مقدمه
الحمداله رب العالمین الذی خلق الانسان و علمه البیان و وضع المیزان و الصلاه و السلام علی من ارسله بالقرآن محمد المصطفی و علی اهل بیته معادن الحکمه و معالم البرهان.
اما بعد، در این مقاله کوشش شده است تا راههایی که شخص دچار اشتباه و انحراف گردیده را در قالبهای کلی آن قرار داده و عرضه کنیم. همانطور که میدانید راههایی که سبب به اشتباه افتادن میگردد بسیارند که از آنها تعبیر به مغالطه میگردد.
مغالطه به دو بخش و موضع تقسیم میشود: 1 مواضع بیرونی مغالطه 2 مواضع درونی مغالطه
ما در اینجا به بخش اول پرداختهایم و سعی کردهایم تا جایی که میتوان این کثرت مواضع را از بین برده و آنها را در قالبهای کلیتر و موارد کمتری بیان کنیم.
امیدواریم بتوانیم در این مهم کاری کنیم و سبب حل مسائل و مشکلاتی که برای دوستان این علم علیالخصوص این بحث میگردد باشیم.
«تعریف مغالطه»
منظور ما از مغالطه یعنی خطای فکری و اعم از این است که فرد در مقام تفکر خودش به اشتباه افتد یا اینکه کسی وی را به اشتباه اندازد و اعم از اینکه وقوع خطا در مقام تعریف باشد و یا استدلال و اعم از اینکه ذهن در مقام استدلال برهانی دچار لغزش گردد و یا در مقام استدلال جدلی
«اجزای خارجی مغالطه»
همان عوامل درونی مغالطه است و آن شرایط خاص روانی است که متفکر در این شرایط دچار خطایی در اندیشه شده و از وصول به نتیجه درست باز میماند.
این شرایط یا آفتهایی است که هر دو طریق شناخت (خود شخص متفکر) به آنها مبتلا شده و یا دامهایی است که توسط یک مغالطهکننده برای انحراف رهرو طریق، گسترده میگردد.
البته منطقدانان تنها به حالت دوم توجه کرده و آنها را تحت عنوان تبکیت بیرونی یا اسباب خارجی مغالطه آوردهاند.
ما در اینجا به مواضع هر دو حالت روانی مغالطه اشاره میکنیم.
الف) آفات رهرو طریق شناخت (خود شخص متفکر)
برخی از اهم عواملی که میتواند پوینده راه معرفت را از اندیشه درست بازدارد و از راه به بیراهه کشاند عبارتند از:
1 ساده انگاری و عافیت طلبی
باید دانست حقیقت به آسانی به دست نمیآید سپس عافیت طلبی با حقیقت جویی نمیسازد رهرویی که هنوز چندگامی در راه شناخت برنداشته، خسته و کم حوصله شود و خود را به مقصد رسیده پندارد هرگز به مقصد نمیرسد.
2 پیروی از هوا و هوس
انسان برای رسیدن به حقیقت بایستی در مورد مطلبی که میاندیشد، در ضمن جستجو و بررسی کاملاً بیطرفی خود را حفظ کند و خویشتن را تسلیم دلیل و مدارک کند درست مانند یک قاضی که روی یک پرونده کار میکند باید نسبت به طرفین دعوا بیطرف باشد. قاضی اگر تمایل شخصی به یک طرف داشته باشد به طور ناخودآگاه دلایلی که برای طرفین است بلکه دلایل طرف دیگر نظرش را جلب میکند.
انسان نیز در تفکرات خود اگر بیطرفی خود را نسبت به نفی یا اثبات مطلبی حفظ نکند و میل نفسانیاش به یک سو باشد خواه و ناخواه بدون اینکه خودش متوجه شود عقربه فکرش به جانب میل و خواهش خودش میرود.
گرفتاری در دام هوا و هوسها سبب میشود تا پوینده راه به جای آنکه تنها متوجه حقیقت باشد چشم و دلش متوجه هوا و میل خود باشد. چنین رهرویی در واقع دل به حقیقت نبسته است بلکه بیش از علاقه به حقیقت به سلیقه و منافع خویش علاقه دارد. حقیقت را به شرطی دوست دارد که با آنچه دلخواه او است منطبق باشد اما حقیقت جز با حقیقت منطبق نیست.