معاد در نگاه خیام و حافظ
مهناز صفایی هوادرق
چکیده
حکیم عمر خیام نیشابوری در یکی از سالهای نیمه اول سده پنجم هجری به دنیا آمده و در حوالی سال 520 ه.
از دنیا رفته است، این سالها مطابق با دورانی است که متشرعان و دکان داران مذهب با طرز فکر خشک و انعطاف ناپذیر خود آراء مخالف خود را بر نمی تابیدند و با برچسب تکفیر مخالفان خود را از سر راه بر می داشتند، خیام یکی از بزرگان تاریخ ادبیات فارسی است که از تهمت الحاد در امان نمانده است.
اما آیا به درستی خیام ملحد بوده است یا اینکه افکار او نگاه هنرمندانه و معترض به عالم هستی است که درشعر دیگر هنرمندان و شاعرانی که به مسلمانی و خوش مذهبی معروفند نیز وجود دارد.
برای نمونه حافظ که قرآن را با چارده روایت می خوانده است دربسیاری از مضامین با خیام هم داستان است اما زبان و نحوه ی بیان این دو فرق دارد؛ در این مقاله از چندین مضمون مشترک شعر حافظ و خیام (آفرینش ، خدا، جبر و اختیار، قضا و قدر، مرگ) تنها به مسئله روح و معاد پرداخته شده است.
واژگان کلیدی:
خیام، حافظ، معاد، فلسفه
برای خیام ماورای ماده چیزی نیست.
دنیا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده که بر حسب اتفاق کار می کنند.
این جریان دائمی و ابدی است .
و ذرات پی در پی در اشکال و انواع، داخل می شوند و روی می گردانند.
از این رو انسان هیچ بیم و امیدی ندارد و در نتیجه ترکیب ذرات و چهار عنصر و تأثیر هفت کوکب بوجود آمده و روح او مانند کالبد مادی است و پس از مرگ نمی ماند:
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی و ز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار باره بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی یاور وجفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
اما خیام به همین اکتفا نمی کند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشئاتش دنبال می نماید و بازگشت آنها را شرح می دهد.
در موضوع بقای روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ می شود.
زیرا آنچه محسوس است و به تمیز در می آید این است که ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگی و یا جریان پیدا می کنند.
ولی روح مستقلی که بعد از مرگ زندگی جداگانه ای داشته باشد نیست.
اگر خوشبخت باشیم، ذرات تن ما خم باده می شوند و پیوسته مست خواهند بود، و زندگی مرموز و بی اراده ای را تعقیب می کنند.
محمدتقی جعفری در توضیح رباعی فوق (=می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت) چنین می نویسد: «پس از توصیه به میگساری، به اصطلاح یک راز مگو را با همه آدمیان در میان می نهند و می گوید: «هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت»!
این راز مگو که در نظر گوینده انقلابی در فکر بشری ایجاد خواهد کرد!
این است که : بروید در بهاران قدمی چند در گلستان بزنید، گلهایی را خوهید دید که بسیار زیبا و با طراوت و شکوفایی عطر افشانی می کنند و در پاییز و زمستان سراغ همان گلستان را بگیرید و بروید خواهید دید همه آنها پژمرده و از بین رفته اند و دیگر نخواهند رویید، حال وضع آدمیزادگان هم چنین است که وقتی خزان اجل بر آنان وزیدن گرفت و به زیر خاک تیره شان کشید، دیگر زنده نخواهند گشت.
از آن جا که خیام شاعر و فیلسوف مادی است فکر او در محور نیستی با تفکر و فلسفه الهیون کاملاً مغایر است.
مثلاً افلاطون که بزرگترین نماینده و معرف این مکتب است اعتقاد داشت که بعداز مرگ، روح باقی می ماندو به حیات دیگر که جاودان است، در قلمرو عقول و مثل عروج می کند.
ازاین رو جسم به مثابه زندان و قفس روح است، هر چه زودتر این قفس بشکند، روح زودتر می رهد.
اما مساله به این شکل برای خیام مطرح نیست، چرا که او اساساً به روح اعتقاد ندارد .
پس فقط می ماند جسم و استحالهذرات مادی.
دستی که امروز بر گردن یاری پریچهر و سیه چشم و مشکین مو حلقه شده است، فردا دسته کوزه می شود.
حال روح به کجا می رود، اساسا وجود دارد یا نه برای خیام خالی از اعتبار است .
برای او در همه حال تحول مادی، گردش ذرات و بینش مادی اهمیت دارد و در ورای ماده جز خلاء و نیستی ، هیچ چیز متصور نیست.
همین جاست که نقطه عزیمت و آغاز یأس خیام است، چرا که اگر او به جهانی دیگر اعتقاد داشت، این یأس لازم نمی آمد و می توانست با رغبت، مرگ تن را تحمل کند و به سرای باقی بشتابد، در این رباعی که او آخر عمر درازش سروده، این یأس لازم نمی آمد و می توانست با رغبت مرگ تن را تحمل کند و به سرای باقی بشتابد، در این ربعای که او آخر عمر درازش سروده، این یأس و ترس از نیستی به خوبی مشهود است: من دامن زهد وتوبه طی خواهم کرد با موی سپید قصد می خواهم کرد پیمانه عمر من به هفتاد رسید این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد این عدم اعتقاد او به دنیای دیگر و چسبیدن دو دستی به همین دنیا به عنوان اولین و آخرین پایگاه و این که بعد از آن نیستی محض است، چنان هراسی در دل او افکنده که از همه چیز دل می گسلد و از یأس فلسفی چابک و رندانه به سرداب خم های شراب نقب می زند.
محمدتقی جعفری بااشاره به رباعی ذیل در تحلیل شخصیت خیام بیان می کند که این رباعی صریح در انکار معاد است: در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست جزر در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که ازین فسانه ها کوته نیست.
محمدتقی جعفری با اشاره به دو رباعی ذیل به توضیح این مطلب می پردازند که «فحوای نوعی انکار در ابدیت دارد اگر چه صریح در این معنی نمی باشند: کس خلد و حجیم را ندیده است ای دل گویی که از آن جهان رسیده است ای دل امید و هراس ما به چیزیست کزان جز نام و نشانی نه پدید است ای دل و رباعی زیر: تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت آیا روح انسان ابدی است؟
و بعد از مرگ که جسد ریخته و فرسوده و متلاشی گشت باقی می ماند و یک روز باز از میان تاریکیهای نیستی و فراموشی خطوط سیمای خود را در آیینه ابدیت جلوه گر می بیند؟
اخلاق به این مسئله جواب مثبت می دهد.
چون اگر دراین باره تردیدی روا بدارد اصل پاداش اخلاقی از بین می رود و دیگر چندان دلیل موجهی برای تحمل حیات باقی نمی ماند.
اما خیام از خود می پرسد که وقتی زندگی جز یک فریب مدام و یک حماقت مستمر توأم با یک سلسله درنده خویی و آزمندی نفرت انگیز چیزی نیست دیگر ابدیت و خلود آن چه حاصلی دارد؟
انسان که در جنب عظمت لایتناهی عالم و حتی در قبال وسعت و کثرت علم ذره ای حقیر و ناچیز است، و خود جز خونی و کثافتی و مشتی رگ و پوست نیست، تحفه قابلی نیست که حتی بعد از مرگ و تلاشی جسد باز هم وجود ناقابل او را حفظ کنند و مثل تاجی بر سر آفرینش بگذارند .
هرگز.
آنچه خیام را نزد ارباب عرفان و اخلاق منسوب به الحاد می دارد در واقع انکار نیست، تردید و حیرت است.
که چیزی از آن نزد لسان الغیب هم هست اما طرز بیان مانع از آن است که در حق وی چنان گمانی به اذهان راه یابد.
اما حافظ توجه دارد که آنچه وی را می تواند از این دامگه حادثه رهایی بخشد عبارت است از یک صفیر آسمانی – یک مژده غیبی – که او را به دنیای ماورای حس دعوت کند.
در واقع یک مرغ بهشتی که روح علوی اوست و در دام تعلقات جهان حسی به آب و دانه مشغول شده است همان کبوتر بلند پرواز است که ابن سینا در قصیده عینیه خویش با بیان رمزی سرگذشت روح را در داستان وی بیان می کند و و وی نیز مثل آن مرغ آسمانی چنان به هوای این «خراب آباد» جهان خوگر شده است که همه چیز آسمان را از یاد برده است؛ همه چیز آسمان را از یاد برده است همه چیز و حتی سایه طویی و دلجویی حور و لب حوض.
اماآنچه این مرغ بهشتی را باز به گلشن قدس می خواند دیگر سایه ی طوبی و لب حوض که مطلوب زاهد سوداپیشه است نیست مرغ عارف مسلک این همه را از یاد برده است و اندیشه آنها نیز وی را به گلشن قدس جل نمی کند، چیزی که وی را بدان می خواند شوق وصال است که او را از تعلقات ماده می رهاند و کثرات غفلت انگیز عالم حس به عالم وحدت می خواند و دنیای ماورای حس.
خیام برای آدمیان بازگشتی را که اهل ادیان معتقدند قایل نیست و چون فنای فرزندان آدام را از مصائب جبران ناپذیر می شمارد ، می خواهد این مصیبت آینده را بااستفاده از لذات آنی جبران کند.
خیام گوید: ای کاش که جای آرمیده بودی با این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی خیام پیرو مکتب انسانیت است ،خلقت و مرگ را امری عادی می شمرد و برگشت دوباره را به صورتی که مردم بازگو می کنند قبول ندارد و تجزیه و تحلیل اجزای بدن و اشیاء را جزو قانون طبیعت می داند.
محمدتقی جعفری می نویسد: اگر خود انسان هم در این دنیا نفهمد که اینجا جای آرمیدن نیست حوادث دنیا به خوبی به آن انسان می فهماند که اگر بخواهد در این دنیا نفسی بکشد باید حرکت کند و موقعیت زندگی خود را در برابر عوامل مخرب و مزاحم زندگی تثبیت کند.
و اگر مصود گوینده رباعی از جایگاه آرمیدن اعم از این صحنه طبیعت و ماورای طبیعی بوده باشد یعنی گوینده رباعی به جهت آرامش آرزوی دوری از تموج و اضطراب و تلاشهای رنج آور دنیا نموده و جایگاهی برای آرمیدن می خواهد اگر چه آن جایگاه در ماورای طبیعت باشد ، البته این مطلب از آن جهت که برای انسان آرامشی پس از عبور از دار دنیا وجود دارد قابل توجه است ، ولی بیت دوم نفی اصل ماورای طبیعت و حیات با آرامش در آن اشعار می دارد!
حافظ نیز به نوع متنوع گویی شاعرانه دچار شده است که در جایی می گوید: - گرچه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش - سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد من که امروز بهشت نقد حاصل می شود وعده فردای زاهد را چرا باور کنم این بیت مشهور در شرح سودی و انجوی هست ولی در نسخه های معتبرتری چون خانلری ،عیوضی ، بهروز ، جلالی نابینی – نذیر احمد و قریب نیست.
در واقع چنین اندیشه ای حتی در قران آنجا که از قرن کفار و مشرکان حرفهای حیرت آمیز نقل می شود ، یا که دستاویزی بیابد برای مزید سرگردانها وقتی شاعر در تفسیر می خواند که یک عرب استخوان پوسیده ای را پیش چشم پیغمبر در دست خویش فرو سود و خاک کرد و در آن دمید و بعد پرسید : که می گوید که این را دوباره زنده خواهد کرد؟
عقل او که در آنچه تعلق به قلمرو ایمان دارد خود را از ادراک اسرار ناتوان می یابد در شک فرو می رود و حیرت اعاده معدوم!؟
...
در شعر حافظ با آنکه آثار این شک و حیرت است شک وی نشان سعی در انکار قدرت عقل هست اما نشان کوشش در نفی دنیای غیب نیست.
استاد خرمشاهی در خصوص معاد اندیشی حافظ می نویسد: حافظ پنج گونه معاد اندیشی دارد: 1-معاد اندیشی بدون اثبات و انکار و استفاده شاعرانه از اوصاف مثبت و قیامت بدون حکمی در رد یا قبول آنها.
- طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند زین قصد بگذرم که سخن می شود بلند - حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتیاست که از روزگار هجران گفت 2- معاد اندیشی خیامی که بوی انکار معاد می دهد یعنی تلویحاً یا لوازم معاد را دست کم می گیرد یا بدبینانه ونیست انگارانه انکارمی کند یا به طنز بر گذار می کند.
- ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما - ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابد کسی که سیب ز نخدان شاهدی نگزید - تسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار - پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز - من آدم بهشتی ام اما در این سفر خالی اسیر عشق جوانان مهوشم - بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم - فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند غلمان ز روضه حور ز جنت بدر کشیم - بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم - فردا شراب کوثر و حور از برای ماست امروز نیز ساقی مه روی و جای می - این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت بر در میکده ی با دف و نی ترسایی گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پس امروز بود فردایی 3- معاد اندیشی دینی،؛ که اعتقاد به گناه و ثواب وحساب و کتاب و دغدغه آخرت و نامه عمل و انتظار آمرزش که جان و جوهر تفکر دینی و ادب شرعی است، از آن بر می آید: - حافظ از معتقدانست گرامی دارش ز آنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست - من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت - ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی که خوبست و که زشت - حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار عملت چیست که فردوش برین می خواهی 4- معاد اندیشی عرفانی که رد آن یار (معشوق آسمانی عرفانی) را از حور و قصور مهمتر می شمارد و عشق را شرط رستگاری و عنایت الهی را برتر از اطاعت و گناه و زهد و مستی می داند: - گدای عشق تو از هشت خلد مستغنی است اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است - عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست 5- معاد اندیشی دیگرگون و تفکر ترانساندانتال و پرداختن به اسطوره های ازلی بهشت زادگی و عالم دز و اصل و نسب سدره نشینی و هوای کنگره عرش و در یک کلام آسمانی اندیشی و آن جهان اندیشی و گوهر انسان را والاتر از خاکی و این جهانی محض شمردن و به بقا و حضور ازلی و ابدی روح و روان آدمی امیدو اعتقاد داشتن و نگران سرنوشت ازلی و سرانجام ابدی انسان بودن.
- که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه به چه افتاده است - فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد - مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد وهنگام درو *** بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست.
این «بحر فنا» با فنای صفات بشری و خود فراموشی و فنا فی الله عرفنی فرق دارد.
شک نیست که حافظ به فنای عرفانی اشاره کرده است، اما اینجا مراد مرگ و نیستی و نابودی حیات عادی بشری است که به آن بارها در سراسر دیوان اشاره کرده است: - عاقبت منزل ما وادی خاموش است حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز - شب صحبت غنتیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد - ای دل از عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهدشد - زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن - چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد - روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسه سرما پر شراب کن - فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن - هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خوا بعدم در پیست هی - به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش که نیستیست سرانجام هر کمال که هست - چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بدست چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند - سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست از بهر این معامله غمگین مباش و شاد اما آیا از این مثالها بر می آید که حافظ به بقای روح اعتقاد ندارد و برای زندگی دنیوی اصالت قائل است؟
چنین نیست، اعتقاد به حیات جاوید در سراسر دیوان حافظ موج می زند از جمله گوید: - در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر ست تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم - هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما - گوهر معرفت آموز که با خود ببری که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم خیام در رباعیات یکنوع حیرت و تردیدی در مسئله معاد وعقیده ثابتی در تمتع از دنیا نشان می دهد چون فکرش در مبدأ و معاد به جایی منتهی نمی شود، معمای وجودرا غیر قابل حل می داند و چنین می نماید که یقینش در وجود مبدأ بیش از معاد است چنانکه می گوید: باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی و جایدیگر می گوید: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است حافظ نیز همین عقیده را اظهار داشته و گفته: چمن حکایت اردیبهشت می گوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت و جای دیگر فرموده: تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست بنابراین خیام ظاهراً معاد را منکر است و در مسئله وجود متحیر.
استاد بدیع الزمان فروزانفر در «شرح غزلیاتی از حافظ» می نویسد: خیام به هیچ وجه معتقد به معاد نیست چنانکه از ذکر چند رباعی او این موضوع واضح می شود: زاهد گوید که جنت و حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است و باز می گوید: یک شیشه شراب و لب یار و لب کشت این جمله مرا نقد و ترا نسیه بهشت مشنو سخن بهشت و دوزخ از کس که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت و این فکر را یعنی اینکه بهشت را در همین دنیا باید بدست آورد خیام آورده و حافظ هم آن را پرورانده است چنانکه می گوید: کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش ویار حور سرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابرست و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می گوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سرست که از خاک ما بسازد خشت چنان که می بینیم فکر ،فکر خیام است که غنیمت شمردن این چند دم را که در اینجا هستیم توجیه می کند و باز گوید: دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر در نیاورم به دور کون گردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست و در جای دیگر گوید: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسلام را تعمق در رباعیات خیام واضح می گرداند که خیام می دانسته و یقین داشته که معاد نخواهد بود و صریحاً منکر آن بوده است نمی دانیم حافظ در این باب چه عقیده یی داشته است اما می دانیم که صوفیه بهشت را درخود می دانند...
شعرا در باب اینکه باید بهشت را رد همیین دنیا به دست آورد مضامین بسیاری ساخته اند در این شعر حافظ نیز به همان فکر بر می خوریم که گویی به بهشتی به معنی عام معتقد نیست و ما را به غنیمت شمردن پنج روز زندگانی و عیش نقد دعوت می کند و بهشت نسیه را به طالبان آن وا می گذارد.
خیام در باب آن جهان می گوید: ماییم خریدار می کهنه و نو و آنگاه فروشنده جنتبه دو جو گویی که پس از مرگ کجا خواهیم رفت می پیش آور و هر کجا خواهی رو حافظ: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم خیام گوید: تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم زیست پرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت «کنشت» عبادتگاه یهود است و با بت پرستی مناسبت ندارد .
ولیکن سخن سرایان اسلامی این قسم مسامحه یا اشتباه بسیار کرده اند.
چنانکه سعدی در بوستان در حکایت بتکده سومنات چیزها گفته و می نماید که به کلی از عقاید ارباب ادیان بی خبر بوده است .
کنشت را به معنی کلیسا و عبادتگاه کلیه غیر مسلمانان استعمال کرده اند.
حافظ می گوید: - همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت - تنها نه منم کعبه و دل بتکده کرده درهر قدمی صومعه ای هست و کنشتی از این معنی و نوع آن که بر حسب ظاهر انکار بهشت و دوزخ است در واقع مراد این است که به زودی و آسانی نمی توان گفت که اهل دوزخ و که اهل بهشت است و احکامی که مردمان قشری در این باب می کنند معتبر نیست...
حافظ می فرماید: - حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود - برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود - ناامیدم مکن از سابقه روز ازل تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت - از آن ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند - راز درون پرده چه داند فلک خموش ای مدعی نزاع تو با پرده ار چیست خیام گوید: مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروق ز طراز آمدگان رفتند یکان یکان فراز آمدگان کس می ندهد نشان ز باز آمدگان خیام گوید: وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کاینها که بجایند نپایند دراز وانها که شدند کس نمی آید باز حافظ می گوید: - گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من است - نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح که پیر صومعه راه در مغان گیرد - تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم دشتی می نویسد : این دسته از رباعیات، خیامی را رد ذهن مصور می کند که از تفکر در امر آفرینش و جستجوی غایت آن، از زیر و بالا کردن قضیه بقای روح و معاد خسته وناامید گشته و تنها نتیجه ثابت و قابل تعقلی که به دست آورده اینست که بر حسب تصادف یا علل نامعلومی ، پدیده ای بر کره زمین ظاهر شده و این پدیده حیاتست این حیات فرصت کوتاهی است میان دو عدم ...
زنده ها خواهند مرد و مرده ها دیگر زنده نخواهند شد باید فرصت زنده بدون را قویاٌ حس کنیم.
خیام گوید: در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشدزشت سگ به زمن است اگر برم نام بهشت فروغی در ذیل این رباعی می نویسد: طعن بر کوته نظرانی است که اجر اخروی را از حور و قصور بهشت انتظار دارند وخیام چندین رباعی در این معنی دارد و این از معانی ایست که خواجه حافظ هم به شیوه خیام در آن رفته است ، چنانکه فرماید: - چمن حکایت اردیبهشت می گوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت - زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار ما را شرابخانه قصور است و یا ر حور - آمرزش نقد است کسی را که در اینجا یاری است چو حوری و سرایی چوبهشتی ....
اصل مطلب در این شعر خواجه تصریح می شود که می فرماید: تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست حافظ گوید: کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حمایت اردیبهشت میگوید نه عاقلست که نسیه خرید و نقد بهشت بمی عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سراست که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن بنامه سیاهی ملامت من مست که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناهست میرود به بهشت اینگونه به نظر می رسد که بوی افکار خیامی از غزل حافظ استشمام می شود .
خیام و حافظ برآنند که بهشت راباید در این دنیا جست چرا که عاقل نقد را به نسیه نمی فروشد .
خیام می گوید: گویند کسان بهشت با حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است اما آنچه که مهم است این است که خیام هیچ اعتقادی به معادندارد و بارها این مفهوم را دررباعیات تکرار کرده است: - خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت - می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی - جز دردل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانه ها کوته نیست.
حافظ نیز این مضامین را بسیار آورده است: - فرصت شمار صحبت کز این دوراه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن - چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد - گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی اما آنچه مسلم است این است که برغم خیام که به انکار معاد بر می خیزد و دچار یأس می شود، شک و حیرت حافظ به علم محدود بشری است چرا که او با ایمان شهودی می گوید: هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما منابع و مآخذ: جعفری ، محمدتقی، 1365، تحلیل شخصیت خیام، انتشارات کیهان.
حافظ ، شمس الدین محمد، 1370، دیوان حافظ، تصحیح قزوینی ، محمد، انتشارات پیام محراب.
خرمشاهی، بهاءالدین؛ 1372، حافظ نامه، انتشارات علمی و فرهنگی.
خرمشاهی، بهاءالدین، 1374، ذهن و زبان حافظ ،انتشارات معین دشتی، علی، 1377، دمی با خیام، انتشارات اساطیر.
زرین کوب، عبدالحسین، 1375، از کوچه رندان، انتشارات سخن.
فروغی، محمدعلی ، غنی، قاسم ، 1373، رباعیات خیام، انتشارات ناهید.
مرتضوی، منوچهر، 1365، مکتب حافظ ، انتشارات توس.
نیاز کرمانی، سعید 1366، حافظ شناسی، انتشارات پاژنگ ، ج 4.
هدایت ، صادق، 1313، ترانه های خیام ، انتشارات امیر کبیر.