دانلود تحقیق شرح حال مولوی

Word 332 KB 19619 10
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نام او به اتفّاق تذکره نویسان محمّد و لقب او جلال الدّین است و همه مورّخان او را بدین نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدّین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند .


    « خطاب لفظ خداوندگار گفته ی بهاء ولد است » و در بعضی از شروح مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند « که خداوندگار من از نسل بزرگ است » و اطلاق خداوندگار با عقیده الوهیت بشر که این دسته از صوفیه معتقدند و سلطنت و حکومت ظاهری و باطنی اقطاب نسبت به مریدان خود در اعتقاد همه ی صوفیان تناسب تمام دارد ، چنانکه نظر به همین عقیده بعضی اقطاب ( بعد از عهد مغول ) به آخر و اوّل اسم خود لفظ شاه اضافه کرده اند .
    لقب مولوی که از دیر زمان صفویه و دیگران بدین استاد حقیقت بین اختصاص دارد و در زمان خود و وی و حتی در عرف تذکره نویسان قرن نهم شهرت نداشته است و جز عناوین و لقب های خاص او نیست و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی مولانای روم گرفته شده است .
    در منشا ت قرن ششم ، القاب را ، به مناسبت ذکر جناب و امثال آن پیش از آنها با یای نسبت استعمال کرده اند .

    مثل جناب اوحدی فاضلی اجلی و تواند بود که اطلاق مولوی هم از این قبیل بوده و به تدریج بدین صورت یعنی با حذف مو صوف به مولانای روم اختصاص یافته است و موید این احتمال آن است که در نفحات الانس این لقب بذین صورت (خدمت مولوی ) بکرات در طی ترجمه ی حال وا به کار رفته و در عنوان ترجمه ی حال وی ، نه در این کتاب نه در منابع قدیمیتر مانند تاریخ گزیده و مناقب العارفین کلمه ی مولوی نیامده است .

    لیکن شهرت مولوی به مولوی روم ، مسلّم است و به صراحت از گفته ی حمد الله مستوفی و فحوای اطلاقات تذکره نویسان مستفات می شود و در مناقب العارفین هر کجا لفظ (مولانا) ذکر می شود مراد همراهان جلال الدین محمد است .
    احمد افلاکی در عنوان او لفظ ( سر الله الاعظم ) آورده ، ولی در ضمن کتاب به هیچ وجه بدین اشاره نکرده است و در ضمن کتب دیگر هم دیده نمی شود .
    مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه 604 هجری قمری اتفاق افتاد و علّت شهرت او به رومی و مولانای روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه بیشتر عمر و مدفن اوست بوده است ، چنانکه خود وی نیز همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ دل نبوده است .
    نسبش به گفته ی بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد و این را که مولانا در حقّ فرزند معنوی خود حسام الدّین چلپی گوید ؛ دلیل این عقیده توان گرفت چه مسلم است که صدیق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است و ذیل آن به صراحت می رساند که نسبت حسام الدین به ابوبکر بالاصاله نیست بلکه از جهت انحلال وجود اوست در شخصیّت و وجود مولوی که مربّی و مرشد او زاده ی ابوبکر صدیق است و صرف نظر از این معنی هیچ فایده ای بر ذکر انتساب اصلی حسام الدین به ارمیه و نسبت او از طریق انهلال و قلب عنصر به شیخ مکرّم یعنی ابوبکر مترتب نمی شود .
    پدر مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است و او را سلطان العلماء لقب داده اند و پدر او حسین ابن احمد خطیبی به روایت افلاکی از افاضل روزگار و علّامه زمان بود ، چنان که رضی الدین نیشابوری در محضر وی تلمیذ می کرد و مشهور چنان است که مادر بهاء الدین از خاندان خارزمشاهیان بود ، وی معلوم نیست که به کدامیک از سلاطین آن خاندان انتساب داشت .

    احمد افلاکی او را دخت علا الدین محمد خوارزمشاه عمّ جلال الدین خوارزمشاه و جامی دختر علاء الدین محمد بن خوارزمشاه و امین احمد راضی وی را دخت علاء الدین محمد عمّ سلطان محمد خوارزمشاه می پندارد و این اقوال مورد اشکال است ، چه آنکه علاء الدین محمد خوارزمشاه پدر جلال الدین است نه عمّ او و سلطان تکش جز علاء الدین محمد پادشاه معروف ( متوفی 617 ) فرزند دیگر به نام و لقب نداشته است و نیز جزو فرزندان ایل ارسلان بن اتسز هیچ کس به لقب و نام علاء الدین محمد شناخته نشده و مسلم است که بهاء الدین ولد در هنگام وفات 85 ساله بود .

    وفات او به روایت امین رازی در سنه ی 628 واقع شده و بنابراین ولادت او مصادف بوده است با سال 543 و در این تاریخ علاء الدین محمد خوارزمشاه به وجود نیامده و پدر او تکش خوارزمشاه نیز قدم در عالم هستی ننهاده بود .


    قطع نظر از آن که وصلت اقوام محمد خوارزمشاه با حسین خطیبی که در تاریخ صوفیان و سایر طبقات نام و نشانی ندارد ، به هیچ روی درست نمی آید و چون جامی و امین احمد رازی در شرح حال به روایت کرامت آمیز دور از حقیقت افلاکی نتوان گرفت ، ولی دولتشاه و مولف آتشکده که با منابع دیگر سروکار داشته اند از نسبت بهاء ولد به خوارزمشاهیان به هیچ وجه سخن نرانده و این قضیه را به سکوت گذرانیده اند .

    لقب مولوی که از دیر دارد و در زمان خود و وی و حتی در عرف تذکره نویسان قرن نهم شهرت نداشته زمان صفویه و دیگران بدین استاد حقیقت بین اختصاص است و جز عناوین و لقب های خاص او نیست و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی مولانای روم گرفته شده است .

    در منشا ت قرن ششم ، القاب را ، به مناسبت ذکر جناب و امثال آن پیش از آنها با یای نسبت استعمال کرده اند .

    لیکن شهرت مولوی به مولوی روم ، مسلّم است و به صراحت از گفته ی حمد الله مستوفی و فحوای اطلاقات تذکره نویسان مستفات می شود و در مناقب العارفین هر کجا لفظ (مولانا) ذکر می شود مراد همراهان جلال الدین محمد است .

    احمد افلاکی در عنوان او لفظ ( سر الله الاعظم ) آورده ، ولی در ضمن کتاب به هیچ وجه بدین اشاره نکرده است و در ضمن کتب دیگر هم دیده نمی شود .

    مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه 604 هجری قمری اتفاق افتاد و علّت شهرت او به رومی و مولانای روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه بیشتر عمر و مدفن اوست بوده است ، چنانکه خود وی نیز همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ دل نبوده است .

    نسبش به گفته ی بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد و این را که مولانا در حقّ فرزند معنوی خود حسام الدّین چلپی گوید ؛ دلیل این عقیده توان گرفت چه مسلم است که صدیق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است و ذیل آن به صراحت می رساند که نسبت حسام الدین به ابوبکر بالاصاله نیست بلکه از جهت انحلال وجود اوست در شخصیّت و وجود مولوی که مربّی و مرشد او زاده ی ابوبکر صدیق است و صرف نظر از این معنی هیچ فایده ای بر ذکر انتساب اصلی حسام الدین به ارمیه و نسبت او از طریق انهلال و قلب عنصر به شیخ مکرّم یعنی ابوبکر مترتب نمی شود .

    پدر مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است و او را سلطان العلماء لقب داده اند و پدر او حسین ابن احمد خطیبی به روایت افلاکی از افاضل روزگار و علّامه زمان بود ، چنان که رضی الدین نیشابوری در محضر وی تلمیذ می کرد و مشهور چنان است که مادر بهاء الدین از خاندان خارزمشاهیان بود ، وی معلوم نیست که به کدامیک از سلاطین آن خاندان انتساب داشت .

    قطع نظر از آن که وصلت اقوام محمد خوارزمشاه با حسین خطیبی که در تاریخ صوفیان و سایر طبقات نام و نشانی ندارد ، به هیچ روی درست نمی آید و چون جامی و امین احمد رازی در شرح حال به روایت کرامت آمیز دور از حقیقت افلاکی نتوان گرفت ، ولی دولتشاه و مولف آتشکده که با منابع دیگر سروکار داشته اند از نسبت بهاء ولد به خوارزمشاهیان به هیچ وجه سخن نرانده و این قضیه را به سکوت گذرانیده اند .

    پس مقرر شد که انتساب بهاء ولد علاء الدین محمد خوارزمشاه به صحت مقرون نیست و اگر اصل قضیه یعنی پیوند حسین خطیبی با خوارزمشاهیان ثابت و مسلم باشد و به قدر امکان در روایات افلاکی و دیگران جانب حسن ظن مراعات شود ، باید گفت که حسین خطیبی با قطب الدین محمد بن نوشتکین پدر استز ( المتوفی بهاء ولد از اکابر صوفیان بود ، خرقه ی او به روایت افلاکی به احمد غزالی می پیوست و خویش را به امر به معروف و نهی از منکر معروف ساخته و عده ی بسیاری را با خود همراه کرده بود و پیوسته مجلس می گفت « و هیچ مجلس نبودی که از سوختگان جان بازی ها نشدی و جنازه بیرون نیامدی و همیشه نفی مذهب حکمای فلاسفه و غیره کردی و به متابعت صاحب شریعت و دین احمدی ترغیب دادی » و خواص و عوام بدو اقبال داشتند « و اهل بلخ او را عظیم معتقد بودند » و آخر اقبال خلق خوارزمشاه را خائف کرد تا بهاء ولد به مهاجرت مجبور ساخت .

    به روایت احمد افلاکی به اتفاق تذکره نویسان ، بهاء ولد به واسطه ی رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیار کرد و گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود که بهاء ولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد می گفت و آنان را مبتدع می خواند و بر فخر رازی که استاد خوارزمشاه و سر آمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران می آمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاء ولد بر می انگیخت تا میانه ی این دو ، اسباب وحشت قائم گشت و بهاء ولد تن به جلای وطن در داد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته است ، به شهر خویش باز نگردد و قصد حج گرد به جانب بغداد رهسپار شد ، و چون به نیشابور رسید وی را با شیخ فرید الدین عطار اتفاق و ملاقات افتاد و بهگفته ی دولتشاه شیخ عطار خود « به دیدن مولانا جلال الدین آمد و در آن وقت سنه ی 521 ) پیوند کرده و جامی و افلاکی به جهت توافق لقب و نام او با لقب و نام علا الدین محمد بن تکش که در زندگی پدر قطب الدین لقب داشته است به اشتباه افتاده اند و بر این فرض اشکال مهم ما در تقدیم ولادت بها ولد بر ولادت جد و پدر و مادر خود مرتفع خواهد شد .

    مولانا جلال الدین کوچک بود ، شیخ عطار کتاب اسرار نامه را به هدیه به مولانا جلال الدین داد و مولانا جلا الدین را گفت « زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند » و دیگران هم این داستان را کم و بیش ذکر کرده و گفته ا ند که مولانا پیوسته اسرار نامه را با خود داشتی .

    شیخ فرید الدین عطار از تربیت یافتگان نجم الدین کبری و مجد الدین بغدادی بود و بهاء ولد هم چنان که گذشت با این سلسله پیوند داشت و یکی از اعاظم طریقه ی کبراویه به شمار می رفت و رفتن شیخ عطار به دیدن وی نظر به دیدن مسلک ممکن است حقیقت داشته باشد و زندگانی شیخ عطار هم تا سال 618 مسلم است و به جهات تاریخی نیز در این قضیه اشکالی نیست .

    لیکن بنا به گفته ی تذکره نویسان در تاریخ مهاجرت بهاء ولد یعنی در سنه ی 610 در قسمت اخیر داستان و دادن اسرار نامه به مولانا که در آن موقع شش ساله بود تا حدی تردید دست می دهد و به حسب روایت حمد الله مستوفی و فحوای ولد نامه در تاریخ هجرت بهاء ولد یعنی حدود سنه ی 618 آن گاه که مولوی چهاردهمین مرحله ی زندگانی را پیموده بود این تردید هم باقی نمی ماند و توجه مولانا به اسرار نامه و اقتباس چند حکایت از حکایات آن کتاب در ضمن ادعا را تایید تواند کرد و هر چند ممکن است اقتباس همان حکایات سبب وضع این روایات و تمهید مقدمه برای اثبات کرامت عطار و نظر مشایخ به مولانا شده باشد و این قصه در مثنوی ولدی و نیز در مناقب العارفین با این که افلاکی در این گونه روایات نظر مخصوص دارد ذکر نشده و از آن روی می توان در صحت آن تردید کرد .

    و چون بهاء ولد در سر در حجاب عدم کشید ، مولانا که در آن هنگام بیست و چهارمین مرحله ی زندگانی را می پیمود به وصیت پدر یا به خواهش سلطان علاء الدین و بر حسب روایت ولد نامه به خواهش مریدان بر جای پدر بنشست و بساط وعظ و افادت بگسترد و شغل فتوی و تذکیر را به رونق آورد و رایت شریعت برافراشت و یک سال تمام دور از طریقت مفتی شریعت بود تا برهان الدین محقق ترمذی بدو پیوست .

    و پس از طی مقامات از خدمت برهان محقق اجازه ی ارشاد دستگیری یافت و روزها به شغل تدریس و قبل و قال مدرسه می گذرانید و طالبان علم و اهل بحث و نظر و خلاف بر وی گرد آمده بودند ومولانا سر گرم تدریس ولم ولا نسلم بود .فتوی می نوشت و از یجور سخن می راند .او از خود غافل و با عمر و وزید مشغول بود ولی کار داران غیب دل درکار وی نهاده بودند و آن گوهر بی چون را آلودهی چون و چرا نمی پسندید ند و آن در یای آرام را در جوش و خور س می خواستند و عشق غیور منتهز فرصت تا آتش در بنیاد غیر زند و عاشق و طالب دلیل را آشفته ی مدلول ومطلوب کند وآن سر گرم تدریس را سر مست وبی خود حقیقت سازد .

    بیرون از عالم حد بود و نشیمن وی نه این کنج محنت بود.

    تا وقتی که مولانای ما در مجلس بحث و نظر، بوالمعالی کشت و فضل و حجب می نمود، مردم روز گار او را از جنس خود می دیدند وبه سخن وی که در خور ایشان بود فریفته و بر تقوی و زهد او متفق بودند.

    ناگهان آفتاب عشق و شمس حقیقت پرتوی بر آن جان پاک افکند و چنانش تافته وتابناک ساخت که چشمها از نور او خیره شدند وروز کوران محجوب که از ادراک آن هیکل نورانی عاجز بودند از نهاد تیره خود به انکار برخاستند و آفتاب جان افروز را از خیرگی چشم شب تاریک پنداشتند مولانا طریقه و روش خود را بدل کرد اهل آن زمان نیز عقیده ی خویش را نسبت به وی تغییر دادند.

    آن آفتاب تیرگی سوز که این گوهر شب افروز را مستغرق نور و از نور و از دیده ی محجوبان مستور کرد و آن توفان عظیم که این اقیانوس آرام را متلاطم و موج خیز گردانید و کشتی اندیشه را از آسیب آن به گرداب حیرت افکند، سر مبهم و سر فصل تاریخ زندگانی مولانا شمس الدین تبریزی بود.

    شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز بودند و دولت شاه او را پسر خاوند جلال الدین حسن معروف به نو مسلمان از نژاد بزرگ امید که مابین سنه ی 618-607 حکومت الموت داشت شمرده گفته است که جلال الدینَ «شیخ شمس الدینرا به خواندن علم و ادب نهانی به تبریز فرستاد و او مدتی در تبریز به علم و ادب مشغول بود »و این سخن سهو است چه گذشته از ان که در هیچ یک از ماخذ قدیم تر این حکایت ذکر نشده است،جلال الدین حسن نومسلمان به نص عطاملک جوینی، جز علاء الدین محمد «653-618» فرزند دیگری نداشته است و چون به بعضی روایات شمس در موقع ورود به قونیه یعنی سنه ی 642شصت ساله بوده پس ولادت او باید در 582 اتاق افتاده باشد.

    بعضی گفته اند که شمس الدین مرید و تربیت یافته ی رکن الدین سجاسی است که شیخ او حد الدین کرمانی هم وی را به پیری برگزیده بود و این روایت هر چند از نظر تاریخ مشکل نمی نماید و ممکن است که اوحد الدین مذکور و شمس الدین هر دو به خدمت رکن الدین رسیده باشند ولیکن اختلاف طریقه ی این دو با یکدیگر تا اندازه ای این قول را که در منابع قدیم تر هم ضبط نشده است ضعیف می سازد.

    پیش از آن که شمس الدین دز افق قونیه و مجلس مولانا نور فشانی کند، در شهرهامی گشت و به خدمت بزرگان می رسید و گاهی مکتب داری می کرد ونیزبه جزویات کارها مشغول می شد « و چون اجرت دادندی موقوف داشته، تعلل کردی و گفتی تا جمع شود که مرا قرض است تا ادا کنم و ناگاه بیرون شو کرده غیبت نمودی » و چهارده ماه تمام در شهر حلب در حجره ی مدرسه به ریاضت مشغول بود «و پیوسته نمد سیاه پوشیدی و پیران طریقت او کامل تبریز خواندندی.» شمس الدین بامداد روز شنبه بیست وششم جمادی الاخر سنه ی 642 به قونیه وصول یافت وبه عادت خود در هر شهر ی که رفتی به خان فرود آمدی «در خان شکر فروشان نزول کرده حجره بگرفت و بر در حجره اش دو سه دیناری با قفل بر در می نهاد تا خلق را گمان اید که تاجری بزرگ است.

    خود در جحره غیر از حصیری کهنه و شکسته کوزه بالشی از خشت خام نبودی» مدت اقامت شمس در قونیه تا وقتی که مولانا را منقلب ساخت به تحقیق نپیوسته اند و چگونگی دیدار وی با مولانا را هم به اختلاف نوشته اند .

    مطابق روایات سلطان ولد پسر مولانا در ولد نامه عشق مولانا به شمس مانند جستجوی موسی است از خضر که با مقام نبوت ورسالت ورتبه ی کلیم اللهی باز هم مردان خدا را طلب می کرد و مولانا نیز با همه ی کمال و جلالت در طلب اکملی روز می گذاشت تا این که شمس را که از مستوران قباب غیرت بود به دست آورد و مرید وی شد و سر در قدومش نهاد و یک باره در انوار او فانی شد.

    آن که اندر علوم فائق بود به سری شیوخ لائق بود سرانجام مولوی و آن توانای عالم معنی در بستر ناتوانی بیفتاد و به حمای محرق دچار آمد وهر چه طبیبان به مداوا کوشیدند سودی نبخشید و عاقبت روز یک شنبه پنجم ماه جمادی الاآخر سنه ی 672 وقتی که آفتاب ظاهر زرد رو می گشت و دامن در می چید،آن خورشید معرفت پر تو عنایت از پیکر جسمانی بر گرفت و از این جهان فرودین به کارستان غیب نقل فرمود .

    اهل قونیه از خرد و بزرگ در جنازه ی مولانا حاضر شدند و عیسویان و یهود نیز که صلح جوئی و نیکخواهی وی را آزموده بودند به همدری اهل اسلام شیون وافغان می کردند و شیخ صدر الدین بر مولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد صیحه ای بزد و از هوش رفت .

    جنازه ی مولانا را به حرمت تمام بر گرفتند و در تربت مبارک مدفون ساختند .

    « برگرفته از کتاب کلیّات شمس تبریزی » التماس دعا ، یا حق

چکیده در این مقااله مفهوم عشق از دیدگاه سقراط وافلاطون وابن عربی ومولوی تعریف شده صفات وویژگهای آن مورد بررسی قرارگرفته است . کوشش اصلی نگارنده براین بوده است که دیدگاه مولوی دراین زمینه کاویده شود و مشخص گردد که مولوی عشق تحاازب ارواح می داند وهدف نهایی وی در نگارش داستان شاه و کنیزک این بوده است که روشن بدارد که : هرعشقی که در عالم زیرین حاصل گردد اگر بر مبنای شناخت و معرفت ...

اي گل تو زجمعيت گلزار چه ديدي جز سرزنش و بد سري خار چه ديدي اي لعل دل‌افروز تو با اين همه پرتو رفتي به چمن ليک قفس گشت نصيب غير از قفس اي مرغ گرفتار چه ديدي جز مشتري سفله به بازار چه ديدي غير از قفس اي مرغ گفتار چه

چکیده این رساله، با عنوان «آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر» در یک مقدمه و چهار بخش تنظیم شده است. مقدمه مشتمل است بر اشاره‌ای به جایگاه رفیع مثنوی در میان آثار ادب فارسی و عظمت اندیشه‌های ژرف مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی. همچنین شرح مختصر زندگینامه به آن بزرگ از آغاز حیات تا واپسین دم حیات. بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از ...

جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از س

مولوي و استعاره هاي عشق اي عشق تو موزونتري يا باغ و سيبستان تو؟ اين شعر با ريتم هاي موزون و رقصنده اي ادامه مي يابد تا از اعمال اعجازآميز عشق که تلخي را شيرين مي کند و هر ذره اي را بحرکت در مي آورد و به درختان رقص مي آموزد و بدون آن زندگي هيچ لذ

مولوي در اين تحقيق سعي بر آنست که افکار عقايد و شخصيت مولانا مورد بررسي قرار گيرد به همين خاطر به شرح کوتاهي از سرگذشت مولانا از آغاز عمو تا انجام مي پردازيم و کوشش خود را در بررسي موارد ذکر شده مي گذاريم. مولوي حدود 68 سال عمر کرد ولادتش در بلخ رو

سلطان العلما بهاء ولد و تولد جلال الدين محمد مولوي بهر صورت بهاء ولد پسر حسين خطيبي در سال‹‹546››يا‹‹542›› هجري قمري در بلخ خراسان آنزمان متولد شد. خانواده اي مورد توجه خاص وعام و نه بي بهره از مال ومنال و همه ي شرايط محياي ساختن انساني متعالي. کود

مرا سايه هُما ، چندان نوا زد که گوئي سايه او شد ،..................... من، هُمايم از هُما، يا سيمرغ شدن ِ انسان آيا سايه ِ هُما افسانه است؟ چرا،از حقيقت، افسانه ساخته شد؟ وچرا بايدآن افسانه را ازنو، تبديل به حقيقت کرد تا« اصال

مولوی در اواخر سپتامبر سال 1207 چشم به جهان گشود.احتمالاً ایام کودکی را همراه پدرش گذرانید. پدرش بهاالدین از علمای چندان معروفی نبود. و به اشتغالداشت.احلام معنوی و امیال راهدارند و خواسته های عده ای از پیروانش قرار بر این انداخت که سرنوشت نقش مهمترین را در حیات دینی پیروان خویش برای وسیع مقدر نموده است. آمال و امیالی از این دست برخوردهای ناخوشایند با و علمای دینی کشاند و همانها ...

مقدّمه بشنو اين ني چون شکايت مي کند از جدايي‌ها حکايت مي کند مي‌خواهيم سخن درباره انساني بگوييم که چه در دوره خود و چه بعد از زمان خود نابغه زمان است و بايد گفت که از جرگه انسانهاي عادي خارج است. انسان والايي که حکايت هاي دقيق عرفاني را آن‌

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول