مقدّمه ای درباره خاقانی:
افضل الدّین بدیل بن علی نجار در سال 520 ه.ق در شهر شروان متولد شد .او تربیت اولیه خودرا
بیشتر مرهون عمّ خویش کافی الدین عمربن عثمان می باشد که وی نیز طبیب و فیلسوف بوده است و
درابتدا چون نمی خواسته است که شغل پدر را درپیش گیرد از او رنجیده خاطر شده ونزد عمویش رفته
است.
« افضل الدّین 25 ساله بود که عمویش وفات یافت و اورا تنها گذاشت ،بعد افضل الدین به نزد استاد
دیگری به نام ابو العلاء گنجوی رفت و ابوالعلاء او را به دربارخاقان منوچهرمی برد و از این زمان
تخلصش را از«حقایقی» به «خاقانی» تغییر میدهد؛خاقانی بادختر ابوالعلاء ازدواج می کند اما طولی
نمی کشد که رابطه او با پدرزنش تیره میشود وپدرزنش راهجو می گوید».
(نقل به اختصارازمقدمهْ خاقانی/ افضل الدین / دیوان/ سجادی/انتشارات زوار/ چاپ هفتم /1382)
مرگ کافی الدین بدترین و تلخ ترین حادثه زندگی خاقانی تا این لحظه است که جانسوزترین قصاید خود
را در ماتم او سروده است علاوه براین قصاید ،«حبسیات» او نیز ازاشعار طراز اول دیوان اوست.
آثار خاقانی
1- دیوان اشعار که شامل حدود 17000 بیت می باشد.
2- مثنوی تحفه العراقین
3- مثنوی ختم الغرایب
4- منشآت خاقانی
خاقانی بنا بر اصح اقوال درسال 595 ه.ق در تبریز وفات یافته ودر مقبره الشعراء سرخاب مدفون
است .
(همان / به اختصار از مقدمه)
قصیده اول
درتوحید و موعظه ومدح حضرت خاتم الانبیا(ص)
1- جوشن صورت برون کن درصف مردان درآ دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
واژه شناسی
جوشن : سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن باهم باشد ( برهان).
ونیز سلاحی جبّه مانند که از حلقه آهن سازند و شبیه زره است (معین).
صورت : شکل ، قالب ، جسم وکالبد ( لغت نامه دهخدا ). دل: نفس ناطقه ومحل تحصیل معانی ومخزن اسرارحق
(فرهنگ لغات واصطلاحات عرفانی) دار: خانه (معین).
معنی شناسی
جسم ظاهریت را ترک کن وبه گروه مردان خدا بپیوند و دل را بطلب زیرا از فرمانروایی خانه دل می توان به
پادشاهی درعرصه معرفت رسید .
2- تا تو خودرا پای بستی باد داری دردو دست خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تورا
واژه شناسی
باد وخاک هر دو از عناصر اربعه . باد دردست داشتن : تهیدست بودن ، بی چیز بودن (فرهنگ کنایات).
پای بست خود بودن : بسیار به خود دلبستگی داشتن (معین).
زیبایی شناسی
بین باد وخاک صنعت« تضاد» وجود دارد ، پا ودست نیز« مراعات النظیر» دارد و نیز تکرار کلمه «خود».
معنی شناسی
تا اینگونه به خود دلبسته ای چیزی نداری پس خودرا نادیده بگیرکه این« خود » راهی ازمعرفت برایت بازنمیکند.
3- با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را کز صفات خود به بعدالمشرقین مانی جدا
واژه شناسی
قرب : نزدیکی ، نزدیک شدن ، منزلت (معین) . قاب قوسین : مقداردو کمان برگرفته ازآیه 9 سوره نجم
« فَکان قاب قوسین أو ادنی» پس بود به اندازه دو کمان یا نزدیکتر (معین) .
قاب قوسین : مقام قرب الهی واسمایی است به اعتبار تقابل میان اسماء درامر الهی که دایره وجود می خواند
( فرهنگ مصطلحات عرفانی / سید جعفر شهیدی ).
قرب قاب قوسین : نزدیکی دو سر کمان ( فرهنگ لغات و تعبیرات خاقانی / ضیاء الدین سجادی ).
بعدالمشرقین : دوری بین مغرب ومشرق یا فاصله بسیار دور ( معین ).
زیبایی شناسی
در مصراع اول تکرار حرف «ق» موسیقی بیت را زیبا کرده است ، قرب و بعد« تضاد» دارد ونیز بیت« تلمیح »
دارد.
معنی شناسی
تو آن زمان به عشق حقیقی نزدیک می شوی که از صفات ( ذمیمه) خود بسیار فاصله بگیری.
4- آن خویشی چند گویی کان اویم آن اوی باش تااو گوید از خود کان مایی آن ما
واژه شناسی
آنِِ : ضمیر ملکی به معنی مال، متعلق به (دهخدا).
زیبایی شناسی
بیت « ردالعجز علی الصدر» دارد ؛ در مصراع دوم « التفات» وجود دارد و همین طور تکرار کلمه« آن» دربیت
زیباست.
معنی شناسی
تو متعلق به خودت هستی ، چقدر از دروغ ادعا میکنی که متعلق به حضرت دوست هستی ، منتظر باش تا
حضرت دوست بگوید که تو وابسته به مایی.
5- چیست عاشق را جز آن که آتش دهد پروانه وار اولش قرب و میانه سوختن و آخر فنا
واژه شناسی
عاشق : آنکه در دوستی کسی به نهایت رسیده باشد، دلسوخته ( دهخدا ). فنا : نیستی و زوال ( فرهنگ لغات و
تعبیرات خاقانی/ سجادی ).
زیبایی شناسی
بین اول وآخر « تضاد » است و بین سوختن و آتش و پروانه « مراعات النظیر» وجود دارد.
معنی شناسی
برای عاشق جزاین که مانند پروانه نزدیک آتش شعله محبوب برود وبعد بسوزد و نیست شودچیز دیگری اهمیت
ندارد.
6- لاف یکرنگی مزن ،تا از صفت چون آینه از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
واژه شناسی
لاف زدن : خود ستایی کردن و ادعای دروغ (معین) . صفت : نشانه ، پیشه وکار (دهخدا) . آینه : آهن مصقول و
پرداخت کرده و شیشه وبلور پشت به زیبق کرده که صور اشیا در آن افتد ( دهخدا ). لاف یکرنگی زدن : از
یکرنگی و یکدلی سخن زیاد و بیهوده گفتن ( فرهنگ لغات خاقانی / سجادی ). لاف : کلام فضول و عبارت
گشاده و خویشتن ستایی ( برهان قاطع). صفا : روشنی ، پاکی و یکرنگی ( دهخدا).
زیبایی شناسی
درون سو و بیرون سو با هم « تضاد » اند و نیز تیرگی با صفا « تضاد» اند ، صفت و صفا «جناس شبه اشتقاق»
دارد و مصراع اول « تشبیه » دارد.