تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است.
وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد.
«رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت .
درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد.
تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود.
او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت .
تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد.
وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد.
دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود.
آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت.
انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد.
او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود.
تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت.
دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد.
او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد.
او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند.
تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت.
شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود.
او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد.
اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد.
درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند.
این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد.
درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند.
اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است.
او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود.
تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد.
تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت.
وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است .
متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است .
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است .
ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد .
رابیندرانات تاگور
رابیندرانات تاگور (به زبان بنگالی রবীন্দ্রনাথ ঠাকুর) (زاده ۷ مه۱۸۶۱،درگذشته ۷ اوت۱۹۴۱ (میلادی)) شاعر،فیلسوف،موسیقیدان و چهرهپرداز هندی بود.
ناماوریش بیشتر از برای شاعری اوست.
وی نخستین کسی است که از آسیا توانست به جایزه نوبل دست یابد.
پدرش دبندرانات(مهاریشی) و مادرش سارادادیوی نام داشت.
تبار
تاگور از خاندان برهمنان هند بود.
بنیادگذار خاندانش مردی به نام پَنچامَن کوشاری بود.
او در آغاز در جسورJesseor در بنگال جنوبی میزیست ولی پس از پیدا کردن اختلاف با مرزبان آن سامان در سالهای پایانی سده هفدهم از شهر خویش به دهکده ماهیگیری کوچکی به نام گوویندپور کوچید.
مردم این دهکده که از طبقههای پست هندوستان شمرده میشدند زیستن خانوادهای از طبقه برهمنان را در میان خویش ارج نهادند و به پنچامن لقب تهاکور Thakur دادند که معنای سرور را در زبان هندی میرساند.پس از چندی که این خاندان با انگلیسیان ارتباط برقرار کردند و به داد و ستد با هم پرداختند نزد انگلیسیان تاگور Tagore خوانده شدند که تغییر شکل داده همان تهاکور بود و رفته رفته به عنوان نام خانوادگی بر این خاندان به جای ماند.
پس از چندی دهکده زیستگاه آنان و دهکدههای گرد آن به شهری دگرش یافت و نام کلکته را به خود گرفت.
خاندان تاگور هم که داد و ستد گستردهای با انگلیسیها داشتند به رونق و سود و دارایی بسیاری دست یافتند.
اوج پیشرفت این خاندان در زمان پدربزرگ رابیندرانات تاگور که دورکنات Dwarkanath نام داشت پدید آمد.
وی که در ۱۷۹۴ دیده به جهان گشوده بود به جوانمردی و بخشندگی ناماور بود،همچنین وی رهبر آیین راج رامهوم روی Raja Rammohum Roy بود.وی دو بار به انگلستان رفت که بار دوم به سال ۱۸۴۴ بود وی از این سفر باز نگشت و در سال ۱۸۴۶ در شهر لندن درگذشت.
از او سه پسر به جای ماند که بزرگترین آنها دبندرانات Dbendranath ه در سال 1817 زاده شد پدر رابیندرانات تاگور است.
از آنجا که وی مردی دیندار و پارسا بود از سوی هندوان لقب مهاریشی -را که لقبی است ویژه رهبران دینی - یافت.
پس از چندی دهکده زیستگاه آنان و دهکدههای گرد آن به شهری دگرش یافت و نام کلکته را به خود گرفت.
از آنجا که وی مردی دیندار و پارسا بود از سوی هندوان لقب مهاریشی -را که لقبی است ویژه رهبران دینی - یافت.
مادر رابندرانات ،سارادادیوی Sarada-devi نام داشت که در 8 مارس1885 درگذشت.
مهاریشی چهارده فرزند داشت که رابیندرانات کوچکترین آنها بود.
بزرگترین برادر رابیندرانات دویجیندرانات نام داشت که مردی دانشمند بود و دستی در فلسفه و شعر و ریاضی و موسیقی و ادب داشت.
وی در سال 1926 درگذشت.
دومین پسر او ساتیندرانات نام داشت که دارای دانش سانسکریت و چیره به زبانهای بنگالی و انگلیسی بود.
