دانلود تحقیق مولوی بلخی و سایه هما

Word 1 MB 19778 396
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع


  • مرا سایه هُما ، چندان نوا زد
    که گوئی
    سایه او شد ،.....................


    من، هُمایم




    از هُما، یا سیمرغ شدن ِ انسان















    آیا سایه ِ هُما
    افسانه است؟

    چرا،از حقیقت، افسانه ساخته شد؟
    وچرا بایدآن افسانه را
    ازنو، تبدیل به حقیقت کرد
    تا« اصالت انسانی خود»رابازیافت


    چرا« تحوّل خدا، به انسان وبه گیتی
    ،و تحوّل گیتی وانسان، به خدا»،
    که بنیادِ فرهنگِ سیمرغی ایران بود
    افسانه و مُحال شد ؟


    مولوی بلخی
    و
    مسئلهِ « اصالتِ انسان »
    ( کعبه یا قاف، درمیان ِانسان )
    و « اصالتِ گیتی »
    (اینهمانی ماه با زمین )
    هلال ِماه، « گاو زمین» میشود


    کعبه چو آمد ، سوی من، جانبِ کعبه نروم
    ماه من آمد به زمین ، قاصدِ کیوان نشوم

    گفتم : صنم ِ مه رو : گهگاه مرا می جو
    کز درد به خون دل ، رخساره همی شویم
    گفتا : که ترا جُستم ، درخانه نبودی تو !
    یارب !

    که چنین بهتان ، میگوید در رویم


    آیا « آمدن ماه به زمین » ، افسانه است یا واقعیت ؟

    آیا آمدن کعبه، بسوی انسان ، افسانه است یا واقعیت ؟

    آیا کعبه ، که نماد مفهوم «غایت ومراد » است ، میتواند « درونسو» شود، وخود ِ انسان ، گرانیگاه غایت ( غایت به خودی خود ) ، و به سخنی دیگر، کعبه ِ خود گردد، وبه گِرد خودش برقصد وطواف کند ؟


    هرکه به گرد ِ« دل» ، آرد ، طواف
    « جان جهانی» شود ودلربا
    زانک تنش ، خاکی و، دل، آتشی است
    میل ، سوی جنس بود ، جنس را
    درُهزوارش ، دل ، « ریم من » نامیده میشود، که به معنای « مینو یا مان ِ نی » است که همان « ریم ژدا» باشد .

    ریم ژدا ( نام نخستین روزماه درسغدی وخوارزمی، بنا برابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ) ، نام خرّم یا سیمرغ است .

    پس دل ، اینهمانی با سیمرغ یا « جان جهان ویا جانان » دارد .

    درفرهنگ ایران ، د ل وجگر( که اینهمانی با سیمرغ و بهمن دارند ) چون میان وجود انسان شمرده میشدند ، سرچشمه اندیشیدن بودند .

    این « دل وجگر، یا هما و بهمن » است که « کعبه حقیقی » است، و باید به گرد آن طواف کرد .

    به اصطلاح ما ، این« ژرفای آفریننده خود» انسان است که باید میزان همه چیز قرارگیرد ، چون « جان جهان» است .
    « کعبه » ، درعربی، به « بند نی » گفته میشود ، چون « بند نی » ، « جایگاه نو زائی و نو آفرینی» شمرده میشده است .

    نام دیگر این « جایگاه نو شوی ونو آفرینی ، « قاف = کاو( کاب وکعب)= کاوه = کهف » بوده است .

    سیمرغ یا هما، درکوه قاف است ، یعنی هرجا که سیمرغ فرود میآید ، ویا به عبارتی دیگر، سایه میافکند ، سرچشمه آفرینندگی میشود .آیا خدائی ، که صنم ماهرو(سیمرغ یا صنم با ماه ، اینهمانی دارد) خوانده میشد، و نام دیگرش « سین و سن وسیمرغ و ُهما » بوده است، آمده است تا مارا درخودی ِخودمان ، درکعبه که بُن ِ آفریننده ما باشد ، بجوید، ودرست ما در« خانه خود » ، « درآنجا که اصالت داریم و سرچشمه آفریننده ایم » ، نبوده ایم ؟

    چرا « آمدن ماه به زمین » ، چرا « کوه قاف » ، چرا ، « هما و سایه ای که برانسان و برزمین، میاندازد » ، افسانه شده اند؟

    چرا دیگر، کاوه ، برضد آزارندگان زندگی وخرد ، برنمیخیزد؟
    همیشه یک حقیقت نیرومند وخطرناک است که افسانه ساخته میشود .

    هنگامی یک حقیقت، خطرناک شد ، آنگاه است که به افسانه و روءیا و سایه و مجازو تشبیه ، کاسته میشود ، تا کسی آن حقیقت را ، جد نگیرد، و آن را خوار وبی ارزش وبی اعتبار بشناسد وازآن رو برگرداند .
    « خود، میزان شدن » که اصل روشنگریست و « خود ، کعبه شدن » ، که اصل دین است ، هم برضد هرگونه حکومتی است ، وهم برضد هرگونه دینی است ، وطبعا همه حکومات و همه سازمانهای دینی ، برضد چنین حقیقتی میجنگند تا آن را بدنیای افسانه ها وخرافات تبعید کنند.

    افسانه سازی حقیقت ، یک روند متداول و رایج درتاریخ تحولات انسانیست .

    آمدن ماه به زمین ، یا « سایه انداختن هما برانسان » ، داستان ِ « اینهمانی یافتن خدا با انسان وبا گیتی » ، بیان ِ « اینهمانی یافتن بُن آفریننده جهان، با انسان » ، داستان « جفت شدن انسان ، با بُن ِ خودجوشش » بوده است ، که برای قدرتمندان وقدرت خواهان سیاسی و دینی و اقتصادی ، بزرگترین خطر بوده است ، و هنوزهم برای آنها خطرناکست ، و نمیخواهند که « آنچه روزگاری با هزار ترفند و حیله ، به گستره افسانه ها و خرافات و بُت پرستی وحکایات کودکانه و بدوی » تبعید شده ، ازسر،« حقیقت » شناخته شود ، وازسر، دراجتماع ، « ارج و اعتبار» پیداکند .


    این جفت شدن انسان با بُن ِ خودجوشش ، این مالیدن سیمرغ ، پرش را برسر انسان ، این فرود آمدن ماه به زمین ، این بازآمدن کعبه از غربت درخارج ، به وطن ِ اصلیش در درون انسان ، این « سایه افکندن هما برتارک سرانسان » است که انسان را لبریزو سرشار، و به عبارت مولوی ، مست میکند .

    « مستی » ، پرولبریزشدن ازجوشش بُن ، و فراریختن از« تنگی خودی » است، که قدرتهای دینی و سیاسی درما جعل کرده اند ، و « گذشتن ازآن را» نه تنها « گناه» ، بلکه «محال» ساخته اند .


    چون مست نیستم ، نمکی نیست درسخن
    زیرا ، تکلّف است و ادیبی و اجتهاد
    ( هنگامی سخن ، نمک ومزه ومعنا دارد، که بی تکلف و ادیبی و اجتهاد، باشد.

    به عبارت دیگر، فقط ازبُن ِخود، جوشیده باشد)
    اما دهان مست ، چو زنبور خانه است( شان=کندو)
    زنبور ، جوش کرد ، به هرسوی ، بی مراد
    زنبورهای مست و خراب از دهان ِ شهد
    با نوش و نیش خود ، شده پرّ ان میان باد
    یعنی که ما ، زخانه شش گوشه ، رَسته ایم
    زان خسروی که شربت شیرین به نحل( زنبور) داد
    درشاهنامه ، این فرود آمدن سیمرغ به زمین، و « مالیدن پرخود برسرو تارک سر انسان » ، ویا « ایستادن سیمرغ برسرانسان » ویا « دادن پرخود به انسان » ، بیان این فرود آمدن ماه به زمین ، یا جفت شدن انسان با بُنش ( که هما و بهمن است ) میباشد، که برای ما، تبدیل به افسانه و خرافه و خیالبافی و تشبیهات داده شده است .

    روی گردانیدن ما از افسانه ها، و خوار وبی بها ساختن آنها ، بیان نفرت ما ازحقیقت، و کینه توزی ما با حقیقت است .


    ما تنها ازاصل خود ، دور و بیگانه نشده ایم ، بلکه ما « دشمن سرسخت اصالتِ خود » شده ایم .

    مسئله ما ، بیگانه بودن ازخود نیست ، بلکه مسئله ما ، تنفرو کین توزی با « سرچشمه شدن خود ، با نوشدن خود ، با میزان شدن خود، با فرشگرد و نوزائی خود » است.


    مسئله ما « نومیدی مطلق از رسیدن به بُن خود» است .

    با این« نومیدی » هست که « تخمه سوخته » شده ایم ، و با آمدن « بهارنوزائی » هم ، تخمه سوخته ، نمیتواند بروید.

    نسیم بهاری، هنگامی انقلاب میکند،که تخمه، سوخته نباشد .

    انقلاب نوزائی و بهاری ، نیاز به تخمه هائی دارد که سوخته نباشند .

    بهارنوزائی ، تخمه هائی را میرویاند ومیشکوفاند و روشن میکند ، که سوخته نیستند.

    ما تخمه سوخته شده ایم ، چون خود، برضد بُن شدن خود هستیم ، چون ما گرفتارِ « نومیدی مطلق ازخودشدن ، از رسیدن به بُن آفریننده درخود » هستیم .

    ما تخمه سوخته هستیم ، چون ما، برضد سیمرغ شدن ِخود، برضد سایه هما شدن ، برضد « تخم سیمرغ شدن » هستیم .

    ما برضد میزان ِخود شدن ، میجنگیم ، و آنرا روشنگری میخوانیم .

    ما دشمن سرسخت «خودجوشی خود » هستیم ، و آنرا « پُست مدرنیسم ومدرنیسم » مینامیم .

    ما خود را ، ازآبستن شدن و نوزائیدن باز میداریم ، چون درفکر ساختن اسلام راستین و زرتشتیگری راستین، و یهودیت راستین و مسیحیت راستین و....

    هستیم ، تا هیچگاه گوهر ِ خود مان، راست وپیدا نشود، وسیمرغ وجود مان درآسمان ، پرخود را نگسترد .


    ما برای رعایت کردن ِ اندیشه ها و آموزه های حاکم ومقتدر ومستبد دراجتماع ، که آزادی مارا نابود میسازند، خود را از« بُن ِ خود » ، میگسلیم، ومی ُبـرّیم .

    آنچه را ما محال میدانیم ، تراویده از« نومیدی مطلق ما ازنوآفرینی خود » است .

    ما دراندیشه « بُن شدن » نیستیم ، بلکه بجای « تقلید از آخوند » ، « تقلید ازمارکس» ، « تقلید از مدرنیسم و پست مدرنیسم »، « تقلید ازغرب» میکنیم .

    تقلید از« نوترین اندیشه ها و پدیده ها ، تقلید ، و نابودسازی بُن خود است .چرا هنگامی که سیمرغ ، زال را با خود، ازآشیانش که سربه پروین میساید ، به زمین فرود میآورد ، پرش را برسر زال مالید ؟

    « په ری= پری » ، درکردی ، هنوز به معنای « حجله عروسی » است .

    دلش کرد پدرام و، برداشتش گرازان به ابر اندر افراشتش زپروازش آورد نزد پدر رسیده به زیر پرش ، موی سر نام ِ « موی سر» ، « سن» یعنی سیمرغ است .

    همچنین موی سر اینهمانی با «ارتا فرورد= اصل فرشگرد ونوزائی» ، یا به سخنی دیگر، « سیمرغ» دارد .

    مو، اینهمانی با « نی» داشت .

    موهای سر، همان « نیستان » و جایگاه « باز زائی » است .

    اینکه سیمرغ ( خدای بزرگ ایران ) ، پرخود را به سر زال میمالد ، بیان جفت شدن سیمرغ درکلیتش( بَن کل هستی )، با تخم سیمرغ درفرد ِانسان( بُن فرد) است ( قرین شدن بُن کلی هستی، با بُن فرد انسان= فرد انسان، مستقیما بُن آفریننده کل هستی را بدون واسطه در ژرفای وجودش ، تجربه میکند ) .

    دراثر اینکه سیمرغ ،پرش را برموی سرانسان میمالد ، بینش وخردی نوین درانسان ازنو زاده میشود .

    همچنین پس از شکست رستم، درنبرد با اسفندیار، سیمرغ به یاری رستم میشتابد، و از آسمان فرود میآید ، وپرخود را برتارک سر رستم میمالد، و برتارک سراوبپا میایستد .« مالیدن » که دراصل، واژه « مرزیدن » است، به معنای « همآغوشی وجفت شدن » است .

    اینکه گفته میشود ، خداوند، فلانی را بیامرزد ، دراصل به معنای آن بوده است که سیمرغ یا خدا ، با او همآغوش شود، و جفت او گردد، چون اندیشه«آمرزیدن» به فرهنگ سیمرغی بازمیگردد .

    خدا ، آمرزیدار است ، به معنای آنست که خدا ، انسان را درمرگ درآغوش خود میگیرد .

    بفرمود تا رفت ، رستم به پیش بمالید برتارکش، پرّ خویش بدان راه سیمرغ بُد رهنمای همی بود برتارک او، بپای انداختن سایه هما ، همان خود افشانی خدا ، و تبدیل خود خدا به گیتی و انسان بوده است .

    و این سایه انداختن هست که سپس در الهیات زرتشتی و ادیان نوری ، تبدیل به افسانه ، ویا « امری محال » ساخته شده است ، و مولوی درپی واقعیت بخشیدن به این محال ، و رفع « نومیدی مطلق ازرسیدن به خدا که بُن پیدایش انسان است » هست، که تخمه وجود انسان را میسوزاند.

    درغزلیات مولوی ، سایه ، درراستای « جفت بودن » درک میشود .

    سایه انداختن هما ، با مسئله بنیادی « اصالت انسان » و « تبدیل شدن خدا ، به گیتی، یا سکولاریته » ، و با « میزان شدن انسان، یعنی حقوق بشر» رابطه تنگاتنگ دارد .

    اینکه مولوی ، درگستردن این اندیشه، خاموش مانده است ، از ترسش از شریعت اسلام بوده است .

    دربسیاری از غزلهایش از درد خاموشی نالیده است .

    به حدی که بسیاری میانگارند ، خاموش ، تخلص اوست .

    استاد، خدا آمد ، بی واسطه ، صوفی را استاد، کتاب آمد ، صابی و کتابی را چون محرم حق گشتی، وز واسطه (انبیاء وکتب مقدس) بگذشتی بربای نقاب از رُخ ، خوبان نقابی را ُمنکِـر که ز« نـومـیـدی» ، گوید که : « نیابی این » بند ِ ره ِ او سازد ، « این گـفـت ِ نـیـابـی را » خاموش و مگو دیگر، مفـزای تو شور و شرّ کز غیب ، خطاب آمد ، جانهای خطابی را سایه انداختن هما برانسان ، یا جفت وهمآغوش شدن خدا ( یا بُن جهان جان ) با انسان ، همان « پیوند ِ بی واسطه خدا، یا بُن هستی با هرانسانی » ، وهمان « خود ، سرچشمه بودن » و « خود ، میزان بودن انسان » است .

    خدا ، درفرهنگ ایران ، « خالق انسان » نیست ، بلکه « بُنی هست که انسان ازاو میروید » .

    جستجوی ِ پدیده « سایه هما » و « سایه » درغزلیات مولوی بلخی ، مارا به درک ژرفای اندیشه های مولوی و فرهنگ ایران، میکشاند .

    آنانکه در جستجوی پرسیمرغ ، که همان « سایه هما » باشد ، در منطق الطیر عطار، همراه شدند ، باهم سیمرغ شدند ، چون همه جویندگان ، دارای همان « پرسیمرغ » هستند ، که فقط باید، به جستجو وبه پرواز، انگیخته بشوند .

    وانسان ، آنچیزی میشود که میجوید .

    فهرست جستارها پیشگفتار چرا برای مولوی، « سایهِ هُما» ،« آفتاب» را میزاید؟

    فـرق ِ« سایه ِهُما» درفرهنگ ایران با « پدیده ِهـبـوط » دراسلام درادیان ِابراهیمی ، تصویرانسان از« هبوط او» مشخص میگردد ولی درفرهنگ ایران ،تصویر انسان از « سروی مشخص میگرد، که درافراختن، ماهِ آسمان میشود» 21………………………………………………..

    انسان : سروی بلند، که فرازش ماه است 38………………………………………………..

    پیدایش اندیشهِ « هبوط »، در الهیات زرتشتی ضدیت الهیات زرتشتی با « فرهنگ سیمرغی » الهیات زرتشتی ، اصالت را ازانسان گرفت وبرضد« خرد آزاد انسان » برخاست که « کلید همه بندها» است 43……………………………………………….

    سـرو ِ بـلـنـد و پدیده ِ راســتـی 51……………………………………………….

    راستی ِسرو ِ بلـنـد بیان ِ پیدایشی بودن گوهر انسان است خدا = راست، یا « ارتا» هست 59……………………………………………….

    چرا« سرو»، تخم ِارتا فرورد(=اردوج)است؟

    ارتا فرورد ، اصل بلندگرائی و نوزائیست تخم یا بُن ِانسان ، آمیزش ِ« ارتافرورد با بهرام» است فروهر= سیمرغی که گوهرهرانسانیست 66……………………………………………….

    چرا ، ُهما ، سایه ِمولوی میشود ؟

    چرا،سیمرغ،سایه هرانسانیست؟

    ایستادن سیمرغ برتارک سررُسـتم، یا انـداختن سـایه برسررسـتم برای پیروزشدن براهورامزدا 72…………………………………………………...

    انسان، وجودیست،« ُجـفـت » به عبارت دیگر،فطرت انسان، «عـشـق» است 75…………………………………………………...

    حاجی فیروزه و خواجه نصرالدین 91…………………………………………………..

    هنگامی که رستم ، جُفت سیمرغ شد آنگاه بر اسفندیار، پیروز میشود 98…………………………………………………..

    چرا سیمرغ در« نیمه شب » میآید ؟

    چرا سه هشیار، سه مجمرآتش میآورند؟

    110………………………………………………… « یارشدن ِ » سیمرغ سیمرغ ، « ایار= عیار»است سیمرغ،عیار است= اندازه وپیمانه واصل ارزش است سیمرغ ، عــیـّـار است 112………………………………………………….

    این دلبرعیار، معشوق پنهان و جفت جداناپذیر هرانسانیست 116………………………………………………….

    چرا اهورامزدای زرتشتیان ، بی سایه است؟

    اهورامزدا ی زرتشتیان،« یار» ، یا « جفتِ انسان» نمیشود انسان، تخم اهورامزدای زرتشتی نیست 118………………………………………………… زال، سیمرغ را به یاری رستم فرامیخواند چرا سیمرغ ، هنگام « نیمه شب» فرود میآید؟

    « نیمه شب = هنگام همآغوشی بهرام وسیمرغ» 127………………………………………………..

    سیمرغ، پَرَش را بر تارک سر رستم میمالد سیمرغ ، بر تارک سررستم بپای میایستد 131………………………………………………..

    تارکِ سر ِ رسـتـم 133………………………………………………..

    هما = ارتای خوشه ، همان پروین است پـرویـن = ثمره ِ درخت گـز تارک سر، میان هلال ماه = بهمن نرگس با نرگسه ، ماه پروین، یا قوناس است چشـم ، که نـرگـس میباشد جفت شدن « هلال ماه» با «پروین » است 136………………………………………………..

    چشم ، نه عقل ِعصائی، و نه کتابِ مقدس درعرفان ایران ونزد مولوی ، عقل و کتاب مقدس ( منقولات دینی) ارزشی ندارند بلکه ،« چــشــم » ، معیار اصلیست ، وهمان خویشکاری را دارد که درفرهنگ سیمرغی داشته است چشم هرانسانی ، پیوند مستقیم با خداوحقیقت دارد 145………………………………………………… به هوش آمدن اسفندیار با تیر گزسیمرغ اسفندیاردرمرگ، به هوش میآید هوش = روند زاده شدن روشنی ازتاریکی 151………………………………………………….

    سیمرغ یا فروردین نیروی فرازبالنده درانسان ( معراجی، ترانسندس ) و « اصل دگرگونی انقلابی و جنبش نوین » است 156………………………………………………….

    مـولـوی، خواهان یکی شدن هُما با ســـــایـه اش ، انسانست چه حکـومـتی درفرهنگ ایران نزد مردم ، حـقّانیت داشت و تفاوت آن با مشروعیت دینی حکومت درالهیات زرتشتی وکشمکش این دو، درتاریخ ایران 172………………………………………………….

    درک تفاوت برداشت ما از پدیده « سایه » و برداشت مولوی و فرهنگ ایران از « سایه » 177………………………………………………….

    « نماز » کردن، درفرهنگ ایران به معنای ِ « سایه خداشدن» یا«جفت سیمرغ شدن»است 188………………………………………………….

    نزد مولوی خدا و انسان ، همگوهرند فقط یک جهان، وجود دارد بررسی مفهوم ِ« ُجـفـت» درغزلیات مولوی سـراسـرهـسـتی ، یک درخـت است بن درخت ، خداست ، بـَر ِ درخت ، انسان است 205………………………………………………….

    چگونه « در سایه شدن » ، میتوان « آفتاب » شد ؟

    درسایه شدن ، پدیداروروشن شدن به « فرّ سـایـه ات » ، چون « آفـتابـیـم » همائی تو ، همائی تو ، همائی 234………………………………………………… فلسفه Immanence یا ِزهِشی ( انبثاقی) ایران برضد فلسفه Transcendence درادیان نوری درفرهنگ سیمرغ ، تصویر هبوط آدم نبود تصویر هبوط آدم ، در تورات وانجیل وقرآن، در مکاتب فلسفی غرب ، فـلـسـفـی ساخته شد وبنیاد تفکر فلسفی غرب گردید 237………………………………………………..

    اقتران هلال ماه با خوشه پروین= نخستین عشق 240……………………………………………….

    اینهمانی ِ« بهمن» ایرانی ، و « براهمن » هندی بهمن = براهمن 242………………………………………………..

    جفت(= دوتای به هم چسبیده) در واقع « سه تا » هستند ( چسبِ ناپیدا،همان یوغ، یا بخش ناپیدای سوّمست) این سه تا، پیکریابی «اصل عشق یایگانگی » است 244………………………………………………… غایب، ولی همیشه درجان، حاضرimmanent غیب = یوغ = اصل پیوند یا عشق 248……………………………………………… « سـایـه »،مانند « سیمرغ » یا « سه خوان »یکی از نامهای « اصل سه تا یکتائی»یا « ُجفتی = یوگائی » بوده است سایه = سایاگ سایه = سه ور= سه بر=سه برگ سایه = سووالین سایه= سیکک=سه کوکا= سه ماه=سه بُن سایه = سوغنه 250………………………………………………..

    سایه ، سه « وَ ر» است خدا( خوا+ دای)= سیمرغ=ور= بـَر خدا، « ور» هست 251………………………………………………..

    اهورامزدای کوروش سیمرغ ، یا ابرسیاهیست که میبارد 254………………………………………………..

    چرا اهورامزدای ُرستم و کـوروش که همان « سیمرغ » بود اصل شادی واصل بینش ، باهم بود ؟

    262………………………………………………..

    مـولـوی ، « عـشـق» را مـادر ِنهـفـتـه ِ مـا در« میان ِ وجودِ خود ِما» میداند ؟

    « عشق ِدرون ِما، مارا میزاید » اصل پیوندِ با اجتماع وطبیعت اصلی که غایب ، ولی همیشه حاضردرجان ِانسانست 268………………………………………………..

    غزل درایران ، پیشتازتفکرّ فلسفی آزاد است 270……………………………………………….

    غزلـّیات ِ مولوی ، وباز زائی فرهنگ ایران جـان ِ جـان = بهمن= برهمن بهمن،جان ناپیدا،درهمه جانهای پیدا چگونه سرودِعشق،« گیتی» میشود 282………………………………………………..

    پیدایش غزل درایران و بازگشتِ بُن فرهنگی ایران، ازتبعید غزل = سرودِ خسروی خسرو = هو+ سرو= نای به = سیمرغ « غزل ، پیشآهنگ تفکرآزاد فلسفی » 294……………………………………………….

    « غـزل » ، تحوّل به « گـیـتـی » می یابد ازبینش و آهنگِ سرودِ خسروانی ، همه جانها درگیتی سرشـته و بافـته و آفـریـده مـیـشـونـد 307……………………………………………….

    اینهمانی ِ« بهمن» ایرانی ، و « براهمن » هندی بهمن = براهمن 314……………………………………………….

    مولوی و « معنای ِگـُم شوَنده » بهمن = معنای ُِگم شونده معنائی که، همه ِصورتها میشود.چرا « عـَدَم » ، درعـرفـان ، همان« بهمن» یا« ارکه= بُن» هستی بود؟

    بهمن=عَـدَم= اصل آفریننده،نادیدنی وناگرفتنی عـدم= ا َدَم=ادو+ دام= دوآفریننده باهم(جفت) 318……………………………………………….

    تنوع صورتها و گمشدگی درغنای صورتها 337……………………………………………….

    گمشدگی و گـمـان یا « سرعت تحـّول در بینش ِگوهری ».

    نفرت از« آزادی تحـوّل ، دربینش » و گریز بـه « ایمان به یک بینش » 340……………………………………………….

    فرق میان « آزمون ِگمشدن » وشیوه های ِ « ُگسستن » آزادی درگسستن ، یا آزادی درگمشدن(گمان وخیال) 344……………………………………………….

    معنا و جان وگوهر ِهرانسانی « ارکه » ، یا « حرکه = حرکت » است، ارکه = نوسان و تموّج « کمال » درمیان ِ خود هرانسانیست و«اصل جنبش ووَشـتـَن=رقصیدن ونوشوی» است 347……………………………………………….

    غزل و گستره بینشهای ناگرفتنی ( خیال ) 359……………………………………………….

    اندیشه ِ« صورت یـابـی مـعـنـا» ویا « سایه افکندن هما » در غزلیات مولوی ، ورابطه آن با « داستان سیمرغ ، وفرودآوردن زال به گیتی » درشاهنامه روشن میگردد 360………………………………………………..

    فلسفه ِ« هـسـتی » درفرهنگ ایران 366………………………………………………..

    آشیانه سیمرغ = هیل = بهمن = کوه قاف= اصل هستی 368…………………………………………….

    هیولی= هـیـل = آشیانه= سیمرغ 371………………………………………………….

