اسطوره آفرینی و اسطوره کشی صادق هدایت
صادق هدایت
بوف کور صادق هدایت از زمانی که خلق شد تا به امروز همواره محل بحث بوده است.
اینکه هدایت در این رمان پیچیده چه می گوید؟
مقصود از نوشتن آن چه بوده است؟
مرد خنزر پنزری کیست؟
لکاته و زن اثیری نماد کدام زن و کدام معنی هستند؟
و بسیار سوال های دیگر از این دست.
بسیاری کوشیده اند طی سال های درازی که از پیدایی بوف کور گذشته است، تحلیلی در باره آن ارائه دهند و به نحوی آن را برای عامه خوانندگان قابل فهم گردانند اما به نظر نمی رسد هیچ تلاشی در این زمینه موفق بوده باشد در حالی که بوف کور همچنان جزو مهمترین رمان های زبان فارسی و شاید مهمترین آن به حساب می آید.
در مجلس بزرگداشت صدمین سال تولد هدایت که چندی پیش در دانشکده صنعت آب و برق برگزار شد، دکتر محمد صنعتی روانشناس و روانپزشک تحلیل تازه ای از بوف کور ارائه داد که البته هیچ دخلی به موضوع روانشناسی ندارد بلکه برعکس در پی تحلیل تاریخ اندیشه و اسطوره در جهان و به ویژه در مشرق زمین است و به نظر می رسد در بین تمام نوشته های درباره صادق هدایت، این تحلیل از اهمیت ویژه ای برخوردار باشد و بر اساس آن درک تازه ای از بوف کور به دست آید.
عنوان سخنرانی دکتر صنعتی اسطوره آفرینی و اسطوره کشی صادق هدایت بود:
صادق هدایت
مقصود من در اینجا پرداختن به تلاش های هدایت در زمینه قصه نویسی و گردآوری فرهنگ توده نیست بلکه جنبه ای از کار اوست که تا آنجا که من می دانم کسی پیش از او در ایران این گونه هدفمند و آگاهانه به آن توجه نکرده است.
ولی متاسفانه تعصبات ناسیونالیستی و غرور ملی اجازه نداده که به این جنبه از کار هدایت و ارزشهای بنیادین آن توجه شود.
اما این کار نه تنها ارزشی کمتر از قصه های هدایت ندارد بلکه به قصه های او نظیر توپ مرواری و بوف کور غنای خاصی بخشیده است.
از این گذشته او را در جایگاه یک خردورز مسوول و متعهد و یکی از مهمترین چهره های اندیشه مدرنیته در ایران، شاید بیش از یک قرن پیشرو تر از زمان خود قرار می دهد.
توجه هدایت به فرهنگ توده همواره نشانه مهرورزی او به ایران و فرهنگ کهن ما شناخته شده، به طوری که بعضی تصور کرده اند که او یک ناسیونالیست رمانتیک گذشته نگر است اما فقط بخشی از این نکته می تواند استنباط درستی از هدف هدایت باشد.
آنچه پنهان مانده، کار انقلابی و مبارزه سخت کوشانه اوست در میدان اسطوره کشی و فریفتار زدایی از فرهنگی کهن که در دوران پیش مدرنیته خود با زبان و اندیشه اسطوره ای، ایستا و دیر جنب گیر افتاده، منفعل و وابسته، از تحولات فرهنگی عصر علم و فن آوری به دور مانده، ناتوان از آفرینش اندیشه، فقط مصرف کننده آن است.
انسان قرون وسطی شیوه اندیشدنی اسطوره ای داشت.
جهان بینی اسطوره ای بر اندیشه ای افسانه ای، رویایی، گمان پردازانه و تصوری استوار می شد که شاید بیشتر از ذهنیت خرد گریز انسان برمی خاست.
در حالی که اندیشه تجربی- علمی بر واقعیت عینی و ملموس شکل می گرفت که تجربه پذیر و قابل سنجش بود.
توجه هدایت به فرهنگ توده همواره نشانه مهرورزی او به ایران و فرهنگ کهن ما شناخته شده، به طوری که بعضی تصور کرده اند که او یک ناسیونالیست رمانتیک گذشته نگر است اما فقط بخشی از این نکته می تواند استنباط درستی از هدف هدایت باشد دکتر محمد صنعتی این شیوه اندیشه (اسطوره ای) سرشت اعتقادات و باورهای مردم را تعیین می کند.
بر اساس آن شیوه زندگی، روابط انسانها با یکدیگر و با جهان آنها شکل می گیرد.
هر فرد یا گروهی از مردم بر اساس چنین اندیشه ها و باورهایی، جهان خود و طرح های رفتاری خود را در زندگیِ برگزیده یا از پیش ساخته خود می سازد یا نگه می دارد.
خواه چنین باورهایی خودآگاه یا ناخودآگاه باشد، خواه خرد پذیر یا خرد گریز باشد و خواه به زمین نسبت داده شود یا به آسمان.
انگار همه باید به سرشتی اسطوره ای برسند تا فرد یا گروه مردمان آن را زندگی بکنند یا در آن زندگی بشوند.
هر فرد یا گروهی از مردم بر اساس چنین اندیشه ها و باورهایی، جهان خود و طرح های رفتاری خود را در زندگیِ برگزیده یا از پیش ساخته خود می سازد یا نگه می دارد.
انگار همه باید به سرشتی اسطوره ای برسند تا فرد یا گروه مردمان آن را زندگی بکنند یا در آن زندگی بشوند.
وقتی می گوییم اسطوره، انسان را زندگی می کرد به این معنی است که انسان آنقدر به این اسطوره های خود به عنوان واقعیت محض باور داشت که این اسطوره ها به صورت ساختواره ها یا مجموعه ای از معانی گوناگون، رفتار او را در هر موقعیتی تعیین می کرد.
بنابراین انسان با ذهنیت اسطوره ای، خیلی نیاز به اندیشیدن ندارد.
انگار که رفتار ما شرطی شده است.
کافی است که با نشانه هایی برخورد بکنیم و از ما رفتارهای متناسب با آن موقعیت بر اساس آن طرح اسطوره ای صادر شود.
فقط طبق آن طرح قبلی که در ذهن داریم واکنش نشان می دهیم.
وقتی که به دنیای مدرن می رسیم در واقع انسان با آگاه شدن به خرد و اراده آگاهانه و قدرت تمیز خود جهت رابطه را عوض می کند.
اکنون انسان می اندیشد و به اراده و خواست آگاهانه خود اسطوره های زمانه خود را بر می گزیند و اسطوره را زندگی می کند.
به عبارت دیگر انسان همواره دنیایی متشکل از واقعیت و اسطوره دارد.
در مدرنیته، انسان با اسطوره زدایی و فریفتار زدایی، اسطوره های کهنه و پوسیده را که دیگر کارکردی ندارند و یا جلوی پیشرفت فرهنگ انسان را می گیرند و در عین حال اسطوره های پایدار و سمجی هستند، از فرهنگ و اندیشه جامعه زدوده و با اسطوره آفرینی جدید بر مشکلات و بن بست های زندگی خویش اگر نه در واقعیت، در پندار فائق می آید.
انسان در طول تاریخ فرهنگی خویش بارها مفهمومی که از خود و جهان خویش داشته عوض کرده و با عوض شدن مفهوم انسان، تاریخ فرهنگی تحول پیدا کرده است.
یکی از تفاوت های بین فرهنگ شرق و نیز تفاوت قرون وسطی با مدرنیته را باید در همین تحول و چگونگی نسبت اندیشه اسطوره ای به اندیشه تجربی علمی و واقعیت نگر جستجو کرد.
نخستین جنبش عظیم فرهنگی در تاریخ انسانی در یونان باستان روی داد، در زادگاه اندیشه خرد پذیر، در دورانی که تمدن های دیگر در دنیای مثالی و با ذهنیت اسطوره ای زندگی می کردند.
سپس در قرون وسطا با بازگشت به گذشته، بار دیگر به فرهنگی ایستا و کم تنش رسید تا در دوره رنسانس پیوند خود را با دنیای مثالی قطع و از تسلط غالب اندیشه اسطوره ای بکاهد و به واقعیت های زمینی خود بازگردد و به اراده آگاه خویش بر طبیعت و جهان انسانی خود چیره شود.
چغد، کار تری آ.
برهمن درحالی که شرق با همان شرایط تاریخی فرهنگی گذشته زندگی می کند و به طور غالب مصرف کننده اندیشه و ابزار و وابسته به فرهنگ هایی است که بر اساس مفهوم مدرن انسان تحول یافته است.
در چنین بستر تاریخی و فرهنگی است که هدایت بوف کور و توپ مرواری را می آفریند.
در چنین دورانی است که هدایت با داشتن شناختی عمیق به سرشت تاریخ فرهنگی ایران، اوسانه و نیرنگستان را می نویسد.
چند سالی پس از آن با مروری دقیق و ظریف بر تاریخ فرهنگی سه هزار ساله در بوف کور، طرح های اسطوره ای کهنی را که بر این سرزمین حاکم بوده و هست در رمانی که از نظر فرم و تکنیک متعلق به ادبیات قرن بیستم است باز آفرینی می کند.
به قول توماس مان زندگی زیسته را که در واقع اسطوره زیسته است مجددا در بوف کور زنده می کند و ساختمایه زندگی آدم های قصه قرار می دهد.
هدایت در بوف کور سه دوره تاریخ فرهنگی را به هم می آمیزد: اسطوره آناهیتا، الهه آب ها و زهدان پاک به هیات زن اثیری بازسازی می شود و لکاته که همان پتیاره جهی است در کنار اسطوره جم، شاه - خدایی که نامیرایی را از اهورا نپذیرفت و از دره مرگ گذر کرد تا خدای مردگان شود و از این راه بر هراس از مرگ چیره گردد، با همزاد خود میترا که قربانی کننده گاو میش است و دشمنان او را خدای گاو کش نام نهاده بودند، در زوال و از کارافتادگی این اسطوره ها به هیات مرد خنزر پنزری و قصاب باز آفرینی می شود.
در بوف کور باز آفرینی اسطوره زیسته را به زیبا ترین شکل نوشتاری در یک شاهکار هنری می بینیم.
باز آفرینی اما نه برای حفظ و حراست اسطوره یا نگهداری میراث کهنه و وازده، بلکه برای کشتن و اسطوره زدایی است که هدف مدرنیته و نیز هدف هدایت بوده است.
بوف کور هدایت در آن چهار دیواری محدود و بسته اتاقش بی آنکه بداند به طور خودکار نقشی را روی جلد قلمدان تکرار می کند با اندیشه ای اسطوره ای، چرخه ای و بسته و ایستا، دو نیمه شده بین خیر وشر، عقیم و گذشته نگر.
با تکراری ناخود آگاه و غریزی از هر گونه نواندیشی و نوزایی احتراز دارد دکتر محمد صنعتی بنابراین، بوف کور کمر به قتل تمام اسطوره های وازده و از کار افتاده می بندد.
البته هدایت واژه اسطوره را به کار نمی برد برای اینکه این کلمه بعد ها به جای «میت» گذاشته شد.
او فرهنگ توده، افسانه، اعتقادات و خرافات و ...
به کار می برد.
هدایت پروژه اسطوره زدایی خود را در مقدمه کتاب نیرنگستان براساس نظریه های فیلسوفان مدرنیته از زبان «تیلور» اینگونه ترجمه و مطرح می کند: "خرافات هم مانند همه گونه عقاید و افکار زندگی بخصوص دارد، گاهی به وجود می آید و جانشین خرافات دیگر می شود و زمانی هم از بین می رود.
ترقی علوم، افکار و زمان به این کار خیلی کمک می نماید.
بسا اتفاق می افتد که یک دسته را از بین می برد در صورتی که یک دسته دیگر خیلی سخت تر جای آنها می آورد.
البته اگر آنها را به حال خود بگذارند جنبه الوهیت خود را تا دیر زمانی نگه می دارد چون مردم عوام آنها را مانند مکاشفات و وحی الهی دانسته به یکدیگر انتقال می دهند." "برای از بین بردن اینگونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته، سستی آن را واضح و آشکار کند.
مخصوصا می بایستی هرکدام جداگانه تحقیق بشود زیرا نباید اشتباه کرد که این افکار پوسیده هیچ وقت خود به خود نابود نمی شود.
چه بسیار کسانی که پایبند هیچ گونه فکر و عقیده ای نیستند ولی در موضوع خرافات خونسردی خود را از دست می دهند و این از آنجا ناشی می شود که زن عوام این افکار را به گوش بچه خوانده است و بعد از آنکه بزرگ می شود هر گونه فکر و عقیده ای را می تواند بسنجد، قبول و یا رد بکند مگر خرافات را.
چون از بچگی به او تلقین شده و هیچ موقع نتوانسته آن را امتحان بکند.
از این جهت تاثیر خودش را همیشه نگه می دارد و پیوسته قوی تر می شود." هدایت نتیجه «تیلور» را از کتاب تمدن ابتدایی تیلور چنین نقل می کند: "ولی معرفت طبقات امم وظیفه دیگری را به عهده دارد که بسیار مهم و دشوار است و آن عبارت است از اینکه می بایستی آنچه را که تمدن های پست و خشن قدیم در جامعه ما به صورت خرافات اسف آور باقی گذاشته است پرده از رویش بردارد و آنها را یکسره نابود و ریشه کن بنماید.
این کار اگرچه چندان گوارا نیست ولی برای آسایش و آرامش جامعه بشر لازم و واجب است و به این طرز، علم تمدن همانطوری که برای پیشرفت جامعه به طور جدی کوشیده و کمک می کند برای از هم گسیختن و شکستن زنجیرهایی که او را مقید کرده نیز باید اقدام بکند و بخصوص این علم برای پیشوایانی است که به جهت اصلاح و تجدد جامعه کمر مجاهدت بر میان بندند." اینها همان اشیاء از کار افتاده و وازده ای هستند که به صورت نمادین در سفره مرد خنزر پنزری می گذارد.
گلدان راغه با تصویر زن اثیری نیز در همان سفره است که راوی آن را می خرد.
هدایت فرهنگ و اسطوره را به خوبی می شناخت و از کارکرد و قدرت اسطوره در ساختار فرهنگ و زندگی مردم به خوبی آگاه بود.
می گفت نباید فراموش کرد که دسته ای از این آداب و رسوم نه تنها خوب و پسندیده است بلکه از یادگارهای دوران پر افتخار ایران است.
مانند جشن مهرگان، جشن سده، نوروز، چهارشنبه سوری و...
که زنده کردن و نگهداری آنها از وظایف ملی به شمار می آید.
هدایت اما از نوادر خردورزانی بود که اسطوره اندیشی و اندیشه مدرنیته را لمس کرده بود.
او مانند بسیاری از همعصران در دنیای متفاوت خود و بدور از زندگی روزمره می زیست ولی هرگز کناره نشین نبود.
برعکس در متن جامعه ای کهنه و قدیمی می زیست که به شدت در دنیای اسطوره و مثالی خود فرورفته بود.
هدایت در بوف کور سه دوره تاریخ فرهنگی را به هم می آمیزد: اسطوره آناهیتا، الهه آب ها و زهدان پاک به هیات زن اثیری بازسازی می شود و لکاته که همان پتیاره جهی است در کنار اسطوره جم، شاه - خدایی که نامیرایی را از اهورا نپذیرفت و از دره مرگ گذر کرد تا خدای مردگان شود و از این راه بر هراس از مرگ چیره گردد، با همزاد خود میترا که قربانی کننده گاو میش است و دشمنان او را خدای گاو کش نام نهاده بودند، در زوال و از کارافتادگی این اسطوره ها به هیات مرد خنزر پنزری و قصاب باز آفرینی می شود دکتر محمد صنعتی هدایت هم مشاهده گر خوبی بود و هم درد فرهنگی این سرزمین را خوب می شناخت.
می دانست که با فرهنگ کهنه رویاروست و نیز می دانست که بین اسطوره شناسی، باستان شناسی، مطالعات و پژوهش های فرهنگی و حفظ و حراست میراث گذشتگان با اسطوره زیستی و حفظ و حراست کهنگی و مومیایی کردن مردگان و زندگی با میراث از کارافتاده و زنگ زده گذشتگان فاصله بسیاری هست.
ولی متاسفانه در سالهای زندگی او و حتی پس از مرگش جامعه ما هنوز در این اشتباه بوده است که این دو را با هم یگانه می پندارد.
از این رو هنوز ما اغلب با همان ذهنیتی که یونگ شرح می دهد از اندیشیدن امتناع می ورزیم زیرا اسطوره ها در ما می اندیشند و اسطوره ها ما را زندگی می کنند.
ما هنوز در کل اندیشه اسطوره ای را از خودمان دور نکرده ایم.
ممکن است باز هم با نگرش سیاسی ادعا کنیم که اجازه اندیشیدن به ما نداده اند.
ولی شاید نمی اندیشیم زیرا اندیشیدن دشوار است.
در حالی که هزاره هاست که به اندیشه ایستای اسطوره ای خو گرفته ایم.
آن جهشی که غرب در اندیشه نوزایی و روشنگری خود داد، در ما رخ نداده است.
پس ما همانجا هستیم که گذشتگان ما بوده اند.
ما به طور خودکار و عادتی در بنیاد به شیوه گذشتگان زندگی می کنیم.
گیرم که ظاهر آن با گذشته تفاوت هایی داشته باشد.
چنین شیوه ای به ضرورت نیازی به نواندیشی ندارد.
با تکراری ناخود آگاه و غریزی از هر گونه نواندیشی و نوزایی احتراز دارد.
بی جهت نیست که رفتارها و اندیشه های خود را به وسواس و جنونی موروثی نسبت می دهد.
همه چیز کند و چرک و وازده است.
از دیوار اتاق گرفته تا اشیاء بساط خنزر پنزری در کوچه جنبی.
این مرده ای که روی سینه بوف کور سنگینی می کند همین گذشته مرده و وازده این اسطوره های از کار افتاده و مومیائی شده نیست؟
ما با اسطوره ها زندگی می کنیم و هرگز نمی توان دنیایی را تصور کرد که بدون اسطوره باشد.
ولی اسطوره ها نیز مانند موجودات زنده دوران زندگی دارند.
مانند زندگان که روزی باید بمیرند و فرزندان آنها زندگی در جهان را ادامه دهند، اسطوره ها نیز می میرند.
اما برخی مردمان چنان از تقدیر هراس دارند که محکم به چیزهای کهنه و واخورده می چسبند و ترجیح می دهند با اسطوره های مرده زندگی کنند.
همانگونه که بوف کور زندگی می کرد.
کوری بوف کور شاید فقط به دلیل درون نگری نبود که بخشی نیز به سبب این عدم بصیرت بود.
مدرنیسم در آثار هدایت در داستان های هدایت زبان نوشتار از قواعد ساخت گفتاری پیروی می کند محمد بهارلو مدرنیسم در آثار هدایت یک مفهوم زیبایی شناختی است؛ زیبایی شناسی به معنای کلی کیفیت پدید آمدن جزء به جزء اثر ادبی.
اما هسته مدرنیسم یا دست کم یکی از عناصر اصلی آن در آثار هدایت موضوع سبک است؛ یعنی برخورد یا رفتار هنرمندانه نویسنده با زبان بطور کلی، و زبان زنده جاری در دهن مردم بطور خاص.
در حقیقت می توان آثار هدایت را از حیث سبک شناسی در سه محور مشخص مورد توجه قرار داد: نخست نثر طبیعی یا زبان نوشتاری نویسنده؛ دوم زبان گفتاری یا گونه های زبانی آدم های داستان؛ و بالاخره نثر شاعرانه یا شعر گونه و کناییِ او در آثار سمبلیک و قطعه های هزل آمیز.
هدایت سازنده نثر ادبیات داستانی ما نبود؛ زیرا پیش از او دهخدا و جمال زاده آثاری با چنین نثری نوشته بودند، اما او ادبیات داستانی را به واقعیتی مستقل و قائم به ذات برکشید و آن را از هدف های تاریخی، سیاسی، اخلاقی، دینی و خودِ امر نوشتن که سنت ادبی ما بود، متمایز ساخت.
در داستان های هدایت زبان نوشتار از قواعد ساخت گفتاری پیروی می کند و بافت ساده و بی تکلف و عامیانه جمله ها به بافت زبان زنده جاری در دهان مردم شباهت دارد دهخدا و جمال زاده زبان نوشتاری را از هیأت « دیوانی» و بازی های لفظی مقرمط نویس ها پیراستند و به زبان زنده جاری در دهان مردم در آوردند ولی هدایت کوشید این زبان را با سیلان احساس و خصوصیات فردی مردم در آمیزد.
نثر طبیعی یا زبان نوشتاری هدایت که عنصر اصلی داستان های او را تشکیل می دهد، ملازم با مایه ( تم ) داستان های اوست و همین عنصر است که ارایه مطلوب نویسنده و برداشت خواننده را از این مطلوب میسر می سازد.
سبک هدایت ثابت و بی طرف نیست، بلکه متناسب با اقتضای اجزا و عوامل داستان - موضوع، نظرگاه، آدم پردازی (کاراکتریزاسیون ) و فضا ( اتمسفر) - شکل می گیرد و آن حالت ثابت و « اعتیادی » زبان داستان های جمال زاده را ندارد.
از لحاظ هدایت سبک یک کیفیت دید است که نه فقط بیان کننده موضوع و فضای داستان بلکه نماینده رفتار خصوصی (هنرمندانه ) نویسنده با « زبان عمومی » نیز هست.
در زبان روزمره بیان کلامی ( آواها، صورت جمله و زیبایی شناسی کلمات ) ارزش مستقلی ندارند و فقط ابزاری در خدمت ارتباط هستند، زیرا زبان روزمره زبان احتیاج ( پراتیک) است، اما در بیان ادبی ( زبان ادبی) جنبه زیبایی شناسی ( لحن و لهجه و لفظ و سبک ) دارای ارزش مستقل و مهمی است.
به عبارت دیگر زبان نیاز به توجیهی بیرون از خود دارد و در حکم ابزار است، اما زبان ادبی به مقدار فراوان هدف هنرمند و ادیب است.
در داستان های هدایت زبان نوشتار از قواعد ساخت گفتاری پیروی می کند و بافت ساده و بی تکلف و عامیانه جمله ها به بافت زبان زنده جاری در دهان مردم شباهت دارد؛ گیرم دهخدا و جمال زاده قبل از هدایت در نوشته های خود زبان نوشتار را چه از حیث ساخت آوایی و چه از حیث نحوی و گزینش کلمات و اصطلاحات، به زبان گفتار - یا گفتار عامیانه - نزدیک ساختند.
هدایت سازنده نثر ادبیات داستانی ما نبود؛ زیرا پیش از او دهخدا و جمال زاده آثاری با چنین نثری نوشته بودند، اما او ادبیات داستانی را به واقعیتی مستقل و قائم به ذات برکشید و آن را از هدف های تاریخی، سیاسی، اخلاقی، دینی و خود امر نوشتن که سنت ادبی ما بود، متمایز ساخت اما در داستان های هدایت زبان نوشتار از زبان گفتار - زبان محاوره آدم ها - متمایز است، و این دو از حیث تعابیر و اصطلاحات و خصایص زبانی با یکدیگر متفاوت اند؛ و این کیفیتی است که در نوشته های طرح مانند و « مایه» دار دهخدا و داستان های جمال زاده تقریبا مشهود نیست.
در طرح های دهخدا و داستان های جمال زاده زبان محاوره آدم ها از لحاظ ترکیب و بافت جمله در امتداد زبان نوشتار و گزارشی نویسنده قرار دارد و لحن و لهجه و سبک بیانی آدم ها تفاوت آشکاری با زبان نوشتاری نویسنده ندارد.
امتیاز نثر هدایت از حیث کاربرد کنایات و مثل های عامیانه در این است که او هر کلمه و عبارتی را بطور طبیعی و در جای مناسب خود - بدون هیچ اصرار و ابرامی - به کار می برد، بطوری که با مایه داستان و فضای آن هیچ گونه اصطکاکی پیدا نمی کند.
این امتیاز یا کیفیت نه فقط جزییات حرکات و سکنات آدم ها و حال و هوای داستان را به دست می دهد بلکه ضربان و سیلان زبان داستان را نیز قوت می بخشد؛ در صورتی که کاربرد کنایات و مثل های عامیانه در نثر جمال زاده غالباً به هدف داستان های او بدل می شود بطوری که بسیاری از داستان های او صورت یک فرهنگ لغت و اصطلاحات عامیانه کوچک را دارد.
زبان هدایت نماینده اصیل و درخشان نثر داستانی معاصر ماست.
زبانی که سرشار از تصویر و تمثیل است و تجربه انسانی را به ساده ترین و زلال ترین صورت ممکن بیان می کند.
این زبان در اکثر داستان های او کیفیت روایی دارد که هدفش تصویر و تجسم حوادث بطور محسوس و زنده است؛ موضوع را با عمل، با سیر حرکت در زمان توصیف می کند و اطلاعات درباره آدم های داستان را بطور غیر مستقیم و تلویحی در اختیار خواننده می گذارد.
داستان هایی نظیر مرده خورها، میهن پرست، سه قطره خون، تجلی، و گجسته دژ قابلیت هدایت را در کاربرد نثر روایی به خوبی نشان می دهند.
زبانی که سرشار از تصویر و تمثیل است و تجربه انسانی را به ساده ترین و زلال ترین صورت ممکن بیان می کند اما زبان گفتار، گفت و گوی آدم ها، در داستان های هدایت مسأله پیچیده تری است.
در حقیقت با داستان های هدایت است که آدم ها و سنخ ( تیپ ) های گوناگون اجتماعی با مشخصات حرفه ای و اخلاقی و روانی و جنسی خود و با زبانی که متعلق به خودشان است وارد صحنه ادبیات می شوند.
گفت و گو در داستان های هدایت بازتاب شخصیت آدم هاست.
آدم ها همانطور که هستند متناسب با طبیعت و اخلاق خودشان حرف می زنند، همانطور که فکر می کنند یا باید فکر کنند.