سومین پسر او همندرانات که در چهل سالگی درگذشت و از رابیندرانات بیش از دیگران پرستاری کرد و بدو بنگالی و انگلیسی آموخت.
پنجمین پسرش جویتیریندرانات نام داشت که شاعر،نویسنده،موسیقیدان و همچنین مردی میهنپرست بود.
او تاثیر بسیاری بر رابیندرانات گذارد.
وی در سال 1925 درگذشت.
از دختران او یکی سودامینی بود که پرستار پدر پیرش و برادر خردسالش رابیندرانات بود،دیگری که پنجمین دختر مهاریشی هم بود سورناکوماری نام داشت که نویسنده و موسیقیدانی آزادیخواه بود که در بیداری زنان بنگالی کوشش بسیار نمود.
آغاز زندگی رابیندرانات در بامداد هفتم ماه مه سال 1861 ترسایی زاده شد.
او چهاردهمین و واپسین فرزند مهاریشی بود.
وی را در میان خانواده رابی میخواندند.
سیزده سال و ده ماه از زندگیش گذشته بود که مادرش را از دست داد.
از آنجا که پدرش که زمیندار بزرگی بود پیوسته در سفر بود نگهداری وی بر گرده برادرانش افتاد.
وی زیر تاثیر خانواده از کودکی با فلسفه و چهرهپردازی و موسیقی و شعر و نویسندگی آشنا شد.
خواندن و نوشتن را در خانه آموخت.
او از هشت سالگی شعر میگفت.
وی را به آموزشگاههای گوناگون فرستادند ولی وی با مدرسه خو نمیگرفت و از آن گریزان بود چنانکه در بزرگسالی مدرسه را آمیزهای از بیمارستان و زندان خواند.
هنگامی که وی دوازده ساله بود پدرش وی را با خود به هیمالیا برد.
دیدار از طبیعت و نیایشگاههای هندوان اثر بسیاری در او گذارد.
وی دانشگاه تاگور را در جایی که در این سفر دیده بود و پسندیده بود در آینده برپا داشت.
این سرزمین را که خاکی سرخ داشت خریداری کرد و چندی پس از آن در آنجا خانه و باغی ساخت و آنجا را شانتینیکتان(به معنای رامشگاه) نامید.
او از این پس دلبستگی بسیاری به طبیعت پیدا کرد.
پدرش بدو سانسکریت و انگلیسی و ادب بنگالی میآموخت.
وی در سال 1875 هنگامی که چهارده ساله بود دیگر مدرسه را کنار گذاشت.
در همین هنگام بود که مادرش درگذشت.
برادرش جویتیریندرانات وی را به خانه خود برد و همسرش کادامبری چون مادر از او پرستاری کرد.
در آوریل 1884 کادامبری به دلیلی ناآشکار خودکشی کرد.
مرگ وی بر رابی جوان اثر بدی گذاشت.
مهاریشی به پیشنهاد ساتیندرانات برادر دیگر رابی وی را برای دانشاندوزی به انگلستان فرستاد.
در سپتامبر1878 رابی به همراه برادرش ساتیندرانات به انگلستان رفت.
او را در آغاز برای خواندن حقوق بدانجا فرستادند ولی رابی به موسیقی و شعر و ادب پرداخت.
تاگور در کنار همسرش مرینالینی در سال 1883 در 1883 رابیندرانات به خواست پدر در هنگامی که بیست و دو ساله بود با دختری از گروه برهمنان به نام بهاوتارینی ری چودری Bhavatarini rai Chowdhry پیمان زناشویی بست.
رابیندرانات پس از آن همسرش را مرینالینی Mrinalini میخواند.
در 22 دسامبر1901 وی به شانتینیکتان رفت و در آنجا آموزشگاهی را به نام برهماچاریه اشرام گشود .این آموزشگاه در آغاز پنج شاگرد داشت که یکی از آنان بزرگترین پسر خود تاگور بود.
همچنین آنجا پنج آموزگار نیز داشت.
از آنجا که از میان آموزگاران پنج تن مسیحی بودند برپایی چنین جایی بر هندوان دیندار خوش نیامد.
