دانلود تحقیق سیمای رودکی از زبان اشعارش

Word 70 KB 19595 13
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • سیمای رودکی از زبان اشعارش
    در پایان روزگار دراز عمر ، تصویری که رودکی از سیمای خویش در طی یک قصیده زیبا ترسیم می کند .

    این استاد شاعران کهن را پیرمردی نشان می دهد خسته و فرسوده ، با دندانهای فروریخته موهایی از غبار ایام سفید و بالایی از فشار بار زن و فرزند خم گشته ، که از ناداری و ناتوانی چاره یی ندارد جز آنکه عصا و انبان بردارد و شاید در کوی و برزن مثل گدایان دوره گرد در یوزه کند .


    به این صورت فرسوده خفیف فرتوت ، دقیقی شاعر دوچشم تیره را هم که فروغ خویش را از دست داده است و یا خود از فروغ بی بهره بوده است می افزاید و این مجموعه ناخوشایند درد انگیز تصویر شاعری را نشان می دهد که روزگاری دردبار بخارا به شعر و آواز خویش ، و با مربوط و جنگ خوش ساز خویش ، دلهای نازنینشان و گردنکشان را بدام می آورده است .


    آیا رودکی کور مادرزاد بوده است ؟
    از گوشه ها و کنایه هایی که شاعران نزدیک به روزگار او مثل دقیقی ، ابوذر اعتز جوجانی ، ناصر خسرو در باب این استاد شاعران آورده اند ، پیداست که او را شاعری نابینا می شناختند .

    گفت و شنودی هم که یک جا بین ابوحیان توحیدی و ابوعلی مسکویه رفته است این نکته را تأیید می کند .

    چنانکه عوضی نیز آشکارا می گوید که وی « اکهه بود » و « چشم ظاهر بسته داشت » .

    اما از سخن خود او آنچه هست بر نمی آید که ه مه عمر شاعر یا حتی هیچ روز از عمر او در آن تاریکیهای بی پایان دنیای کوران گذشته باشد .

    نه فقط ادعای «دیدن» در بعضی اشعار او هست بلکه تشبیحات حسی نیز در سخنان او کم نیست .

    خاصه دنیای رنگ که بر کوران مادرزاد فروبسته است .

    در شعر او جلوه یی تمام دارد .

    بعلاوه آن مایه عاشقیها و دلفریبهای روزگار جوانی که یاد آنها یام سرد پیری و نیستی شاعر را گرم می کرد البته از یک مرد عاجز بر نمی آید ، و پیداست که بی چشم آهو شکار یک جوان مشک موی و دلربا ، شاعر بخارا نمی توانسته است کنیزکان غزال رم و زیبا را چنان شیفته و بی تاب خویش کند که با وجود بیم رقیب شبها به پنهان پیش وی بیایند.

    از آن گذشته روشنی و درخشندگی توصیفات و تشبیهات او آن مایه هست که انسان را در قبول داستان کوری کوری مادرزادی او به شک بیندازد ، و با آنکه در سخنان کوران دیگر چون شباربن برد و ابواسعلاء معزی نیز ادعای رؤیت هست ، یادی که شاعر بخارا از روزگار جوانی خویش می کند چنان است که گویی کوری نیز مثل پیری و سستی و ناتوانی فقط در سالهای پایان عمر به سراغ او آمده است .

    با این همه شاید این احتمال درست نباشد که او را در پایان عمر ، چنانکه در شرح یمینی آورده است .

    در طی شکنجه کور کرده باشند .

    هرچه هست تصویر پایان عمر شاعر او را چیزی شبیه به هومر شاعر افسانه های یونان جلوه می دهد و بی شک رودی نیز ، تا حدی مانند هومر پدر شاعران و یار خویش به شمار است .


    شاعران در دربار امیران :
    رودکی شاعر درگاه بخارا بود اما باید به خاطر داشت ک در آن روزگاران و حتی قرنها بعد نیز درگاه فرمانروایان یگانه مرکز پرورش دانش و هنر به شمار می آمد .

    جویندگان شعر ، کتابدوستان ، نویسندگان و دبیران ، دوستداران موسیقی و کسانی که به فرهنگ و هنر عشق می ورزیدند و می توانستد از صاحبان ذوق و استعداد حمایت کنند به درگاه فرمانروایان وابسته بودند .

    هرجا ادیبی ، حکیمی و یا فهیمی بود به درگاه امیر می آمد و هر کس هنری داشت که می خواست آن را به دوستداران هنر عرضه کند راه این درگاه را پیش می گرفت .

    در این روزگار درگاه نصر بن احمد ، امیر سامانی ، روز بازار شعر و ادب بود .

    فرمانروای جوان به شعر و موسیقی نیز مثل رزم و جهاندارای یافته است .

    دوره سی ساله فرمانروایی او روزگار رونق و شکوه جهانبانی سامانیان به شمار می آمد و داستانهای بسیار که از دادگری و دانش پروری وی در تاریخ ها آورده اند این دعوی را تأیید می کند .

    رودکی که به این امیر جوان پیوسته بود در درگاه او قبول و نفوذی داشت .

    از این رو نام آوران ماوراءالنهر و خاندانهایی چون بلعمیان ، عدنانیان جیهانیان و مصعبیان نیز بیش و کم با وی مجرمت می زیستند و شاعر در سایه تربیت امیر و نزدیکان وی ثروت و مکنت افسانه دار اندوخت و از توانگران بخارا گشت .

    این جعفر بن محمد رودکی که بعدها ابو عبدالله نیز خوانده شد در رودک سمرقند به دنیا آمد و همانجا نشو و نما یافت .

    در کودکی حافظه یی قوی داشت .

    گویند هشت ساله بود که قرآن را حفظ کرد و به شاعری پرداخت .

    گذشته از آن آوازی خوش نیز داشت و همین موهبت او را با خنیاگران و رامشگران نام آور آشنا کرد.

    چنانکه بختیار نامی که استاد موسیقی بود وی را به شاگردی گزید و بربط آموخت .

    وقتی جعفر به بخارا رفت به درگاه امیران آل سامان پیوست .

    آنجا به دستاویز هنرهای خویش نفوذ و حرمت بسیار یافت .


    نصربن احمد امیر بخارا شیفته ی ذوق و هنر و قریحه او شد و از بس به او صله داد توانگرانش کرد شاعر نیز ذوق هنر خویش را در خدمت او گماشت .

    شعر می گفت ، چنگ می نواخت و مجلس امیر را در ذوق و لذت غرق کرد .

    در این مجالس که نام آوران و بزرگان ماوراءالنهر حاضر بودند شعر او و آهنگ او شور و لطفی بیمانند داشت و به سبب همین نکته بود که بلعمی وزیر او را در همه عرب و عجم بی نظیر می شمرد .

    در تأثیر و قبول شعر او همین بس که به موجب روایت مبالغه آمیز چهارمقاله یک وقت بعد از سالها آوارگی در خراسان ، مهجوران مرکب امیر را ، تحت تأثیر یادی که از جوی مولیان کرد ، هکراه خود امیر به بخارا باز آورد .

    سبک و مزمون آثار رودکی این توفیق بس عظیم بوده است .

    این شهرت و قبول او البته بی جهت نبود .

    چون رودکی در شاعری قدرت و مهارتی کم مانند داشت : خاصه در توصیف احوال و تجسم مناظر بس چیره دست بود .

    تشبیهات و توصیفات او در نهایت لطف و دقت بود.

    هیچ کس به خوبی او باده را به تحقیق گداخته و دندان را به ستاره سعری و قطره باران مانند نکرده بود ، و از این گونه تشبیهات لطیف درخشان در شعر او بسیار می توان یافت .

    غیر از قصیده سرایی به نظم مثنویهایی چند نیز پرداخت .

    مثنوی کلیله و دمنه و منظومه سندباد نامه ، از این جمله بود که از آنها جز ابیاتی پراکنده بازنمانده است .

    غزل او بعدها مایه اشک و حسرت عنصری گشت و در نزد وی غزل رودکی وار نیکو شمرده می شد .

    شاید آواز دلاویز و نغمه پرشور چنگ شاعر نیز در شعرت و رواج این غزلها بی تأثیر نبود .

    دریغ است که از این غزلها نمونه های بسیار در دست نیست .

    گذشته از این چندین قرن بعد ، درست یا نادرست ، او را مخترع وزن رباعی نیز می شمردند .

    از دیوان عظیم او که گفته اند صد دفتر بوده است و یک شعر مبالغه آمیز منسوب و به رشیدی تعداد ابیان آن را تا یک میلیون و سیصد هزار بیت می رساند .

    آنچه اکنون باقی مانده است بسیار اندک است و اگرچه شک نیست که در روزگار عنصری ، رشیدی و فرخی هنوز بازمانده اشعار او واقعاً قابل ملاحضه بوده است .

    لیکن از میان رفتن آن همه اشعار او گاه این پندار را به خاطر می آورد که شاید اشعار او را وقتی بعمد نابود کرده اند.

    هم اکنون در تاریخ بیهقی ، در تاریخ سیستان ، در لغت فدس اسدی ، در ترجمان الابلاغه ن در چهار مقاله ، در حدائق اسعر ، در لباب الاباب ، در المعجم سمش قیس و در نحفه المولک ، آثاری از او هست که موثق به نظر می آید اما در سفینه ها و نسخه های پادی گاه اشعار او را با سخن دیگران ، خاصه قطران تبریزی ، به هم آمیخته اند .

    در هر حالاز همین مختصر نیز که از اشعار موثق منسوب به او باقی است قدرت و مهارت او را در فنون شاعری می توان دریافت .

    شیوه شعر وی بر سادگی معنی و روانی لفظ متین است .

    در همان حال جز القی کم نظیر مایه مزیت شعر اوست .

    آنچه که با توصیف یا تشبیه سروکار دارد غالباً از گزاف و مبالغه لاطایل می پرهیزد .

    در مدح نیز بیشتر به همان که در سخنش «لفظ همه خوب و هم بمعنی آسان» باشد قناعت می کند و در جستجوی صفت و تکلف نیست .

    با این همه در ابداع معانی قدرت تمام دارد و شعر او را در عین سادگی و روانی از معانی لطیف و مضامین تازه مشعون است .

    در باب طرز غزل او ، که عنصری با آنکه بس کوشیده است بدان پرده بار نیافته است ، چه می توان گفت؟

    از این غزل که مایه رشک «پادشاه شاعران غزنه» شده است نمونه زیادی نمانده است ، اما در انچه مانده است ، وقت خیال بیش از سادگی لفظ جلب نظر می کند آن تکلفها که پندار بعضی اهل تحقیق در غزلهای عاشقانه وی یافته است مربوط به اشعار اصیل او نیست .

    مزیت دیگر این غزل آن است که مثل غزل فرخی و شاعران غزنه غالباً در وصف پسران ساده روی نیست ، در وصف کنیزان زیباست .

    وقتی دردهای عشق و فراق را بیان می کند حتی صدای قلب یک کور حرمان کشیده را نیز در شعر او گاه می توان حس کرد .

    آنجا نیز که شاعر در ستایش مایه هستی یا در تشویش به فرصت جویی و لذت پرستی سخن گفته است .

    انسان به یاد ستار و ابونواس می افتد و اگر از اشعار او چیزی بیش از آنکه امروز هست باقی مانده بود ، مقایسه یی بین او و بعضی شاعران تازی بی فایدتی نمی بود .

    خاصه که خود او مکرر و با لحنی مقرون با اندیشه همچمشی و برابری از شاعران عرب یاد می کند.

    تعلیم و پیام رودکی اما تعلیم و پیام او چیست ؟

    مثل هوراس شاعر رومی که دنیای آسوده اما شتابان بی ثبات خویش را با چشم ذوق و لذت می دید و در روزهای زرین فرمانروایی اگوست بانگ « امروز را دریاب » در می داد ، رودکی نیز لذتها و رامشهایی را که در کنار «سیاه چشمان» بخارا در می یافت قدر می شناخت و با همان آهنگ هوراس می گفت : بدین گونه زندگی شاد و لذت انگیز درگاه بخارا در شعر او ، با آنکه از شعر او جز اندکی دردست نیست ، جلوه دارد و خواننده دقیق می تواند در این مختصر مرد ریگ شاعر ، مثل خود او ، تپیدن دلهای سیاه چشمان بخارا و اندوه شادی نام آوران و گردنکشان آن دربار از یاد رفته را در خاطر خویش زنده کند .

    بخارا و وقایعش از زبان رودکی این بخارا و ته مانده بساط زندگی درهم پیچیده آن در سخن رودکی می توان بازیافت .

    اینجا شاعر ما ، بنا به روایات در مرگ ابوالحسن مرادی ، یک شاعر فارسی زبان تازی لوی ، بانگ دریغا بر می دارد ، و این دریغا یک لحظه از زندگی شهر بخارا است که مرگ چنان خواجه یی آن را غرق تأثر می کند .

    جای دیگر مرگ شهید ن شاعر و حکیم بلخی عضو ماست .که در بخارا در بین دوستداران شعر وادب درد و تشویر تازه أی پدید می آورد و رودکی که رفتن کاروان شهید را می بیند و کاروان حیات خویش را نیز رفته می گیرد و قطعه کوتاه که متضمن این حکمت و عبرت است در بخارا دست بدست و دهان به دهان می گردد .

    اما یک مرگ دیگر نیز هست که در بخارای شاه خوار بی اندوه ، درد و ملالی سخت پدید می اورد.

    مرگ دردناک فرزند محبوب و شاید زیبا و جوان ابوالفضل بعلمی ، و وزیر بخارا در این مصیبت خود تسلیم اند و ههای سخت می کند و البته بخارا با امیران و نام آوران دربار که لابد در این بلای سخت نیز مثل روزهای شادمانی شریک وزیر بوده اند بیش و کم از این درد و اندوه تأثر دارد ، و شاعر که این مصیبت زبان اهل بخارا و دوستان وزیر است ، با همان لحن حکیمانه و مالوب شاعر فرانسوی دوپریه را تسلیت می دهد ـ به دلداری بلعمی می خیزد و او را به آرام و سکون دعوت می کند : اما بخارا مثل هر شهر بزرگ دیگر این مصیبت را نیز ـ چون دیگر روزهای مهنت ـ از یاد می برد و در ورای این دردها و اندوهها باز همچنان با کوچه های تنگ کثیف غبار آلود خویش ، که به رغم امیر بخارا ، شاعران وقت آن را که گاه به سختی نیز همجو می کردند ، زندگی خود را با شر و شور بی پایان خویش دوام می دهد .

    از این روست که امواج شادی و خنده شادخواران و بیدردان بخارا را همواره در همین اندک مایه اشعار که از رودکی باقی است می توان شنید .

    در ورای این اشعار ساده و روان شاعر البته دلرباییها و جاذبه های بخارا را می توان درک کرد خاصه زیباییهای آن مجالس اسن و طر را که در آنجا رودکی چنگ می نواخت و سرود می انداخت و با توصیف آنچه ان را به عقیق گداخته تشبیه می نمود مجلس امیر را در امواج ذوق و لذت غرق می کرد .

    در یک مجلس شاعر چنگ بر می دارد ، در پیشگاه امیر خراسان که دیری است تا در کوچها و لشکر کشی ها خویش از بخارا دور افتاده است یاد زیباییهای کنار «جوی مولیان» را زنده می کند و امیر نصر را ، به موجب روایات ، مزه برپای نکرده بیخودانه به بخارا می فرستد .

    تصویر روشنی از یک همچو مجلسی را رودکی در قصیده «مادر می » آورده است و با آنچه در تاریخ مسلمانان راجع به این قصیده آمده است می توان گرمی و شور این بزم طرب را که در آن امیر خراسان به یاد امیر ابوجعفر سیستان ساغر می کشد دریافت و در این سرود مستانه کهن انعکاس قهقهه شوخی و سرمستی خدایان بخارا ـ امیران درگاه سامانیان را ـ بازشنید : وقتی شاعر مثنوی کلیله و دمنه خویش را به امیر نصر هدیه کرد ، گذشته از پادشاه که خود چهل هزار درهم به وی بخشید ، یاران و نام آوران درگاه نیز تیوزیع شصت هزار درم به شاعر دادند و این مایه بازجست بود که شاعر را یکچند توانگر و بی نیاز و فارغ از هر دغدغه یی کرده بود.

    در این سالها بود که رودکی ، به موجب بعضی ابیات دویست غلام داشت و چهارصد شتر در زیر بنه اش می رفت .

    درست است که این روایات گزافه آمیز است ، اما در شعر رودکی و سخن شاعران نزدیک به عهد او بسیار اشارتها هست که نشان می دهد شاعر در درگاه بخارا یکچند غرق در نعمت و ثروت و آسایش بوده است .

    و از امیر نصر و وزیرش بلعمی و امیران و بزرگان عصر خویش نواخند و وصله می یافتد است ..

    این است بخارای شادخوار و بی اندوه که رودکی شور و زیبایی مجالس بزرگان آن را در اشعار جاودان خویش منعکس کرده است و بانگ شعر و زندگی آن را از ورای قرنهای دراز هنوز بازمانده آثار شاعر می توان یافت .

    دوران کهولت و مرگ رودکی بدین گونه شاعر در دربار بخارا در صحبت زیبارویان و سیاه چشمان آن دیار همراه با نشید و مستی گذشت .

    عشق ، موسیقی ، زر و دختر در روزگار او را از شادمانی لبریز کرده بود .

    اما سرانجام دوران پیری فرا رسید و سستی و بینوایی شانه هایی را که زیر بار زن و فرزند فرسوده و خمیده بود لرزان و ناتوان کرد .

    با چشمهایی که از فروغ آفتاب پر نور جز گرمای نوازشگر روزهای زمستان را در نمی یافت ، شاعر که غبار سفید بازمانده از کاروان عمر رفته را ه خاصه بعد از مرگ شهید ، بر سر و موی خویش می یافت سختی در سختی بسیار فروساند تا رفته رفته به دنیای سایه ها رخت بکشد ، و وقتی به سال 329 هجری پای به این دومین تاریکهای عمر خویش نهاد بخارای آرام شادخوار محبوب او نیز می رفت که گرفتار پریشانی و نابسامانی شود و در دوران طرب انگیز شادمان امیر نصر در انقلابهای پایان عهد او که ، به موجب روایات سیاست نامه و الفهرست ، نکبت و قتل عام باطنیان ماوراءالنهار برایش پیش آورده بود .

    محو و ناپدید می شد .

    و بدین گونه بود که سرگذشت این کاروانسالار شاعران کهن که «آدم الشعرا» و «استاد شاعران جهان» نیز خوانده می شد در تاریکی ابهام فراموشی فرو رفت .

    داستان دزد و یارانش بخشی از کتاب کلیله و دمنه : گویند : نادانی شبی با یاران به خانه ی توانگری به دزدی رفت .

    خداوند خانه از جنبش ایشان بیدار گشت .

    دانست که دزدانی در بامند .

    زن را آهسته بیدار کرد و چگونگی را به او گفت و افزود که من خود خفه می سازم و تو چنان که آوازت را بشنوند با من در سخن آی و از من بپرس که : این دارایی بسیار از کجا به دست آوردی ؟

    هرچند بیشتر از دادن پاسخ سر باز زدم ، تو ایستادگی کن و بیشتر پا بفشار .

    زن فرمان برداشت و با همان روش شوی را پرسیدن گرفت .

    مرد گفت : از این پرسش درگذر .

    زیرا اگر چگونگی را با تو بگویم و کسی بشنود ، زیان مردمان فراهم شود .

    زن از پرسش باز نه ایستاد و پافشاری کرد .

    مرد گفت : تو را از این پرسش چه کامد ایست زنان را با دشواری های زندگی مردان و پیچیدگی رازهای آنا چه کار ؟

    زن گفت : می خواهم بدانم .

    مرد گفت این دارایی از دزدی گرده آمده است که در آن کار استاد بودم .

    افسونی داشتم که شب های مهتابی بیش دیوارهای توانگری می ایستادم و هفت بار می گفتم «شولم شولم» و دست در روشنایی مهتاب فرود می آمدم و بی رنج در میان خانه می ایستادم .

    یاز هفت بار همان افسون می خواندم و همه ی کالاهای پر بهای خانه به چشم آشکار می گشت .

    هر آن چه می توانستم بر می داشتم و هفت بار دیگر «شولم ، شولم» می گفتم و بر مهتاب سوار و از روزن بیرون می شدم .

    از خجستگی آن افسون ، نه کسی می توانست مرا ببیند و نه کسی از من بدگمان می شد .

    کم کم این همه دارایی که می بینی به دست می آمد .

    ولی زنهار تا این افسون را به کسی نیاموزی که از آن تباهی زاید .

    دزدان از شنیدن این سرگذشت و آموختن افسون شاد می شدند .

    اندکی ایستادند .

    آنگاه که گمان بردند مردمان خانه را خواب ربوده ، پیشگام دزدان هفت بار «شولم،شولم» گفت و پای در روزن نهادن همان بود و بر گردن افتادن همان!

    خداوند خانه بر جست و چوب دستی برداشت و بر شانه های دزد می کوفت و می گفت : ای نابکار !

    آن همه کوشیدم ، زندگی شیرین را با رنج کار ، تلخ کردم تا دارایی به دست آوردم .

    اینک تو بی دین می خواهی در یک دم آن را به پشت گیری و ببری !

    باری ، بگو تو کیستی ؟

    دزد گفت : من آن نادانم که دم گرم تو مرا بر باد سرد چنان نشاند که خواهش جانماز روی آب گستردن در دل آوردم و چون نیم سوخته أی ، آتش در من افتاد و پش پای آن نیز بخوردم .

    اینک مشتی خاک در پس من انداز تا از خانه ات گرانی ببرم .

    باری این کاوش ها چهره ی راستین ننمودند با خود گفتم : اگر دین نیکان و گذشتگان را بی یاوری استوار ، پیرو شوم ، همچون جادوگری با شم که بانگار را پرستاری همی کند و با پیروی نیکان چشم به رستگاری او میدارد .

    اگر دیگر بار در جست و جو شوم در ازای زندگی سبزه نخواهد بود .

    مرگ نزدیک است و اگر در سرگذشتگی روزگار گذارم ، توان از دست می رود و ناساخته باید بمیرم .

    بهترین راه برای من آن است که تواناییام را در راه کارهای نیکو که پاک ترین همه ی دین هاست بگسارم آن چه را که ستوده ی خرد وپسندیده ی نهاد است ، بپذیرم .

    چنین بود که زان پس از نجاندن مردمان ، کشتن جانواران ، خود پسندی ، خشم ، پیمان شکنی ، نادرستی و دزدی ، پرهیز کردم .

    خواهش نرینه ی خویش ، از نا شایست باز داشتم .

    از کشش زنان روی برفتادم .

    زبان را از دروغ و ناسزا ، گناه بستن به دیگران ، به زشتی یادکردن و از هر آن چه که زیانی برسانم ، فرو بستم .

    اگر کس از امید یاری خداوند روی برتابد و شیرینی و بهمزدگی زود گذر زندگی او را از دهش و نیکوکاری باز دارد و دارایی خویش را در رسیدن به آرزوهای این جهان بگسارد و همچنان با شد که آن بازرگان بود .

    منابع و مآخذ با کاروان حله ، زرین کوب ، عبدالحسین زندگینامه شاعران ایران ، صوفی ، لیلا کلیله و دمنه پارس ، آجودانی ، احمد شاد زی با سیاه چشمان شادکه جهان نیست جز فسانه و بادز آمده شادمان بابید بودوز گذشته نکر باید یادباد و ابرست این جهان فسوسباده پیش آر ، هرچه باداباد ای آنکه غمگین و سزا دارایو نور نهان سرشک همی باریرفت آنکه رفت و آمد آنکه آمدبود آنچه بود خیره به غمی داریهموار کرد خواهی گیتی را !گیتی است کی پذیر همواری !مستی کن که نشود او مستیزاری مکن که نشود او زاریشو تا قیامت آید زاری کنکی رفته را به زاری باز آری … مادر می را بکرد باید قربانبچه او را گرفت و کرد به زندان …

« زندگينامه رودکي » ابوعبدا... جعفربن‌ محمد رودکي‌ بزرگترين‌ شاعر و سخنور ايراني‌ است‌ که‌ به‌ پدر شعر فارسي‌ شهرت‌ يافته‌ است‌. وي‌ در اواسط قرن‌ سوم‌ هجري‌ در قريه‌ بنج‌ رودک‌ از توابع‌ سمرقند به‌ دنيا آمد. ابوعبدا... در کودکي‌ قرآن‌ را حفظ نمود

« زندگينامه رودکي » ابوعبدا... جعفربن‌ محمد رودکي‌ بزرگترين‌ شاعر و سخنور ايراني‌ است‌ که‌ به‌ پدر شعر فارسي‌ شهرت‌ يافته‌ است‌. وي‌ در اواسط قرن‌ سوم‌ هجري‌ در قريه‌ بنج‌ رودک‌ از توابع‌ سمرقند به‌ دنيا آمد. ابوعبدا... در کودکي‌ قرآن‌ را حفظ ن

رودکي: غزل رودکي وار، نيکو بود غزلهاي من رودکي وار نيست اگر چه بپيچم به باريک و هم بدين پرده اندر مرا راه نيست عنصري زندگينامه رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم. از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چند

غزل رودکي وار، نيکو بود غزلهاي من رودکي وار نيست اگر چه بپيچم به باريک و هم بدين پرده اندر مرا راه نيست "عنصري" زندگينامه رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم. از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به

غزل رودکي وار، نيکو بود غزلهاي من رودکي وار نيست اگر چه بپيچم به باريک و هم بدين پرده اندر مرا راه نيست عنصري زندگينامه رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم. از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به دست ن

رودکي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.از کودکي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به دست نيست. در 8 سالگي قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعري پرداخت. برخي مي گويند در مدرسه هاي سمرقند درس خوانده است

تاثير رودکي برشعر فارسي ابوعبدالله جعفرابن محمد رودکي در تاريخ ادب به عنوان پدر شعرفارسي شهرت دارد. وي در قرن سوم هجري قمري/ نيمه دوم قرن نهم ميلادي در روستاي پنج رودک، دوفرسنگي سمرقند، زاده شد و در همان روستاي زادگاه خويش از جهان رفت. وي از نوجوا

اشاره ايران اسلامي از يک فرهنگ ارزشمند و اصيل برخوردار است و چهره هاي درخشان علمي، فرهنگي و ادبي کشور ما از ديرباز زبانزد کشورهاي ديگر نيز بوده است. در کتاب هاي درسي برخي از بزرگان علمي، فرهنگي و ادبي به طور مختصر براي نسل نو معرفي شده اما نياز نيست

تاثير رودکي برشعر فارسي ابوعبدالله جعفرابن محمد رودکي در تاريخ ادب به عنوان پدر شعرفارسي شهرت دارد. وي در قرن سوم هجري قمري/ نيمه دوم قرن نهم ميلادي در روستاي پنج رودک، دوفرسنگي سمرقند، زاده شد و در همان روستاي زادگاه خويش از جهان رفت. وي از نوجواني

ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکي در يکي از روستاهاي ناحيه کوهستاني رودک سمرقند زاده شد. تولد او را ميانه سالهاي 250 تا 260 هجري قمري (865 تا 875 ميلادي) تخمين زده اند. امروز قريب به هزار و صد سال از تولد اين شاعر نامور زبان فارسي مي گذرد. رودکي در دورا

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول