کلیم کاشانی
ملکالشعرا میرزا ابوطالب کلیم کاشانی، مشهور به « طالبای حکیم» از شاعران معروف سده یازدهم هجری، یکی از دو سه چهره برجسته سبک هندی و از شاعران موفق این شیوه به شمار میآید.
ولادت وی در اوایل قرن یازدهم هجری قمری در همدان اتفاق افتاده است. اما به سبب طول اقامت در کاشان به کلیم کاشانی معروف شده است.
وی دانشهای زمان را در کاشان و شیراز آموخت و هم در آغاز جوانی به هند رفت و ملازمت شاهنوازخان اختیار کرد. در سال 1028 هجری پس از مرگ شاهنوازخان به وطن بازگشت و چنانکه از اشعار او برمیآید به زودی از این بازگشت پشیمان شد و همین باعث گردید که بیش از دو سال و اندی در ایران نماند و به هندوستان بازگردد.
این بار کلیم ملازمت روحالامین اصفهانی که از رجال معروف عصر بود، اختیار کرد و پس از چندگاه در آغاز پادشاهی شاه جهان بدین پادشاه تقرب جست و محل توجه و عنایت او گردید و سرانجام ملکالشعرای دربار او شد.
کلیم در اواخر عمر به پا درد دچار شد و در سفری که به همراه شاهجهان به کشمیر رفته بود، آنجا را به عنوان واپسین جای اقامت برگزید، ولی وابستگی او به دربار شاه جهان با این گوشه گیری از میان نرفت، بلکه او در آن سرزمین مقرری سالانهای از دربار داشت و همچنان شاعر برگزیده شاه جهان و ستایشگر او بود و در آنجا به نظم « پادشاه نامه » یا « فتوحات شاه جهانی» اشتغال داشت و سرانجام به سال 1061 در همانجا درگذشت و در کنار گور سلیم تهرانی و قدسی مشهدی به خاک سپرده شد.
کلیم در انواع شعر طبعآزمایی کرده است، اما مهارت و شهرت عالمگیر او در غزلهای اوست که در آنها زبان ساده، و گفتاری روان و سخنی استوار را با مضمونهای غالباً تازه و معنیهای بدیع و ناگفته که از اندیشههای غنایی و حکمی و اجتماعی برخاسته است، همراه کرده. وی در ارسال مثل ( اسلوب معادله) و یا آوردن مصراعها و بیتهایی که حکم مثل داشته باشد بسیار تواناست و اگر چه این هنر در عهد وی ویژه او نبود، اما کلیم و چند تن دیگر در این هنرنمایی مهارت خاص دارند.
نه همین میرمد آن نوگل خندان از من
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
قمری ریخته بالم به پناه که روم
به تکلم، به خموشی، به تبسم، به نگاه
نیست پرهیز من از زهد که خاکم بر سر
اشک بیهوده مریز این همه از دیده کلیم
میکشد خار درین بادیه دامان از من
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
تا به کی سرکشی سرو خرامان از من
میتوان برد بهر شیوه دلآسان از من
ترسم آلوده شود دامن عصیان از من
گرد غم را نتوان شست به توفان از من