در همان سال همسرش مرینالینی سخت بیمار شد،وی را به کلکته بردند ولی وی در 23 نوامبر1902 درگذشت.
از او پنج فرزند به جای ماند.
چندی پس از آن دومین دخترش رنوکا بیمار گشت و سرانجام در سپتامبر1903 نه ماه پس از مادر و در سیزدهسالگی در گذشت.
چندی پس از آن در پی با مرگ یکی از شاگردانش به بیماری آبله روبرو شد و چون این بیماری واگیر بود به ناچار آموزشگاه را به جای دیگری به نام شلیدا برد.
در 9 ژانویه1905 پدرش مهاریشی در هشتاد و هشت سالگی جان سپرد.
در 23 نوامبر1907 جوانترین پسرش سامیندرا مرد و پدر را داغدار کرد،وی هنگام مرگ سیزده ساله بود.
این رویدادهای تلخ بر شعرهای تاگور اثر بسیاری گذارد.
ناماوری وی در سال 1912 در اندیشه افتاد تا شعرهای دفتر شعر پرآوازه خود گیتانجلی Gitanjali را به انگلیسی برگرداند.
وی در 27 مارس همان سال با پسرش راتیندرانات و همسر او به لندن رفت،در آنجا برگردان گیتانجلی را به پایان رساند.
این شعرها در انگلستان بسیار پذیرفته شد و با اقبال اهل ادب روبهرو گردید.
وی در ماه اکتبر همان سال با پسر و همسرش به آمریکا رفت و در ژانویه1913 به لندن بازگشت و چندی پس از آن به زادگاهش بازگشت.
در نوامبر همان سال در شانتینیکتان آگاه شد که شعرهای گیتانجلی برایش جایزه نوبل را به ارمغان آورده است.
او از این پس آوازه جهانی یافت.
تاگور نخستین آسیایی است که به جایزه نوبل دست یافت.
وی در 1914 جایزه نوبل و نشان فرهنگستان سوئد را از دست لرد کار مایکل مرزبان بنگال دریافت داشت.
در هنگام برپایی جنگ جهانی یکم در مه1916 به ژاپن رفت و پس از سه ماه در ماه سپتامبر همانسال برای دومین بار به آمریکا رفت.
در ژانویه 1917 به ژاپن و از آنجا به هند بازگشت.
در 3 ژوئن1915 دولت انگلستان بدو لقب شوالیه داد ولی پس از کشتار مردم پنجاب در 13 آوریل1919 تاگور از لقب و نشان انگلیسیها چشم پوشید و آن را برای فرماندار آن زمان هندوستان پس فرستاد.
وی در بسیاری از کشورهای آسیا،اروپا،آفریقا و آمریکا به گردش و دید و بازدید و سخنرانی پرداخت.
تاگور در کنار نمایندگان مجلس ایران،تهران،آوریل و مه 1932 وی در 15 آوریل1932 به همراه عروسش پراتیمادیوی ودینشاه ایرانی(از پارسیان نامدار هند) به دعوت دولت ایران به ایران رفت.
جشن هفتادمین زادروز او در تهران برپا گردید.
در این هنگام از رضاشاه پهلوی شاه ایران خواست تا برای آموزش جوانان هندی استادی را به هندوستان به دانشگاه او بفرستد که او ابراهیم پورداوود را برگزید وبه هندوستان فرستاد.
پس از آن وی از راه بغداد به هند بازگشت.
در این هنگام بود که خبر درگذشت نوهاش نیندرانات را که در آلمان درس میخواند را شنید.
تاگور در 15 مه1926 به دعوت بنیتو موسولینی به ایتالیا ره سپرد.
در آن هنگام با جواهر لعل نهرو و همسرش دیدار کرد و میهندوستی و آزادگی وی را ستود.
وی در سپتامبر 1940 به کوههای هیمالیا همانجا که در کودکی پدرش وی را بدانجا برده بود رفت.
ناگهان ناخوش شد و به ناچار به کلکته بازگشت.
پس از درمان به شانتینیکتان رفت.
دوباره بیمار شدو او را در 25 ژوئیه1941 به کلکته بردند.
در انجا او را جراحی کردند ولی حالش بدتر شد.
سر انجام در 7 اوت همان سال در حالی که هشتاد سال و سه ماه از زندگیش میگذشت جان سپرد.
او آن اندازه زنده نماند تا آزادی هند را ببیند.
فرزندان مادوریلاتا Madhurilata،دختر راتیندرانات Rathindranath (یا راتیRathi)،پسر رنوکا Renuka،دختر؛درگذشته به سال 1903 میرا Mira،دختر سامیندرا یا سامیندرانات Samindra،پسر؛درگذشته به سال 1905 تاگور و گاندی تاگور در کنار گاندی،سال 1940 تاگور نخستین بار در 10 مارس1915 با ماهاتما گاندی در شانتینیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود.
از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد.
بار دوم در مه 1925 باز گاندی چند روزی را در کنار تاگور گذراند.
در هنگامی که در سال 1932 گاندی دست به روزه برای پذیرش خواستههای هندیان از سوی انگلستان زد در آغاز کار نامهای به ناگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند.
تاگور به دیار او شتافت و پس از بیست و شش روز که انگلستان درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود.
در سکوت شب رابیندرانات تاگور ترجمه خسرو ناقد پنداشتم، سفرم پایان گرفته است، بهغایتِ مرزهای تواناییام رسیدهام.
سد کرده است راه مرا، دیواری از صخرههای سخت.
تاب و توان خود از دست دادهام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است.
اما ببین، چه بیانتهاست خواهش تو در درون من.
و اگر واژههای کهنه بمیرند در تنم، آهنگهای تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راهِ رفته، گُم شود از دیدگان من، باری چه باک، رخ مینماید، گسترده و شگرف، افق تازهای در برابرم رابیندرانات تاگور RABINDRANATH TAGORE صداى میراث معنوى هند همه انسانها در قلب هایشان شعر دارند و برایشان ضرورى است که تاحدامکان عواطف و احساسات خویش را بیان کنند.
براى این کار باید وسیله اى سیال و انعطاف پذیر دراختیار داشته باشند که بتواند درهرنسل و دوره اى تجدید شود و ازآن خودشان باشد.
همه زبان هاى بزرگ دچار تغییرمى شوند.
آن زبان هایى که دربرابر تغییر و پویایى مقاومت مى کنند روبه زوال مى روند و هرگز قادرنخواهندبود ثمرات بزرگى دراندیشه و ادبیات به بارآورند.
وقتى شکل ها صلب ثابت مى شوند، روح یا ازروى ضعف، حبس خود را مى پذیرد یا سر به طغیان مى گذارد.
همه تحولات بزرگ عبارتند از نزاع «درون» علیه هجوم از «بیرون»...
همه حرکت هاى بزرگ انسانى مرتبط با اندیشه ها و آرمان هاى بزرگ است.» رابیندرانات تاگور شاعر بزرگ هند رابیندرانات تاگور درسال ۱۸۶۱ درکلکته به دنیا آمد.
او کوچکترین پسر دبندرانات تاگور رهبر برهمو سماج بود، یک فرقه مذهبى جدید در بنگال در قرن نوزدهم که مى کوشید اساس یکتاپرستى آیین هندو را آن گونه که در اوپانیشادها (کتاب مذهبى بزرگ ادیان هند) استقرار یافته بود، احیاکند و به تحولات جدید در دنیاى معاصر نیز توجه داشت.
این جریان، ریشه در اندیشه هاى «رام موهان روى» (Ram Mohan Roy) (۱۷۲۲ـ۱۸۳۳) داشت که رابیندرانات از او با ستایش یادمى کرد و در مصاحبه اى با رومن رولان در سال ۱۹۳۰ هنگامى که رولان از او درباره پیام بزرگى که غرب از شرق انتظاردارد به رام موهان روى اشاره مى کند و مى گوید: «او انسانى با ذهن و اندیشه فراگیر و جهانى در قرن نوزدهم بود و دلمشغولى عمیق به حقیقت داشت.در یک خانواده سنتى هندو به دنیا آمده بود اما همه قیدهاى خرافه و قشرى گرایى را گسست و به بررسى آیین ها و ادیان مختلف جهان و مطالعه عبرى، یونانى، عربى، فارسى، انگلیسى و فرانسه پرداخت و سفرهاى گسترده در سراسراروپا کرد و سرانجام در بریستول درگذشت.
