فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری،یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران دراواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است.
بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند.
او در قریه کدکنیا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد.
وی در شهر شادیاخ ولادت یافت .
چنانکه می دانیم پس از حمله غزان به سال 548 شهر نیشابور ویران شد و چندی بعد شادیاخ که در جانب راست نیشابور واقع بود جای آن را گرفت و چون باز در حمله مغولان ویران گشت این بار نیشابور به محل قدیم خود عودت یافت .
بنابراین خواه عطار در شادیاخ و خواه در کدکن که هر دو از اعمال نیشابور بوده اند ولادت یافته باشد وی منسوب به شهر نیشابور هست و اینکه حاج خلیفه او را در چند مورد از کتاب خود همدانی شمرده البته درست نیست .
ابی بکر ابراهیم مرد بیدار دلخدا شناس وطریقت دان بوددر نیشابور به دارو فروشی می پرداخت ومحترم ومعزز می زیست.
همسر ابراهیمزنی پاک نهادخداپرستزهد پیشه وزاهد منش بود که بیست وچند سال آخر عمر را به خلوت نشست بوددر را بر کس وناکس بسته وتنها به پرستش خدای یگانه می پرداخت(خسرونامه چاپ تهران ).
این زن وشوهر دین داربه دامن عنایت پیامبر گرامی اسلام دست زدند وبه شرف نام عزیزشپسر را محمد نامیدند ابو حامد کنیه اش کردند: آنچه آنرا صوفی آن گوید بنام ختم شد آن بر محمد والسلام من محمد نامم واین شیوه نیز ختم کردم چون محمد ای عزیز ابو حامد محمددر شهر نیشابور پرورش یافتبه استاد سپرده شدعلم وفضل آموخت و فریدالدین لقب یافت.
سالهای کودکیش به احتمال قوی در اواخر عهد سنجر گذشت .
در فاجعه غز (548) که نیشابور و خراسان به دست آن ها افتاد فریدالدین محمد شش یا هفت سالی بیشتر نداشت .
ماجرا یک شورش خشم آلود مشتی تر کمان شبانکاره بود – که از ناچاری با سلطان به چالش برخاسته بودند .
فقط بی تدبیری سلطان و امیران در گاه آن را به یک فتنه خونین تبدیل کرده بود – فتنه غز حادثه چنان عظیم چنان موحش و چنان درد ناک بود که نمی توانست در خاطر کودک خردسال تاثیر درد انگیز خود را باقی نگذاشته باشد .
چند سال بعد وقتی فتنه غز فروکش کرد و پایان یافت فریدالدین محمد دوران مکتب را می گذرانید .
در خانه و شاید در مکتب نیز او را نه محمد بلکه محمشاد یا چیزی شبیه آن که درآن نواحی به جای محمد بکار می رفت می خواندند.
در شادیاخ یا نشابور هر جا بود محمشاد از آنچه در آن ایام در مکتب ها آموخته می شد بهره می گرفت .خط و حساب و قرآن – با مایه یی از شعر و ادب عصر .
درین مدت خراسان بارها دست به دست شده بود .
برخی از منابع قدیمی از جمله جامی انقلاب حال شیخ را به ملاقات او بادرویشی سبک بار و فرزانه نسبت میدهند که تحولی ناگهانی در روان او ایجادنمود، با این حال براساس مدارک متقن و معتبر این داستان ساختگی و افسانهاست.
داستان که خود حکایتی بس زیبا، دلانگیز و آموزنده است بدین گونهاست: ( گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوفبمعامله بود، درویشی آنجا رسید و چند بار شیء لله گفت.
وی بدرویشنپرداخت.
درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟
عطار گفت چنانکه توخواهی مرد درویش گفت تو همچون من میتوانی مرد؟
عطار گفت بلی درویش کاسهچوبین داشت زیر سر نهاد و گفت الله وجان بداد.
عطار را خیال متغیر شد، دوکانبر هم زد و باین طریقه درآمد.) همانطور که اشاره شد این داستان افسانهایبیش نیست ولی مسلما شغل داروفروشی و طبابت عطار،که روزانه نبض حدود پانصدبیمار را میگرفت به داروخانه پانصد شخص بودند که هر روز نبضم می نمودند و به مداوای بیماران گوناگونی میپرداخت، او را با افکار وعقاید مختلفی از جمله پیروان طریقت صوفیه و دنیای اعجاب انگیز اولیاء الله آشنا نمود و حکیم که علاقهای مفرط به عرفان و تصوف داشت بدین خرقه درآمد.
شیخ از زمان انقلاب و تحول روحی خود تا زمان مرگ دهها اثر تحسین برانگیز درادب و عرفان پدید آورد که نگارش و سرایش تألیفات به نظم در عین اشتغالبه حرفه سنگین طبابت گویای اراده نیرومند و پشتکار عطار است.عطار در روزگارجوانی و اواسط عمر خویش به رسم سالکان طریقت مسافرتهای دور و درازی راآغاز کرد و در این سفرها که مصر و هندوستان و مکه و دمشق و ترکستان وماوراءالنهر را در نوردید با مشایخ بزرگ زمان خود ملاقات و راز و نیاز کرد وظاهرا در طی یکی از همین سفرها به خدمت شیخ مجدالدین بغدادی (حکیم خاص سلطان محمد خوارزمشاه)رسید و چندیدر سلک شاگردان وی درآمد.
و به مداوای بیماران گوناگونی میپرداخت، او را با افکار وعقاید مختلفی از جمله پیروان طریقت صوفیه و دنیای اعجاب انگیز اولیاء الله آشنا نمود و حکیم که علاقهای مفرط به عرفان و تصوف داشت بدین خرقه درآمد.
عطار قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسیاری از مشایخ را زیارت کرد در همین سفر ها بود که به خدمت مجد الدین بغدادی نیز رسید.
عطار به علت توجه شدیدی که به حقایق عرفان داشت ب بسیاری از رموز این حقیقت آشنا شد و به مقامی رسید که در این مسلک کمتر کسی رسیده بود چنانچه مولانا جلال الدین بلخی می گوید: عطار هفت شهر عشق را پیمود ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم مهمترین حادثه پایان عمر او که در تواریخ ثبت شده است ملاقات شیخ عطار بابهاءالدین محمد پدر مولوی است که به همراه فرزند خردسالش رهسپار عراق بود.
شیخ پس از دیدارمولانا از آینده بزرگ او خبر داد و معروف است که پس ازهدیه یک جلد از کتاب مثنوی اسرارنامه خود به جلالالدینبه پدرش گفت :این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرم آتش در سوختگان عالمزند.) گویا تاریخ این ملاقات سال 617 ه.ق یک سال پیش از شهادت عطار بودهاست.
شیخ عطار قصیده سرایی بزرگ است که در قصاید زیبای خود تماما به نعتو پند و عرفان پرداخته و برخلاف سایر شعرای خراسان هیچگاه قدم در مداحی ومدیحهسرایی ننهاده و از این بابت نیز چنانکه خود گفته: ( بعمرخویش مدحکسی نگفتم) بر آزادگی خود و دور بودن از دربار شاهان افتخار کرده است.
ویدر آثار منظوم و منثور خود با بهرهگیری از کلامی ساده و گیرنده و روان وخالی از هر آرایش و پیرایش، که با عشق و اشتیاقی سوزان همراه است، هموارهبر موضوعاتی همچون ناپایداری جهان و لزوم بیداری انسانها پای فشرده و دراین راه از آیات قرآنی نیز مدد جسته است.
شیخ راه رسیدن به خدا راخویشتنشناسی و اصلاح نفس و فراموش کردن شهوات و در نهایت فنا شدن در هستیحق دانسته است.
وی آدمی را به آزاد کردن کامل جوهر الهی در خود دعوتکرده و تنها راه رسیدن به این هدف متعالی را عشقی میداند که عاشق درنهایت آمادگی برای ایثار و فداکاری راه بریدن از هستی را بر میگزیند و بهمعبود خود میرسد.
تصوف وحدت وجودی حکیم عطار نیشابوری در ژرفنای خود جستجویتمام و کمال مطلق را بر میگزیند که این جست و جوی در اندیشه رسیدن به سرحد خدایی است.
در خرابات او که جلوهگاه عارفان سوخته دل و شوریده حالاست وجود و عدم یکسانست زیرا خراباتیان وحدت میبینند نه کثرت; آنانعاشقان حق میباشند و در آن راه مانند پروانه جان میبازند.
شیخ برای پیبردن به عالم حقیقت و درک وحدت، مقام عقل وعلم و قیل و قال رابه کنارینهاه و راه نایل آمدن به مقصود را از خود بیخودی و دور ساختن از غرور دانشو هوسهای دیگر و پدید آمدن حال خاص دانسته است.
طلب، معرفت، استغنا،توحید، حیرت، فنا و عشق هفت مقامی به شمار میروند که حکیم برای رسیدن بهدرجه عالی آدمیت و دریافتن حقیقت مهم و ضروری دانسته است.
در افکار شیخعطار ترک ریب و ریا، اعراض از اغراض برون و ملامت دین داران دنیا دوستفراوان به چشم میخورد که حکایت از خشم او از زاهدان ظاهرپرستی است کهدعوی بیجا میکنند و دروغ میگویند و دل به مظاهر بیارزش دنیا بستهاند.
سنجر از اسارت غز رهایی یافته بود .
به تختگاه خود در مرو بازگشته بود.
و به اندک فاصله از اندوه دوران اسارت وفات یافته بود (552) .
بعد از او خراسان بین خویشان و سرکردگان سپاه او دست به دست شده بود .
با این حال قحطی و ویرانی همچنان بر تمام آن سایه انداخته بود .
بازگشت سنجر تجدید عمارت آن را ممکن نساخته بود .
جنگ های خانگی آن را همچنان به دست قحطی و بیماری رها کرده بود .
وحشت و اضطراب سالهای هرج و مرج همچنان بر سراسر آن سایه انداخته بود .
فرید الدین محمد .
این وحشت و اضطراب را هنوز در اعماق قلب و روح خود احساس می کرد .
سالهای بعد، در مکتب و مدرسه تجربه های تازه یی برایش حاصل می شد .
در مدرسه با دانش های عصر آشنا می شد و در داروخانه پدر اسرار حرفه او را می آموخت .
با این حال خاطره سالهای غز،قریحه شاعرانه یی را که از همان ایام در خاطر او می شکفت در خط احساس درد و دغدغه می انداخت .
یاد آن ایام به وی خاطر نشان می کرد که دنیای او در حال فرو ریختن و در هم شکستن است.
وقتی آن ماجراها را به یاد می آورد، خود را دچار کابوسی هولناک می یافت .
همه چیز را محکوم به نیستی ، همه چیز را در معرض تزلزل و همه چیز را در کام فنا می دید .
در همان سالها که او دوران مکتب را می گذرانید، واقعه غز عده یی از غارت زدگان شهر را از شدت هول به صاعقه جنون دچار کرد .
عده یی را به خاموشی ناشی از بهت یا تند زبانی ناشی از بیطاقتی دچار ساخت .
بی نظمی بیشتر اعتراض بیشتر را در خاطرها بر می انگیخت و اعتراض بیشتر جسارت بیشتر را طلب می کرد – که جز دیوانگی یا دیوانه نمایی هیچ چیز آن را قابل تحمل نمی ساخت .
عده یی ازین دیوانه نمایان ، عاقلان واقعی بودند اما در پرده این جنون الهی که به آن شهرت پیدا می کردند، سخنگویان جناح معترض جامعه می شدند .
نه فقط ارباب قدرت بزرگان عصر و حتی عالمان شهر را مسوول آن بی نظمی ها می خواندند بلمه احیانا بر دستگاه آفرینش - که درنزد اکثر مردم قدرت ناسزایان و عجز و ضعف ارزانیان ناشی از مشیت واقع در ورای آن بود – نیز بی پرده یا در پرده اعتراض می کردند .در گیر و دار این احوال که در نیشابور مدرسه ها ویران، مسجدها بی رونق و بازارها دچار رکود بود عطارزاده جوان اشتغالی را که پدرش به کار داروخانه داشت با نظر تعجب و تحسین می نگریست .
برای فریدالدین محمد که در سال 553 تدریجا به بلوغ نزدیک می شد جاذبه داروخانه کمتر از مدرسه نبود.
وفات عطار نیشابور در کنار شادیاخ در فاصله حمله غز ها تا حمل مغول دوباره به عظمت و قدرت گذشته اش دست یافته بود .
باروی شهر مرمت شده بود بازارش دوباره رونق یافته بود و "احداث" و "مطوعه" اش که در ثغزها اوقات می گذراندند درین فاجعه برای دفاع از آن بازگشته بودند آمادگی نشان می دادند .
از وقتی شهر هدف هجوم واقع گشته بود جوانان نیشابور با جنب و جوش فوق العاده یی آماده درگیری با "کفار" مهاجم بودند .
بر خلاف دوران غز که نیشابر در آن ماجرا غافلگیر شد این بار بدون هیچ تردید و تزلزلی با مهاجم به چالش و مقاومت ایستاد .
در مقابل خود باختگی سلطان محمدکه با ضعف و خواری از پیش سپاه چنگیز گریخته بود و ماورا النهر و خراسان راعرضه قتل و کشتار دنبال کنندگان خویش ساخته بود احداث غیرتمند خراسان در شهرها در ایستاده بودند – و در نیشابور که خاطر هجوم غز را هوز به خاطر داشت برای آنها تسلیم به مهاجم کافر و وحشی غیر ممکن بود .
بالاخره شهر به محاصره افتاد و محاصره طول کشید .
از هر دو جانب کوشش و کشش در میان آمد .
مغول تا اینجا با چنین مقاومت سر سختانه یی بر نخورده بود .
اهل نیشابور حتی یک تن از عزیز کردگان چنگیز را که داماد "خانگ نیز بود کشته بودند .
لاجرم بی آنکه این مقاومت در هم بشکند پیشرفت قوم به آنسوی خراسان ممکن نبود .
ازین رو در دفع آن از جانب آنها به جد تمام پافشاری شد .
سرانجام شهربا شادیاخ به دست دشمن افتاد (صفر 618) و عرضه غارت و کشتاری بی امان گشت .
طی دو هفته به خون کشیده شد تمام آن به غارت رفت بکلی ویران شد و تقریبا با خاک یکسان گشت و تبدیل به دشت و بیابان شد .
هیچ کس از مرگ که در موکب خان مغول از هم سو روان بود نرست .
معدودی صنعتگران و محترفه هم که از دیگران جدا شدند و به درگاه خان فرستاده شدند زندیگیشان مرگ واقعی بود .در شادیاخ هر کس از بیغوله ها مجال فراری یافت در دم دروازه های ویران به اسارت قوم افتاد .
عطار پیر فریدالدین محمد شاعهر و عارف سالخورده م در همین احوال بنا بر مشهور بر دروازه شهر به دست مغول به قتل آمد .
در صحت این قول جای حرف است اما چنان می نماید که با وجود ناتوانی و بی دست و پایی که عمر طولانیش وی را بدان محکوم کرده بود برای فرار و رهایی برای هیچ کس ممکن نبود .
عطار در سال 618 هجری بدست سپاهیان مغول به شهادت رسید.قدیمی ترین ماخذ درباره پایان کار عطار روایت ابن الفوطی است که میگوید " واستشهد علی یدالتتار بنیسابور" که به موجب آن معلوم می شود که عطار به مرگ طبیعی نمرده و شربت شهادت نوشیده و محل قتلش نیشابور می باشد.
خانه و داروخانه او مثل هر چه خانه و دکان دیگر که در شهر بود به ویرانی کشیده شده بود .
زن و فرزندانش هم ظاهرا از کشتار نرستند .
آنچه او از آن به "ده ما" تعبیر می کرد و به احتمال قوی زادگاه پدر و پاره یی مزرعه در خارج از شهر بود سرنوشتش نامعلوم ماند .
ارتباط دهها درین مدت با شهر قطع بود اما ده ها هم کمتر از شهر ها غارت نشده بود ند .
شهر چنان غارت شده بود که از آن جز تعدادی خرابه ها ی دود زده چیزی نماند .
در سراسرویرانه بازمانده از آن جز بانگ سگ و خروس و زوزه گرگ وشغال هیچ صدایی شنیده نمی شد .
آنها را هم کینه جویان وحشی خوی، از دم تیغ گذراندند.
عطار پیر که در کودکی از فاجعه غز جان به در برده بود، در فاجعه مغول بسختی جان سپرد .
درباره نحوه شهادت شیخ فریدالدین عطارگوناگون نوشته اند، علی صفی(متوفی939)می نویسد:" چون هلا کوخان درنیشابور قتل عام کرد یکی از مغولان تاتار دست شیخ عطار گرفته بود ومی برد که اورا درقتل عام سر از تن بردارد وشیخ در آن حال وقت خوش بود.توجه غلبه کرده روی به قاتل کرد وگفت: به این که تاج نمدی برسرنهی وتیغ هندی برکمربندی وازجانب ترکستان به مکرودستان برآیی پنداری ترانمی شناسم .
پس درآن محل تیغ ازنیام برکشیدوشیخ برسرپانشانیدوشیخ بالبداهه این رباعی گفت: دلدار به تیغ دست بردای دل بیـــن بـــربند میـــــان وســرپـای نـشین وآنگه به زبان حال میگو که بنوش جام از کف یاروشربت باز پسین" ویا شیخ بهائی می نویسد: :"وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید واهل نیشابور راقتل عام می کردند ضربت شمشیر بردوش شیخ عطاررسید باهمان ضربت ازدنیا رفت، نقل کرده اند که وقتی خون از حراقش می ریخت ومرگش نزدیک شده بود شیخ با انگشت خود ازخون خود بردیوار این رباعی رانوشت.
درکـــــوی تورسم فرازی اینســت مســــتان تراکمند بازی اینست بااین همه رتبه هیچ نمی یارم گفت شاید که ترابنده نوازی اینست " در هرحال از ملک و خانه و ثروتش جز ویرانه یی نماند .
اوقاتش که صرف مطالعه و تفکر و نظم شعر می شد آشفته شد و در یک فاجعه چاره ناپذیر به پایان رسید .
از هفتاد هشت سال عمری که آن را درعشق خلق وخالق بسر برده بود جز نام چیزی برایش نماند.
آنچه ماند نوشته هایی بود که نسخه هایش مدتها قبل ازین حادثه به شهرهای اطراف رفته بود یا همراه معدودی گریختگان از شهر برده شده بود – یک کتاب نثر یک دیوان شعر وچند منظومه مثنوی که حاصل تمام یک عمر زهد یک عمر ریاضت و یک عمراندیشه وعشق روحانی بود .
عمری که بدینگونه در میان دو فاجعه خونین گذشت آیا مایه تعجب است که حاصل آن اینهمه درد آلود پر سوز و آکنده از مرگ اندیشی باشد؟بیشتر این عمر را عطار در نوعی عزلت سر کرد – اما عزلت او بکلی قطع ارتبط با خلق نبود.
از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کارماهر بود و بعد از وفات پدر،فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود.
او در این هنگام نیز طبابت می کرده و اطلاعی در دست نمی باشد که نزد چه کسی طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و در این مورد داستانهای مختلفی بیان شده که معروفترین آن این است که: "روزی عطار در دکان (داروخانه) خود مشغول به معامله بود که درویشیبه آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهیداز عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد.
درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهیاز دنیا بروی؟
عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی.
درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟
عطار گفت: بله، درویشکاسه چوبی خود را زیر سر نهاد وبا گفتن کلمه الله از دنیا برفت.
عطار چون این را دید شدیداًمتغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگیخود را برای همیشه تغییر داد." او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود.
عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراء النهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخو بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید.
گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد.
عطار مردی پر کار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است.
در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق، دانسته اند و برخی دیگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان بهشهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده که شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است.
با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت: در کوی تو رسم سرفرازی این است مستان تو را کمینه بازی این است با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت شاید که تو را بنده نوازی این است ویژگی های آثار عطار شاعری است که شیفته عرفان و تصوف است.
کلام عطار ساده گیر است.
او با سوز و گداز سخن می گوید و اگر چه در فن شاعری به پای استادانی چون سنایی نمی رسد ولی سادگی گفتار او وقتی با دل سوختگی همراه می شود بسیار تأثیرگذار است.
حکیم در بسیاری از کتابهای خود ذهن پرجوش و زنده و آفریننده خود را در بیانمفاهیم عرفانی در قالب حکایاتی تمثیل گونه و پندآموز جلوهگر ساخته است.
دراین حکایات وی از زبان دیوانگان و کودکان به نابسامانیهای اجتماعی زمانخویش و ظلم و جور و خشونت امیران و دینداران اعتراض کرده و با ناپایدارخواندن دنیا، آنان را به کسب معرفت دعوت کرده است و چون مردم عاشق و شیفته صداقتند و آنچه بیش از همه در نهاد دیوانگان مشهود است صداقت و صادگی است.در حقیقت مرکز توجه عطار، انسان، جهان و خداوند است و تمام دغدغه او تبیین ارتباط این سه با هم و ارائه تصویری روشن از این مقولات است در نظر عطار شعر وشاعری فرع و ظرف است و آنچه اصل و اساس است، انسان است و نوع نگاه او به جهانو خداوند.
این گونه مفاهیم والادر بزرگترین آثار عرفانی او که هر یک شاهکاری از نوع خود به شمار میورندمتجلی است.
فهرست دقیقى از آثار عطار در دست نیست.
تعداد کتابهایى را که به او نسبت داده اند، از صد جلد متجاوز است.
خود او هم به این نکته اشاره داد؛ ز هر در گفتم و بسیار گفتم چو زیر چنگ شعرى راز گفتم کسى کو چون منى را عیب جویست همین گوید که او بسیار گویست در مثنوی منطقالطیر شیخ اندیشه عالی خود را در راه رسیدن به حق بازیباترین و روانترین عبارات بدین صورت نمایان میسازد که تنها کسانی بهسوی حق و حقیقت کشیده میشوند که در دل عشق واقعی دارند و قلبهاشان در گرومهر خدا و ارزشهای والای اوست.
داستان منطق الطیر مربوط است به دعوت هدهدخردمند از سایر مرغان برای رسیدن به سیمرغ پادشاه پرندگان و دعوت از اوبرای فرمانروایی بر پرندگان.
پس از تصمیمگیری نهایی مرغان یک یک عذر وبهانه میآورند و تلاش میکنند از رهسپاری بسوی این سفر خطرناک وپر از بیم وخطر شانه خالی کنند: (بلبل عشقش را به گل بهانه میکند، طوطی محبوس ماندندر قفس را دلیل میآورد، طاووس شرمندگی از زشت نامی خود را در موضوع راندهشدن آدم از بهشت پیش میکشد، بط قادر به جدایی از آب نیست، کبک پیوستهپایبند کوهساران است، بوتیمار بر کرانه دریا و کوف بر ویرانه، هما به نیرویتاج بخشی خود میبالد، باز از افتخار نشستن بر دست شهریار چشم نمیپوشد، صعوهناتوانی خود را عذر میآورد و...با این حال هدهد دانا که رهبری گروه را برعهده دارد انبوه مرغان را متقاعد ساخته و به این سفر دراز و خطرناک صورتتحقق میبخشد.
پس از گذشتن پرندگان از هفت وادی خطرناک، که منجر به هلاکتو نابودی بسیاری ازمرغان میشود، سرانجام سی مرغ به درگاه سیمرغ که سرمنزل مقصود است میرسند و در آینهای از آفتاب حضور که سیمرغ در تابش وتلالؤ است خود را میبینند که سی مرغاند.
در این منظومه عالی که حکایت ازقدرت ابتکار و تخیل شاعر در به کار بردن رمزهای عرفانی و بیان مراتب سیر وسلوک و تعلیم سالکان است، شیخ عطار با زبانی تمثیلگونه به انسانها آموخته است که والاترین و متعالیترین حقیقت وجود خود آنان است.
انسانبرای رسیدن به این حقیقت باید آزاد و رها از معیارهای عالم خاکی و درنهایت وارستگی به درک مقام والای خود نایل آمده و ارزشهای انسانی واقعیخود را بشناسد.
سیمرغ در این منظومه رمزی است از نهایت کمال مطلق و حکیممرغان را تمثیلی از نفوس آدمیان دانسته است که در پی آنند حکیم در الهینامه دیگر منظومه بزرگ خویش، درون مایه خود در دست کشیدن از امیال وخواهشهای دنیوی را بار دیگر در قالب داستانی زیبا و عبرتانگیز به نمایشمیگذارد: پادشاهی از شش پسر خود میخواهد تا آرزوها و کمال مطلوب خود را بازگویند.
نخستین پسر آرزوی خود را در رسیدن به دختر شاه پریان میداند.
پسردوم آموختن هنر جادوگری و پسر سوم دست یافتن به جام جم را آرزوهای نهاییخود میدانند.
پسر چهارم آب حیات را کعبه مقصود خود میخواند و پسر پنجم دلدر سودای خاتم سلیمان دارد.
ششمین پسر نیز آرزوی بزرگ خود را دانستن علمکیمیا و کیمیاگری بر میشمرد.
شاه پس از شنیدن آرزوهای فرزندانش داستانهاییبرای آنان تعریف میکند و بهگونهای غیرمستقیم به فرزندانش میآموزد کهتمامی نیروهای خارقالعادهای که آنها دنبال میکنند در درون آدمیان بهودیعه گذاشته شده و آدمیان از طریق خودشناسی میتوانند به این نیروها دستیابند.
مصیبتنامه دیگر مثنوی شیخ نیشابور است که حکیم در چهارچوب حکایتیجذاب، سفر روح در طی مراقبه در خلوت و انزوای عارفانه را به نمایش گذاردهاست.
سالکی که مرید پیر طریقت است از چهل منزل، که مطابق چهل روز خلوتگزینی و مراقبه است، میگذرد و با موجوداتی موهوم، کیهانی و مادی یا فضایلتشخص یافته روح گفت و گو میکند و از پیر تعالیمی گرانبها میآموزد.
سالک کهدر احوالی مملو از اندوه، تحیر، تردید و نومیدی روحانی دست در گریبان است ازاین موجودات میخواهد که او را هدایت نموده و از این وضعیت عذاب آور نجاتدهند.
ولی این خواهشها که در هرگفتگو با رنگی از التماس توأم باخیر و شفقتو برشمردن شهرتطلبیهای او آمیخته است با پاسخهای منفی مواجه میشود وسرانجام پیامبران او را به سوی محمد(ص) هدایت میکنند و پیامبر بزرگ اسلامراه درست را به او مینمایاند که این راه به درون روح سالک منتهی میشودجدای از سه کتاب فوق، حکیم در مثنویهای اسرارنامه، خسرونامه، داستان عشقشیخ صنعان به دختر ترسا،مختارنامه، تذکرهالاولیاء، مصیبتنامه، جواهرنامه،شرحالقلب، لسانالغیب و دیوان قصاید و غزلیات خود اندیشههای شورانگیزعرفانی را در قالب تصوف وحدت وجودی بیان داشته است.
دیوان عطار دربرگیرنده ده هزار بیت شعر غنایی در قالب قصیده و غزل است.
غزلهای زیبایشیخ مملو از جذبههای شور و حال سرمستانه با تکیه برنمادگرایی عرفانی و وجدو حال تأثرانگیز است.
آثارعطار را بعضی منابع به تعداد سورههای قرآن 114عنوان دانستهاند ولی دانشمندان با مطالعه این کتابها بعضی از آثار نسبتداده به او را با دیده شک و تردید نگریستهاند.
با این حال در فراوانیکتابهای شیخ جای هیچ گونه تردیدی نیست و عطار خود نیز در یکی از ابیاتشبه کثرت نوشتهجاتش اشاره کرده است کسی کاوچون منی راعیب جویست همیگوید که او بسیار گویست ولیکن چون بسی دارم معانی بسی گویم تو مشنو می تودانی گهر آخر بدیدن نیز ارزد چنین گفتن شنیدن نیز ارزد عارف سوخته دلنیشابور که در اندیشههای عرفانی خود گوشه چشمی به عرفایی همچون سنایی،شیخ ابوسعیدابی الخیر و بایزید بسطامی داشته است در اشعار و حکایات خود بارهابیزاریش از تعصب و دعواهای فرقههای مختلف اسلامی بویژه شیعیان و سنیان رابیان داشته است.
این تفکر والا در روزگار خوارزمشاهیان که بازار تعصباتدینی و سلطه و اقتدار علمای متعصب بیداد میکرد تحسین برانگیز و نمایانگر روحبزرگ این صوفی نامآور است.
آثار عطار دیوان اشعار مجموعه قصاید و غزلیات عطار، که بیشتر آنها عرفانی و دارای مضمونهای بلند صوفیانه است به نام "دیوان عطار" چند بار چاپ شده است.
از میان مثنویهایی که بی گمان از اوست می توان به این آثار اشاره کرد: 1- منطق الطیر این مثنوی، که حدود ۴۶۰۰ بیت دارد مهم ترین و برجسته ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنویهای تمثیلی فارسی است.
این کتاب که در واقع می توان آن را "حماسه ای عرفانی" نامید، عبارت است از داستان گروهی از مرغان که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمایی هدهد به راه می افتند و در راه از هفت مرحله سهمگین می گذرند.
در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز می مانند و به بهانه هایی یا پس می کشند تا این که، پس از عبور از این مراحل هفتگانه که بی شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نیست، سرانجام از این گروه انبوه مرغان که در جستجوی "سیمرغ" بودند تنها "سی مرغ" باقی می مانند و چون به خود می نگرند در می یابند که آنچه بیرون از خود می جسته اند- سیمرغ- اینک در وجود خود آنهاست.
منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سی مرغ" مردان خدا جویی است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا- سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می کنند.
2- الهی نامه این منظورمه در واقع مجموعه ای است از قصه های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهود در جستجوی چیزهایی برآمده اند که حقیقت آن با آنچه عامه مردم از آن می فهمند تفاوت دارد.
3- مصیبت نامه از دیگر منظومه های مهم عطار مصیبت نامه است که در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایت های فرعی بسیار که هر کدام از آنها جذاب و خواندنی است.
در این منظومه شیخ نیشابور خواننده را توجه می دهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر، به حقیقت و معنی اشیا پی ببرد.
4- مختار نامه عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.
رباعیات وی گاهی با رباعیات خیام، او بسیار نزدیک شده و همین امر سبب گردیده است که بسیاری از آنها را بعدها به خیام نسبت دهند و در مجموعه ترانه های وی به ثبت برسانند.
همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه، کار تمیز و تفکیک ترانه های این دو شاعر بزرگ نیشابوری را دشوار کرده است.
5- تذکرهٔ الاولیا عطار از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوف دلبستگی زیادی داشته است.
همین علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نودو هفت تن از اولیا و مشایخ تصوف را در کتابی به نام تذکرهٔ الاولیا گردآوری کند.
بیش از او در کتاب کشف المحجوب هجویری و طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی نیز چنین کاری صورت گرفته است.
اگر چه این دو کتاب به علت قدیمی تر بودن همیت دارند ولی تذکرهٔ الاولیای عطار، نزد فارسی زبانان شهرت بیشتری پیدا کرده است.
این کتاب در سالهای آخر سده ششم یا سالهای آغاز سده هفتم هجری تألیف شده است.
نمونه آثار ▪ دریغا ندارد درد ما درمان دریغا بماندم بی سرو سامان دریغا در این حیرت فلک ها نیز دیری است که میگردند سرگردان دریغا رهی بس دور میبینم در این ره نه سر پیدا و نه پایان دریغا چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان ز جان دردا و از جانان دریغا پس از وصلی که همچون یاد بگذشت در آمد این غم هجران دریغا ▪ نمونه ای از نثر عطار از "تذکرهٔ الاولیاء" حکایتی از ذوالنون مصری نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی.
یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن".
انگشتری از شیخ بستد و ببرد.
به گرو نستدند.
باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند".