درباره ی فردوسی وشاهنامه
حکیم ابوالقاسم فردوسی از ستارگان قدراوّل آسمان ادب وفرهنگ ایران است که در دوره های گذشته ی تاریخی،با کتاب گرانقدرخود شاهنامه،درمیان مردم شهرت یافته است واز غایت روشنی بعدها زندگی اودرغباری از تیرگی وناشناختگی فرورفته است.فردوسی را همگان می شناسند امّاحیات و کارواندیشه او،چنانکه بوده،برهیچ کس روشن نیست.
قدیمی ترین کتابی که به نام فردوسی واثرجاودانه ی او اشاره می کند،تاریخ سیستان متعلق به نیمه ی قرن پنجم است ومفصّل ترازآن چهارمقاله ی نظامی عروضی که درسال550 هجری یعنی نزدیک به یک قرن و نیم پس ازفردوسی تأ لیف شده است.
اطّلاعات تاریخ سیستان درباره ی فردوسی ا ز چند سطر نمی گذرد آنچه درچهار مقاله درباره ی وی آمده است ،ومتاسّفانه به کتاب های دیگر نیز راه یافته،مانند بسیاری ازاطّلاعات دیگرآن کتاب توأم با داستان پردازی و فاقد اعتبار لازم تاریخی است.
آنچه درباره ی فردوسی به کمک قراین و نشانه های تاریخی از شاهنامه بدست می آید و تا حدودی می توان به صحّتش اطمینان داشت ،این است که وی در یکی از سال های329 یا330 هجری ،یعنی همان سال هایی که شمع زندگانی رودکی سمر قندی‹‹ شاعر تیره چشم و روشن بین ››عصر سامانی خاموشی می گرفت،در منطقه ی طوس(شاید قریه ی باژ یا فاز کنونی) به دنیا آمد.از خانواده و کسان او اطّلاع چندانی در دست نیست ؛ همین قدر می دانیم که وی از نجیب زادگان طوس بود واز خود املاک واموالی داشت،به طوری که می توانست از درآمد ملک موروثی نزدیک به دو بهره از حیات بارور خود را در رفاه نسبی بگذراند.
نجیب زادگان ایرانی تباردرروزگارفردوسی طبقه ای صاحب مقام ودارای امتیاز اجتماعی خاصّی بودند که به ‹‹دهقانان›› شهرت داشتند؛وعبارت بودند از گروهی از نجبای درجه ی دوم که از امور لشکری به دور بودند وتنها خود را به دفاع از ارزش های قومی وهمچنین ولایتی که درآن پای بند بودند،می دیدند.
این طبقه در هروقت وزمان نزد معلمان دینی به خوبی تربیت وتهذیب می شدند وحافظ سنت وفرهنگ ایرانی بودند،چنان که پس ازسقوط امپراطوری ساسانی روایات تاریخی وداستان – های ملی ایران را حفظ داشتند وسینه به سینه به نسل های بعد از خودمنتقل می کردند.
نام او وپدرش در نخستین ترجمه ی شاهنامه به زبان عربی که در حدود سال620 هجری صورت گرفته ،منصوربن حسن وکنیه ولقب شاعری اش بنا برقد یمی ترین مآخذ، یعنی تاریخ سیستان وچهار مقاله ابوالقاسم فردوسی امده است ودر این تردیدی نیست.
از کودکی ونوجوانی فردوسی اطّلاع چندانی ازشاهنامه به دست نمی آید،امّا ظاهراً بین سی و پنج تا چهل سالگی بود که دقیقی شاعر حماسه پرداز وهم ولایتی او، که نظم روایات ملّی ایران را چند سال پیش آغاز کرده بود،درسن جوانی به دست غلامش کشته شد وفردوسی بر آن شد که کار ناتمام اورا دنبال کند.
دراین کارجوانمردی ازدوستانش به تشویق اوهمت گماشت وخداینامه ی منثور را که دربرگیرنده ی تاریخ شاهان قدیم ایران بودوچندسال پیش ازآن به امرابومنصورمحمدبن عبدالرزاق طوسی فراهم آمده بود دراختیارش گذاشت وفردوسی ازروی آن سرودن شاهنامه را آغاز کرد.
هنگامی که فردوسی تقریباً پنجاه وهشت ساله بود وبیش از دو ثلث کتاب خود را به نظم درآ ورده بود، محمود غزنوی درسال 387هجری به جای پدرنشست وباافزودن قلمروسامانیان وصفاریان به محدوده ی فرمانروایی پدر،امپراطوری وسیعی در شرق وشمال شرق ومرکز ایران آن روز به هم زد.فردوسی که بر اثرمرور زمان وعدم رسیدگی لازم ونیز خشکسالی های پیاپی املاک خود را یا از دست داده بود ویابر سر کار نظم شاهنامه گذاشته بود، در اواخرعمر براثر تنگدستی و یا به سبب آن که تقدیم آن را به پادشاهی مقتدر برای بقای کتاب خود لازم می دید،به این اندیشه افتاد که شاهنامه را به نام محمود کند.اما نظر به اینکه شاهنامه اثری ایرانی بودوبه کام ترکان تلخ آمد ودیگراینکه فردوسی شیعی مذهب ومحمود سنی متعصب بوده است