او به تحقیق دریافته بود که رشته وحدتى معنوى کل بشریت را به هم پیوند مى دهد و هدف دین آن است که انسانها را به آن وحدت و یگانگى بنیادین در روابط انسانى، برساند.» وقایع زندگى و اندیشه رام موهان روى شایان توجه است از جمله تحصیل او در دانشگاهى اسلامى و علاقه مندشدن او به عرفان و تصوف اسلامى.
به هرروى اندیشه ها و کردار او پس از وى هم منشأ اثربود و درشکل گیرى جریان برهمو سماج در سال ۱۸۴۳ توسط پدر رابیندرانات و بالتبع در دنیاى اندیشه و شعر رابیندرانات نقشى مهم ایفاکرد.رابیندرانات تحصیلات اولیه خود را دروطنش سپرى کرد.
در ۱۷سالگى براى تحصیل رسمى به انگلستان فرستاده شد اما مطالعاتش را درآنجا به پایان نرساند.درطول این سالها و در دوران جوانى در فعالیت هاى مختلف ادبى نقش داشت، درعین حال از فعالیت هاى اجتماعى هم دورنبود.او همچنین مدرسه اى تجربى درمنطقه شانتى نیکتان بنیان نهاد و سعى کرد آرمان هایش درباره آموزش نوین را که ملهم از اوپانیشادها بود درآن جامه عمل بپوشاند.
این مکان آموزشى امروزه به صورت دانشگاهى دولتى درآمده است.
تاگور افزون براین درحرکت هاى ملى هند نیز شرکت مى جست اما به شیوه غیراحساسى و خاص خود و با گاندى رهبر سیاسى هند جدید دوستى صمیمى داشت.
تاگور در ۱۹۱۵ ازسوى حکومت بریتانیا نشان شوالیه دریافت کرد اما چندسال بعد در اعتراض به سیاست هاى بریتانیا درهند آن را بازگرداند.
تاگور زمانى که هنوز بیست سال بیشترنداشت در بنگال به عنوان یک شاعر ملى شهرت پیداکرد و باترجمه پاره اى از اشعارش، به سرعت درغرب نیز شناخته شد.
شهرت او چنان فزونى گرفت که درغرب از او باعنوان «صداى میراث معنوى هند» یادمى شد.تاگور درانواع مختلف ادبى ازجمله نمایشنامه نویسى، داستان نویسى، مقاله نویسى و سفرنامه نویسى قلم زد اما مقدم برهرچیز یک شاعر بود، شاعرى با درکى پرطراوت از هستى.براى او هستى و وجود، خود بزرگترین شگفتى ها و حیرت ها است.
«این که من هستم شگفتى و حیرت افزاى مستمرزندگى است».
«بنیادى ترین شوق و تمناى زندگى تمناى وجودداشتن است.» درشعر و اندیشه تاگور احساس وحدت و همدلى با هستى و شورعشقى که درتاروپود عالم وجود سریان دارد برجسته است: «براى ما والاترین هدف این جهان آن نیست که صرفاً درآن زندگى کنیم، آن را بشناسیم و ازآن بهره بجوییم.
بلکه خودمان را با وسعت بخشیدن به احساس همدلى و یگانگى مان با آن از عمق وجودبشناسیم و به کمال ره بجوییم.
نه آنکه از عالم بیگانه شویم وبرآن چیرگى و سلطه یابیم بلکه درکى ژرف از آن پیداکنیم و به وحدت و یگانگى با آن برسیم.» معروف ترین کتاب شعر رابیندرانات تاگور، گیتانجالى (Gitanjali) نام دارد که در ۱۹۱۰ منتشرشد و ترجمه انگلیسى آن مورداستقبال فوق العاده محافل ادبى دراروپا و آمریکا قرارگرفت و باتوجه به مجموعه آثارادبى تاگور تا آن زمان جایزه نوبل ادبیات را درسال ۱۹۱۳ براى او به ارمغان آورد.
تاگور علاوه بر پدیدآوردن انواع آثار ادبى درزمینه نقاشى و موسیقى و آهنگسازى و نمایشنامه هاى موزیکال و جز اینها نیز فعال بود.از او طرح ها و نقاشى هاى بسیار و آوازهایى که خود براى آنها موسیقى تصنیف کرد و نیز دوزندگینامه خودنوشت یکى در سالهاى میانى و دیگرى کمى قبل از مرگش به جا مانده است.
تاگور در ۷اوت ۱۹۴۱ ازدنیا رفت.
«مرگ ازبین رفتن روشنایى نیست، خاموش کردن چراغ است آنگاه که روشنایى سپیده دم پدیدارمى شود.» *** فراسوى ملى گرایى: تاگور و گاندى معاصر و دوست هم بودند و یکدیگر را تحسین مى کردند.
تاگور گاندى را «روح بزرگ در جامه روستایى» مى خواند و گاندى او را «نگهبان بزرگ».
مع الوصف این موضوع مانع از آن نبود که میان آنها از پاره اى جهات اختلاف وجودنداشته باشد.
تاگور در اکتبر ۱۹۲۱ نخستین مقاله اصلى اش درباره گاندى و نهضت استقلال هند را با عنوان «نداى حقیقت» منتشرساخت و درآن استدلال کرد که حقیقت هم به دل وابسته است و هم به سر.درحالى که گاندى عمدتاً برعشق و حقیقت درونى تأکیدمى کرد.
تاگور اطاعت محض همگان در برابر پیام charkha گاندى را یعنى تصویر چرخ متحرک که نماد استقلال و خوداتکایى هند در صنعت بومى و خانگى بود، نمى پذیرفت.
تاگور مى خواست رهبران و اقتصاد دانان هندى در باره طرح گاندى تحقیق جامعى کنند و معلوم کنند که آیا اصولاً چنین طرحى از لحاظ اقتصادى معنى دارد یا نه.
تاگور خود در این باره تردید داشت و بعید مى دانست که چنین طرحى به پیشرفت هند کمک کند.
گذشته از این تاگور به سوزاندن پارچه هاى خارجى در هند به این دلیل که خارجى است اعتراض مى کرد.گاندى بر خودکفایى در هر حوزه اى از زندگى پاى مى فشرد در حالى که تاگور هند را مثل هرکشور دیگر نیازمند همکارى بین المللى و شرکت جستن در فعالیت هاى کل بشر مى دانست.
به اعتقاد او در عصر جدید هند باید از خارج مثلاً در زمینه علوم چیزها بیاموزد.
تاگور بر آن بود که هند پیامى براى جهان دارد اما هند هم باید «پیامهاى دیگران» را در قلمرو فرهنگ خود جذب کند.
گاندى مى خواست چرخ ریسندگى در کانون فعالیت اقتصادى خودسالار هند قرار گیرد و همگان مى بایست با آن پارچه ببافند.
در این مورد این مثال را مى زد: «وقتى خانه اى آتش مى گیرد همه ساکنان خانه به بیرون مى دوند و هر یکى براى خاموش کردن آتش سطلى آب برآن مى ریزد.» اما تاگور چشم انداز گسترده ترى از استقلال و پیشرفت هند داشت و برخلاف گاندى معتقد نبود که طرح چرخ ریسندگى بتواند رهایى و استقلال اقتصادى هند را در درازمدت تأمین کند.
گاندى او را متهم به برج عاج نشینى و عافیت طلبى مى کرد.
به هر روى، تاگور به تعبیر یکى از زندگینامه نویسانش هرگز با هیچ یک از رهبران سیاسى موافقت کامل نداشت گرچه در واپسین دهه عمر خود نسبت به طرز فکر جواهر لعل نهرو همدلى نشان مى داد.
او به نهضت استقلال هند به شیوه خود، مدد مى رساند ولى در عین حال به افق هاى فراسوى ملى گرایى نیز نظر داشت.
او (به تعبیر یکى از زندگینامه نویسانش، شاید بویژه پس از دریافت جایزه نوبل در ۱۹۱۳) بیشتر بر دلمشغولى ها و علایق بین المللى خود پاى مى فشرد و تأکید بیش از حد بر ملى گرایى را نه تنها در هند بلکه در ژاپن و چین و غرب مطرود مى شمرد.
تاگور اهل دیالوگ و گفت وگو بود.
گزارش گفت وگوهاى او با شخصیت هاى معروفى چون رومن رولان، آلبرت انیشتین، اچ.جى.ولز موجوداست.
این گرایش غیر مصلحتى او به ارتباط و گفت وگو با دیگران و در نوردیدن مرزهاى ملى گرایى پیوندى عمیق با شعر و اندیشه اش داشت، با میل او به همدلى با عالم هستى و وحدت.
«معناى اصیل وجود ما در جدایى از خدا و دیگران نیست بلکه در تحقق مداوم وحدت است.» به دید او اما این وحدت (و ارتباط عمیق میان شرق و غرب) به معناى یک دست و همگن کردن همه فرهنگ ها و انسانها نبود.
او بر این نظر تأکید مى کرد که «گرایش کلى در تمدن جدید آن است که جهان را یک شکل و یک دست کند...
فکر باید جهانشمول باشد اما فرد نباید قربانى شود.» تاگور در سرود Bharat Tirtha (زیارت هندى) طرحى از شریف ترین آرمانهاى ملى خود را براى هند به تصویر مى کشد: روادارى، پذیرندگى، تعامل و تلاش براى نیل به کمالات انسانى از طریق همدلى و همبستگى عمیق با طبیعت و بازشناسى نامتناهى در متناهى که یکى از موضوعات اصلى آثار اوست.
در بخشى از این سرود، تاگور آریایى ها و غیر آریایى ها، هندوها و مسلمانان و مسیحیان را ندا در مى دهد که ذهن خود را بشویند و دست در دست هم در جمعى فرخنده کینه و اهانت را به کنار نهند و از آب مقدس وحدت بنوشند.
ادامه دارد پیام تاگور در سرود نیایش سرود نیایش به گفته ی مسعود خلیلی پژوهشگر فرزانه: « مشحون از جوش و خروش مناجاتیان وآگنده از گلبانگ و نوش خراباتیان» است.
در این اثر شاعرانه، تاگور عشق را محور کارش قرار می دهد.
عشق به قدرتی که بشر را آفریده، کاینات را خلق کرده، ازلانه موری تا آشیان عقابی، از کلبه ی گدایی تا ایوان پادشاهی، از دل ذره ای تا آفتابی در قلمرو حکم اوست.
تاگور در « گیت آنجلی » با نیایش های روحانی خود گاه در صف خراباتیان خداجوی و زمانی در ردیف مناجاتیان خرابات نشین می نشیند.
تاگور در بعضی از اشعارش چنان درد طلب، روحش را می فشارد و چنان در کوره ی غم شعله های عشق خالق یکتا، قلبش را آتشین می سازد که گویی می خواهد روح سرکش و نفس قاهرش را به پای آن برهمن زاده ی مولانا جلا ل الدین بلخی بیندازد.
که در دیری صدا می زد: حاصل عمرم سه سخن بیش نیست خام بدم،پخته شدم، سوختم.
رابیندرنات تاگور و کار نامه ی فرهنگی او: تاگور شاعری است که برای شادی و رستگاری انسان می سراید و برای همنوایی با بینوایانی که همنوایی ندارند.
اندر باب زندگی نامه او، در همین اثر می خوانیم: تاگور « به تاریخ هفت می، هزار و هشتصد شصت و یک، در خانواده ای از اشراف توانگر و سر شناس از هندوان برهمنی بنگال، در کلکته، به جهان آمد.
صد سال پیش از این که او در محیط بنگال به جهان آید.
انگلیس ها در بنگال نفوذ کرده در محاربات منظم غلبه یافته بودند.
بنگال، نخستین قطعه ی بزرگ هند بود که زیر تسلط کمپنی برتانوی هند شرقی آمده بود...
پدر تاگور مرد دانشمند، صاحب دل و آزاد از تنگ نظری و تعصب و مبری از تمثال پرستی عامیانه بود و چنان به فرهنگ خود علاقه داشت، که اگر کسی از همزبانان هموطن، به وی نامه ای به زبان انگلیسی می نوشت، آن نامه را به نویسنده اش پس می فرستاد !
از همین رو تاگور با وجودی که به چند زبان آشنایی داشت درحدودی که می توانست آثار خود را به آن زبان ها بسراید و بنویسد، با آن هم بیشترین سروده های خود ر اـ به ویژه سرود نیایش گیت آنجلی راـ به زبان بنگالی سروده است.
برچند شهرت تاگور بیشتر در عرصه شعر وشاعری بوده اما این به آن مفهوم نیست که مجموعه ای کارنامه و تلاش فرهنگی او راـ که بیش از سی نمایش نامه و صد داستان بلند و کوتاه و بیست مجموعه مقاله در زمینه های محتلف به شمول تاریخ، علم، مسایل اجتماعی و سیاسی، دین، دستور زبان، عروض است ـ از نظر بیندازیم.
تاگور در پهلوی تلاش های فوق، کتاب های درسی برای کودکان می نوشت و هم چنان دست بلندی در عرصه موسیقی داشت.
عارفی بود انسان گرا و عاشق زیبایی وحقیقت؛فرزانه یی بود در معنای بودایی آن، هر چند که بودایی نبود!
و در فرجام، او زاده و پرورده سر زمینی بود که سرایشگرانی چون: بیدل ها، غالب ها و اقبال ها را در دامانش پرورانده و مصلحان و فرزانه گانی هم چون: گاندی ها، نهرو ها را بر اوج از افتخار برنشانده است.
فرزانه گانی که سیاست را از آلوده گی های اخلاقی دور نگهداشتند و دین را از غرض ورزی ها و آلوده گی هایی سیاسی.
اندره ژید، که یکی از بزرگترین نویسنده گان فرانسه و جهان بود، خودش قلم برداشت، و گیت آنجلی را ترجمه کرد و در مقدمه آن نوشت: « آنچه در گیت آنجلی تحسین می کنم، نخست کوچک بودن آنست.
آنچه در گیت آنجلی تحسین می کنم، این است که از اساطیر دینی هند مبری است.
آنچه در گیت آنجلی تحسین می کنم، این است که برای خواندن آن ـ هیچ آماده گی بکار نیست، مهابهارانه «214778» بیت دارد و رامایانا «48» هزار بیت دارد، این کتاب چه راحت و فرحت می آورد، اکنون از روی تاگور هند را آفرین می گوییم!».
تاگور وپاسخی به یک پر سش: در این جا شایسته است،ترجمه نامه ی معروف «25» فبروری «1913» تاگور را که در جواب پرسنده ای در باره عقایدش آمده به اختصار بیاوریم : « من مربوط هیچ دین نیستم.
به کدام مذهب خاص پابندی ندارم.
بر یک چیز متیقنم، آن این که خداوند، درآن دم که مرا آفرید، خویشتن را از آن من ساخت....
» روان فرهادی و انگیزه ای برگردانی این اثر: روان فرهادی که یکی از افتخارات فرهنگی سر زمین ما است ، در مقدمه ی زند گی منصور حلاج به وی لقب سقراط زمان داده اند.
در باره انگیزه ترجمه این اثر می نگارد: « در حدود 1318 خورشیدی مطا بق 1939 میلادی یعنی زمانی که ده ساله بودم، در کتاب های پدرم، که معلم مکتب بود،شماره های مجله کابل را ورق می زدم، آن مجله را انجمن ادبی افغانستان نشر می کرد.
به خاطر دارم که در همان زمان دلبسته سیمای شاعر هندی تاگور از روی تصویر او گردیدم.
بدنبال آن ترجمه های گیت آنجلی را که از روی ترجمه اردو صورت گرفته بود می خواندم و لذت می بردم.
از آن عهد ده سال گذشت تا بیست ساله بودم و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداختم ازآن به بعد به کمک استادان زبان و فرهنگ کوشیدم تا به کاری که از کودکی به آن انس داشتم، دست بیابم.»