در حقیقت ما سرشت و موقعیت اجتماعی آدم های داستان های هدایت را از نحوه سخن گفتن و لحن، یعنی جنبه روانی کلام آنها می شناسیم بی آنکه لازم باشد نویسنده توضیح مستقلی درباره خصوصیات زبانی و انگیزه آدم ها از آنچه بر زبان می آورند در اختیار خواننده بگذارد.
هر آدمی با شیوه خاص کلامی خود حرف می زند، با لحن و لهجه ای که دقیقا بیان کننده عقیده و شخصیت اوست؛ به طوری که گفت و گوها معمولا کیفیتی نمایشی (دراماتیک) پیدا می کنند.
در داستان های علویه خانم و مرده خورها که بنیاد آنها بر گفت و گوست توانایی هدایت در کاربرد گونه های زبانی و متغیرهایی چون موقعیت اجتماعی و جنسیت آدم ها - تفاوت در گفتار زن و مرد - آشکار است.
در هر دو داستان خواننده با مشخصاتی که در گونه گفتاری زنان دیده می شود رو به روست.
مثل: « خاک بر سرم بکنند که قدرش را ندانستم.» یا « مرا بی کس و بانی گذاشت...
سر سیاه زمستان یک مشت بچه به سرم ریخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگی!
».
در واقع با همین ترکیب و بافت زبانی است که گفت و گوها اصیل و زنده از کار در می آیند و ساخت اجتماعی زبان داستان شکل می گیرد.
در علویه خانم که از لحاظ کاربرد زبان عامیانه - شیوه بیان و لهجه ها و تلفظ ها - در ادبیات معاصر ما بی نظیر است، سبک ها و لحن هایی که در میان طبقات مردم و برای مواقع متفاوت متداول است با امتیازهای بارزی مشهود است.
خصلت اصلی گفت و گوهای داستان های هدایت واقعی بودن و ضمنی یا اتفاقی بودن آنهاست؛ زیرا به ندرت توضیحی برای خواننده در آنها دیده می شود، و این احساس اغلب به خواننده دست می دهد که آدم ها فقط برای خودشان حرف می زنند و ما بطور اتفاقی در معرض گفت و گوهای آنها قرار گرفته ایم زبان آدم های داستان پرمایه و سرشار از کنایه و تمثیل است و همه چیز وابسته به زمینه ای است که کلام نویسنده، در هیات گفت و گوی آدم ها، می آفریند.
اصطلاحات و تعبیرات صریح و مطرود به ویژه متلک ها و ناسزاهایی که آدم ها نسبت به یکدیگر روا می دارند و مایه داستان را از پیش می برند، بیش از عنصر روایتگری و داستان سرایی داستان اهمیت دارند.
به اعتقاد من برای آنکه داستان علویه خانم یا نوشته هایی که تحت عنوان « قضیه» در کتاب وغ وغ ساهاب منتشر شده اند، بهتر فهمیده شوند لازم است خواننده آنها را با صدای بلند بخواند؛ همانگونه که یک غزل یا قصیده را می خواند.
قابلیت صادق هدایت در استعمال تعبیرات عامیانه و گفت و گوهای لهجه دار و شکسته و ضبط زیر و بم زبانی که فضا ( اتمسفر) و حال و هوای داستان را می سازد خیره کننده است؛ بویژه اینکه هر عنصری که در گفت و گوها و گویش ها به کار می رود جزو ساختار داستان است.
نکته مهم یا خصلت اصلی گفت و گوهای داستان های هدایت واقعی بودن و ضمنی یا اتفاقی بودن آنهاست؛ زیرا به ندرت توضیحی برای خواننده در آنها دیده می شود، و این احساس اغلب به خواننده دست می دهد که آدم ها فقط برای خودشان حرف می زنند و ما بطور اتفاقی در معرض گفت و گوهای آنها قرار گرفته ایم.
نکته ای که شاید توضیح آن لازم به نظر برسد این است که نقص ها و سهل انگاری های مشهود در زبان هدایت، چیزی که از آن به « ضعف تألیف» تعبیر می کنند، تقریبا در همه موارد مربوط به نثر طبیعی یا زبان نوشتاری نویسنده است؛ به طوری که هیچ گاه این نقص ها و سهل انگاری ها در زبان گفتار، محاوره آدم ها دیده نمی شود.
زبان "بوف کور" مستقل از واقعیت های زبانی ملموس است، زبانی است خصوصی و معطوف به استعاره و ایهام.
همین کیفیت زبانی است که تماس و تفاهم پاره ای از خوانندگان را با مضمون این کتاب دشوار ساخته است این واقعیت نشان می دهد که هدایت در استفاده از مقدورات بیانی و حالت های دراماتیک زبان عامیانه به ویژه در گفت و گو نویسی و مکالمه لهجه دار، قابلیت و قریحه چشمگیری دارد؛ کیفیتی که تقریبا در هیچ یک از نویسندگان معاصر دیده نمی شود.
در زبان داستان های روان شناختی و سمبلیک هدایت مانند سه قطره خون و بوف کور از عناصر ساختاری شعر از جمله تشبیهات، استعاره، ایجاز و تکرار استفاده شده است.
کاربرد عناصر ساختاری شعر به مقدار فراوان در این داستان ها موجب شده است که استفاده از زبان های گوناگون اجتماعی به عنوان زبان آدم های داستان به حد اقل برسد.
بنابراین فضای این داستانها از لحاظ زبانی فضایی است یگانه و واحد؛ نظیر آنچه در فضای یک شعر می بینیم.
به عبارت دیگر خواننده در داستانهای سمبلیک هدایت با گونه های زبانی - لهجه و لحن و سبک - متفاوت رو به رو نیست؛ زیرا همه آدم ها کما بیش به یک زبان سخن می گویند.
آنچه به عنوان فضا، حال و هوا، احساس و اندیشه وجود دارد صرفً در مایه و موضوع داستان سرشته و منعکس است و وارد زبان - گفت و گوی آدم ها - نمی شود.
زبان بوف کور، چنانکه پیشتر اشاره شد کما بیش گرایش ها و بینش خود نویسنده را منعکس می سازد؛ زیرا زبانی است کنایی و استعاری و متفاوت از آنچه در داستانهای رئالیستی هدایت می بینیم.
اینکه هنرمندی بتواند وظیفه نویسندگی و شاعری را در یک اثر به طور توامان و هماهنگ از پیش ببرد، امر دشواری است.
طبیعی است که کوچک ترین لغزش می تواند اثری را به نازل ترین صورت شعر یا در حقیقت به نوعی ضد شعر بدل کند و این عارضه ای است که "بوف کور" از آن برکنار نمانده است به عبارت دیگر زبان بوف کور مستقل از واقعیت های زبانی ملموس است، زبانی است خصوصی و معطوف به استعاره و ایهام.
همین کیفیت زبانی است که تماس و تفاهم پاره ای از خوانندگان را با مضمون این کتاب دشوار ساخته است.
در حقیقت برخورد هدایت با زبان در بوف کور و تا حدودی در سه قطره خون و پاره هایی از « قضیه » های وغ وغ ساهاب که در آنها نثر و نوع ایراد فضلای سبک قدیم را به نثر جدید به تمسخر می گیرد برخوردی است کما بیش شاعرانه؛ شعری است که نثر می شود یا به تعبیر دیگر نثری است که از شعر مایه می گیرد.
اصولا هر داستان ذهنی یا روان شناختی به طبیعت شعر نزدیک است.
نویسنده لفظ را به کار می گیرد تا در قالب هجاهای گوناگون تصویری خیالی خلق کند و طبیعی است که این لفظ بنا به اقتضای داستان باید رایحه یا احساسی لغزان و گریزنده را در ذهن خواننده واخوانی کند.
این کیفیت موجب می شود که نویسنده در لحظاتی به شاعری « سمبلیست» بدل شود که وظیفه اش آوردن لفظ مناسب برای اندیشه یعنی لفظ هماهنگ با زبان ذهن است و در صورت لزوم ابداع زبانی است که قابلیت نمایش جنبه های ذهن را داشته باشد.
در هر حال این موضوع امری است تعارض آمیز؛ زیرا نویسنده ناگزیر است که ثبات و تعادل اثر را حفظ کند و اثری مانند بوف کور دارای تعادلی حساس و ناپایدار است.
اصولا این امر دشواری است که هنرمندی بتواند وظیفه نویسندگی و شاعری را در یک اثر به طور توامان و هماهنگ از پیش ببرد.
طبیعی است که کوچک ترین لغزش می تواند اثری را به نازل ترین صورت شعر یا در حقیقت به نوعی ضد شعر بدل کند و این عارضه ای است که بوف کور از آن برکنار نمانده است؛ با وجود آنکه ما تلاش خیره کننده هدایت را برای آنکه تعادل حساس اثر خود را نگه دارد جا به جا در بوف کور می بینیم.
هدایت در خانه هنرمندان صد ساله شد