    فرود آمدن سیمرغ با زال زال درگیتی ، جفت همیشگی خدا 372……………………………………………….

    چرا ، عَـدَم ، همان « بهمن » یا «بُن نو آفرینی و فرشگرد» میباشد؟

    379……………… آئینه همدیگر بودن 380………………………………………………..

    عدم=ا َدَ م= ادو+ دمه= دودمه عدم = « دودمه گرودمان » 386………………………………………………..

    « کتاب نامه » و « نمایه واژه ها » دربخش دوم ، این کتاب « مولوی بلخی وسایه هما » چاپ میشود پیشگفتار چرا برای مولوی « سایهِ هُما» ،« آفتاب» را میزاید؟

    فـرق ِ« سایه ِهُما» درفرهنگ ایران با « پدیده ِهـبـوط » در اسلام درادیان ِابراهیمی ، تصویرانسان از« هبوط او» مشخص میگردد ولی درفرهنگ ایران ،تصویر انسان از « سروی مشخص میگرد، که درافراختن، ماهِ آسمان میشود» درفرهنگ ایران ، انسان، درختیست که فرازش، « ماه یا هما» ، یا « روشنی وبینش» است و بُن وبیخش، آفرینندهِ « خلود وابدیت » است انسان درفرهنگ ایران ، نیازبه درختِ بینش ودرختِ خلود دربهشت ندارد، که خدائی اورا درهبوط، از تمتع بردن ازبینش وخلود محروم سازد به سر ِدرخت مانم، که زاصل، دورگشتم به میانهِ قشورم ، همه ازلـباب گویم من اگرچه سیبِ« شیبم»،زدرختِ بس« بلندم» من اگر« خراب ومستم» ، سخن صواب گویم در ذهن ما ، سایه ، وقتی پیدایش می یابد ، که سرچشمه نوری ، به جسم کثیفی (= متکاثفی) بتابد ، وچون این سرچشمه نور، معمولا آفتابیست که ازبالامیتابد ، سایه هرجسمی و هردرختی و هرابری ، به پائین یا به زمین ، افکنده یا انداخته میشود .

    ازهمین اصطلاح متداول ِ « سایه افکندن و سایه انداختن » ، میتوان درپدیده « سایه » ، مفهوم « هبوط و سقوط و نزول » را بازشناخت .

    « سایه » ، در ذهن ما ، نماد پدیده ای سقوطی، یا کم اعتبارو کم ارزش ویا مجازی وغیرواقعی است .

    «افکندن» و« انداختن »، هردو به ساقط کردن بچه و جنین، گفته میشود .

    « افگانه» ، که همان « افغانه و افغان » باشد، به بچه نارسیده گفته میشود که ازشکم انسان یا حیوان بیفتد .

    « زال » درشاهنامه، چنین« کودک دورافکنده و دورانداخته ای» بود .

    ولی همین« انسان دورانداخته و مطرود» را، سیمرغ که نام دیگرش هماست، وهزاره ها « خـدای بـزرگ» ایران بوده است ، برمیدارد و به فرازالبرز، جائیکه« سر به پروین میساید» ، به« آشیانهِ گزند ناپذیر ِ خود» میبرد ، و به او شیرمیدهد و دایه او میشود و اورا میپرورد، و کودک او، وبالاخره« جفت وهمال او» میگردد .

    « انسان هبوطی ، همخانه خدا میشود » .آنچه را دیگران ، هبوطی کرده اند ، و طرد و تبعید و ساقط کرده اند ، برای خدای ایران ، بی ارزش و حقیرنیست ، بلکه « بُنی هست که به فرازمیرود و فرزند خدا مبشود و همال خدا میگردد » .

    آنچه دراین داستان، درمورد زال ِ کودک آمده ، بیان ویژگی اصلی وکلی ِ سیمرغست که هر تخمی را در زمین ، میبالاند، تا به آسمان و به ماه برسد و خودش بشود .

    برای خدای ایران، افکندن و انداختن ، معنای « هبوط » ندارد ، چنانچه خودش که سیمرغ باشد ، دراین داستان، « به زمین فرود میآید » .

    سیمرغ ، خودش، جفت زمین ، جفت آرمئتی میشود، و با آن، « یک تخم ، یک هستی وجان » میگردد .

    روز 28 ماه را زرتشتیان ، زامیاد ( آرمئتی = خدای زمین ) مینامند ، اهل فارس بنا بر ابوریحان در آثارالباقیه ، رام جید مینامیده اند ، که « نخستین پیدایش سیمرغ وسقف زمان وآسمان» است .

    دونام برای یکروز، بیان « اینهمان باشی این دوخدا باهمست » .

    سه روز پایان ماه( 28+29+30) ، نماد « سقف زمان» بوده اند .

    درسقف آسمان ، زمین وماه باهمند .

    همانسان در نقوش برجسته مهرپرستان دراروپا ، گاو زمین ، شکل هلال ماه را دارد .

    به عبارت دیگر، زمین و آسمان ، هم درفراز و هم درفرود ، باهم آمیخته اند، و باهم اینهمانی یافته اند .

    فرازوفرود ،« بروسر» با « بُن و بیخ »، «روشنی باتاریکی» ، با هم درهمه جاها، اینهمانی دارند.هرانسانی وهرجانی ، همین جفت سیمرغ ، یا جان ، یا خدای فروافکنده ، با تن است( جان وتن) .

    گوهر درون تن هرانسانی، مرغ چهارپر، یعنی ُهماست .

    زمین ، جفت آسمان میشود .

    آخرهمه صورت مبین ، بنگر به « جان نازنین » کزتابش روح الامین ، چون چرخ شد ، روی زمین « تن وجان » ، « زمین و آسمان » ، « بـَر و بُن » ، ، فرازو فرود» ، دراین جهان نگری ، جفت جدا ناپذیر ازهمند .

    « فرود» ، بی ارزش و کم ارزش و بی اعتبار و نازل نیست، ومحتوای پدیده ِ « هـبـوط » را ندارد.

    ازاین رو انداختن و افکندن، معنای « کاشتن بذ ر» را دارد، نه معنای « هـبـوط» را.

    اینست که « تن وجان » ، « باروبَر- و- بُن وبیخ » همیشه همدیگر را میکـشند( جذب میکنند )، تا جفت هم بشوند، تا باهم عشق بورزند، ودرعشق، برابریست، ودرعشق ، آفرینندگی وابدیت هست .

    این جفت شدن ِ« فرازوفرود » ، این جفت شدن « برومیوهِ » درخت با « بُن وبیخ » درخت ، این جفت شدن « جان و تن » ، کشش عشقی ، درگوهرآنهاست، و دراین جفت شدنهاست که آنها، حالت خوش ِمستی وجشنی وشادی پیدا میکنند ، و به شناخت نیک وبد و به جاودانگی میرسند .

    سردرخت و بُن درخت، جفت همند، و هسته، که به اوج روشنی رسیده است ، ازسر درخت، به زمین تاریک، فرومیافتد، تا در تاریکی زیر زمین ، بُن درخت بشود، و ازسربروید و به زندگی ، دوام و جاودانگی بخشد.

    روشنی و بینش درفراز ، جفت خلود و جاودانگی درفرود است .

    مولوی میگوید : ای داده « جان » را لطف تو ، خوشتر زمستی ، حالتی خوشتر ز « مستی ابد » ، بی باده و بی آلتی یک ساعتی تشریف ده ، جان را چنان تلطیف ده آن ساعت پا ک ازکی و تاکی ، عجایب ساعتی...

    جان ، چون نداند نقش خود ؟، یا « عالم جان بخش خود » پا می نداند کفش خود ، کان لایقست و با بتی ؟

    پا را زکفش دیگری ، هرلحظه ، تنگی و شری وزکفش خود ، شد خوشتری ، پارا درآنجا راحتی جان نیز داند جفت خود ، و زغیب داند، نیک وبد کزغیب ، هرجان را بود ، درخورد آن جان ، ساحتی « مستی» ، حالتیست که « جان با جفت خود»، پیوند می یابد .

    این همان آمیزش سیمرغ ( آسمان ) با آرمئیتی ( زمین ) است .

    این همان جفت شدن « سر درخت » با « بُن درخت » است .

    به همین علت ، سیمرغ، درفرود آوردن زال به زمین ،« پرش » را به سرزال« میمالد » ، یا در جنگ اسفندیار با رستم ، سیمرغ ، پرش را برتارک سر رستم میمالد .

    خدا، انسان را « میآمرزد».

    این بیان « جفت شدن سیمرغ با زال و بارستم ، یا بطورکلی با انسان»است.

    (آمرزیدن=مرزیدن=مالیدن=جفت شدن ) .هرتخمی ، درفرهنگ ایران، بیان این جفت بودن فرازوفرود ، هست .

    ازفراز، به فرود آمدن ، هبوط نیست ، بلکه « کشش عشقی برای ازنو، آفریننده شدن » است .

    «هـُما » ، در ادبیات ایران ، بنام « استخوان رند » خوانده میشود.« استخوان»، مجموعه هسته هائیست که هما، آنهارا ازنو ، به زندگی میانگیزد .

    « رنــد » ، معنای « انگیزاننده به زندگی نوین » را دارد ، که فراموش شده است .

    و مفهوم « رند و رندی » درادبیات ایران ، نام همین خداست( رنـد آفـریت = رند آفریس= زن رند=زنخدای نوساز) که خویشکاریش،جان بخشی و نوآفرینی است.

    .دراذهان وبه ویژه درادبیات ، این رد پا باقی مانده است که « هما ، بسیار قانع است ، و فقط استخوان میخورد » .

    ولی هما یا سیمرغ ، مرغی شمرده میشد ، که « استخوان مردگان » را نمیخورد ، بلکه « سایه برآنها میافکند »، و دراین سایه افکندن برآنها ، « با آنها جفت میشود ، و آنهارا ، مانند همان « زال» ، به آسمان ، به آشیانه خود میبرد » ، تا همیشه ازگزند و آزار، بری بمانند، و از پستان او، شیر بنوشند.« استخوان= است + خوان » ، به معنای « خوان تخمه ها و هسته ها » است .

    همه تخمه جانها درزمین، درآسمان درسیمرغ ، ازسر، گردهم میآمدند، و با سیمرغ میآمیختند و زنده و نو میشدند .

    « سایه انداختن سیمرغ یا هما، بر تخمه جانها ، چه گیاهی چه حیوانی چه انسانی » ، معنای « برافروختن ، یا ازنو زنده ساختن » آنها را داشت .

    ازاین رو به سیمرغ یا هما، یا عنقا ، آتش فروز(= آتش افروز) میگفتند ، چون « آتش » ، اصطلاحی برای « تخم » بود( تش = تخشه، به معنای نی= دوخ است.

    افروختن نی ، به معنای « انگیختن زن به آبستنی است » .

    همانسان که باد( وای به = سیمرغ )، مریم را آبستن میکندد .

    نی ، ازآتشگیره هاست، نیستان و احتراق درشاهنامه و غزلیات مولوی) .

    « سو شیانس یا سوشیانت » که رهاننده موعود زرتشتیان شمرده میشود ، درست همین معنای « آتش فروز» را دارد ، که دراصل ، نام سیمرغ و بهمن میباشد ، و جشن چهارشنبه سوری ( سور= نام دیگر این خدا، ونام درخت سرو است ، به جوامعی که پیرو این زنخدا بود ، سورستان میگفتند ) .

    « سوش یا سوچ »، که پیشوند این واژه است، همان واژه « سوز » و « سوختن و سوزاندن وسوزش » امروزی است .

    مثلا hemashak-soch به معنای « همیشه سوز، یااتشی است که همیشه روشن است » .

    sochaak به معنای سوزاننده و روشن است .

    سیمرغ و بهمن درنزدیک شدن به انسان ، با « بُن انسان که تخم خودشانست »، جفت میشوند، و بُن انسان ، تخمیست آتشگیره که ازاین آتش زنه ( افسانه = اوسانه ) افروخته میشود .

    درسانسکریت انگره( angira ) که همان « انگره مینو » باشد ، نام « ستاره برجیس » است، که همان مشتری وخرّم و آناهوما یا سیمرغ است .

    اورا « روحانی خدایان » میدانند .

    انگره ، درسانسکریت، لقب « پدر آگنی »، خدای آتش است .

    هم سوشیانس وهم کواد (= قباد ، درلاتین: کاوتِـس ) ، نام وصفت سیمرغ ِآتش فروز است ، و ازآنجا که الهیات زرتشتی ، دشمن سرسخت سیمرغ ( =این زنخدا ) بود( جنگ اسفندیار با سیمرغ درهفتخوانش، و کشتن سیمرغ ، که خدای رستم و زال و سام بود ، بیان دشمنی شدید خدای زرتشت، با سیمرغ ، زنخدای ایران بوده است.

    ازاینرو متون زرتشتی ، سیمرغ را ، مرغ افسانه ای میسازند ) ، مردم ، پیدایش دوباره این خدا را، به آخر الزمان انداختند، تا جهان را نجات بدهد .

    خدایان وپهلوانان اولیه ، که مطرود الهیات زرتشتی واقع شـد ند ، معمولا درروایات زرتشتی در رستاخیز، ازسر، نقش آفریننده ِ پیشین خود را بازی میکنند.

    این آتش فروزی ( سوشیانس یا کواد ) ، بیان « اصل نوآوری و ابداع » است ، که درفرهنگ ایران ، قرین وجفتِ گوهری هرانسانی هست ، و پیدایشش، محدود به آمدن ِ آخرالزمان نیست ، بلکه فقط آزادی برای پیدایش خود ، در اجتماع و سیاست و قانون و اقتصاد میخواهد .

    این محرومیت انسانها ازپیدایش نوآوری و آتش فروزی ازگوهر خود ِآنها در درازای هزاره ها ، سبب پیدایش تصویر مهدی و سوشیانس و بازگشت مسیح وماشیه ...

    دراجتماع درزمان آخر، یا در پایان زمان ( موقعی که تاریخ ، بسته میشود و پس ازآن ، زمانی نمیآید ) میگردد.

    این انتظار عبث و بیهوده ، هنگامی پایان می یابد ، که به خود ِانسانها ازسر، آزادی داده شود، تا گوهرسیمرغی و سوشیانسی و نوآوری و آتش فروزی وقبادی (کوادی) خود را آشکار سازند .

کلمات کلیدی: سایه هما - مولوی بلخی

زادگاه مولانا جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله ب

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

مختصري از زندگي نامه ي مولانا: جلال الدين محمد بلخي محمد بن حسين الخطيبي البکري درششم ربيع الاول سال604 هجري دربلخ متولد شد. وي از بزرگترين شعراي مشرق زمين است. پدرش محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاء الدين ازبزرگان مشايخ عصرخود بود وبه علت شه

زندگينامه فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري،يکي از شعرا و عارفان نام آور ايران دراواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه که تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را

مختصري از زندگي نامه ي مولانا: جلال الدين محمد بلخي محمد بن حسين الخطيبي البکري درششم ربيع الاول سال604 هجري دربلخ متولد شد. وي از بزرگترين شعراي مشرق زمين است. پدرش محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاء الدين ازبزرگان مشايخ عصرخود بود وبه علت شه

شمس الدين تبريزي با نبوغ معجزه آساي خود چنان تأثيري در روان وذوق جلا ل الدين نمود که وي مريد شمس گشت وبه احترام وياد مرادش بر تمام غزليات خود به جاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را ذکر نمود. مولانا جلا ل الدين پس از فوت شمس سفري به دمشق کرد وپس از مراج

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

frames. P30World Forums > آموزش > موضوعات علمي > ادبيات و علوم انساني > ادب و ادبيات PDA View Full Version : ادب و ادبيات soleares 10-15-2006, 03:33 PM ادبيات چيست؟ زبان و ادبيات جلوه گاه انديشه ، آرمان ،

به نام خدا خلاصه تاريخ ايران زمان ميلادي زمان هجري سلسله پادشاه رويدادها پايتخت حدود 720 تا 550 پيش از ميلاد مادها ديا اکو ديااکو هفت قبيله آريايي را در

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول