شواهد و اطلاعات درباره زندگی خصوصی صادق هدایت به مراتب کمتر از آن چیزی است که پژوهشگر زندگی و آثار او میل به یافتنش دارد .
در ایران ، دستیابی به شواهد مستند و اطلاعات شفاهی درباره زندگی افراد شهیر کار دشواری است و دانش شفاهی را نیز باید با قید احتیاطی بیش از حد مرسوم تلقی کرد .
ولی آنچه به یقین بر همگان ثابت شده این است که : هدایت مترجمی توانمند ، محققی باریک بین و داستان نویسی متفکر بود .
هدایت به هر موضوعی که دست می یازید تعلق خاطری با آن داشت .
هدایت در جهان مانی و مزدک و زردشت ، به دنبال چه می گشت ؟
در فرهنگ و تمدن هندوئیسم به چه چیزی نایل شده بود ؟
در کافکا، سارتر در خیام در فولکور دنبال چه می گشت ؟!هدایت بی شک یک اگزیستالیست بود درست به همان معنی که سارتر اگزیستانسیالیست بود .
هدایت تویسنده متعهد و دردمندی بود .
اگر بدی ها و پلشتی ها را نشان می داد دقیقاً برا ی تبیین و شناخت و فرار و پرهیز از آن ها بود مگر سارتر نمی گفت :« اگر آنچه من نشان داده ام تولید وحشت و نفرت می کند از آن بپرهیزید و می توانید که بپرهیزید .»(یاس فلسفی ، رحیمی / 52).
اگر قهرمان های سارتر و کافکا و هدایت گرفتار بن بست می شوند بدین علت است که زیست جهان ما آکنده از این بن بست هاست .
البته هدایت ،یک نویسنده صرفاً سیاسی نبود حاجی آقا یک بعد کمرنگ از هستی او بود .
برای شناخت هدایت باید سگ ولگرد و بوف کور او را نیز خواند هدایت در بوف کور مانند سارتر به این نتیجه رسیده بود که«وجود آدمی توجیه ناپذیر است .»(اگزیستاسیالیسم ، رحیمی / 140).
این توجیه ناپذیری را هدایت عملاً با مرگش نیز عیان کرد .
میگویند در اواخر عمر ، هدایت تصمیم به نگارش داستانی گرفته بود با این مضمون که عنکبوتی پیر و درمانده شده است و دیگر حتی بزاقی هم ندارد که با آن گرد خود تار تند و از همه مهاجمانش در امان بماند(نوشته های بی سرنوشت ، ندوشن /193).
این توجیه ناپذیری را هدایت با مسأله «وجود » مدام درگیر بود .
تمام داستان های هدایت یک لایه فلسفی از یأس و سیا ه بینی دارند.
تمامی داستان ها و تحقیقات و ترجمه های کتاب های او با همان دید گاه اگزیستانسیالیستی نوشته شده است دیدگاهی که با آن سارتر به همه هستی می نگریست .
هدایت هرگز در سطح نمی ماند همواره می خواست به عمق نایل شودبه همین علت به فرهنگ پیش از اسلام سر می زد به هندوئیسم سرک می کشید به ادبیات عامه پناه می برد به خیام و کافکا و ساتر می پیوست .
در هیچ یک از آثار هدایت شما بحث فلسفی مجرد نمی بینید .
او در قالب داستانهایش موقعیت های بشری Sitvation را شرح می دهد .
ما همه گرفتار موقعیت های بشری هستیم موقعیت به همان معانی که سارتر می گفت یعنی مکان و محیط و گذشته شخصی و اطرافیان و سرانجام مرگ.شاید از همه مهمتر و بنیادی تر همین آخری باشد یعنی مرگ .
به نویسنده بوف کور
ای سوخته ز آتش خطا بوده دلخسته به کنج انزوا بود ه
چون بوم به تنگنای ویرانه بس خوانده نوا و بینوا بوده
نقشی ز پی خیال دیوانه بر صفحه دهر خود نما بوده
افسون و فریب دیده تا دیده نومید و نژند بوده تابوده
تا دیده تباهی و خطا دیده تا بود ه به رنج و ابتلا بوده
نگشوده به دیولاخ هستی چشم مشتاق تباهی و فنا بوده
گوئی ابدیتی هراس انگیز از خاطر تو گره گشا بوده
دیری است که این سیاهی سیال با زندگی تو آشنا بوده
و آن تیره شب سیاه بی فرجام جان بخش تر از دم صبا بوده
نایا فته گوهر نهان چون من عمری به هوای کیمیا بود ه
مهرداد اوستا
سرشاری بین در جهان
از دیر باز زمان حال را بین العدمین می گفتند .
چرا که زمان حال بین دو نیستی قرار دارد : گذشته ای که دیگر نیست ، آینده ای که هنوز نیامده است .
هدایت حال خود را سرحد دو دنیا یا تهی بین دو جهان می خواند .
ما بر خلاف آن نویسنده پر کار ، زندگی او را سرشاری بین دو جهان می بینیم .
چون او ، طی 48 سال از عمر کوتاه و پر بار خود ، آثار فراوانی به جای گذاشته است .
در واقع ما در این بخش تکوین و تحول اندیشه های اساسی او ، و رابطه درونمایه های عمده آثارش را با درونمایه های « بوف کور »پی می گیریم .
در واقع ما در این بخش تکوین و تحول اندیشه های اساسی او ، و رابطه درونمایه های عمده آثارش را با درونمایه های « بوف کور »پی می گیریم .
1281: سه شنبه 28 بهمن 1281 شمسی برابر با 17 فوریه1903صادق هدایت در تهران پا به عرصه حیات می گذارد .
بچه مو های طلایی و چشمهای آبی دارد .
رنگ صورتش ، مثل فرشته بوف کور مهتابی است .
دو سه سالی پس از تولد صادق ، نهضت مشروطیت به سال 1324 هجری قمری برابر با 1905 میلادی ، به ثمر می رسد .
جوانی صادق بدین ترتیب با گیرودار مشروطه خواهی و عروج رضا خان می گذرد .
بعد خواهیم دید که چگونه هدایت همه این وقایع را در قصه بزرگش باز می نماید .
1287: صادق شش ساله است .
نام او را در مدرسه علمیه می نویسند .
پس از پایان دوره ابتدایی ،به دبیرستان دارالفنون می رود .
ولی بعد از پایا ن اول متوسطه از برنامه های درسی ناراضی است و می خواهد زبان فرانسه فرا گیرد .
او را به مدرسه سن لوئی می برند.
هدایت بعد چنان با این زبان آشنا می شو د که چند مقاله و دو قصه کوتاهش را به این زبان می نویسد .
1303: مقدمه تحقیقی جالبی بر رباعیات خیام می نویسد .
پس از آن کتابچه « انسان و حیوان » را منتشر می کند .
این کتاب بعداً بخشی از «فواید گیاهخواری » را تشکیل می دهد .
از همان زمان دلش به حال اسب کالسکه نعشکش می سوزد :«اسبهایی که دوره جوانی خود را در کمال سختی و زحمت گذرانیده اند ، چون پیر و ناتوان می شوند صاحب با وفا آنها را به قیمت نازلی به گاریچی یا برای کارهای شاقه دیگر فروخته و حیوان بیچاره از این به بعد در زیر بارهای سنگین ،شلاق ، لگد و دشنام ،عمر خود را به پایان می برد .
» 1304 : برابر با 1905میلادی هدایت در امتحان اعزام دانشجو به اروپا شرکت می جوید و پذیرفته می شود .
ابتدا برای تحصیل در رشته مهندسی به بلژیک می رود .
مقاله کوتاه « مرگ »را در شهر گان می نویسد و برا ی چاپ به مجله ایرانشهر چاپ برلین می فرستد .
مقاله در شماره یازدهم از دوره چهارم مجله به تاریخ اول بهمن 1305 برابربا 22 ژانویه 1927 چاپ می شود .
از همان هنگام دلهره او از سپری شدن دوره جوانی فرا رسیدن پیری و آغاز آزمایش دشوار زندگی رخ می نماید ،« هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغهای فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می گردد او است که چاره می بخشد ، او است که اندام خمیده ، سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می نهد» .
هدایت حوصله ریاضیا ت را ندارد .
پس او را برای تحصیل معماری به فرانسه می فرستند .
1305:معماری هم بدون فراگیری ریاضیات نمی شود .
او را به شهر بزانسون می فرستند .
پدرش که ازاستعداد او در نقاشی خبر دارد ، او را تشویق میکند که در این رشته تحصیل کند .
نمی پذیرد و پشیمان می شود .
در قصه کوتاه زنده به گور ، که به سال 1308 در پاریس نوشته شده است ، می گوید : « افسوس می خوردم که چرا نقاش نشدم تنها کار ی بود که دوست داشتم و خوشم می آمد.
با خودم فکر می کردم می دیدم که دوست داشتم و خوشم می آمد .
با خودم فکر می کردم می دیدم تنها در نقاشی می توانستم یک دلداری کوچک برای خودم پیدا بکنم .»به پاریس بر می گردد .
به مطالعه در روانشناسی و علوم خفیه می پردازد .
مقاله ای درباره « جادو در ایران باستان »به زبان فرانسه می نویسد و به ستایش دانش نیاکان خود می پردازد .
1306 : کتاب «فواید گیاهخواری » را در برلین منتشر میکند، و از آن پس خود به گیاهخواری می پردازد .
غذای هدایت غالباً شیر ،تخم مرغ ،خیار ،گوجه فرنگی ، گردو ……بود .
شرح دردناک کشتن گوسفند ،تکه تکه کردن جانور به وسیله قصاب از این کار زشت خود می برد،د در این کتاب به همان طرز آمده است که بعد در بوف کور دیده می شو د.
1308: قصه کوتاه زنده به گور را مینویسد .
از همان هنگام ،به تحلیل ژرف روان خود می پردازد و وجود خود را حاصل عواملی چون توارث ،محیط ،طرز زندگی و پرورش خود می شمارد :« این اندیشه ها ،این احساسات نتیجه یک دوره زندگانی من است ،نتیجه طرز زندگانی ،افکار موروثی ،آنچه دیده ،شنیده ، خوانده ،حس کرده یا سنجیده ام .» همین جا ، آرزوی کاری را دارد که بعد در بوف کور انجام می دهد .
« برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرنده ای ، باید سرتاسر زندگانی خودم را شرح بدهم ،و آن ممکن نیست .» پیدا است که مارسل پروست را خوانده است و می خواهد همانند او با دستیابی به خیالهای گذرنده ردپای خاطره ها را بگیرد به دنیای خفته در ناخودآگاه برسد زمان گمشده را باز آورد .
بوف کور چیزی جز این نیست .
ولی هنوز چنانکه خود میگوید نمی تواند دست به چنین کاری بزند .
هدایت هنوز کافکا را نمی شناسد اما طرفه آنکه با همان اندیشه ها آشنا است : « ما بین چندین میلیون آدم مثل این بود که در قایق شکسته ای نشسته ام و در میان دریا گم شده ام .
حس می کردم که مرا با افتضاح از جامعه آدمها بیرون کرده اند .
» اندیشه خود کشی این مرغ مرگ اندیش را رها نمی کند :« نه ، کسی تصمیم خود کشی را نمی گیرد .
خود کشی با بعضیها هست ،در خمیره و سرشت آنها است .
نمی توانند از دستش بگریزند.
»در اوایل سال 1928 به قصد خود کشی خود را به رود خانه سن می اندازد ،دلی نجاتش می دهند.
در سوم مه همین سال طی نامه کوتاهی به برادرش محمود هدایت می نویسد : «یک دیوانگی کردم ،به خیر گذشت .» 1309: مجموعه قصه های کوتاه زنده به گور را در تهرا ن منتشر می کند.
قصه « اسیر فرانسوی »یادگار اقامت در بزانسون است .
برخلاف اسرای جنگ که معمولاًاز دوران اسارت می نالند این رزمنده که مدتی در آلمان اسیر بوده چنان از زندگی در وطن ناراضی است که می گوید :بهترین دوره زندگانیم همان ایام اسارت من در آلمان بود.» از دیگر قصه های این مجموعه «داوود گوژپشت »، «حاجی مراد »، «آبجی خانم »،« مرده خورها »به تحلیل مسائل محرومین ،مشکلات اجتماعی و فردی توده ها ی مردم اختصاص دارد .
قصه کوتاه «آتش پرست »از نخستین قصه هایی است که به درونمایه مورد علاقه هدایت ایران باستان می پردازد .
قصه «آب و زندگی »به سال 1322یا 1323در پاورقی روزنامه مردم چاپ شده و برای درک اندیشه سیاسی هدایت جالب است .
بعضی از درونمایه های بوف کور نیز در آن به چشم می خورد .
نمایشنامه «پروین دختر ساسان »نیز در همین سال 1309 انتشار یافت .
این نمایشنامه میهنی پس از قصه کوتاه «آتش پرست »دمین اثری است که ایران باستان را اساس قرار می دهد .
دلبستگی هدایت یه زادبوم نفرتش از ستمگران تازی و حتی نخستین جرقه درونمایه بوف در این اثر پر سوز وگداز آشکار می شود .
چهره پرداز قهرمان اصلی اثر که همانند گزارشگر بوف کور ،نقاش است ،چنین می نالد :«میهن همه این گل و گیاه و جانورانی هستند که با روان ما آشنا شده اند ، نیاکان آنها با نیاکان ما زندگانی کرده و آنها را مانند ما به این آب و خاک وابستگی می دهد …هیهات که همه پایمال شد ،رفت .
این سرزمین خرم و دلکشی که بهشت بر آن رشک می برد همه کشتزارهایش ویرا ن و باغ و بوستانش آرامگاه بوم شد .
ستمگری سر تا سر آن را فرا گرفت .
» پروین ،دختر چهره پرداز چشم به راه نامزد خود پرویز است تا با هم عروسی کنند.
ولی ترجمان ایرانی تازه مسلمانی که از جبهه جنگ به خانه چهره پرداز آمده است خبر ناگواری آورده است .
او از شکست سربازان پارسی در پشت دروازه های راغا شهر قدیم ری سخن می گوید .
پرویز در این نبرد کشته شده و حلقه نامزدی را برای پروین باز پس فرستاده است تا نامزد خود را از قید قول و قرارش آزاد کند : «پروین –به نام آیینی که برا ی آن جنگ می کنید ،به نام آنچه دوست دار یبرا سوگند می دهم بگو کی این انگشتر را به تو داده ؟ترجمان اکنون که مرا سوگند دادید برایتان می گویم : پریشب ، پاسی از شب گذشته بود که لشکریان ما به گروهی ازسپاهیان شما نزدیک رودخانه سورن شبیخون زدند.
جنگ سختی در گرفت .
پارسیان دلیرانه جنگیدند و همگی به خاک و خون خقتند .
»این همان رودی است که گزارشگر با دخترک یکه بعداَلکاته می شو د ، در کنار آن سر مامک بازی می کند.
همچنانکه «گنبدهای کاشانه ، سینه »اش را فشار می دهد.
عین گلدان راغه که سینه گزارشگر بوف کور را فشار می دهد .
1310 : قصه کوتاه «سایه مغول »در مجموعه ای به نام «انیران »منتشر می شود .
شاهرخ مانند هزاران ایرانی دیگر از چنگ و حشیان مغول به جنگل هراز پی مازندران پناه برده است .
او زنده مانده است تا روزی انتقام قتل نامزدش را بگیرد .
ترجیح می دهد که ببر او را بدرد ولی به دست مغولها نیفتد.
چون او نمی خواهد آن چهره های درنده، آن جانوران خون آشام را ببیند یا لهجه زشت آنها را بشنود .
آنها را «دشمن آب و خاک خود »می داند.
قصه «شبهای ورامین »نیز که بعدها در مجموعه «سایه روشن »منتشر می شود در همین سال نوشته شده است .
اعتقاد به وجود روان آدمی درونمایه این قصه است .
فرنگیس ، همسر جوان و زیبای فریدون ،در باغ با صفایی در ورامین بر ایوان خانه ای زیبا تار می زند.
فریدون به آهنگ گوش میدهدسخن به روان آدمی و آخرت می کشد .
فریدون اعتقاد به روان را عقیده پیر زنها می داند .
فرنگیس حالش به هم می خورد ، هذیان می گوید و در می گذرد .
به هنگام مرگ می گوید :« من می میدم اما آن دنیا هست …به تو ثابت می کنم !» فریدون ناراحت می شود و برای معالجه به تهران می رود .
پس از چندی ،خوب می شود و به ورامین برمی گردد و نسترن باجی خدمتکاز خانه با ترس و لرز به او می گوید :«›-آقا ،تا حالا نزریک یک ماه است ؛ شما که نبودید وقتی که همه خوابیده اند،صدای ساز می آید …آقا انگاری که قرنگیس خانم تار می زند !» فریدون نمی پذیرد .
شب تآن روز در عالم رویا خو د را در بندر مارسی در کاباره کثیفی میبیند.
عده ای از اوباش و «عربهای بددک وپوز »الجزایری دور میزها نشسته و شراب می نوشند.
ناگهان در باز می شو د ،«فرنگیس بایکنفر عرب پا برهنه که ریخت راهزنان را داشت دست به گردن وارد »می شوند ،می خندندو به او اشاره می کنند.
قشقرقی به راه می افتد و فریدون هراسان از خواب می پرد.
درونمایه عربی که یار از دست نویسنده می رباید رویا تناسخ کابوسهای ریشه داری که یک سرش عرب و شر دیگرش ایرانی است .
درونمایه دیگزی که در این قصه رخ می نماید ،بیزار ی از «فتنه »ها است .
هدایت از دگرگونیهای تند اجتماعی عمراه با کشتار و خونریزی نفرت داشت :« همه جنگها ی مذهبی ،جنگهای صلیبی زیر سر کشیشها بوده ،» قصه « محلل »هم که بعداًدر مجموعه « سه قطره خون »جاپ شد در همین سال ، در جزوه 28 از دوره سوم «افسانه »انتشار یافت .
کار بسیارمهم او ،درهمین سال 1310 چاپ کتاب کوچک ولی ارزشمند «اوسانه »است .
بسیاری از ترانه ها و افسانه هایی که اکنون کودکان از بر میکنند گرد آورده او است .
با تجددی که در همه زمینه ها آغاز گشته بود ، هدایت نگران بود که افسانه های مردمی به دست فراموشی سپرده شوند : «ایران رو به تجدد می رود .
این تجدد در همه طبقات مردم به خوبی مشاهده می شود .
رفته رفته افکار عوض شده ،رقتار و روش دیرین تغییر می کند .
و آنچه قدیمی است منسوخ و متروک میگردد.
تنها چیزی که در این تغییرات مایه تأسف است ،فراموش شدن و از بین رفتن دسته ای از افسانه ها ،قصه ها ،پندارها و ترانه ها ی ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده و تنها در سینه ها محفوظ است.» هدایت که اکنون از پیشروان مردم شناسی ایرای به شمار می رود با هوشمندی و تیز بینی بسیار در ساختار این افسانه ها تجلی روح ملی و اندیشه توده مردم را میدید.نشانه ژرف این مدها سادگی این قصه های منظوم است :توده مردم بدون رعایت قواعد شعر و عروض و در نهایت سادگی و بدو ن تکلف آنها را سروده اند.
پای سنت درمیان است و سخن از پیشینیان می رود .
او که شیفته سرزمین ایران است ،کمر همت می بندد و این ترانه ها را در دفتری گرد می آورد و با مقدمه در خور و دلپسندی به چاپ می رساند: دیشب که بارون اومد یارم لب بون اومد رفتم لبش ببوسم نازک بودو خون اومد خونش چکید تو باغچه یه دسته گل در اومد رفتم گلش بچینم پرپر شد و وراومد رفتم پرپر بگیرم کفتر شد و هوا رفت رفتم کفتر بگیرم آهو شد و صحرا رفت رفتم آهو بگیرم ماهی شد و دریا رفت .
هدایت بعدها نیز مقاله مفصلی از شماره سوم تا ششم سال دوم مجله سخن به نام فلکلر یا فرهنگ توده به چلپ رساند.
دراین مقاله که نخستین پژوهش مردم شناسی در ایرا ن به شمار می رود ،پس از مقدمه ای جامع و ذکر منابع فرهنگ توده ایران طرحی برای پژوهش در این زمینه پیشنهاد کرد .
او در این طرح جزئیات بررسی در وسایل اقتصادی کار یا وسایل معیشت ، در آمد –تمول ،لهجه هاو زبانهای بومی و دانش عوام ،حکمت عامیانه ، هنر شناسی ، زندگی اسرار آمیز ،مانند جادوگری ، کشف چشمه یاگنج، دعاها و آداب ،تفأل برای گشایش کار ،افسونها ،جشنها ،خداشناسی عامیانه ،ارواح طبیعت و مسائل مربوط به آخرت ،پیوند و همخونی ،کودکی ،پرورش ،خواستگاری ، آداب نشست و برخاست …را ارائه کرد و روش تحقیق را نیز خاطر نشان ساخت .
او در این مقاله هیچ نکته ای را فرو نگذاشت :«نباید فراموش کرد که رفتن یکنفر « آقای غریبه »در خانه یا کشتزار برزگر یا دهقان آنها را ناراحت میکند.
آگر مهمان تازه وارد به نظر آنها خوش آیند باشد ،جلو او هوای خودشان را دارند.
به علاوه آنها همیشه با هم گفتگو نمی کنند.
پس بهتر این است که آنها را درخانه خود ،و یا در خانه یکی از اهالی شهر بیاورندو به آنها چایی بدهند و برایشان چپق و قلیان چاق کنند تا «سر دماغ » بیایند و چانه شان گرم بشود .
بعد از آنکه یک محیط «خودمانی »تولید شد،می شود از آنها پرسش کرد.» 1311:هدایت به اصفهان می رود وسفرنامه خواندنی و بسیار جالب «اصفهان نصف جهان »را منتشر میکند:همان کینه همیشگی و قدیمی او نسبت به کسانی که جانواران را می آزارند، در اینجا هم به چشم می خورد : «آنجا ،زیر درخت ،دو شتر خوابیده بودند.
ساربان به صورت یکی از آنها مشت زدو افسارش را کشید .
حیوان ،نگاه پر از کینه ای به او انداخت و اوچه آویزانش را باز کرد ،فریادکشید .
مثل این بود که به او و نژادش نفرین فرستاد .» و همان دلبستگی دیرین که سبب آرزوی مرگ برای جانور می شو د :« کمی دورتر ، یک الاغ زخمی سر بزرگش را پایین گرفته بو د.
مثل اینکه مرگ را مانند پیشامدگوارایی آرزو میکرد .
پهلویش ،یک کره الاغ سفید ،با چشمهای درشت سیاه گوش دراز و پیشانی پف کرده ایستاده بود .
می خواستم سر او را نوازش کنم و اگر سقم سیاه باشد ،دعا بکنم که هر چه زودتر بمیرد تا به روز مادرش نیفتد .
» هدایت هوس می کند در اصفهان بماند با روستاییان اصفهانی زندگی تازه و ساده ای را بنا نهد ،زمین شخم بزند، عرق بریزد .
روستاییان با قبای قدک بلندخود کلاه تخم مرغی و گیوه ،شبا هتی به شهرنشینان بی ریشه ندارند .
این «همان لباس قدیمی که از پدرانشان می پوشیده اند و هنوز هم در تخت جمشید دیده می شود .»به زبان بی زبانی گله ای است از تغییر لباس ،«خطر تریاک ،الکل ،و ناخوشی است …ظلم ظل السلطان، خونخواری و تجاوزاتی که به مردم می کرده ، قوای روحی آنها راکشته ،و نتیجه آن تریاک الکل و سفلیس شده است .
»معماری بناهای تاریخی این شهر نیز از آن چیزهایی است که نظر هدایت را جلب میکند .
حیف ،اطفال دبستانی ، اسم معمار آپرای پاریس را می دانند ولی نام معمارفلان مسجد اصفهان را نمی دانند.
از سوی دیگر در اروپا این معماری به نام صنعت هندی و مغولی و عربی شهرت دارد :«عربها که پابرهنه دنبال سوسمار میدویده اندعکر صنعتی نمی توانسته در کله شان رسوخ بکند»…..«همه ابداع و اختراع ایرانی »است .
بناهایی که معمارهای امروز ی می سازندطاقش ایرانی ، پنجره اش انگلیسی ،ستونش یوننانی است .
«به طوری که همه آنها می خواهند از یکریگر جدا بشوند،و آدم می خواهد عمارت را بغل بزند تا هر تکه آن جداگانه فرار نکند».اما چیزی که دل از دست می رباید ، افسون آتشگاه اصفهان است : « آن هشت دری سفید، مثل تخم مرغ ،که با خشتهای وزین ساخته شده .»خشتهای وزین آتشگاه خشتهای وزین دیگری است که بعد در قلعه شهر ری بوف کور به چشم می خورد .
مجموعه قصه های کوتاه «سه قطره خون »نیز در همین سال منتشر شد .
شاهکار قصه های کوتاه او «داش اکل »در این مجموعه جای دارد.
« داش اکل »نمونه برجسته واقعگرایی ،اشنایی با جامعه داشهای جوانمرد ، بیان این گونه اجتماعی رو به زوال حکایت نامردی است ،قصه ای است ناب، به این معنا که عاری از هر اندیشه و نظر و عقیده است ،از آن گونه که ژید در قصه «صومعه پارم »،می دید و آرزو داشت نطیرش را بنویسد .
«داش آکل » یک تراژدی و از این جهت کلاسیک و ماندنی است .
چرا که تا دنیا ،دنیا است ،نامردی در برابرجوانمردی می ایستد ، متاسفانه غالباًپیروز می شود دل خواننده را می سوزاندو از این رهگذر ، به تربیت خوانندهم می پردازد .
تراژدی عقیده ای ابراز نمیکند ، نشان می دهد و بیدار و تهذیب می کند.
کاکا رستم لات است از پس داش ما بر نمی آید و از او کینه به دل گرفته است :«دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چها ر بار هم روی سینه اش نشسته بود …چند شب پیش کاکا رستم میدان را هالی دیده بود و گرد و خاک می کرد .
داش آکل مثل اجل معلق سر رسید …و به او گفته بود :«کاکا ،مردت خانه نیست .
معلوم میشه که یک بست فور بیشتر کشیدی ،خوب شنگلت کرده .
میدانی چیه ،این بی غیرت بازیها این دون بازیها را کنار بگذار خودت را زدهای به لاتی خجالت هم نمی کشی؟
این هم یک جورگدایی است که پیشه خودت کرده ای .
هر شبه خدا جلو راه مردم را می گیری .به پوریای ولی قسم ،اگر دو مرتبه بد مستی کردی ، سبیلت را دودمی دهم …» کاکا دمش را روی کولش می گذارد و می رود.
اما کینه به دل می گیرد و دنبال بهانه میگردد.
داش عاشق است و پریشان .او از لای پرده ،چشمش به چشمهای سیاه و گیرنده مرجان دختر حاجی صمد افتاده است و نگاه دختر تا ژرفای دل و جان داش رسوخ کرده است .
داش بر خلاف قصه های ساختگی بدسیما است .
صورتش پوشیده از زخمهای قمه و پیشانی او جای زخمهای قداره است .
بد تر از همه او سی و پنج ساله و مرجان چهارده ساله است : « نه، از مردانگی دوراست .» با این همه داش آکل کار و زندگی را رها کرده است و به قرض و طلب حاجی رسیدگی میکند .
لاتها پشت سرش نوا می خوانند که املاک حاجی را بالا کشیده است .
شبی که پریشان است و چشمش سیاهی می رود ،کاکا رستم به او حمله میکند.
گلاویز میشوند ،کاکاتاب نمی آورد ،نامردانه قمه داش آکل را از زمین بیرون میکشد و به پهلوی داش فرو می برد.
چنانکه دیده می شود، این قصه کوتاه ،در میان آثار هدایت یک استثنا به شمار میرود .
کما بیش هر اثر هدایت برا یاثبات یک عقیده است .
در این قصه نه یک عقیده بلکه فاجعه ای اجتماعی در نهایت خونسردی ، مطرح می شود .
«مردی که نفسش را کشت »د رمقابل این قصه قرار می گیرد .
میرزا حسینعلی مید اند که اسراری هست و صوفیان بزرگ به آن پی برده اند اما برای شروع کار دنبال مرشد میگردد .
بی پیر تفرقه خاطر به جمعیت خاطر بدل نمی شود .
اکنون مرادش را پیدا کرده است و نخستین درس شیخ ابو الفضل به او این است که نفس خود را بکشد .
میرزا حسینعلی که از قدیم و ندیم گرایش بسیار به فلسفه هندی و ریاضت داشت ،از این پیشنهاد استقبال میکند.
پس به غور در کتب صوقیه می پردازد و می بیندکه نخستین گام در راه عرفان کشتن نفس بهیمی است .
دوازده سال رنج می برد ،از لذتهای جوانی پرهیز میکند و از ترس زنده شدن نفس به شکنجه خود می افزاید .
روزی تصمیم میگیرد که پیش مرشدش ابوالفضل برود و بگوید که هر چه بیشتر خودش را می آزارد دیو نفس حریص تر میشود .
چه باید کرد ؟
د رمی زند باز میکنند او را نزد شیخ میبرند« جلو او یک دستمال باز بود درآن قدری نان خشک شده و پیاز بود.»انصافاً غذای درویشانه ای است .
اما در همین هنگام داد و فریادی بلندمی شود و گربه ای بایک کبک پخته به میان اتاق می پرد .
شیخ ابوالفضل ناگهان درویشی را از یادمی برد ، دیوانه وار دنبال گربه می دود و می گوید :اگر گربه از هفتصد دینار بیشتر ضرر بزند کشتنش واجب است .
میرزا حسینعلی میفهمد که چه اشتباهی کرده است و چگونه جوانی خود را بیهوده از دست داده است .
در قصه «طلب آمرزش »عمق اعتقادات توده مردم و انگیزه آن بررسی می شود .
باز صحبت از عرب هیز و سنگدل و ضد تمدن است : «عرب پابرهنه ای ،با صورت سیاه و چشمهای دریده و ریش کوسه ، زنجیر کلفت آهنینی در دست داشت ،و به ران زخم قاطر می زد ،گاهی بر میگشت و صورت زنها را یکی یکی بر انداز می کرد .» همین چهره سیاه ، ریش کوسه و چشمهای دریده و بی حیا در بوف کور هم به چشم میخورد.
کینه ضد سامی هدایت و ضدیت او با تازیان مولود میهن دوستی او است .
این عشق و آ ن نفرت ،در قصه کوتاه «گجسته دژ» هم هست : قصر محکم ماکان بزرگ اکنون در میان ویرانه هاست :«طاقها شکست برداشته بود و ستونها فرو ریخته بود.
خاموشی سنگینی روی این ملک و کشتزارهای دور آن فرمانروایی داشت .
چون پس از تسلط پسران سام ، همه زمینها خراب و بایر مانده بود.» 1312:در این سال هدایت چهار اثر منتشر کرد که برای شناخت تکوین و رشد درونمایه های نویسنده ، خصوصاًبرای درک بیشتر بوف کور حائز اهمیت است .
دیباچه « نیرنگستان » به تاریخ 16 فروردین 1311 است .
بنابراین به احتمال قریب به بقین این کتاب درسال 1310 و شاید هم پیش از آن تهیه شده است.
چراکه گرد اوری و تدارک این همه مطلب درمورد آداب و رسوم ،اعتقادات عامیانه ،افسانه ، اصطلاح و مثل ،خصوصیات جاهای دیدنی کار یک سال ودو سال نیست .
یکی از بخشهای سودمند این کتاب دیباچه آن است .
از همان ابتدا هدایت به ما هشدار میدهد که هرچه در این عادات جنبه خرافی دارد و به نظر مردم ایران زشت و ناپسند می آید بدون شک زائیده تفکر ایرانی نیست بلکه نتیجه همنشینی با اقوام و نژادهای بیگانه است .
چرا که افکار و اعتقادات بومی نتیجه تجربه های روزمره و از یادگارهای دیرین نژاد هند و ایرانی است.
این میراث مرده ریگ کوچ خانواده آریایی به فلات ایران است :مثل افسانه هایی که راجع به ماه ، خورشید ،اژدها ،و سخن گفتن باجانداران و گیاهان است.آریاییها نه تنها برای گیاها ن هوش قائل بودند بلکه آنها را هوشمند می شمردند و می پنداشتندکه آنها زبان آدمیزاد را می فهمند .
از انجا که در دین زردشت برای گیاهان هوش قائل نبودند پس این اعتقاد به زمانی دورتر و پیش از ظهور زردشت مربوط میشود .کتابهایی که از دوره ساسانی به جامانده است حکایتگر اعتقاد به تاثیر چشم زخم ، چشم شور، احترام به نان به نور چراغ رعایت آداب نوروز و سنت هفت سین است .
درعوض آمیزش با ملل بیگانه و تاخت و تاز مهاجمین نیز یک رشته اعتقادات خرافی در ایران پدیدار ساخته است .یونانیان و رومیان خصوصاًملتهای سامی مانند کلدانیان ، بابلیان ،یهودیان و تازیان که با ایرانیان حشر و نشر داشتند ،خرافه های فراوانی از خود به جای گذاشتند .
اختر شناسی ، فال بینی ،جادو گری یادگارشوم سیتها ،پارتها ،سامیها است .
کلده و آشور را باید مادر خرافه ها دانست .
اینان خدایان هراس انگیزی داشتند لاجرم برای دفع شر انها به قربانیهای خونین متوسل می شدند.
سعد و نحس ایام تأثیر سیارات و کواکب بر سرنوشت آدمی یادگار شوم آنها است .
اختر شناسان یونانی با خد ایان و نیمه خدایان خود این خرافه ها راتأیید و تجدید کردند.
همسایگی با رومیان از رهگذر نجوم و خوابگزاری به این خرافه ها جان تازه تر بخشید.مهاجرت یهودیان از مصر و بیابانهای عربستان حمله عرب به ایران پایه های خرافه ها را استوار ساخت .
بدین ترتیب افکار وزندگی مردم ایران رفته رفته تغییر کرد .
مثلاًزنان ،که در ایران باستان جایگاه والایی داشتند « اسیر مرد و خانه نشین » شدند.
در پی زبونی زنان ،دعا نویسی طلسم و جادو اعتبار یافته پیشگو و جادوگر «به جشم عوام دارای قدرو منزلت بوده اند.»