«..
من از آدمهایی نیستم که وقتی می بینم سریکنفر به سنگ می خورد و می شکند، دیگر نتیجه بگیریم که نباید بطرف سنگ رفت.
من تا سرخودم نشکند، معنی سنگ را نمی فهمم.
می خواهم بگویم که حتی از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفته ام.بهر حال یک وقتی شعر می گفتم، همینطور غریزی در من می جوشید.روزی دو سه تا : توی آشپزخانه ،پشت چرخ، خیاطی، خلاصه همینطور می گفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سردیوان می خواندم وپر می شدم وچون پر می شدم وبهر حال استعداد کی هم داشتم ،ناچار باید یکجوری پس می دادم.
من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیا فکری خودم را پیدا نکرده بودم.
توی محیط کوچک وتنگی بودم که اسمش را می گذاریم زندگی خانوادگی.
بعد یکمرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم.محیط خودم را عوض کردم «دیوان» و «عصیان » درواقع دست و پا زدنی مایوسانه د رمیان دو مرحله زندگیست.
آخرین نفس زد نها پیش از یکنوع رهایی است.
آدم به مرحله تفکر می رسد.
درجوانی احساسات ریشه های سستی دارند، فقط جذبه شان بیشتر است.
من به دنیا اطرافم به اشیا اطرافم وآدمهای اطرافم وخطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آنرا کشف کردم ووقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم.
اگر می ترسیدم می مردم اما نترسیدم کلمه ها را وارد کردم.
به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است.
جان که دارد.
شاعرانه اش می کنیم.
کلمه ها که وارد شدند ، درنتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزن داشت.اگر این احتیاج طبیعتا پیش نمی آمد.
تاثیرنیما نمیتوانست کار بکند.
او را راهنمای من بود اما من سازنده خودم بودم.
غیر از نیما خیلی ها مرا افسون کردند مثلا شاملو او از لحاظ سلیقه های شعری واحساسات من ،نزدیکترین شاعر است.
این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که می شود ساده حرف زد.اما کشف کافی نیست.
حتی تقلید کردن هم تجربه می خواهد باید در یک سیر طبیعی در درون خودم و بقتضای نیازهای حسی وفکری خودم، بطرف این زبان میرفتم واین زبان خودبخود در من ساخته می شد، در دیگران که ساخته شده بود.
حالا کمی اینطور شده اینطور نیست؟
-می دانید ،من آدم ساده ای هستم.
بخصوص وقتی می خواهم حرف بزنم نیاز به این مسئله را بیشتر حس می کنم.
من هیچوقت اوزان عروضی را نخوانده ام.آنها را درشعرهایی که می خواندم پیدا کردم.
بنابراین برای من حکم نبودند.
من هیچوقت اوزان عروضی را نخواهده ام.
آنها را در شعرهایی که می خواندم پیدا کردم.
یکی از خوشبختی های من اینستکه نه زیاد خودم را در ادبیات کلاسیک سرزمین خودمان غرق کرده ام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شده ام.
من دنبال چیزی در درون خودم ودنیای اطراف خودم هستم.
برای من کلمات خیلی مهم هستند.
من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته میشود به روی کاغذ می آورم ووزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده، بی آنکه دیده شود فقط آنها را حفظ می کند ونمی گذارد بیفتد.
به نظر من حالا دیگر دوره قربانی کردن مفاهیم بخاطر احترام گذاشتن به وزن گذشته است.
وزن برای من حسی است گوشم باید آن را بپذیرد.وقتی از من می پرسید در زمینه زبان و وزن به چه امکانهایی رسیده ام .من فقط می توانم بگویم به صمیمیت وسادگی.
باید واقعی ترین وقابل لمس ترین کلمات را انتخاب کرد.حتی اگر شاعرانه نباشد باید قالب را در این کلمات ریخت نه کلمات را در قالب زیادهای وزن را باید چید و دور انداخت خراب می شود؟
بشود.
عیب کار من اینستکه هنوز همه آنچه را که می خواهم بگویم نمی توانم بگویم.
من خیلی تنبل هستم.همیشه از جنبه های مثبت وجود خودم فرار می کنم وخودم را می سپارم به دست جنبه های منفی آن.
بهرحال این حالتها نمی توانند درشعر آدم بی تاثیر باشند.
وقتی به کتاب «تولدی دیگر» نگاه می کنم متاسف می شوم.
حاصل چهارسال زندگی خیلی کم است.از خودم انتظار بیشتری داشتم و دارم.
من بیشتر به محتوی توجه دارم.
من سی سال هستم و سی سالگی برای زن من کمال است.
اما محتوی شعر من سی ساله نیست جوانتر است.
این بزرگترین عیب در کتاب من است.
من همیشه به آخرین شعرم، بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم.
دوره این اعتقاد هم خیلی هم کوتاه است.
من از کتاب «تولدی دیگر» ماههاست که جدا شده ام.
با وجود این فکری می کنم که از آخرین قسمت شعر «تولیدی دیگر» می شود شروع کرد –یکجور شروع فکری.
فکر می کنم همه آنها که کار هنری می کنند علتش – یا لااقل یکی از اعلتهایش –یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله وایستادگی در برابر زوال –اینهاا آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند وهمینطور مرگ را .
کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنی مرگ.
فکر می کنم همه آنها که کار هنری می کنند علتش – یا لااقل یکی از اعلتهایش –یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله وایستادگی در برابر زوال –اینهاا آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند وهمینطور مرگ را .
کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنی مرگ.
شعر برای من مثل رفیقی است که وقتی به او می رسم می توانم راحت با او درددل کنم.
یک جفتی است که کاملم می کند،را ضم می کند، بی آنکه آزارم بدهد.
شعر برای من مثل پنجره ای است که هر وقت به طرفش می روم خودبخود باز می شود.
من آنجا می نشینم، نگاه می کنم،آواز می خوانم، داد می زنم.
گریه می کنم، باعکس درختها قاطی میشوم ومی دانم که آنطرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می شنود.
خو بیش اینستکه آدم وقتی شعر می گوید می تواند بگوید: من هستم یا منهم بودم.
من در شعر خودم چیزی را جستجو نمی کنم بلکه تازه خودم را پیدا می کنم.
می خواهم شعر دست را بگیرد و با خودش ببرد.
شعر مثل هر کار هنری دیگری باید حاصل حس ها ودریافت هایی باشد که بوسیله تفکر تربیت ورهبری شده اند.
من فکر می کنم چیزی که شعر مارا خراب کرده همین توجه به ظرافت وزیبایی است .
شعر ما به مقدار زیادی خشونت وکلمات غیرشاعرانه احتیاج دارد.تا جان بگیرد و از نوزنده شود.
-حالا شعر برای من یک مسئله جدی ست.
مسئولیتی ست که در مقابل وجود خودم احساس می کنم.
من همانقدر به شعر احترام می گذارم که یک آدم مذهبی به مذهبش شاعر بودن یعنی انسان بودن.فکرمی کنم کسی که کار هنری می کند باید اول خودش را بسازد وکامل کند.بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی ووجود نگاه کند تا بتواند به تمام دریافتها، فکرها، وحس هایش یک حالت عمومیت بخشد.
قسمتهایی از گفت و شنود با فروغ فرخزاد نقل از مجله آرش سال شمارزندگی فروغ الزمان فرخ زاد در هشتم دی ماه 1313 در تهران محله امیریه کوچه خادم آزاد از پدری به نام محمد و مادرش توران وزیری تبار متولد شد.
در دبیرستان خسروخاور به تحصیل پرداخت درسال 1327 به دلیل ازدواج مجدد پدر دچار اولین بحران روحی شد.
یکسال بعد در بیست وسوم شهریور با پرویز شاپور (که با او پانزده سال اختلاف سنی داشت) ازدواج کرد و در اهواز و آبادان ساکن شد.
درسال 1330 در اثر اختلاف با پرویز شاپور منزل پدری در تهران بازگشت و اولین شعر خود با عنوان نگاه را به چاپ رساند که مورد اعتراض شدید پدر ومردم قرار گرفت ودر همین سال فروغ به منزل همسرش بازگشت ویکسال بعد در بیست وهفتم خرداد فرزندش به نام کامیار متولد شد.
در این سال اولین کتاب او با عنوان «اسیر» منتشر شد و پس از آن به دلیل اختلافات با همسرش و تشدید بحرانهای روحی در آسایشگاه روانی بستری شد.
او درسال 1334 از پرویز شاپور جدا شد و یکسال بعد دومین کتاب خود را با عنوان «دیوار» منتشر و به همسر سابقش تقدیم کرد.
درسال 1336 به همکاری برادرش امیرمسعود در آلمان مجموعه ای از شعرهای این کشور را ترجمه کرد که در سال 1377 به چاپ رسید.
در مرداد ماه همان سال به ایران بازگشت و دوداستان کوتاه با نامهای «بی تفاوت» و «کابوس» را در شماره هایی از جمله فردوسی به انتشار رساند.
در سال 1337 در سازمان فیلم گلستان استخدام شد و در همین سال کتاب سوم خود با عنوان «عصیان »را منتشر کرد ویکسال بعد از طرف ابراهیم گلستان (مسئول سازمان فیلم گلستان) برای آموختن دوره تدوین به انگلستان اعزام شد و پس از بازگشت به ایران در این سال فعالیتهای سینمایی او شروع شد که شامل : تدوین فیلمهای مستندی همچون «یک آتش » و«چشم انداز» بازی در فیلم کوته «خواستگاری»-ساخت فیلم «خانه سیاه است» -دریافت جایزه بهترین فیلم از جشنواره «اوبرهاوزن» آلمان به خاطر ساخت فیلم «خانه سیاه است»و..
فروغ در سال 1341 سرپرستی پسربچه ای هشت ساله به نام حسین منصوری را که پدر و مادر او در جذام خانه تحت درمان وکنترل بودند به عهده گرفت واو را با خود به تهران آورد و یکسال بعد از آن چهارمین کتاب خود با عنوان «تولدی دیگر» را منتشر و به ابراهیم گلستان تقدیم نمود.
فروغ در این سالها دوبار اقدام به خودکشی کرد که هر دو نافرجام بود وی در سال 1343 شروع به فعالیتهای آزادی خواهانه نمود و چندین بار هم دستگیر و زندانی شد.
فروغ فرخزاد دربیست وچهارم بهمن ماه سال 1345 در یک سانحه رانندگی که در خیابان لقمان الدوله تهران صورت گرفت درگذشت.
و در بیست وششم بهمن ماه(پس از آن که کسی امامت نماز بر جنازه او را نپذیرفت و سرانجام مهرداد صمدی این کار را انجام داد ) در قبرستان «ظهیر الدوله» در بند به خاک سپرده شد.
مواردی کوتاه پیرامون پنج مجموعه شعر فروغ فرخزاد «اسیر» نخستین مجموعه شعر فروغ فرخزاد است که اشعار سالهای 32و33و34 شاعر را دربر می گیرد.
سالهای 19و20و21 سالگی او را .
سه سال اول ازدواج زنی شاعر که صمیمانه وگستاخانه احساسات غریزی زنانه خودرا برملا می کند.
با پرسشهایی به مناسبت که به طرق مختلف مطرح می شود و درسراسر کتاب ادامه می یابد: نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب وروز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پرسوز شاعر براستی نمی داند که به دنبال چه می گردد و ابن «من » عاصی که در درون او هیاهو می کند و او را به جستجوی دوزنی در تنگنای زندگی خانوادگی و حصار زندانی خود به تلاش وا می دارد، کیست یا چیست: در این فکرم من ودانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفسی نیست اگرهم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهره پروازم نفس نیست زندانی تنهایی که از همگان می گریزد.
از دوست و آشنا و جز به حرفهای دل بیمار خود گوش نمی بندد.
نجیبی هم ملامت پذیر هم ملامت ستیز هم گناهکار هم بی گناه و همواره با شهامت وجسارتی که قفل خموشی زنانی چون او را کلید ناگزیر هموست.
و از همی روست که حرفها و احساسات او صریح و آشکار است.
حرفهایی که پیداست با ترکیبهای رمانتیک کهنه اما معمول آن سالها به سهولت و راحت بیان شدنی است، و در حقیقت به پشتوانه همین ترکیبهاست که چاپاره ای او از نوع نظم وحرفهای مستقیم دوره و به زبان شعر آنروز که دراشعار مشیری، نادر پوروتوللی متجلی است نزدیک می شود.
کتاب «اسیر» شامل 29 قطعه است که همه در یک حد از ارزشند.
و از آنجا که نه تشکل و نه بافت و سنجی نو،هیچکدام از دیگری متمایز نیست.
«دیوار» دومین مجموعه شعر «فروغ فرخزاد» است که اشعار سالهای 35و36 و آغاز سال 137 او را دربر میگیرد.
این آثار برخی در خواهمان مجموعه «اسیر» جریان دارند مثل «رویا» که رویای آشنای دختران همسن وسال است.
شاهزاده ای که با اسب سپید می آید و ازمیان نگاههای دختران کوچه و بازار عبور می کند و سرانجام به خانه شاعر می رسد.
و برخی شعرها که از حوزه این احساسات فراتر می رود و به قلمرو اندیشه های خیاطی-اگر چه خاصی-نزدیک می شود.تا آنجا که می توان گفت، کتاب دیواز از نظر تضمن توامان احساس و اندیشه فروغ، مجموعی از خط حسی و فکری «اسیر»و«عصیان» است.
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند در چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چوز اهدان سید کار خرقه پوش پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم دردیوار جز تب عشق وگناه که البته به تندی وشدت «اسیر» نیست شاعر رفته رفته به وجود الهام خون آشام شعر نیز که سعی دارد.
قربانی به قربانیان خود بیفزاید پی می برد: امشب بر استان جلال تو آشفته ام ز وسوسه الهام جانم از این تلاش به تنگ آمد ای شعر ای الهه خون آشام ودر حقیقت طلب آرامش از خداش از همین روست و هم این آگاهی تدریجی در مرز مطالت وخستگی است که آن روی سکه عشق (مرگ) را نیز به او نشان می دهد.
و البته با همان «من» عاصی که همچنان در درون او شعله می کشد.
و باز با همان پرسشهای زن شاعر «اسیر» که گذشته از چند شعر کوتاه و بلند، اغلب در قالب چارپاره اند و با همان زبان رمانتیک وهمان ترکیبهای معمول که درواقع از مختصات این زبان و فضاست.
عطر غم برگهای آرزو- گل اندوه شعله بوسه- جام بوسه و..
ترکیبهایی که با توجه به ملاکهای تعریفی شعر در آن سالها گاه قطعات او را از بیان سطحی و مستقیمی از این دست نجات می دهند: شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارند ضعف خود خودرا عیان نمی سازد راز دار وخموش و مکارند شعرهایی که گذشته از نوع چاره پاره بالا که سخن منظومی ابتدایی بیش نیست همچنان همه در یک سطح اند وهیچکدام را بر دیگری مزیتی نیست.
چون همه از شعرهای «حرفی اند» وفاقد زبان پیشرفته و تشکل و«ساخت» در شعر یک شاعر پیشرو.
این مجموعه شامل 25 قطعه است.
«عصیان »سومین مجموعه شعر«فروغ فرخزاد» است که آثار سالهای 36و37 شاعر را در بر می گیرد.
شاعر در این مجموعه با توجه به متون کتب مقدس و خاصه به آن بخش ها که به مسئله خلقت انسان وعصیان شیطان ارتباط دارد،و پیش از او نیز شاعران بسیاری از شرق وغرب بدان متوجه بوده اند و نیز با عنایت به خط اندیشگی خیامی از بیان حالات و احساسات غریزی زنانه خود دور شده است: ساختی دنیای خاکی را و می دانی پای تا سر جز سرابی جز فریبی نیست ماعروسکها ودستان تودربازی کز ما عصیان ما چیز غریبی نیست و این خط از همان چند پاره منتخب شاعر، که به عنوان مقدمه های کوتاه در فاتحه کتاب به چشم می خورد ، به وضوح پیداست.
تفکراتی در مورد عصیان شیطان و به تبع اغوای او عصیان انسان هم، که اغلب به طریق سوال در دفاع از بیگناهی مخلوق مجبور مطرح می شود: گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود هیچ شیطان را به ما مهری ورایی بود هیچ در این روح طغیان کرده عاصی زونشانی بود یا آوای پایی بود و سرانجام،چون همه سوالهای بی پاسخ می ماند، شاعر به تسلیم خدا رضا میدهد و از او طلب بخشایش معصیت وبخشش عصمت می کند.
و از همین روست که از جمله «بسامد »هایی غالب این کتاب واژه «خدا»هست.
در حرکت در همین حیطه است که بتدریج تفکر مرگ جای توجه به عشق را می گیرد و رفته رفته و مرگ به روح شاعر سایه می افکند.
شعرهای این کتاب نیز همچون آثار «اسیر» و «عصیان» بیشتر با زبانی صریح ومنطقی نشری و اغلب درهمان قالب معمول چاره پاره اند.
با این تفاوت که در این مجموعه نیست به دو کتاب پیشین شاعر،خاصه در نیمه اول کتاب که حاوی شعرهای عصیانی اوست هب نوع ترکیبهای رمانتیک و احساساتی کمتر میتوان برخورد ودر حقیقت جای آنها را ترکیبهای امثال شط اندیشه دانه اندیشه- قصر آسمان – دالان دیدگان و..
فراگرفته است.
این مجموعه از 18 قطعه تشکیل شده که با قطعه شعر «زندگی» که گویی دری است برای ورود به نخستین شعرها «تولدی دیگر» می یابد.
«تولدی دیگر » چهارمین مجموعه شعر «فروغ فرخزاد»است که اشعار سالهای 38 تا 142 را در بر می گیرد.
شعرهایی حاصل دومین میلاد زنی که سال 1331،نخستین سال تولد شاعری او بوده.
این کتاب از نظر محتوا با سه مجموعه پیشین شاعر به کلی متفاوت است.
«فروغ فرخزاد» در سه مجموعه اول در قالب معمول چارپاره سرایان آن سالها و گاه با شعرهای کوته وبلند بی اینکه از زبان و فضای شعر «نیما» کمتر تاثر را داشته باشد، از سال 32 تا 39 جز به بیان حرفهای زنانه وسوالهای عصیانگرانه خودنپرداخت.
تا نوروز سال 42 که ناگهان درخشش چهره «فروغ» ی دیگر در شعر «اوهام بهاری» (وهم سبز) چشمها را خیره کرد.
و در همین سال بود که چاپ «تولدی دیگر» مهمترین حادثه شعر امروز به شمار رفت.
در این کتاب بود که فروغ دریچه هایی به دنیاهای دیگر گشود و از ورای آنها حسهایی را دریافت کرد که هرگز دراطاقهای دربسته خانگی توان دیدنش را نداشت.
دریافتهایی سرشار از وحشت ندال و جوشش اضطراب وعصیان عمیق انسان شاعری که در عین اعتماد به خویش، از جامعه انسانی وجهانی زمان خود سلب اعتماد کرده است.
اغلب اشعار این کتاب با زبان جاری در خط محاوره ای و با وزنی نزدیک به طبیعت کلام بود و با جوهر شعری دیگر وبا تصویرهایی که تا آنروز در زبان هیچ شاعری سابقه نداشت.
از 35 شعر این کتاب گذشته از چند قطعه نظیر«گذران» آفتا می شود «روی خاک» و «سفر» که جملگی در همان فضای اشعار پیشین او جریان داشتند، و در شعر ناموفق «به علی گفت مادرش روزی» و «ای مرز پرگهر» که آن محصول تقلیدی اشکار واین حاصل طنزی رواست و دو مثنوی «عاشقانه» و «مرداب» که در نوع خود قابل توجه بودند و نیز تنها غزل کتاب که فقط یک بیت درخشان داشت،نخست می توان از شعر «آنروزها »نام برده که اگر چه همه بندهای آن در یک سطح نیست،اما دری ست برای ورود به دنیای زبان و حس و فکر وشیوه ویژه فروغ.
مختصاتی که نشان های درخشان آنرا در اشعار«با دما با خد خواهد برد» «دریافت » «وصل»«عروسک کوکی» «درخیابانهای سردشب» «درغروبی ابدی» «معشوق من» «جمعه» «آیه های زمینی» «هدیه»«دیدار در شب» «وهم سبز» «فتح باغ» واز همه مهمتر «تولدی دیگر» بسیار بیشتر می توان دید.
تا آنجا که می توان گفت برخی از این اشعار در خط خاص خود از بهترین ووالاترین شعرهای امروز ما بشمار می روند.
«ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» پنجمین و آخرین کتاب شعر فروغ فرخزاد است که آثار سه سال آخر عمر او را از سالهای 42 تا 45 دربردارد.
این کتاب، چه از نظر شکل و چه از نظر پختگی زبان وبیان و اندیشه ، بر پله ای والاتر و بالاتر از «تولدی دیگر» قرار می گیرد.
کتابی تنها با هفت شعر ، که هر کدام اوج تخیل وتفکر شاعر را نشان می دهد.
تا آنجا که نمی توان از خود نپرسید که اگر «فروغ»زنده می ماند، آیا میتوانست از این حد فراتر رود یا نمی توانستن در این مجموعه شاعر موقعیت خودرا همان چند سطر اول کتاب ترسیم میکند: و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده زمین ویاس ساده وغمناک آسمان وناتوانی این دستهای سیمانی که در حقیقت تمام شعرهای این مجموعه جز بسط مفاهیم همین سطرها نیست.
بیان موقعیت انسانی تماشاگر ،وضربه پذیر، در کنار پنجره ای بلند و بزرگ که به همه جهان اشراف دارد.
شاعری آگاه که در هر شعر بخشی از دیده ها و شنیده ها وخوانده هایش را در طول سالهای آگاهی شاعری، که در وجود او ته نشست شده اند، با انفجارهای متداوم درونی بالا می ریزد.
و از این میان شعر ایمان بیاوریم سهم ترین این انفجارهاست.
شعری آگاهانه با ساعتی جادویی که هر دم مرگ شاعر را اعلام می دارد.
شاعری که پس از این دیگر می داند که به مقصود و مقصد خود نمی تواند رسید.
و از همین روست که همواره از شب حرف می زند.
از ظلمت و تاریکی وجنازه های خوشبختی که در این حیطه مظلم روانند و شاعر در حقیقت از تماشای سایه های وحشت وترحم انگیزانهاست که ناچار به خود پناه می برد و در کنار پنجره همیشگی اش انزوا می گزیند.
(ما همچنان درایجاد ارتباط با نور شکست می خورد.
چرا که هیچکس نیست که اورا به آفتاب معرفی کند.
و او جز اینکه نام نجات دهنده اش را از آینه بپرسد چاره ای نمی تواند داشت.
زبان فروغ ر این کتاب نیز همان زبان تخاطب و مردمی است که در آمیزش بابیان پیشرفته و زبان ویژه شعری او جلا و جاوه ای فوق العاده یافته است.
«ایمان بیاوریم» تنها شامل 7 شعر است که جز شعر هفت سالگی هر کدام در نوع خود از مهمترین اشعار فروغ بشمار می رود.
شعر«ایمان بیاوریم» بلندترین شعر وی و از هر لحاظ اثری دالاست.
و در شعر «پنجره » وتنها صداست که می ماند از آثار دردانگیز و بسیار مهم اوست.
و نیز دو شعر «دلم برای باغچه می سوزد» و«کسی که مثل هیچکس نیست» هر کدام از نظر سادگی زبان و تازگی فضا از شعرهای بی نظیر امروز ماست.
ودرآخر کوتاه ترین ومشکل ترین شعر فروغ «دلم گرفته » یا «پرنده مردنی است » که شاید آخرین شعری باشد که سروده است.
شعر فراموش شده ای از فروغ فرخزاد که در کتابهایش چاپ نشد.
عطر وطوفان بادها چون به خروش آیند عطرها دیر نمی پایند اشکل ها لذت امروزند یادها شادی فردایند اگر آن خنده مهرآلود برلبم شعله آهی شد سفر عمر چو پیش آمد بهرمند توشه راهی شد عشق اگر غم به دلم می داد یا خود از بند غم می رست گره ای بودکه در قلبم آسمان را به زمین می بست عشق اگر زهر دو رویی را با می هستی من آمیخت برگ لرزان امیدم را بر سر شاخه شعر اویخت عشق اگر شعله دردی بود که تنم در تب آن می سوخت سوزنی بود که بر لبهام لب سوزان ترامی دوخت دوزی از وحشت خاموشی در دلم شعر غریوی شد که پریزاده قلب من عاقبت عاشق دیر می شد اگر چه امروز ترا دیگر با من آن عشق نهانی نیست باز در خلوف من ز آن یاد نیست شاهی که نشانی نیست دائم از عشق تو بگسستن بر من خسته روا باشد لیک در مذهب من دانی؟
گله از دوست خطا باشد چنگ چون تار زهم بگسست کس بر آن پنجه نمی ساید گنه ازشدت طوفانهاست عطراگر دیر نمی پاید!
دیدگاه بعضی صاحبنظران در مورد شعر فروغ فرخزاد بتول وزیری تبار(مادر فروغ) فروغ تقریبا از شش هفت سالگی شهر می گفت ،ولی شعرهایش را ریز ریز می گردد و از بنی می برد..
از پدرش می ترسید.
پدرش دوست نداشت شعر بگوید..
من پشتیانش بودم.
پوران فرخ زاد(خواهر فروغ) فروعغ دنباله رونیست در واقع خودش یک مکتب به وجود آورده شاید در آغاز به سمت برخی شاعران گرایش داشته اما بعد از این گرایش را کنار می گذارد ومکتب خاص خودش را شکل می دهد.
همه ما انسان ها از افکار یکدیگر استفاده می کنیم واین مسئله هم طبیعی است ..
فروغ حدیث نفس می گوید، حرف خودش را می زند و آن چه را بر حس او تاثیر گذاشت منتقل می کند.
او با ساده ترین وصمیمانه ترین زبان، از آن چه اتفاق افتاده سخن می گوید و وقتی از واقعیت صحبت شود دیگر جایی برای حکم صادر کردن وپند و اندرز و این طور چیزها باقی نمی ماند..
در نخستین شعرهای فروغ، زنانگی کاملا اشکار است ولی در شعرهای دوره دوم فعالیت او زنانگی دیگر مفهوم ندارد و او به عنوان انسانی که دارد اطرافش را می بیند اجتماع را نقد می کند.
طوری که وقتی به شعرهای فروغ نگاه می کنیم و می بینیم اندوه عمیقی که در شعرهایش وجود دارد اندوه انسان آن روزگار است که دارد حرف می زند.
به نظر من ، رازماندگاری فروغ در دونکته نهفته است: صمیمیت و زبان انتخابی.
او در تمام شعرهایش خودش است.
نقاب نزده، بزک نکرده وننشسته کلماتش را عوض کند تا شخصیت دروغینی از خودش بسازد.
فروغ در بند بند شعرهایش حضور دارد وشما می توانید این حضور را حس می کنید.
ویژگی دیگری که باعث ماندگاریش شده زبان طبقه دوم شهری اوست.
افراد طبقه سوم، شکل گیری سخن می گویند واصلا هشان به زندگی طور دیگری است.
طبقه یک هم که اشراف هستند و جدا از جامعه زندگی می کند.
اصل هر جامعه ای، طبقه دوم است طبقه ای که درس می خواند، احساسات دارد تخیل دارد،فکر می کند و برای جامعه برنامه می دهد.
فروغ از زبان این طبقه سخن گفت.
امیرمسعود فرخ زاد(برادر فروغ) او در شعرش دنبال یک گم شده می گردد آن هم نه گم شده به اصطلاح فردی، شخصی و حقیقی، بلکه دنیای گم شده ای که نسبت به آن کشش و گرایش دارد ودلش می خواهد در آن زندگی کند.
دنیایی که هر گز نباید به آن برسد واگر برسد می سزود واز بین می رود.
پس باید همیشه در راه باشد وفروغ همیشه در راه بود.
شاعر واقعی باید این حس را داشته باشد و در مسیر این حس حرکت کند نه اینکه شاعر بودن تظاهر کند و سمبلها و نهادهایی را به عنوان شاعر یا روشن فکر بگیرد وفقط به فکر ظاهر باشد.
منوچهر آتشی: او با انعطاف دادن به وزن ها وعروض نیمایی، در واقع کاری کرد که هم اثبات حقانیت نیما بود و هم اثبات امکانات تازه تر زبان فارسی.
فروغ در عین حفظ نوعی ریتم ووزن بدون این که بخواهد حتما شعر بی وزن یا شعر سپید بگوید ،این راه ادامه داد.فروغ خصوصیتی به شعر فارسی بخشیده که پیش از او وجود نداشته .
او به مصراع هایش وقفه طولی می دهد ، ولی در هر تقطیعی وزن کامل است.
فروغ به وزن نرمش می دهد، یعنی در یک مصراع بلند هم، وزن را رعایت می کند.
او در این گونه موارد از انعطافی استفاده می کند که می توان به سکته های ملیح تعبیرش کرد، طوری که سکته قومی به وجود نمی آید که خواننده را اذیت کند.
این خصوصیت مهم شعر فروغ است.
مهدی اخوان ثالث: زمانه و مسائل عصر و زندگی مردم زمانه در شعرش «فروغ» وجود به قوت خود را همه جا اعلام می دارد همان که به نظر من… از…«یک شعر عصر» توقع باید داشت، آن هم با صدایی رسا و بیانی شعری و گیرا که به خوبی قادر است با خوانند میانه حال هم ارتباط برقرار کند و عنوان «شعر زمانه» را از آن خود گرداند.
کریم امامی: کلمه های او معمولاً دست چینی از سنگین بارترین واژه های فارسی هستند و نه از آن کلمه های توخالی بی رمقی که باید سه چهارتایشان را قطار کنی تا کار یک واحد را از آن ها بگیری.
دکتر رضا براهنی: شعر فرخ زاد، به ویژه در کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شعر فضای عاطفی فلسفه است.
انگار فروغ به هر سطر شعرش می اندیشید، مثل یک فیلسوف شاعر یا یک شاعر فیلسوف.
گرچه فلسفه او، بیشتر یک فلصفه خصوصی ست و نه عام.
چیزی که فلسفه او را خصوصی می کند، جهان بینی عاطفی فروغ به عنوان یک زن است.
مهدی برهانی: اگر علل مختلف تغییرات فکری و روحی فروغ را بررسی کنیم تأثیرپذیری او از بوف کور علت مهم و قابل توجهی محسوب می شود.
البته بهرام صادقی، نویسنده نیز در تکوین شعر فروغ بی اثر نبوده است.
سیمین بهبهانی: توجه به مسائل خیلی ساده، ویژگی مهم شعر فروغ فرخزاد است، و مهم اینجاست که در شعر فرخ زاد، مسائل بسیار ساده به شعر تبدیل می شود.
این خیلی سخت است که آدم به چیزهای روزمره و جزئیات زندگی توجه کند و وقتی آنها را روی کاغذ می آورد به شعر تبدیل شود.
ویژگی مهم دیگری که در شعر فروغ جلب توجه می کند، تحت تأثیر کار او در سینما شکل گرفته یعنی تصویرهایی که پی در پی ارائه می شود مثل حوادثی است که در زندگی اتفاق می افتد و این ویژگی باعث می شود شعر فروغ پر از رنگ و حادثه باشد… فروغ به سبب زندگی سختی که داشته، مقداری اضطراب در شعرش دیده می شود.
در شعر فروغ، هیچ چیز را به صورت استوا نمی بینم و همیشه نوعی ارزش و نااستواری در تصویرهایش دیده می شود.
پرویز بهرام: به اعتقاد من، فروغ از نظر عقیدتی و از نظر روحی، انسان آزاده ای بود.
انسان آزاده که هیچ نوع مکتبی نمی توانست او را در خود بگیرد.
همیشه در گفتگوها و بحث و جدلهایی که پیش می آمد می گفت:«انسان چون یک موجود پویاست، اصلاً نباید ایدئولوژی زده باشد».
فروغ معتقد بود که انسان باید آزاد و رها باشد.
بخش عمده قریحه شاعرانه اش هم زاییده همین تفکر بود.
مسعود بهنود: شعر، زندگی او بود و او زندگی شعر.
شعر ما بی او مرده است و نمرده است.
مرده است که چرا که فروغ مرده است، نمرده است چرا که فروغ جاودانی است.
او هرگز از تابش نمی ماند.
هر سطر از شعرهای او شطی ست روان که از جریان نمی ماند و با مرگ فروغ نمی میرد.
گرد هادی تیکو(استاد دانشگاه اوهایوی امریکا) فروغ در چهارمین اثر خود(تولدی دیگر) چنین می نماید که بار دیگر رشد یافته و خود را از همه نیش و نوشها تکانده و به نوعی وحدت و یگانگی و سعادت ابدی چنگ زده.
وی با بینش جدیدی، از زندگی قانع شده، چرا که تنها امکان درک لحظه های برخورد، نه یکی شدنهای ابدی، را در خود نهفته دارد.
محمد حقوقی: با تولدی دیگر فرخ زاد، فرخزادی دیگر است.
اسیر نیست از دیوار هوسناک گذشته و به راستی متولد شده و در جریان همین تولد است که گاهی متبسم است و گاه گریان، زمانی آرام است و زمانی دیگر تند، و این حتی، در عصیان و آرامش کلمات و اوزان شعر او پیداست، کلمات و اوزانی که نمایشگر تأثیرات و حالات محسوس روح اوست.
دکتر حمید زرین کوب: شعر فروغ دو چهره مجزا به خود می گیرد که هر دو برای او واقعی و اصیل است: چهرهای فردی و خصوصی و چهره ای انسانی و جهانی و این دو چهره مختلف نمودار تحول و حرکت در شعر او می شود و این خصیصه به صورت عالیترین خصیصه شعر فروغ در تمام دوران حیات شاعری او در می آید.
استاد احمد شاملو فروغ شاعر بسیار بزرگی است.
شعرش از ریای بزرگ و شیطانی وزن و قافیه دور است.
نه قصه پردازی می کند، نه خیال بافی.
صادقانه ترین حرفهایی ست که می توان از کسی شنید.
حرفهای آدم صادقی است که تازه روی سخنش هم تنها با خودش است.
اگر نتوانسته ایم نهایتش را دریابیم برای این است که گود است و ناپیدا کرانه.
دکتر محمدرضا ضفیعی کدکنی: فروغ نمایشگر آوانگار طراز اول ادبیات چهل پنجاه سال اخیر ایران است با همه خصلتهایی که یک روشن فکر دارد، با همه نقاط مثبت و منفی.
همه چیز، در شعر فروغ لرزان است.
او هیچ وقت نمی گوید مضطربم او اضطراب را به شما نشان می دهد.
هوشنگ گلشیری: فروغ اولین کسی است که آرزوی نیما را برآورده می کند، یعنی به ترکیب وزنهای مخالف می رسد… معمولاً شاعران در یک وزن شعر می گویند یا این که مثل شاملو اصلاً وزن را رها می کنند و می روند سراغ موسیقی کلام؛ اما فروغ وزنها را ترکیب می کند و به شکل جدیدی می رسد.
قدرت فروغ در زبان نیست در تصاویر است، در نتیجه قابل انتقال است و می تواند برای خارجی ما مفهوم واقع شود.