کلمه عشق در ادب فارسی :
ظاهرا کلمه عشق در ادب فاری نخستنی بار در شعر شهید بلخی به کار رفته است .عشق او عنکبوت را ماند بتندست تغنه گرد دلم
البته در ابراز این نظر که کلمه عشق نخستین بار در شعر او به کار رفته ، حلاک سال مرگ اوست که مدتی پیش از رودکی در گذشته وگرنه این کلمه در اشعار رودکی نیز آمده است . همچنین در بیان این نظر صرفا ادب غیر عرفانی فارسی مراد بوده است والا پیش از شهید بلخی دست کم در یک رباعی که از با یزید بسطامی نقل شده ، کلمه عشق دیده می شود :
ای عشق تو کشته ، عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکو نامی را
شوق لب میگون تو آورده برون از صومعه با یزید بسطامی را
اگر چه چنین به نظر می رسد که این کلمه در ادب عربی پیش از اسلام نیز به کار نرفته است اما پیش از آنکه به ادب فارسی موجود راه یابد در ادب عربی وجود داشته است .
با تمام کوششی که در راه یافتن ریشه کلمه عشق در زبانهای باستانی ایرانی صورت گرفته است به سبب به دست نیامدن مدارک کافی این کوشش ، بی نتیجه و ریشه آن همچنان ناشناخته مانده است .
وجه تسمیه عشق :
هر چند آنچه که بعضی از فرهنگ نویسان درباره وجه تسمیه عشق نوشته اند حاکی از ریشه عربی داشتن این کلمه است اما نظر اینان هم مبتنی بر اسناد و مدارک نیست و صرفا نظری شخصی محسوب می شود و جوینده را از تحقیق در باب ریشه کلمه عشق بی نیاز نمی کند به هر حال ترجیح دادیم به جای سخن فرهنگ نویسان کلام پرشور و حال شیخ اشلاق را درباره وجه تسمیه عشق نقل کنیم :
عشق را عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید و در بن درخت ، اول بیخ در زمین سخت کند ، پس سر بر آورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می روید تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کشد که غم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
ماهیت عشق و رابطه آن با زیبایی :
به نظر افلاطون ماهیت عشق و رابطه اش با زیبایی چنین است :
وقتی خواهش غریزی که از خود بیگانه است به اعتقادی که راجع به نیکی داریم فائق آید و این خواهش مربوط به درک و تملک زیبایی جسمی و لذت بردن از آن باشد و از قوای شهویه نیرو گیرد عشق نامیده می شود.
معیارهای زیبایی از نظر ادبا :
با بررسی تصاویر و اوصافی که ادبا از زیبایی معشوق ارائه کرده اند می توان نمونه ای از زیبایی جسمانی از دیدگاه آنان ترسیم کرد.
چهره زیبا :
از نظر ادبا باید کرد و سرخ و سفید و شفاف و روشن و درخشان باشد به همین سبب آنرا به هر چه نشانه یک یا چند ویژگی از ویژگیهیا مزبور است مانند کرده اند روی زیبا به آفتاب ، گل سرخ ، سپیدی روز ، شیخ فروزان ، …
بر ابر پنهان کرد آفتاب تابان را …
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی …
سپید روز به پاکی رخان تو ماند …
دوزخ پیشش چو دو شمع فروزان …
موی زیبا :
از نظر ادبا باید علاوه بر خوشبویی ، باید بلند و بافته و سیاه و پر پیچ و شکن باشد برای نمونه در ادبیات زیر به سلسله ، سحمند ، کژدم ، شمشاد و … مانند شده است :
گویی کند رستم گشت آن کمند زلف …
شیز و شبهه ندیدم و مشک سیاه و قیر مانند روزگار من و زلفکان تو
به شگفتم از آن دو کژدم تیز که چرا لاله را به جفت گرفت
شمشاد زلف و لاله بنا گوش لعبتی …
چشم زیبا :
زیبایی چشم ترد ادبا به درشتی و مخموری و جذابیت دگرایی آن دارد بنابراین چشم ، به چشم آهو و نرگس و جادو و مار افسانی … مانند می شده است .
دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار گشاده غنجه تو باب معجزه موسی
ابرو و مژگان زیبا :
نزد شعرای ادب فارسی ابروی زیبا قوسی شکل و کشیده است از اینرو غالبا که کمان تشبیه شده است و مژه گان که زیبایش بسته به بلندی و راستی آن است کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر که بر کشیده شود به ابروان تو ماند
چانه زیبا ( زنخدان ) :
زیبایی چانه نزد ایشان به کردی بودن و سپیدی آن بستگی دارد از اینرو بهسبی ، گوی ، نسرین و نظایر آن مانند می شود .
آن زنخدان به سبی ماند راست …
بنفشه جعد و به رخ لاله و زنخ نسرین …
خلال زیبا :
زیبایی مال به نظر ادبا بسته به سیاهی و کروی بودن آن است و در ادبیات زیر خال زیبا به نقطه ، گوی ،عنبر مانند شده است .
زلف ترا جیم که کرد آنکه او خال ترا نقطه آن جیم کرد
وان خال سیه نزد آن لبانت چون مهر عنبر به بهرمان بر
لب و دهان زیبا :
از دیدگاه ادبا لب سرخ و دهان تنگ و کوچک زیباست از اینرو لب به لعل و یاقوت و نظایر آن و دهان به حرف میم و پسته و انگبین مانند شده است .
دهان دارد چو یک پسته ، لبان دارد به می شسته …
الف به قامت و میمش دهان ونونش زلف …
لب تست یاقوت و یاقوت سنگ
لبش چون انگبین و باده در هم
ماه من جزع مرا بر زر عتیق افشان کند چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند.