژگی آب شمرده میشد.
ازاین آبست که درخت وجود انسان ، بارورمیشود و روشن میگردد و بینش ، پیدایش می یابد .
همچنین « ویره » به « عشقه یا پیچه که سن = سیمرغ نیزنامیده میشود » گفته میشود .
در سجستانی ( واژه نامه خمک ) ، ویره به معنای میل و اشتیاق و هوس وعشق است .
پس « ویرانه = ویر+ یانه » به معنای « خانه عشق و وصل و خانه سیمرغ » نیزهست .
انسان ، نیاز به گرفتن بینش وعشق ازکسی ندارد .
بینش، پیآیند آمیزش خدا (= آب ) با انسان (= تخم ) است .
با نوشیدن آب ، گیاه ، میروید و روشن میشود .
با نوشیدن باده(= بگمز= خدای ماه ) ، تخم انسان میروید و حقیقتش ، پدیدارمیشود .
این بود که گنج ، در ویرانه ، یا درخرابه و خرابات بود .
انسان درخرابه ( خرابات ) ، باده مینوشد تا گوهرش ، پدیدارشود .
باده ، که بگمز( بغ + مز= خدای ماه = سیمرغ )باشد ، خود خداست.
« خرابه » ، که «خور+ آوه » باشد، به معنای « خونابه وافشره ِ سیمرغ یا خدا » است .
« خر» معنای « نی » هم دارد.
خرخره که به گلو ( گرو= نی ) میگویند ، همین واژه « خر» است .
« آوه » یا « آپه » ، نام سیمرغ است .« مهراب= محراب » که مهرابه باشد ، به معنای «عشق سیمرغ » است .
نام دیگرسیمرغ ، « گلچهره » بود .
گلچهره ، به معنای آنست که ذاتش وگوهرش ، گل است .
همیشه شکفته و همیشه خندانست .
خواجوی کرمانی می گوید : خواجو چه خواهی ، اورنگ شاهی گلچهر خود را ، بنگر، « خور آئین » « خور آئین » ، همان معنای « خرّم دین » را دارد، که خواجو، ازگفتن آشکارش درآن زمان ، میپرهیزید .
« خور» ، معنای « خونابه = شیرابه » دارد، و درکردی به درخت سپیدار( سپنتا + دار= درخت سپنتا ) هم، خور، گفته میشود .
همچنین خواجو می گوید : شمسه چین نیست درتصور اورنگ ( = بهرام ) جز رخ گلچهر، ماهروی « خور آئین » نام دیگراین خدا ، گل کامکار بوده است .
خدا ، گل است .
خدا، گل میشود .
همه گلها ، پیکریابی خدایانند .
گل ، معنای خوشه را هم دارد .
ذات خدا ، خوشه است .خدا ، خوشه گندم و جو و انگوروخرما و ...
است .
خدا ، خوشه خدایان ِ گوناگونست .
حقیقت ، خوشه حقایق رنگارنگ است.
جائی حقیقت هست که خوشه حقایق هست .
درنیایشگاه سیمرغیان، همه خدایان ، جمع بودن .
زمان ، حلقه های به هم پیوسته خدایان است.
جائی خدا هست که خوشه خدایان هست .سیمرغ ( ارتا فرورد ) ، خوشه همه مرغانست .این ُهما ویا سیمرغ و خرّم وفرّخ ویا« خورآوه» و یا« گلچهره » ویا « سلمی » ، خود را تحول به بُن و فطرت انسان داده است.
هما یا خدا ، بُن وفطرت انسان ، « گشته » است.
خدا ، اصل گشتن و گردیدن و تحوّل یافتن وجنبیدن و نوشدن است .
فرهنگ ایران ، استوار بر« جستجوی بُن » برای « پیدایش از بُن خود = راستی » است .
مسئله بنیادی ِ اجتماع ، دادن ِ آزادی برای رویش همه بُن های گوناگون است ، نه تحمیل یک حقیقت بنام « وحدت کلمه و ایمان » به همه .
جائی حقیقت هست که خوشه حقایق هست .جائی خدا هست که خوشه خدایان هست .
با همه سرکوبیهای حکومت زرتشتی ساسانی ، وسپس حکومتهای اسلامی ، درد و شوق و کشش برای جستن و یافتن ِ این بُن انسانی خود ، ازیاد نرفت .
آنچه « کفروضلالت وشرک » شمرده میشد، و دچار عذاب این جهانی و آن جهانی میگردید ، همان بُن یا فطرت همائی یا سیمرغی انسانست ، که « فرهنگ » ، یا « چشمه زاینده ازانسان» است .
ای انسان : تو ز خاک سر برآور، که درخت سربلندی تو بپر به قاف قربت ، که شریفتر همایی این خدائی که تحول به بُن وفطرت هر انسانی می یابد ، وقتی درسینه یک انسان درآمد ، آنگاهست که خدامیشود ، آنگاهست که طورسینا میشود .
وقتی به خانه وجود یک انسان درآمد ، آنگاهست که نورو چراغ و شمع میشود ، وقتی به مجلسی درآمد ، آنگاهست که ، شراب میشود، و دیدن زیبائیش ، همه را مست عشق میکند، ونیاز به ایمان آوردن کسی به خود ندارد .
او آبی میشود که وقتی جذب گیاه وجود یک انسان شد، او را میرویاند و به طرب در میآورد .
شاهیست که آنگاه شاهست که ازهرانسانی ، گدائی کند ، و این گدائی را بجائی برساند که آن انسان ، احساس شاهی بکند .
صفت خدای داری، چو به سینه ای درآئی لمعان طور سینا ، تو زسینه وانمائی صفت چراغ داری ، چو به خانه شب درآئی همه خانه ، نورگیرد ، ز فروغ و روشنائی صفت شراب داری ، تو به مجلسی که باشی دو هزار شور و فتنه ، فکنی زخوش لقائی چو طرب ، رمیده باشد ، چوهوس ، پریده باشد چ و گیاه وگل بروید ، چو تو خوش کنی سقائی چه عجب اگر گدائی ، زشهی عطا بجوید ؟
عجب اینکه پادشاهی ، زگدا ، کند گدائی و عجب تر آنکه آن شه ، به نیاز رفت چندان که گدا غلط درافتد ، که مراست پادشاهی فرهنگ ایران ، استوار برتصویر همائی بود که سایه اش، همه را تحول به هما میداد.
خدائی ، که آنگاه به خدائی میرسید، که همه را به خدا یان ، تحول داده باشد .
خدای ایران ، هنگامی خدا میشد که همه خدایان وگیتی و انسان ، به وجود آمده باشند .
وقتی حقیقت میشد که خوشه حقایق پیدایش یافته باشد .
هنگامی تخم ِ خدا ، خدا میشود، که همه خدا شده باشند .
تا همه جهان ، خدایان نشده باشند ، خدا، خدا نمیشود .
خدا ی ایران همائی است که تا همه را ، هما نکرده باشد ، خود ، همائی نمی یابد .
تو چنان همائی ای جان ، که بزیر سایه تو به کف آورند زاغان ،همه خلقت همائی سیمرغ درایران باستان:سابقه ی حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به پیش از اسلام می رسد.آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می آید ، می توان دریافت که سیمرغ ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارنده ی تخمه ی همه ی گیاهان است ،آشیان دارد.در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای "وروکاشا" یا "فراخکرت" قرار دارد.کلمه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که جزء نخستین آن به معنای "مرغ"است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی " خوانده شده است و به هیچ وجه نماینده ی عدد 30 نیست ؛ بلکه معنای آن همان کلمه ی"شاهین" می شود.شاید مقصود از این کلمه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده است.
(در شاهنامه فردوسی و منظومه های حماسی:سیمرغ بعد از اسلام هم در حماسه های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می یابد.سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (درهفت خوان اسفندیار ) دارد.
زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان ) دو قلوی متضاد هستند.سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدها ست ، فاقد استعداد های قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می شود.
ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد" زال" آغاز می شود."سام "پدر زال فزمان می دهد فرزندش را که با موهای سفید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود.سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می افکند ، زال را به آشیانه می برد و می پرورد.سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ)(2) به سراغ زال می آید ،سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند.سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می کند.
یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سیمرغ با چاره جویی به موقع این مشکل را بر طرف می کند.
دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می آموزد موفق می شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را هم مداوا می کند.اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله ی موجودی مادی تصویر می شود ،اما صفات و خصوصیات کاملا ً فوق طبیعی دارد.ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است.
به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان ، دلیل تعلق آن ها با جهان مادی نیست.سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون " گرشاسب نامه " ی "اسدی توسی" چهره ای روحانی و مابعدالطبیعی ندارد.اصولا ً جز در قسمت اساطیری شاهنامه ،بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم ، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیره ای اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می شود ، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عناصر فرهنگ اسلامی جذب می گردد.البته معلوم نیست که دقیقا ً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه ی عرفانی گرفته است.
پس از شاهنامه ی فردوسی کتب دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها ذکری از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است.از جمله ی آن ها کتب و رسالات زیر را می توان بر شمرد:رساله الطیر ابن سینا ، ترجمه ی رساله الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی ، رساله الطیر احمد غزالی ، روضه الفریقین ابوالرجاء چاچی ، نزهت نامه ی علایی(نخستین دایره المعارف به زبان فارسی ) ،بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم در سرزمین شام تالیف شده است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.در منطق الطیر:منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است.
هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان ها تصویر می شود.
سختی های راه باعث می شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند .
در پایان ، سی مرغ به کوه قاف می رسند و در حالتی شهودی در می یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.اکثر محققان ادبیات ، از جمله" دکتر شفیعی کدکنی" معتقدند که در این داستان ، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است.سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد.ادرک انسان نسبت به او ادراکی است "بی چگونه".سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است ، نیز می شود.
ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می دهد.محقق دیگر ادبیات ، "دکتر پورنامداریان" معتقد است که در این داستان ، سیمرغ در حقیقت رمز" جبرئیل " است.چرا که تقریبا ً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است.صورت ظاهری آن ها ( بزرگ پیکری ، شکوه و جمال ، پر و بال ) به هم شباهت دارد.بنا بر آیه ی یک سوره " فاطر " فرشته ها بال دارند.
در داستان زال و سیمرغ ، سیمرغ واسطه ی نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد.این ارتباط بی شباهت به ارتباط جبرئیل (فرشته ی وحی) و پیامبران نیست.شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.جبرئیل نگهدارنده ی کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آن ها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند.مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را ، در فرهنگ اسلامی در واقعه ی شکافتن سینه ی رسول خدا در ارتباط با واقعه ی معراج می بینیم.هم چنان که سیمرغ بر درخت" هروسیپ تخمک" آشیان دارد ، جبرئیل نیز ساکن درخت " سدره المنتهی "است.
سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل "عنقا" خلط می شود.عنقا از ریشه "عنق" و به معنای " دارنده ی گردن دراز " است.
وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن " و " افسانه ای بودن " است.
در واقع عنقا یک اسطوره ی جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطوره ی ایرانی.شباهت های ذکر شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره ای گاهی به هم مشتبه شوند ، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.
پیوست: 1- "سین" در " هفت سین " نوروز هم ، بار معنایی مشابه دارد و می توان از آن تعبیر به "مقدس" کرد.
2- مفسران در تفسیر آیه "ق والقرآن المجید" منظور از "ق" را کوه قاف نیز شمرده اندو در وصف آن نوشته اند که این کوه گرداگرد عالم را فرا گرفته است.عالم را در میان گرفتن ، صفت کوه "هَرَه بِرِزئیتی" اوستایی ،"هربرز" پهلوی و "البرز" فارسی دری است."یاقوت حموی" جغرافی دان معروف هم به صراحت نوشته است که کوه قاف را سابقا ً البرز می خوانده اند.
(ارض ملکوت، هانری کربن) ، ص( 54-55) سیمرغ سیمرغ بر پارچه ابریشمی منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان سیمُرغ نام آورترین چهرهٔ اسطوره ای-افسانهای ایرانی است.
او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد.
کنامش کوه اسطورهای قاف است.
دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد.
زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند.
به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری میرساند و...
جز در شاهنامه دیگر چامه سرایان پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار دادهاند.
از آن دستهاست منطق الطیر عطار نیشابوری.
سیمرغ ساسانی : نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها نقش بسته و شاید نشان رسمی امپراتوری ایران بوده باشد.
نگاره های کشف شده بر بخش باختری دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده ای را نمایش می دهند که نشان سیمرغ، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته.
پژوهشگر نگاره های دیوار افراسیاب بر این باور است که این نگاره، پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می دهد، چون بیش از یکصد پیکره بر روی دیوار افراسیاب وجود دارند، اما فقط یک نفر جامه اش به نشان سیمرغ آراسته شده.
جامه ای دیگر از ابریشم، از دوران ساسانی، در موزه سرنوچی پاریس به نمایش گذاشته شده که همان نشان را دربر دارد.
شمار فراوان کاشی های بازمانده از ایران ساسانی، همچنین چندین کاسه و ظرف سیمین و زرین نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می دهند.
پیشینه نقش سیمرغ بر بشقاب نقرهای، عصر ساسانیان پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان میرسد.
آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر میآید، میتوان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد.
در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد.
کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده است و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» میشود.
شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده است.
(۱) سیمرغ پس از اسلام هم در حماسههای پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور مییابد.
سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد.
زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند.
سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته میشود.
ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز میشود.
«سام» پدر زال فزمان میدهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود.
سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش میافکند، زال را به آشیانه میبرد و میپرورد.
سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) (۲) به سراغ زال میآید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او میدهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند.
سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال میکند.
یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف میکند.
دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی میآموزد موفق میشود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.
سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را درمان میکند.
اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر میشود، اما صفات و خصوصیت های کاملاً فرا طبیعی دارد.
ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است.
به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان میماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست.
سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهرهای روحانی و فرا طبیعی ندارد.
اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر میشود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه مییابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب میگردد.
اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته است.
پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است.
از جملهٔ آنها کتاب ها و رساله های زیر را میتوان بر شمرد: رساله الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رساله الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رساله الطیر احمد غزالی، روضه الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شدهاست) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.