فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری،یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران دراواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند. او در قریه کدکنیا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. وی در شهر شادیاخ ولادت یافت . چنانکه می دانیم پس از حمله غزان به سال 548 شهر نیشابور ویران شد و چندی بعد شادیاخ که در جانب راست نیشابور واقع بود جای آن را گرفت و چون باز در حمله مغولان ویران گشت این بار نیشابور به محل قدیم خود عودت یافت . بنابراین خواه عطار در شادیاخ و خواه در کدکن که هر دو از اعمال نیشابور بوده اند ولادت یافته باشد وی منسوب به شهر نیشابور هست و اینکه حاج خلیفه او را در چند مورد از کتاب خود همدانی شمرده البته درست نیست . ابی بکر ابراهیم مرد بیدار دلخدا شناس وطریقت دان بوددر نیشابور به دارو فروشی می پرداخت ومحترم ومعزز می زیست. همسر ابراهیمزنی پاک نهادخداپرستزهد پیشه وزاهد منش بود که بیست وچند سال آخر عمر را به خلوت نشست بوددر را بر کس وناکس بسته وتنها به پرستش خدای یگانه می پرداخت(خسرونامه چاپ تهران ). این زن وشوهر دین داربه دامن عنایت پیامبر گرامی اسلام دست زدند وبه شرف نام عزیزشپسر را محمد نامیدند ابو حامد کنیه اش کردند: آنچه آنرا صوفی آن گوید بنام ختم شد آن بر محمد والسلام من محمد نامم واین شیوه نیز ختم کردم چون محمد ای عزیز ابو حامد محمددر شهر نیشابور پرورش یافتبه استاد سپرده شدعلم وفضل آموخت و فریدالدین لقب یافت. سالهای کودکیش به احتمال قوی در اواخر عهد سنجر گذشت . در فاجعه غز (548) که نیشابور و خراسان به دست آن ها افتاد فریدالدین محمد شش یا هفت سالی بیشتر نداشت . ماجرا یک شورش خشم آلود مشتی تر کمان شبانکاره بود – که از ناچاری با سلطان به چالش برخاسته بودند . فقط بی تدبیری سلطان و امیران در گاه آن را به یک فتنه خونین تبدیل کرده بود – فتنه غز حادثه چنان عظیم چنان موحش و چنان درد ناک بود که نمی توانست در خاطر کودک خردسال تاثیر درد انگیز خود را باقی نگذاشته باشد . چند سال بعد وقتی فتنه غز فروکش کرد و پایان یافت فریدالدین محمد دوران مکتب را می گذرانید . در خانه و شاید در مکتب نیز او را نه محمد بلکه محمشاد یا چیزی شبیه آن که درآن نواحی به جای محمد بکار می رفت می خواندند. در شادیاخ یا نشابور هر جا بود محمشاد از آنچه در آن ایام در مکتب ها آموخته می شد بهره می گرفت .خط و حساب و قرآن – با مایه یی از شعر و ادب عصر . درین مدت خراسان بارها دست به دست شده بود . برخی از منابع قدیمی از جمله جامی انقلاب حال شیخ را به ملاقات او بادرویشی سبک بار و فرزانه نسبت میدهند که تحولی ناگهانی در روان او ایجادنمود، با این حال براساس مدارک متقن و معتبر این داستان ساختگی و افسانهاست. داستان که خود حکایتی بس زیبا، دلانگیز و آموزنده است بدین گونهاست: ( گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوفبمعامله بود، درویشی آنجا رسید و چند بار شیء لله گفت. وی بدرویشنپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت چنانکه توخواهی مرد درویش گفت تو همچون من میتوانی مرد؟ عطار گفت بلی درویش کاسهچوبین داشت زیر سر نهاد و گفت الله وجان بداد. عطار را خیال متغیر شد، دوکانبر هم زد و باین طریقه درآمد.) همانطور که اشاره شد این داستان افسانهایبیش نیست ولی مسلما شغل داروفروشی و طبابت عطار،که روزانه نبض حدود پانصدبیمار را میگرفت به داروخانه پانصد شخص بودند که هر روز نبضم می نمودند و به مداوای بیماران گوناگونی میپرداخت، او را با افکار وعقاید مختلفی از جمله پیروان طریقت صوفیه و دنیای اعجاب انگیز اولیاء الله آشنا نمود و حکیم که علاقهای مفرط به عرفان و تصوف داشت بدین خرقه درآمد. شیخ از زمان انقلاب و تحول روحی خود تا زمان مرگ دهها اثر تحسین برانگیز درادب و عرفان پدید آورد که نگارش و سرایش تألیفات به نظم در عین اشتغالبه حرفه سنگین طبابت گویای اراده نیرومند و پشتکار عطار است.عطار در روزگارجوانی و اواسط عمر خویش به رسم سالکان طریقت مسافرتهای دور و درازی راآغاز کرد و در این سفرها که مصر و هندوستان و مکه و دمشق و ترکستان وماوراءالنهر را در نوردید با مشایخ بزرگ زمان خود ملاقات و راز و نیاز کرد وظاهرا در طی یکی از همین سفرها به خدمت شیخ مجدالدین بغدادی (حکیم خاص سلطان محمد خوارزمشاه)رسید و چندیدر سلک شاگردان وی درآمد.