دانلود تحقیق شاهنامه فردوسی

Word 65 KB 19614 13
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • شاهنامه با نام «جان و خرد» آغاز می‌شود، آغازی بی‌مانند در ادبیات ایران.

    کتابی سراسر داد و دانایی!

    واژه‌ها همه دانه‌های دانایی‌اند.

    شاه‌نامه یا خدای‌نامک، داستان پهلوانی‌ها، پیمان‌داری‌ها، مهربانی‌ها، مدارایی‌ها نیز هست.

    در این روایت کم‌مانند ادبیات جهان، خرد و عشق چنان در هم آمیخته است که گویی جهان فردوسی ، آمیزه‌یی از عشق و دانایی‌ست.

    این فرهنگ‌نامه با ستایش مردم و خرد می‌آغازد و با برچیده شدن بساط خرد و اندیشه به پایانی تلخ می‌رسد.

    سراسر داستان خرد است و درآویختن و درآمیختن آن با بی‌خردی.

    عشق است و کین.

    با خدایانی برآمده از جان مردمان، همه مهر و مدارا و شادی و شادمانی می‌آغازد و با بر سر کار آمدن خدایی کینه‌کش و شمشیر به کف و کف بر دهان به سرانجام شوم خود می‌رسد.


    با برافراشتن پرچم قیام کاوه و کیان بر ستم و بیداد، نخستین داستان شاه‌نامه رقم می‌خورد و با دریده شدن درفش کاوه و به خاک افتادن کیانیان به دست عمر و تازیان، آخرین داستان به سرانجام می‌رسد.

    اما خون پهلوانان، دل‌آوران، شاهان، ایرانیان و انیران، هم‌چنان در رگ‌های من می‌دود.

    سیاوش و سهراب، در میدان‌های کار و زنده‌گی من حضور دارند.

    کیکاوس هزاره‌هاست که بر تخت ایران نشسته است!

    اسفندیار هم‌چنان برای دین و قدرت می‌جنگد.

    شاه‌نامه چونان رودی در تاریخ این سرزمین جاری‌ست.

    شاه‌نامه چونان خون در رگ‌های هر ایرانی می‌دود.
    بخش مهمی از این کتاب، دانش‌نامه و فرهنگ پهلوانی‌ست.

    پهلوانی نه تنها یک منش و روش، بل یک دست‌گاه نگرش به هستی و فرهنگ و اخلاق ایرانیان در سده‌های تاریخی‌ست.

    در این راستا، بر آن‌ام تا در بخشی از این سلسله نوشتار، نگاهی بیندازم به دانش پهلوانی و پهلوانان ایرانی.

    و می‌گشایم این عشق‌نامه‌ی بزرگ جهان را با نامه‌ی پهلوانی.
    نامه‌ی پهلوان
    کلمه «پهلو» معنای فراخ‌نگری و مدارایی داشته است.

    این واژه از خشت و خشتره به معنای آمیزش و مهرورزی و هم‌بسته‌گی آمده و خشتر در فارسی باستان، شاه و پهلوانی‌ست که شهر و کشور و جهان را با مهر و مدارا می‌آراید.

    از همین واژه‌ی خشت که بنیان خانه است، و خشت به معنی نی که در دست پادشاهان بر سنگ‌نگاره‌ها دیده می‌شود، می‌توان پی برد که پهلوان، شاهِ جهان‌آراست:
    نشسته بر آن باره‌ی خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی (گرشاسب‌نامه)
    کلمه‌ی پارت نیز از همین کلمه گرفته شده است و پهلو، پرتوه، پهله و پارت از یک‌جا آمده است و اشکانیان که همان پارت‌هایند، نام‌شان از اشک گرفته شده و اشک و خشت و عشق از یک ریشه و همه معنای مدارا و مهر و هم‌بسته‌گی دارند.

    پس پهلوانی کیش مدارا و مهر بوده است:
    تبه کردی آن پهلوی کیش را چرا ننگریدی پس و پیش را (اسدی)
    در یشت‌ها و به ویژه یشت نهم و دوازدهم و سیزدهم و نوزدهم که در زمان هخامنشیان و اشکانیان نوشته شده، از پهلوانان ایران یاد شده است.
    کتاب یادگار زریر، داستان‌های دوره‌ی ساسانی چون بهرام چوبین، کارنامه‌ی اردشیر بابکان، سکسیکین، پیکار، مزدک‌نامه، التاج، دینکرد، بندهشن، اردای‌ویراف‌نامه، مینوی خرد و آیین‌نامه‌ها نیز داستان‌های پهلوانان ایرانی در آن روزگار را باز می‌گویند.
    کتاب یادگار زریر، داستان‌های دوره‌ی ساسانی چون بهرام چوبین، کارنامه‌ی اردشیر بابکان، سکسیکین، پیکار، مزدک‌نامه، التاج، دینکرد، بندهشن، اردای‌ویراف‌نامه، مینوی خرد و آیین‌نامه‌ها نیز داستان‌های پهلوانان ایرانی در آن روزگار را باز می‌گویند.

    پهلوان و پهلوانی در ایران از قاف می‌آغازد و از همان‌جا با عرفان پیوند می‌خورد.

    کوه و حیوان و انسانی که در این داستان‌های پهلوانی می‌آیند، همه در تاریخ عرفان حضوری چشم‌گیر دارند.

    پهلوانان شاه‌نامه فرهنگی با خود دارند و آن را نمایش می‌دهند که ریشه در کهن‌ترین آیین‌های عرفانی دارد.

    آنان در دست‌گاه دولت، نقش میان‌جی و پاس‌دار حقوق مردم را دارند.

    این پهلوانان که در دوران گله‌داری و رمه‌گردانی، خود کدخدا و فرمان‌روایی دودمانی بوده‌اند، سپس نقش رابط بین مردم و دست‌گاه قدرت را در دفاع از مردم بر عهده می‌گیرند و چون دین و دولت، بر مردم می‌تازد، دست‌گاه پهلوانی برمی‌خیزد تا آن آیین و اندیشه‌ی کهن را در برابر اتحاد شاه و دین نگه دارد (رستم در برابر زرتشت و اسفندیار و گشتاسب).

    و چون سرانجام، به ضرورت تاریخ، از پای درمی‌آید، گشتاسب و زرتشت قدرت می‌گیرند و شاهی و دین به یک‌دیگر اندر می‌شوند.

    به بند کشیدن رستم به دست اسفندیار، نماد رویارویی منش پهلوانی یا آیین کهن ایران با دین جدید است.

    زبان این پهلوانی سرود بوده است.

    سرودهای بزمی و رزمی و پهلوانی شاه‌نامه، گوشه‌هایی از آن را به یاد می‌آورد.

    در کنار سرود، چامه نیز بوده است.

    چامه سراسر ستایش پهلوان است و با ساز و آواز اجرا می‌شده است.

    دست‌گاه‌های این سرودهای پهلوانی در شاه‌نامه عبارت‌اند از: خروش مغان، دادآفرید، پیکارگرد، سبز در سبز.

    این سرودها بسی کهن‌تر از شاه‌نامه‌اند و بخشی از سرودهای کهن آفرینش‌اند که خنیاگران عاشق بر گرد جهان می‌پراکنده اند.

    در بخشی از شاه‌نامه نیز باربد بر فراز درخت، سه سرود می‌خواند: پهلوانی سرود در دست‌گاه دادآفرید.

    بربط او را آلت ننگ و نبرد خوانده‌اند.

    سرودهای دوم و سوم سرودهای غنایی بوده‌اند.

    آخرین فرد از نسل این خنیاگران سرودخوان دوره‌گرد پس از نکیسا و باربد، رودکی بود که خود گرد جهان گوسانی (کولی‌گردی) می‌کرده و از عارفان نام‌دار ایران است: تو رودکی را ای ماه‌رو همی‌بینی بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی سرودگویان، گویی هزاردستان بود در باره‌ی گوسانی کردن در منظومه‌ی ویس و رامین گرگانی آمده است: نشسته گرد رامینش برابر به پیش رام، گوسان نواگر سرودی گفت گوسان نوایی درو پوشیده حال ویس و رامین نام یکی از سراینده‌گان شاه‌نامه به گفته‌ی فردوسی بلبل بوده است.

    و بلبل نماد همین خنیاگران دوره‌گرد و آوازخوانی بوده است.

