مقدمه
کوبیسم پیش از آنکه وارد ادبیات شود ، در نقاشی قدم به عرصهی وجود گذاشت.
در آغاز قرن بیستم هنوز اصول مکتب « اکسپرسیونیسم » بر عالم نقاشی حکمرانی می کرد .
مکتبهای بعدی ، مانند مکتب مکتب های ادبی به نظریات افراطی و تندرو متمایل شدند و درگیری همیشگی میان طرفداران نو و نگهبانان اصول کهنه را بیدار کردند .
کژمکاتب « پیشرو » تقلید دنیای خارج و تشریح موبه مو قوانین کهن طرح و نقش را مسخره و تحقیر میکردند .
مکتب اکسپرسیونیسم ، میخواست احساسهای خاص هنرمند را ، ولو اینکه عجیب و غریب و استثنایی باشد ، بیان کند .
مکتب کوبیسم ، که هنر « انتزاع » است میکوشد تا بینش خود از اشیا و حتا موجودات را به صورت ترکیب اشکال هندسی درآورد .
پایه گذاران این مکتب نخست «پیکاسو Picasso» (1881) و « براک » braque (1882) و « درن » draine (1880) و چند تن از طرفداران آنها بودند .
بهطور خلاصه میتوان این مکتب را چنین تعریف کرد که :کوبیستها میخواهند در نقش هر منظره ، گذشته از آن قسمتی که به چشم دیده می شود ، قسمتهای پنهان و نامرئی را نیز نشان دهند و تمام جهات و عناصر اساسی هر چیز را در عین واحد مجسم سازند .
به این ترتیب کوبیست ها نقاشی را کاملا از حقیقت واقع دور میسازند ، یعنی نمونهی آنچه را که نقاش کوبیست روی پرده آورده است ، هیچوقت به همان صورت در جهان خارج نخواهیم دید .
تابلویی را در نظر بگیرید ، در این تابلو یک چپق ، یک گیتار ، که نیمی از ان دیده میشود و یک چرخ لکوموتیو و سبیلهای راننده قطار و نیمرخی از زن نقاش ، وجود دارد .
همهی این چیز ها با هم مخلوط شده و سیمهای تلگراف و اشعهی آفتاب نیز به آنها اظافه گشته است .
این تابلو « غروب در آتوی » نام دارد و معلوم است که نقاش میخواسته احساسهای مختلف مربوط به یک لحظه را در یکجا گرد آورد .
میگویند روزی هانری ماتیس ، هنگام تماشای یکی از تابلوهای« براک » می گوید « اوه ، کوب(مکعب)های کوچولو را ببینید !
» از آن پس این لفظ به اینگونه نقاشی اطلاق شد .
کوبیسم در ادبیات
نخستین شاعری که کوبیسم را بت موفقیت وارد ادبیات کرد گیوم آپولینز (1881-1918) بود که از هواخواهن جدی کوبیسم در نقاشی محسوب میشد و کتابی با عنوان « نقاشان کوبیست » نوشته بود .
آپولینز پیش از آن طرفدار مکتب سمبولیسم بود و سپس با حدت و ولع سرسامآوری به همهی مکتبهای پیشرو میپیوست و طرح جدیدی برای انها میریخت و اصول تازهای وضع میکرد و با نبوغ شعری و نفوذ کلام و قدرت تنوع و تازهجویی خود راههای شگفتانگیزی پیش پای شاعران جوان میگذاشت .
اورا باید پیشوای مسلم همهی سبکهای جدید و تندرو و افراطی به شمار اورد .
زیرا همهی شاعرانی که پس از او بنای مکتب تازهای را گذاشتند تحت تاثیر افکار و عقاید و اشعار او بوده اند .
او در سال 1910 به این فکر افتاد که شاعر ، مانند نقاش کوبیست به جای نشان دادن یک جنبه از هر چیز ، بهتر است ، تمام جهات آن را نشان دهد : بدین معنا که اجزای اشیا خارجی را « منتزع و مجرد » کند و اگر نتواند ، دستکم ترتیب و تنظیمی را که عادت ذهن ، به درک و بینش اشیا تحمیل کرده است را درهم بریزد و سپس آن اجزا را از نو پهلوی هم بچیند .
بی آنکه آنها را با روابط منطقی و خاطره ، احساس و استشهاد و تصور و تصدیق به یکدیگر پیوند دهد .
بدینطریق شاعر میتواند به واقعیت برتر ( سورئال ) نایل شود و روش خاصی برای دوباره آفریدن جهان به دست آورد .
او در سال 1910 به این فکر افتاد که شاعر ، مانند نقاش کوبیست به جای نشان دادن یک جنبه از هر چیز ، بهتر است ، تمام جهات آن را نشان دهد : بدین معنا که اجزای اشیا خارجی را « منتزع و مجرد » کند و اگر نتواند ، دستکم ترتیب و تنظیمی را که عادت ذهن ، به درک و بینش اشیا تحمیل کرده است را درهم بریزد و سپس آن اجزا را از نو پهلوی هم بچیند .
بدینطریق شاعر میتواند به واقعیت برتر ( سورئال ) نایل شود و روش خاصی برای دوباره آفریدن جهان به دست آورد .
خصوصیت اینگونه شعر در این است که ، الف : ابتکار عمل را به دست الفاظ میسپارد ، صور ذهنی بدون پیوند منطقی ، گرمگرم از خاطر بیرون میجهند ( بنابر این نیاز به نقطه گذاری و علامات سجاوندی از بین میروند ) ب : تفنن و بدعت خاصی در طرز چیدن حروف چاپخانه به وجود میآید تا برای چشم نیز لذت و درک تازهای حاصل شود ( نحوهی چاپ بعضی از قطعات اشعار آپولینز ، به مناسبت موضوع و مضمون ، به شکل دل و قطرههای باران – خون – و سیگار برگ و ساعت و کراوات است ) پ : شاعر در ساختمان جمله و قوانین دستور زبان و انتخاب و استعمال وزنهای نادر و نامرسوم آزادی تامی مییابد .
اما با شروع جنگ جهانی اول و مرگ آپولینز ، کوبیسم ارزش و اعتبار خود را از دست داد و راههای تازهای که آپولینز در شعر پیش گرفته بود ، مورد تقلید و پیروی شاعران آینده قرار گرفت و مکتب تازهای مانند « سوررئالیسم » که ادامه دهنده کوبیسم بود را به وجود اورد .
پر کارترین نقاش تاریخ دربارهی زندگی و آثار پابلو پیکاسو(1973ـ 1881) Pablo Picasso پابلو پیکاسو یکی از پرکارترین و بانفوذترین هنرمندان قرن بیستم است.
او در نقاشی، مجسمهسازی، قلمزنی، طراحی و سفالگری هزاران اثر خلق کرده است.
او مکتب کوبیسم را به همراه جرجیس براک(Georges Braque) در میان نقاشان جا انداخت و فن اختلاط رنگ بر پرده نقاشی را به عالم هنر معرفی کرد.
پیکاسو در بیستوپنجم اکتبر سال 1881 در مالاگا، شهری در اسپانیا به دنیا آمد.
او فرزند یک نقاش تحصیل کرده به نام جوز روئیزبلنکو (Jose Ruis Blanco) و ماریاپیکاسو (Maria Picasso) بود که از سال 1901 نام خود را به نام خانوادگی مادرش تغییر میدهد.
پابلو از همان دوران کودکی به نقاشی علاقه پیدا میکند و از ده سالگی نزد پدرش که معلم یک آموزشگاه هنری بود.
اصول اولیه نقاشی را فراگرفت و دوستانش را با کشیدن نقاشی بدون بلند کردن قلم یا نگاه کردن به کاغذ سرگرم میساخت.
در سال 1895 به همراه خانواده به بارسلونا تغییر مکان دادند و پیکاسو در آنجا در آکادمی هنرهای عالی به نام لالنجا (La Lonja) به تحصیل مشغول شد.
در اوایل کار، دیدار او از مکانها و گروههای مختلف هنری تا سال 1899 در پیشرفت هنریش بسیار تأثیرگذار بود.
در سال 1900 میلادی اولین نمایشگاه پیکاسو در بارسلونا تشکیل شد.
در پاییز همان سال به پاریس رفت تا در آنجا مطالعاتی در ابتدای قرن جدید داشته باشد و در آوریل 1904 در پاریس اقامت کرد و در آنجا به وسیله آثار امپرسیونیست خود به شهرت رسید.
پیکاسو زمانی که به کار مشغول نبود، از تنها ماندن خودداری میکرد و به همین دلیل در مدت کوتاهی حلقه دوستانش که شامل گیلائوم آپولنییر(Guillaume Apollinaire)، ماکس جاکب (Max Jacob) و لئواستین (Leo Stein) و همچنین دو دلال بسیار خوب به نامهای آمبوریسه ولارد (Amborise Vollard) و برسول (Berthe Weel) بود، شکل گرفت.
در این زمان خودکشی یکی از دوستانش به روی پابلوی جوان تأثیر عمیقی گذاشت و تحت چنین شرایطی دست به خلق آثاری زد که از آن به عنوان دوره آبی (Blue Period) یاد میکنند.
در این دوره بیشتر به ترسیم چهره آکروباتها، بندبازان، گدایان و هنرمندان میپرداخت و در طول روز در پاریس به تحقیق بر روی شاهکارهایش در لوور (Louvre) و شبها به همراه هنرمندان دیگر در میکدهها مشغول میشد.
پابلوپیکاسو در دوره آبی بیشتر رنگهای تیره را در تابلوهای نقاشی خود به کار میگرفت.
اما پس از مدت کوتاهی اقامت در فرانسه با تغییر ارتباطات، جعبه رنگ او به رنگهای قرمز و صورتی تغییر پیدا کرد.
به همین دلیل به این دوره دوره رز (Roze Period) میگویند.
در این دوران پس از دوستی با برخی از دلالان هنر، شاعر آن زمان ماکسجاکب و نویسنده تبعیدی آمریکایی، گرترود استین (Gertrude Stein) و برادرش لئو (Leo) که اولین حامیان او بودند، سبک او به طور محسوسی عوض شد به طوریکه تغییرات درونی او در آثارش نمایان است.
و تغییر سبک او از دوره آبی به دوره رز در اثر مهم او به نام لسدیموسلس اویگنون (Les Demoiselles Ovignon) نمونهای از آن است.
کار پابلوپیکاسو در تابستان سال 1906، وارد مرحله جدیدی شد که نشان از تأثیر هنر یونان شبه جزیره ایبری و آفریقا بر روی او بود که به این ترتیب سبک پرتوکوبیسم (Protocubism) را به وجود آورد که توسط منتقدین نقاش معاصر مورد توجه قرار نگرفت.
در سال 1908 پابلوپیکاسو و نقاش فرانسوی جرجیسبراک متأثر از قالب امپرسیونیسم فرانسوی سبک جدیدی را در کشیدن مناظر به کار بردند که از نظر چندین منتقد از مکعبهای کوچکی تشکیل شده است.
این سبک کوبیسم نام گرفت و بعضی از نقاشیهای این دو هنرمند در این زمینه آنقدر به هم شبیه هستند که تفکیک آنها بسیار مشکل است.
سیر تکاملی بعدی پابلو در کوبیسم از نگاه تحلیلی (11ـ1908) به منظر ساختگی و ترکیبی که آغاز آن در سالهای 13ـ1912.
بود ادامه داشت در این شیوه رنگهای نمایش داده شده به صورت صاف و چند تکه، نقش بزرگی را ایفا میکند و بعد از این سالها پیکاسو همکاری خود را در بالت و تولیدات تئاتر و نمایش در سال 1916 آغاز کرد و کمی بعد از آن آثار نقاشی خود را با سبک نئوکلاسیک و نمایش تشبیهی عرضه کرد.
این نقاش بزرگ در سال 1918 با الگا (Olgo)، رقاص بالت ازدواج کرد و در پاریس به زندگی خود ادامه داد و تابستانهایش را نیز در کنار ساحل دریا سپری میکرد.
از سال 1925 تا 1930 درگیر اختلاف عقیده با سوررئالیستها بود و در پاییز سال 1931 علاقمند به مجسمهسازی شد و با ایجاد نمایشگاههای بزرگی در پاریس و زوریخ و انتشار اولین کتابش به شهرت فراوانی رسید.
در سال 1936 جنگ داخلی اسپانیا شروع شد که تأثیر زیادی به روی پیکاسو گذاشت به طوریکه تأثیر آن را میتوان در تابلوی گورنیکا ـ Guernicoـ (1937) دید.
در این پرده نقاشی بزرگ، بیعاطفگی، وحشیگری و نومیدی حاصل از جنگ به تصویر کشیده شده است .
پابلو اصرار داشت که این تابلو تا زمانی که دموکراسی ـ کشور اسپانیا به حالت اول برنگردد به آنجا برده نشود.
این تابلوی نقاشی به عنوان یکی از پرجاذبهترین آثار در موزه مادرید سال 1992 در معرض نمایش قرار گرفت.
حقیقت این است که پیکاسو در طول جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی اول و دوم کاملاً بیطرف بود از جنگیدن با هر طرف یا کشوری مخالفت میکرد.
او هرگز در این مورد توضیحی نداد.
شاید این تصور به وجود آید که او انسان صلحطلبی بود اما تعدادی از هم عصرانش از جمله براک بر این باور بودند که این بیطرفی از بزدلیاش ناشی میشد.
به عنوان یک شهروند اسپانیایی مقیم پاریس هیچ اجباری برای او نبود که در مقابل آلمان در جنگ جهانی مبارزه کند و یا در جنگ داخلی اسپانیا، خدمت برای اسپانیاییهای خارج از کشور کاملاً اختیاری بود و با وجود اظهار عصبانیت پیکاسو نسبت به فاشیست در آثارش، هرگز در مقابل دشمن دست به اسلحه نبرد.
او با وجود کنارهگیری از جنبش استقلالطلبی در ایام جوانیش حمایت کلی خود را از چنین اعمالی بیان میکرد و بعد از جنگ جهانی دوم به گروه کمونیست فرانسه پیوست و حتی در مذاکره دوستانه بینالمللی در لهستان نیز شرکت کرد اما نقد ادبی گروهی از رئالیستها در مورد پرتره استالین (Stalin) ، علاقه پیکاسو را به امور سیاسی کمونیستی سرد کرد.
پیکاسو در سال 1940 به یک گروه مردمی ملحق شد و شمار زیادی از نمایشگاههای پیکاسو در طول زندگی این هنرمند در سالهای بعد از آن برگزار شد که مهمترین آنها در موزه هنر مدرن نیویورک در سال 1939 و در پاریس در سال 1955 ایجاد شد.
در 1961، این نقاش اسپانیایی با جاکوئیلینرکو (Jacqueline Roque) ازدواج کرد و به موگینس (Mougins) نقل مکان کرد.
پابلوپیکاسو در آنجا خلق آثار با ارزش خود همانند نقاشی، طراحی، عکسهای چاپی، سفالگری و مجمسهسازی را تا زمان مرگش یعنی هشتم آوریل سال 1973 در موگینس فرانسه ادامه داد.
در سالهای هشتاد یا نود سالگی، انرژی همیشگی دوران جوانیش بسیار کمتر شده بود و بیشتر خلوت میگزید.
همسر دوم او جاکوئیلینرکو به جز مهمترین ملاقات کنندگانش و دو فرزند پیکاسو، کلاد و پالوما (Claude and Paloma) و دوست نقاش سابقش، فرنکویسگیلت (Francoise Gillot) به کس دیگر اجازه ملاقات با او را نمیداد.
گوشهگیری پابلوپیکاسو بعد از عمل جراحی پروستات در سال 1965 بیشتر شد و با اختصاص دادن تمام نیرویش به کار، در کشیدن تابلو جسورتر گشت و از سال 1968 تا سال 1971 سیل عظیم نقاشیهایش و صدها قلمزنی بشقاب مسی در معرض دید عموم قرار گرفت.
این آثارش در این زمان توسط بسیاری از رویاپردازان نادیده گرفته شد به طوریکه داگلاس کوپر (Dauglas Coper)، آثار پایانی او را به عنوان آثار یک پیرمرد عصبانی در اتاق مرگ نامید.
پیکاسو همچنین مجموعهای قابل توجه از آثار دیگر نقاشان معروف هم دوره خود مانند هنری ماتیس (Henri Matisse) را نگهداری میکرد و چون هیچ وصیتنامهای در زمان مرگش نبود به عنوان مالیات ایالتی فرانسه، بعضی از آثار و مجموعههای او به دولت داده شد.
این نقاش و مجسمهساز اسپانیایی با خلق آثارش گام مهمی در هنر مدرن برداشت.
او در ابداع و نوآوری سبکها و تکنیکهای نقاشی بینظیر بود و استعداد خدادادی او به عنوان یک نقاش و طراح بسیار قابل اهمیت است.
او در کار کردن با رنگ روغن، آبرنگ، پاستل، زغال چوب، مداد و جوهر بسیار توانا بود و با ایجاد آثاری در مکتب کوبیسم استعداد بینظیر خود را به بهترین شکل به کار گرفت و با وجود آموزش محدود علمی (که تنها یک سال از دوره تحصیلاتی را در آکادمی رویال مادرید به پایان رساند) تلاش هنرمندانهای را در تغییر جهت فکری خود انجام داد.
از پابلوپیکاسو به عنوان پرکارترین نقاش تاریخ یاد میشود.
در حالیکه دوستانش به او توصیه میکردند که در سن هفتادوهشت سالگی دست از کار بردارد اما او مخالفت میکرد.
مرگ او در حالی به وقوع پیوست که با تعداد زیادی تابلو و آثار ارزشمند، مرکب از علائق شخصی و به دور از در نظر گرفتن بازار هنر یک ثروتمند محسوب میشد.
و اخیراً در سال 2003 خویشاوندان پیکاسو موزه وقف شدهای را در زادگاه پیکاسو یعنی مالاگا به نام موسیوپیکاسومالاگا راه انداختند.
پیکاسو دورههای هنری مختلف را گذراند که کمترین هنرمندی به چنین تجربه عظیمی دست پیدا میکند.
یکی از مهمترین دوره کاری پیکاسو چنانکه پیش از این گفتهشد، دوره آبی بود.
با وجود اینکه تعهدات کاری در فرانسهی اواخر قرن نوزدهم و اوایل هنر قرن بیستم کمتر شده بود شاید هیچ هنرمندی به اندازه پیکاسو در تعهد کاری خود، تلخی زندگی را آنقدر بزرگ نمایش نداد .این تلخی منحصراً در دوره آبی (1904ـ1901) به اوج خود رسید چنانکه از مجموعه رنگهای مالیخولیایی آن دوره با سایه روشن آبی و حاشیه تاریک آن بر میآید بدون شک زندگی در فقر خانوادگی در زمان جوانی در سالهای اولیه زندگیش در پاریس و برخورد با کارگران و گدایان اطراف خود در کشیدن پرتره شخصیتها با حساسیت و احساس ترحم هر چه بیشتر نسبت به آنها تأثیر زیادی گذاشته است.
زن اطوکش( Woman Jroning) در پایان دوره آبی با رنگهای روشنتر اما هنوز با طرح غمافزای شامل سفید و خاکستری تصور اصلی فرسودگی و رنج پیکاسو را نشان میدهد.
اگر چه واقعیت اقتصادی و اجتماعی در پاریس آن دوره ریشه کرده بود.
رفتار دوستانه این هنرمند در این مورد که با خطوط زاویهدار و متقارن، دین هنری خود را با ترکیب خطوط امتداد داده شده و ظریف که با نفوذ به حقایق تجربی مورخ معروف الگرکو (El Greco) به آنها رسیده بود، نمایش میداد و پیکاسو در آنجا این موضوع را با حضور تقریباً معنوی و خیالی از آن زن به عنوان مثالی از فقر و بدبختی آن دوره نشان داده است.
توجه پیکاسو در مدت کوتاهی از کشیدن نقاشیهایی با کنایه اجتماعی و مذهبی به سوی تحقیق در فضای دیگر و خلق آثاری برد که اوج آن در مکتب کوبیسم به ثمر رسید.
پرتره فرناند با روسری زنانه سیاه (Fernande with a black Montilla) اثری در این مرحله کاری است.
خیالی بودن تصویر با رنگبندی مناسب و ضربههای قلم موی پرنشاط نشان از معشوقه او فرناند الیور (Fernonde Oliver) میدهد که روسری به سر کرد، و سمبل هنر اسپانیایی او است.
از ایجاد سبک شمایلی از صورت او با مشخصات خلاصه شده میتوان افزایش علاقه پیکاسو را در خلاصه کردن ویژگیها و استحکام پیکرتراشی پیشگویی کرد که این تأثیر را در آثار بعدی او میبینیم.
کوبیسم در سالهای تعیین کننده 14ـ1907 به عنوان جدیدترین و بانفوذترین سبک هنری قرن بیستم بسیار مورد توجه قرار گرفت و وسعت پیدا کرد.
زمان قطعی توسعه آن در طول تابستان 1911 اتفاق افتاد.
همان موقعی که پابلوپیکاسو و جرجیس براک پا به پای هم به این سبک نقاشی میکردند.
تنگ، کوزه و کاسه میوه (Carafe, Jug and Fiuit Boul) مراحل اولیه این سبک نقاشی پیکاسو را نشان میدهد.
سطوح آن با صراحت به چند قسمت تقسیم شده اما با این وجود به طور پیچیدهای چند تکه نشدند.
از نظر شکل و قالب تودهای از خیال و وهم را در خود نگهداشته و با وجود اینکه از وجهی دراماتیکی آن کاسته شده است، اما قابل چشمپوشی نیست .
در سیر تحولی این سبک، براک و پیکاسوکوبیسم تحلیلی را تقریباً در موضوع اختلال حواس کامل به وجود آوردند که در بین آثار پیکاسو ارگزن (Accordionist) ترکیب گیج کنندهای از این نوع بود.
چندی بعد پیکاسو مرگ کوبیسم را با یادگاری زندگی آرام ماندولین و گیتار (Mondolin and Guitar) در طول مهمانی شبنشینی در پاریس در حضور شرکتکنندگان که فریاد میزدند «پیکاسو در میدان رقابت مرد» اعلام کرد.
این مهمانی در آخر شب با یک شورش و آشوب به پایان رسید و تنها با ورود پلیس فرونشانده شد.
سری تابلوهای رنگآمیزی شده بعدی پیکاسو در سبک کوبیسم با ترکیبی شجاعانه در شکلهای به هم پیوسته چنین قضاوتی را بیاعتبار میکند و در پایان از روش تکنیکی کارش به دفاع میپردازد.
اما هنرمند حقیقتاً در پی احیای کشفیات قبلی خود نبود.
واضح است که تصاویر بنیانی و نماهای اشباع شده گواهی به قدردانی او از پیشرفت همزمان در نقاشی سوررئالیست میدهد که مخصوصاً این تأثیر از آثار آندرماسون (Andre Masson) و خوان میرو (Joan Miro) برخاسته است.
بعد از نمایش قطعهای از موضوع خاموشسازی و کاهش نور در 1911، در سالهای بعد پیکاسو و براک تصورات ذهنی بیشتری را در نقاشیهای خود به کار بردند که معمولاً از محیط هنرکدهها و کافهها گرفته میشد و بدون کنار گذاشتن شیوههای کوبیسم تحلیلی، شیوه جدیدی را توسعه دادند که به کوبیسم ترکیبی از آن نام برده میشد.
در این نوع سبک ترکیباتی را با رنگهای متنوع و به طور وسیعتر به وجود آوردند و در تابستان سال 1912، براک اولین مقوایی را که چسب و گلرس و چیزهای دیگر را به آن میچسبانند ساخت و پیکاسو نیز در تابلوی «پیپ، گیلاس جام و عرق ویوکس» (Pipe, Glass, Bottle of vieux Marc) از همین شیوه پیروی کرد و کدری رنگهای کارهای قبلی او از بین رفت و شفاف شد و شفافیت این مورد با نشان دادن قسمتهایی از گیتار در پشت گیلاس نشان داده شده است و نیز مطمئناً فضایی را بین دیوار و صفحه تصویر اشغال میکند و موقعیتهای نسبی در تابلو کاملاً دو معنایی هستند.
از سال 1927 تا سال 1929 پابلوپیکاسو در فعالیت هنری خود از میان روشهای کاری خود استقلال خود را به طور استادانهای در آثارش به دست آورد و در دنباله کارهای گوناگون بهترین مثال موجود، تابلوی کارگاه هنری (The Studio) (28ـ1927) است که به سبک کوبیسم ترکیبی به تصویر کشیده شده است که به اجرای مقتدر و برجسته تبدیل شده است تقابل خطوط با قواعد هندسی مشخص پیکر مجسمههای آن زمان پیکاسو را تداعی میکند.
تصاویر در «کارگاه هنری» میتواند با مجسمه نیمتنه در سمت چپ و پرتره تمام قد در سمت راست به شکل ابتکاری بسیار عالی قابل تشخیص باشد او به میل بینندگان برای اعتقاد به حقیقت اشیای نمایش داده شده تکیه میکند و مجسمه نیمتنه در این تابلو که سه چشم دارد ممکن است ویژگیهای شخصیتی پیکاسو را در اثر هنری خود منعکس سازد.
مطلبی که میتوان از روی این تابلوهای پرارزش فهمید این است که اثر متقابل حقیقت و خیال، دغدغه مهمی در تمام طول زندگی پیکاسو بود یادداشتى بر حضور یک قرن کوبیسم از بن بست بیرون آوردن ارتفاع بعضى دیوارها آنقدر زیادند که بسیارى از حقایق را زیر سایه خود پنهان مى کنند.
همچنانکه مکاتب هنر را با تمام آغازکنندگان آن شیوه و مرام مى شناسیم و کمتر اتفاق مى افتد تا به هنرمندانى که در تعالى و شکوه وفخامت ایده ابتدایى کوشیده اند نظرى در خور توجه داشته باشیم.
آزادى، سرمستى و رنگ گذارى با شعور وحشى گوگن کمتر از هویت متزلزل و رنگ هاى هراسان و باتردید (اما تبلیغ شده) ون گوگ شنیده مى شود.
افکار عموم به دنبال نام و داستان هاى رمانتیک مى گردد و به گوش بریدن و عاشق شدن و ماجراهاى فریدا بیشتر از زیبایى شناسى علاقه نشان مى دهد.
بنابراین پى جوى روایت هایى مى شود که اشک خانم هاى دل نازک را درآورد یا احساسات اروتیک را به نام زندگى هنرمندانه جعل کند.
تحریف تاریخ هنر پلاستیک در سال هاى اخیر به سینما نیز کشیده شده است.
کج پندارى عوامانه سینما را مجبور کرده است تا به دنبال تمایل مردم به شناخت زندگى شخصى هنرمندان موجى از فیلم هاى غالباً غیر (استنادى) را در این سال ها به بازار عرضه کند.
البته به سینما ایرادى نیست، وقتى صحبت اقتباس از زندگینامه به میان مى آید در بیشتر موارد مى دانیم با چگونه روایتى روبه روییم!
ساختن ستاره از لیست تاریخ هنر بحث دیگرى است که آن را به نوشتارى دیگر موکول مى کنم.
کوبیسم نیز با نام پیکاسو گره خورده است در حالى که در شکل گیرى و تکامل آن نام هاى گاه تاثیرگذارترى چون ژرژ براک (Georges Braque) و خوان گرى (Juan Gris) حضور دارند که برخلاف پیکاسو تمامى دوران زندگى شان را در به نتیجه رساندن این ایده بصرى صرف کردند؛ در حالى که پیکاسو پس از کوبیسم تحلیلى و ترکیبى و مخصوصاً پس از جنگ دوم همواره در جهت بازگشتى کلاسیستى گام برداشت و گاه آثارش بیشتر از هر نگاه دیگرى به میثاق هاى غیر کوبیک تعلق خاطر داشتند.
اگر کوبیسم براى پیکاسو طى یک دوران یک دهه اى تنها پیشنهاد و راه حلى براى خروج از دنیاى بصرى ایزوله شده (اوایل قرن بیستم) بود و به وسیله آن محدودیت هاى کمپوزیسیون هاى فوویستى و اکسپرسیونیستى را مى شکست براى هنرمندى مثل براک تمامى تاریخ هنر شد؛ هرچند براک نیز در الگوهاى خشک و مکانیکى سال هاى ابتدایى کوبیسم (پس از ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵) نماند و در دوران بلوغ کوبیسم خود (سال هاى سى) که باید آن را کوبیسم براک نامید به توانایى توصیف تلطیف شده اشیاى هندسى و جنسى از رنگ مایه هاى پخته و قطعى و کلاژهایى رسید که پیکاسو بارها در پس زمینه (Background) نقاشى هاى سال هاى آینده خود از آنها بهره جست و کمتر به این موضوع توجه شده است که دقت و توانایى تکنیکى براک در ایجاد «بعد» که ریشه در آموزش هاى دکوراتیو پدرش داشت توانست تاریخ هنر را از بن بست هنر دوبعدى روزگار خودش که در چنگال پرسپکتیو خشک رئالیستى گرفتار شده بود بیرون بکشد.
هرچند راه حل براک و دیگر مدرنیست ها در کشف وجوه چندگانه در یک سطح دوبعدى پیش از آنها نیز در هنرهاى شرقى به عنوان محور و بنیان اصلى مورد استفاده قرار گرفته بود اما مدرنیسم با زدودن غبار و کهنگى از نگاه هنرهاى سنتى و باستانى توانست راهکارهاى معاصرى براى آن ارائه دهد.
براک متولد ۱۸۸۲ و فرزند یک تزئینات کار ساختمانى در هاور فرانسه بود.
در جوانى به کار نقاشى ساختمان پرداخت و توانست توانایى به وجود آوردن نقش سه بعدى بر روى چوب و مرمر را از پدرش بیاموزد، بعدها ایجاد بافت و رنگ پردازى روى چند سطح که ملهم از همان دوران است را در کوبیسم ترکیبى به کار بست، به طور اخص ساخت طبیعت بى جان و فضاهاى شهرى کوبیک و مناظر و تصاویر دکوراتیو کوبیستى بیشتر از هر کس به تجربیات فضاسازانه براک وابسته است.اگرچه نمى توان حضور تاثیرگذار پیکاسو در کوبیسم تحلیلى را انکار کرد و یا وارد کردن فیگور انسانى به این کمپوزیسیون ها توسط وى را نادیده گرفت اما سنت کوبیسم ترکیبى، نتیجه تلاش هاى براک و خوان گرى نقاش اسپانیایى است.
هرچند مرگ گرى در ۱۹۲۷ موجب شد تا نتواند تعالى و رشد این شیوه را در دهه سى و چهل میلادى ببیند اما براک تا زمان مرگش (۱۹۶۳) بر روشى که در دهه دوم قرن بیستم کشف کرده بود پافشارى کرد و با وجودى که در سال هاى آخر عمر به جز ساده سازى و پیدایش دستاوردهایش سعى و تلاش دیگرى نکرد با این حال تاثیر سرنوشت ساز او بر فرم گرایى و تحولى که در منسوخ نمودن سوژه و محتوا در هنر به وجود آورد فراموش ناشدنى است.
باز هم تاکید مى کنم ناتوانى او در توسعه پژوهش هایش و عدم خروجش از کوبیسم بخشى از ناکامى او نیز هست.نگاه فرانسوى مآب و صاحب سلیقه و با وسواس او در ساخت ترکیبات رنگى که گاه به تمایلات دکوراتیو و تزئینى نزدیک مى شود آن تفاوتى است که براى چشمان و دستان پرخاشجو و شلوغ و شیطان نابغه اسپانیایى مقدور نبود.
چرایى مقاومت هنر پاریسى در مقابل آبستره از دیگر مباحثى است که در پژوهش هاى گسترده کوبیک نهفته است.
راهکارى که کوبیسم ارائه داد توانست نیم قرن تمایلات مجردطلب را در اروپا به تعویق بیاندازد.
حتى بعدها تجرید به دلیل جان سختى غرب اروپایى، براى شکوفایى و زاده شدن آمریکاى شمالى را مستعدتر شناخت و بدان جا مهاجرت نمود.
آنچه کوبیسم پذیرفت و پیشنهاد کرد حد اعلاى آنالیز و انتزاع تا مرز واقع نمایى (و نه واقعگرایى) است که از روز تولدش تا به حال با جدیت در مقابل آبستراکسیون مقاومت نموده و مدعى است که مجموع داشته ها و نظریات مدرنیسم متاخر امکان هیچ حادثه و گرایش بنیادى دیگرى را به این نزدیکى ها فراهم نمى آورد.
کوبیسم این اسم را لوئی واسل (منتقد هنری)به مسخره برروی یکی از بزگترین مکتبهای هنری جهان که موجب تحولی عظیم در جهان گشت گذاشت .
او این اسم را از روی یکی از نقاشی های ژرژ براک که پر از مکعب های کوچک بود برداشت.
کوبیسو را به دو مرحله تقسیم می کنند:۱-کوبیسم تحلیلی ۲- کوبیسم ترکیبی کوبیسم تحلیلی: که توجهی به رنگها نمی شد و تاکید بر روی فرایند جستجوی بصری در ویژگی های اساسی موضوعات آ تلیه ای به ویژه تصاویری از طبیعت بی جان می کند .
هنرمند نقاشی اش را از زوایای مختلف می کشد (بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲).
کوبیسم ترکیبی : رنگها ظهور می یابد و هنر مند از کلاژ و بافتهای نا مقبول سطح تابلو اش را پر می کند.
کوبیسو رویکردی مثبت به هنر مدرن است .از یک سو به هنر پیش از یونان و از یک سو به آینده چشم دارد .
کوبیسم را ابداع پیکاسو و ژرژ براک می دانند.
آنها اشارات قرار دادی پرسپکتیو کوتاه نمایی و نقاشی از مدل را کنار گذاشتند و مصمم شدند که حجم و پیکره را در سطحی دو بعدی و بدون هیچ گونه ایجاد توهم بصری در خلق تصویری سه بعدی به نمایش بگذارند .لذا کوبیسم رویکردی آگاهانه است تا بصیرتی ناخوداگاه.
دو عامل بر ظهور کوبیسم تاثیر به سزایی داشت : تندیسهای آفریقایی ۲- آثار متاخر سزان کوبیسم موجب پدید آمدن سبکهای هنری بسیاری مثل فوتوریسم اورفیسم ورتی سیسم خلوص گرایی و سرچشمه اصلی هنر انتزاعی گشت .
از آنجا که در این سبک تاکید بیشتر بر نمایش ایده است تا نمایش واقعیت خود به یکی از بنیانهای گرایشات زیبایی شناختی سده بیستم بدل شد .