    بنگریم که همین بلبل در مرگ اسفندیار و درمانده‌گی رستم و مرگ سیاوش چه‌گونه می‌خروشد و شگفت نیست که آواز بلبل در ادبیات ایران به زبان پهلوی و زبان کهن ایرانی مانند شده است: نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی و زبان بلبل و زبان پهلوی و پهلوانی یکی شمرده شده است: بلبل به زبان پهلوی با گل زرد فریاد همی‌کند که می باید خورد یا: بلبل ز شاخ سرو به گل‌بانگ پهلوی می‌خواند دوش درس مقامات معنوی مرغان باغ قافیه سنجند و بذله‌گوی تا خواجه می خورد به غزل‌های پهلوی و این خواجه که چنین دل‌باخته‌ی زبان پهلوی، چونان نمادی از فرهنگ باستانی ایران است، خود سرآمد عارفان و رندان جهان است.

    و در باره‌ی سماع خسروانی‌ست: بشنو و نیک شنو نغمه‌ی خنیاگران به پهلوانی سماع و به خسروانی طریق (مسعود سعد) لحن اورامان و بیت پهلوی زخمه‌ی رود و سماع خسروی (بندار) و در باره‌ی پهلوانی سرود است: سخن‌های رستم به نای و به رود بگفتند بر پهلوانی سرود مغنی سحرگاه بر بانگ رود به یاد آور آن پهلوانی سرود (نظامی) از دیگر درویشان خانه‌به‌دوش جهان‌گرد که سرنوشتی رنج‌بار داشته‌اند و داستان‌های ملی را می‌پراکنده‌اند، یکی نیز لولیان بوده‌اند.

    آنان که انسان‌هایی آزاده و وارسته بودند، تنها آوازخوان روح سرگردان انسان بوده و سرگذشت خویش و پدران خود را نیز بر این داستان‌ها افزوده و در جهان پخش می‌کردند: صبا زان لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حال‌اش در تاریخ ما نخستین بار بهرام گور از شنگل، پادشاه هند، می‌خواهد تا گروهی از آنان را به ایران بفرستد و چهار هزار تن از این رامش‌گران در ایران پراکنده می‌شوند.

    این لولیان شاید به دلیل سختی زنده‌گی و مشکلات سیاسی نیز خود به ایران کوچیده باشند.

    به هر روی آنان از هند به ایران و سپس تا اروپا پراکنده شدند و داستان‌هایی چون رستم را هر جای بردند.

    ام‌روزه روشن است که ریشه‌ی لولیان اروپای شرقی و کروات‌ها با ایرانیان کهن و هندیان یکی‌ست.

    آنان را جادوگر و کولی خوانده و بسیار آزارشان دادند.

    روح شورشی و دل‌آور و سرگردان آن‌ها، هم‌راه با این که فرهنگ و صنعت و رقص و موسیقی را با خود به هر سو می‌بردند، بیش‌تر روحانیون را بر آن داشت تا در میان مردم به بدنامی آنان بکوشند و افسانه‌ها بر سر زبان‌ها اندازند.

    در ایران نیز چنین شد: در فارس آنان را کولی، در غرب ایران، غربتی، در آذربایجان آنان را قراچی، برگرفته از کلمه‌ی غرچه به معنی پست و بی‌شرم لقب دادند.

    این دل‌آوران آزاده به آوازخوانی و رامش‌گری و غربال‌بندی و فال‌گیری روزگار می‌گذراندند.

    حیوانِ پهلوان اسب است.

    آریاها به داشتن اسب شهره بودند و پهلوانان پارتی اسب‌سوارانی خبره بوده و اسبان شاه‌نامه چون رخش و سیاه نقش مهمی در این فرهنگ بر عهده داشته‌اند.

    اسب در یشت‌ها نیز ویژه‌ی خدایان است و با عرفان و مسائل آیینی نیز پیوند دارد.

    مهر در یشت، دارنده‌ی چهار اسب سفید است و به دارنده‌ی اسب‌های زیبا توصیف شده است.

    اسب سیاوش در سیر و سلوک کی‌خسرو به مقام یک عارف بزرگ نقش دارد.

    اسب سیاوش است که او را از کوه آتش عبور می‌دهد و سرفرازی و بی‌گناهی او را نشان می‌دهد.

    رخش رستم با وی سخن می‌گوید و با دیوان نبرد می‌کند.

    اسب سهراب تنها گرده به پهلوان می‌سپارد و این‌ها همه نشان آن دارد که اسب و پهلوان و عارف را پیوندی‌ست.

    اسب نماد آن حیوان سرفرازی‌ست که بال پرواز انسان است.

    اسب همان روح بلندپرواز انسان است.

    آریاها این حیوان را اسپ خوانده‌اند و در سنگ‌نوشته‌ی داریوش چهار بار به کار رفته است.

    در نام این افراد که همه از پهلوانان کهن ایران هستند، واژه‌ی اسب دیده می‌شود: گرشاسب (دارنده‌ی اسب لاغر)، ارجاسب (دارنده‌ی اسب گران‌بها)، لهراسب (تند اسب)، تهماسب (دارنده‌ی اسب نیرومند).

    ارسطاطالیس در سده‌ی چهارم پیش از میلاد از اسبان نسایی ستایش کرده است.

    در میان سومریان اما، نام اسب دیده نمی‌شود.

    در مصر هم گاو و خر گردونه‌ها را می‌کشند.

    در قوانین حمورابی نیز، که نام بسیاری از حیوانات آمده است، نامی از اسب نیست.

    این‌ها نشان می‌دهد که اسب با ایرانی و پهلوان ایرانی به جاهای دیگر جهانِ آن روز رفته است.

    عیاری رفتن و عیاری کردن نیز در فرهنگ پهلوانی‌ست.

    رستم بارها در شاه‌نامه به عیاری می‌رود.

    جامه می‌گرداند و در لباس بازرگان به لشکر دشمن می‌رود.

    شبانه کمند می‌گرداند و یکه و تنها از برج و بارو درمی‌گذرد.

    عیاری کردن نه تنها با گستاخی و کمند و خنجر بر لب و دندان داشتن سر و کار داشت، بلکه با فریب دادن دشمن هم‌راه بود.

    در داستان رفتن رستم به کوه سپید، وی فریبی به کار می‌برد.

    کاروانی به جانب دژ به راه می‌اندازد و: به بار نمک در نهان کرد گرز برافراخته پهلوان یال و برز ز خویشان تنی چند با خود ببرد کسانی که بودند هش‌یار و گرد به بار شتر در سلیح گوان نهان کرد آن نام‌ور پهلوان لب از چاره‌ی خویش در خند خند چنین تازیان تا به کوه سپند.

    آیین‌های کهن عرفانی و پهلوانی به هم آمیخته است.

    نگاه کنیم به آیین سوگند خوردن کی‌خسرو: بگویم که بنیاد سوگند چیست خرد را و جان را به از پند چیست: بگویی: به دادار خورشید و ماه به تاج و به تخت و به مهر و کلاه به یاد فریدون، به آیین و راه به خون سیاوش، به جان تو، شاه!

    به فر و به نیک اختر ایزدی که هرگز نپیچی به سوی بدی میان‌جی نخواهی به جز تیغ و گرز منش پست داری ز والای برز پس کی‌خسرو، روی به سوی آتش می‌کند و سوگند یاد می‌کند به دادار دارنده و به روز سپید و به شب سیاه و: به خورشید و ماه و به تخت و کلاه به مهر و به تیغ و به دیهیم شاه که هرگز نپیچم سر از مهر اوی نبینم به خواب اندرون چهر اوی سپس دبیران در کار می‌آیند و: یکی خط نوشتند بر پهلوی به مشک از بر دفتر خسروی گوا بود دستان و رستم بدین بزرگان لشگر همه هم چنین و سوگندنامه را به رستم می‌سپارند: به زنهار در دست رستم نهاد چنین خط سوگند و آن مهر و داد پایان‌بخش آیین سوگند نیز چنین است: وز آن پس همی‌خوان و می‌خواستند دگرگونه مجلس بیاراستند ببودند یک هفته با رود و می بزرگان در ایوان کاوس کی رویین‌تن شدن و بی‌مرگی و جست‌وجوی چشمه‌ی آب زنده‌گی یا آب حیات یا چشمه‌ی خضر (خدر، خسرو، کسرا، قیصر، کایزر، سزار، همه از نام خسرو یا شاه گرفته شده است) در کهن‌ترین داستان‌ها و آیین‌های عرفانی ایرانی و در شاه‌نامه دیده می‌شود (هم‌چنین در اسطوره‌ی گیل گمش که کهن‌ترین اسطوره‌ی یافته‌شده‌ی بشری‌ست و در غرب ایران به دست آمده است).

    این آرزوی بزرگ بشر سپس به سراسر جهان بال می‌گشاید.

    مرگ اما سرانجام کار است.

    پس هر پهلوان رویین‌تن نقطه‌ضعفی دارد که به همین سبب از پای درمی‌آید.

    آشیل را هنگامی که در آب فرو می‌برند تا رویین‌تن شود، مادرش پاشنه‌ی پای او را می‌گیرد و آن قسمت آب‌دیده نمی‌شود و دشمن با پرتاب تیری به پاشنه‌ی آشیل او را نابود می‌کند.

    اسفندیار نیز هنگام فرو شدن در آب، چشمان خود را می‌بندد و سرانجام رستم با پرتاب تیری به چشمان او، وی را می‌کشد.

    سلاح پهلوان در نبرد رویارو، گرز، شمشیر، ژوبین، تیر و کمان، نیزه، سنان، تبر، درفش، خشت و کمند است.

    به هنگام عیاری خنجر بر دندان و کمند در چنگ دارد.

    پس از تازش تازیان چون در زورخانه‌ها به تمرین جنگ برمی‌خیزد، وسایل زورخانه چون میل و کباده و تخته شنا را بر مثال تیر و کمان و گرز و سپر می‌سازد و زورخانه نمادی از میدان زنده‌گی و رزم است.

    به هنگام صف آراستن در میدان جنگ، میدان زنده‌گی را پیش رو دارد: شاه در قلب است و سرداران و سپه‌بدان در بازو و رستم در بالای همه.

    درفش‌ها هر کدام رنگی و نشانی از خدایان و زنخدایان دارند، که دین پهلوان، آیین آزاده‌گی‌ست.

    درفش زنگه شاوران، هما پیکر است.

    بر درفش فرامرز، فرزند رستم، اژدهای هفت‌سر است.

    درفش توس نشان فیل دارد و سراپرده‌اش سیاه است.

    گودرز بر درفش نقش شیری دارد که شمشیری در کف گرفته و سراپرده‌اش سرخ است.

    گراز سراپرده‌یی زرد دارد و بر درفش او نقش گراز است.

    بر درفش اشکش نقش پلنگ است.

    شاه ایران، سراپرده‌ی رنگارنگ دارد و درفش وی نقش خورشید دارد و بر یالای آن ماهی زرین می‌درخشد، اما رستم سراپرده‌یی سبز دارد و در برابر چادرش، درفش کاویانی یا پرچم ملی ایران در اهتزاز است.

    افراسیاب چون به میدان نبرد و پهلوانی می‌آید، از هیبت خویش لرزه بر اندام دشمن می‌افکند: که آن ترک در جنگ فر اژدهاست دم آهنج و در کینه، ابر بلاست درفش‌اش سیاه است و خفتان سیاه از آهنش ساعد از آهن کلاه همه روی آهن گرفته به زر درفشی سیه بسته بر خود بر چون پهلوانان ایران را نام‌نویسی می‌کنند، نزدیک هفتصد و سی تن را نام می‌برند: از خویشان کاوس، صدو ده تن.

    نوذریان، هشتاد تن.

    گودرزیان، هفتاد و هشت تن.

    از تخمه‌ی گژدهم، شصت و سه تن.

    از خویشان میلاد، صد نفر.

    از تخمه‌ی توابه، هفتاد و پنج تن.

    از تخم پشنگ، سی و سه تن.

    از خویشان برزین، هفتاد تن.

    از تخم گرازه، صد و بیست تن.

    کی‌خسرو چون شاهی را رها می‌کند، فرمان‌روایی بخش‌های مختلف ایران را به این سه پهلوان می‌سپارد: به گیو، قم و اصفهان.

    به توس، خراسان.

    به رستم نیز، زابلستان، کابلستان، هند و غزنین.

    پهلوانان از نسل جمشیدند.

    جمشید همان جم، نخستین انسان روییده از گیاه، همان خدا و همان سیمرغ است.

    در این بینش، انسان و گیاه و مرغ و خدا یکی‌ست، درهم و با هم است.

    پهلوانان بزرگ از سیستان برخاسته‌اند و عیاران عارف ایران نیز سیستانی‌اند.

    پهلوان مرز و نژاد و برتری نمی‌شناسد و از همین رو بزرگ‌ترین پهلوان ایرانی، رستم، چنین نسب دارد: از ازدواج جمشید با دختر کورنگ زابلی، تور و از او شیدسب، تورگ، ثم، اثرت، گرشاسب، نریمان، سام و از سام، زال زاده می‌شود تا بنیان پهلوانی را در این بسرزمین بگذارد.

    زایش پهلوان اما خود حکایتی دارد.

    در هنگام زاده شدن رستم با نخستین سزارین تاریخ و به کار بردن داروی بی‌هوشی برای این کار روبه‌رو هستیم و چون پهلوان از مادر زاده می‌شود، با آیین ویژه خبر به پدرش می‌رسانند، که بسیار خواندنی‌ست: یکی کودکی دوختند از حریر بالای آن شیر ناخورده شیر عروسکی هم‌بالای رستم می‌دوزند و: اگر زایش پهلوان دل‌کش و شیرین است، اما مرگ پهلوان دردبار است.

    چنین است مویه‌ی تهمینه بر مرگ سهراب: بزد چنگ و بدرید پیراهنش خشان شد آن لعل زیبا تنش مر آن زلف چون تاب‌داده کمند انگشت پیچید و از بن بکند تهمینه سخت می‌گرید و: سپس بر پیکر سوارش مویه‌ها می‌کند و موی‌ها می‌کند و بر زین و لگام اسب او بوسه‌ها می زند و سرانجام: همان تیغ سهراب را برکشید یامد روان دم اسب‌اش برید به درویش داد آن همه خواسته ر و سیم و اسبان آراسته در کاخ بربست و تخت‌اش بکند بالا برآورد و خوارش فکند در کاخ‌ها را سیه کرد پاک کاخ و ز ایوان برآورد خاک و چون کاخ و ایوان سیاه می‌کند و بر باد می‌دهد، خود به نشان سوک، جامه‌ی نیلی رنگ بر تن می‌کند: بپوشید پس جامه‌ی نیل‌گون همان نیل‌گون غرق کرده به خون پهلوانان ایرانی بیش‌تر نه به دست دشمن، بلکه به دست نزدیک‌ترین کسان خویش و با خیانت و برای قدرت و نام از پای درمی‌آیند: سهراب را پدرش، رستم می‌کشد.

    رستم خود به دست برادر کشته می‌شود.

    ایرج را برادران‌اش می‌کشند.

    منوچهر، نوه‌ی ایرج، عموهایش، سلم و تور را می‌کشد.

    سیاوش به خیانت، به دست پدر زنِ خویش بر تشت خون می‌نشیند.

    در آن نظام حکومتی که در شاه‌نامه آمده است، سه قدرت در کنار یک‌دیگر قرار دارند.

    قدرت سیاسی و قدرت دینی که در هم آمیخته و باهم‌اند و هرم قدرت و ستم را با هم می‌سازند و بر آن‌اند تا بنیاد قدرت سوم را برافکنند: چو بر دین کند شهریار آفرین برادر شود پادشاهی و دین نه بی تخت شاهی بود دین به پا نه بی دین بود شهریاری به پا چنین پاسبان یک‌دیگرند تو گویی که در زیر یک چادرند چو دین را بود پادشا پاس‌بان تو این هر دو را جز برادر مخوان اما قدرت سوم، پهلوانی و دست‌گاه پهلوانی‌ست، که با مردم است و نگه‌دار مرز و افتخار ایران زمین.

    سلطنت بر بنیان پدر فرزندی می‌چرخد و پسر و گاه دختر جانشین پدر می‌شود، اما پهلوانی از گونه‌یی دیگر است: پهلوانی به ارث نمی‌رسد و بر پایه‌ی توانایی و خرد شکل می‌گیرد.

    پهلوان دینی با دم و دستگاه ندارد.

    آیین پهلوان آزاده‌گی و پیمان‌داری و خرد و داد است.

    شگفتا که بزرگ‌ترین پهلوانان ایرانی از مرزهای دینی و نژادی و ملی درمی‌گذرند!

    نگاه کنیم به نسب این پهلوانان و آیا این چه درسی به ما می‌دهد؟

    رستم، فرزند زال و رودابه، دختر مهراب کابلی، است.

    سهراب، فرزند رستم و تهمینه، دختر پادشاه سمنگان، است.

    سیاوش، فرزند کاوس و مادرش از خویشان گرسیوز تورانی‌ست.

    کی‌خسرو، فرزند سیاوش و فرنگیس، دختر افراسیاب تورانی، است.

    اسفندیار، فرزند گشتاسب و کتایون، دختر قیصر روم، است.

بارخدايا! ما را از کساني قرار ده که به ريسمان قرآن چنگ مي‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه مي‌برند، و در سايبان آن آرام مي‌گيرند و به روشني بامدادش راه مي‌يابند و به درخشيدن روشنايي آن اقتدار مي‌کنند، از چراغ آن چراغ مي‌افرو

درباره ي فردوسي وشاهنامه حکيم ابوالقاسم فردوسي از ستارگان قدراوّل آسمان ادب وفرهنگ ايران است که در دوره هاي گذشته ي تاريخي،با کتاب گرانقدرخود شاهنامه،درميان مردم شهرت يافته است واز غايت روشني بعدها زندگي اودرغباري از تيرگي وناشناختگي فرورفته ا

مقدمه بارخدايا! ما را از کساني قرار ده که به ريسمان قرآن چنگ مي‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه مي‌برند، و در سايبان آن آرام مي‌گيرند و به روشني بامدادش راه مي‌يابند و به درخشيدن روشنايي آن اقتدار مي‌کنند، از چراغ آن چراغ

اثر جاويدان حکيم ابوالقاسم فردوسي بزرگترين شاعر دوره ساماني و غزنوي، حکيم ابوالقاسم فردوسي است. فردوسي در طبران طوس به سال 329 هجري بدنيا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و در آن ولايت مکنتي داشت. از احوال او در عهد کودکي و جواني اطلاع درستي نداري

زنان در شاهنامه فردوسي مقدمه : فردوسي و اهميت شاهنامه شاهنامه فردوسي هم از حيث کميت هم از جهت کيفيت بزرگترين اثر ادبيات و نظم فارسي است، بلکه ميتوان گفت يکي از شاهکارهاي ادبي جهان است، و اگر من هميشه در راه احتياط قدم نميزدم، ميگفتم که شاهنامه

مقدمه : فردوسي و اهميت شاهنامه شاهنامه فردوسي هم از حيث کميت هم از جهت کيفيت بزرگترين اثر ادبيات و نظم فارسي است، بلکه ميتوان گفت يکي از شاهکارهاي ادبي جهان است، و اگر من هميشه در راه احتياط قدم نميزدم، ميگفتم که شاهنامه معظمترين يادگار ادبي نو

شاهنامه فردوسي که در حدود پنجاه هزار بيت دارد، شامل قسمتهاي اساطيري و داستانهاي تاريخي و ملي است. اين اثر جاويدان بر اثر نفوذ شديدي که ميان طبقات مختلف ايرانيان يافت در همه ادوار تاريخي مورد توجه بود، چنانکه همه شاعران حماسه سراي ايراني تا عهد اخير

مقدمه درباره شاعران ما محققان و ادیبان تاکنون سخن بسیار گفته اند و در این باب بسی دشواری ها را نیز آسان کرده اند . شک نیست که بعضی از آنچه آنها با دقت و کنجکاوی هوشمندانه بررسی و تحقیق کرده اند خود ارزش بسیار ندارد و گه گاه تحقیقاتشان مصداق واقعی « هیاهوی بسیار برای هیچ » شده است ، لیکن بسیاری از آن تحقیقات نیز ماده و زمینه است برای نقد و داوری درست در باب شاعران . نکته در ...

شاهنامه فردوسی که در حدود پنجاه هزار بیت دارد، شامل قسمتهای اساطیری و داستانهای تاریخی و ملی است. این اثر جاویدان بر اثر نفوذ شدیدی که میان طبقات مختلف ایرانیان یافت در همه ادوار تاریخی مورد توجه بود، چنانکه همه شاعران حماسه سرای ایرانی تا عهد اخیر تحت تاثیر آن بوده اند، بدین ترتیب فردوسی را زنده کننده مجدد و بزرگی دیرین ملت ایران و نگاهدارنده زبان، فرهنگ و ادبیات و هنر ایرانی و ...

ما آنچیزی نیستیم ، که ساخته اند ما آنچیزی میشَویم ، که میجوئیم ما خدائی را میجوئیم که آب روانست، و تخم هستی ما، آنرا شب و روز مینوشد، تا بروید و درفرازش ، خوشه بینش شود ، وتا ازمکیدن این آب، تخم هستی ما ، بروید و دراین گیتی بهشت ازما برآید، و سراپایمان ، خنده شود . تا ازخنده وشاد شدن ، گوهرما و اوباهم، زیباشود ، تا باهم اصل زیبائی باشیم .ما خدائی را میجوئیم که درهم به پیچیم ، ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول