دانلود تحقیق مولانا

Word 129 KB 19928 18
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدمه:
    مثنوی به حق دریایی است بی‌کران انباشته از دره های گرانمایه و پر قیمت کهدر کمتر مکتوبی می‌توان بدانها دست یافت.

    در عین حال، نوشتاری است بلند و طولانی که شاید خواندن سراسر آن از حوصله بسیاری خارج باشد، و نیز به شعر است و چه بسا برخی نتوانند به آسانی مضمون این اشعار را دریابند و با کندی و تأمین پیش بروند، و این کار برای افراد کم حوصله ملال آور است.

    همچنین کتابی است کم عنوان و مطالب متنوع و گوناگون در ضمن داستانهای بلند در آن مندرج شده است.

    و موانا بیشتر از دیدگاه اسلام نگاه کرده ولی تبعیت از هیچ دینی را قبول نکرده است.

    هدف من در این گزیده آن بوده که روزنه‌ای بگشایم به روی شما برای بهره‌مند شدن از آن چشمه نور.
    امیدوارم این نوشتار شما را علاقمند کند تا سراغ مثنوی روید و تمام آن را بخوانید و جان را از آن زلال معرفت سیراب کنید.


    گر شدی عطشان بحر معنوی فرجه‌ای کن در مثنوی

    چکیده ای از موضوع:
    در مثنوی درباره موضوعات گسترده بحث شده است که در این تحقیق درباره چکیده‌ای از موضوعات آن نوشته‌ام.

    در چند سطر درباره زندگی مولانا جلال الدین و آثار ارجمند او نوشته شده و به پند‌هایی که در ادبیات مثنوی پنهان است اشاره کرده‌ام که مثنوی بسیار پندهای آموزنده برای خوانندگن خود دارد به مثال می‌توان به انسانهای شیطان نما که در نظر مولانا وجود دارد اشاره کرد که با آنها بیعت نباید کرد.


    مولانا کتابهای تألیف شده توسط افراد دیگر زیاد دارد که یکی از آنها محمد تقی جعفری است که عظمت عقل را از دیدگاه مولانا و دیدگاه دانشمندان دیگر مقایسه کرده است در مورد عقل مولانا دیدگاه خاصی دارد که من به چند نکته اشاره کرده‌ام که یکی عظمت عقل و دیگری عقل و تقلید است.
    همچنین در مورد نقش ابلیس در زندگی انسان سخن گفته که ابلیس در تمامی مراحل زندگی انسان نقش دارد و در مورد آن اشعار مولانا که در رابطه این موضوع است اشاره کرده‌ام.

    1-1- شرح حال مولوی
    مولانا جلال الدین محمد بن حسین خطیبی،‌ معروف به مولوی که او را خداوندگار نیز می‌خواندند، در ششم ربیع الاول سال 604 ه.ق در بلخ به دنیا آمد، پدرش که به بهاء الدین ولد معروف بود، سلطان العلما لقب داشت و عارف و عالم مشهور بود و کتاب معارف بهار ولد تألیف اوست.


    بهاء ولد به علت رنج از سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ خارج شد و عازم حج شد، در نیشابور به دیدن شیخ فرید الدین نایل آمد، شیخ عطار کتاب اسرار نامه را به هدیه به مولانا جلال الدین داد و مولانا بهاء الدین را گفت:« زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
    بهاء ولد، پس از حج به لارنده رفت و مولانا جلال الدین در این شهر در سن هیجده سالگی با دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان ولد، بهاء الدین محمد و علاء الدین محمد بود.


    پس از درگذشت پدرش مولانا جلال الدین در سن بیست و چهار سالگی به خواهش مریدان به جای پدر نشست و به وعظ و ارشاد و فتوی دادن پرداخت تا برهان محقق ترمدی- از سادات حسینی ترمد- به مراقبت و آزمایش او پرداخت.

    بعد از هفت سال اقامت در حلب و دمشق، به روم بازگشت و به دستور برهان الدین به ریاضت پرداخت و سه چله گذراند که در این زمان سید او را در کنار گرفت و گفت:« در جمیع علوم عقلی و نقلی و کشفی و کسبی بی‌نظیر عالمیان بودی و الحاقه هذه در اسرار باطن و سر سیر اهل حقایق و مکاشفات روحانیان و دیدار مغیبات انگشت نمای انبیا و اولیا شدی.»
    مولانا و شمس ارتباط نزدیکی با هم داشتن و مردم قونیه و مریدان از او خشمگین شدند و این بار کمر به قتل شمس بستن و و او ار بد دین و نامسلمان خواندند، سرانجام گروهی از مریدان و وابستگان و خویشان مولانا فتنه برانگیختند و اقدام به قتل شمس کردند، که عاقبت او معلوم نشد.
    مولانا و شمس ارتباط نزدیکی با هم داشتن و مردم قونیه و مریدان از او خشمگین شدند و این بار کمر به قتل شمس بستن و و او ار بد دین و نامسلمان خواندند، سرانجام گروهی از مریدان و وابستگان و خویشان مولانا فتنه برانگیختند و اقدام به قتل شمس کردند، که عاقبت او معلوم نشد.

    حسام که دید یاران و مریدان پیوسته آثار سنایی و عطار را می‌خوانند، پس شبی در خلوت به مولانا گفت کتابی مانند الهی نامه سنایی (حدیقه الحقیقه) یا منطق الطیر عطار را به نظم آورد، مولانا با « بشنو از نی چون حکایت می‌کند.» تا «پس سخن کوتاه باید والسلام.» آغاز کرد و بالاخره آن آفتاب معرفت و کمال در پنجم ماه جمادی الاخره سنه 672 ه.ق غروب کرد.

    مردم قرنیه و عیسویان و یهودیان نیز بر جنازه او حاضر شدند و او را در نزدیکی قبر پدرش به خاک سپردند و چهل روز عزاداری کردند، و گویی آوای مولانا به گوششان می‌خورد که : حاصل عمرم سه سخن بیش نیست خام بودم، پخته شدم، سوختم مولانا مذهب حنفی داشت، اما از هر گونه تعصب بر کنار بود و می‌گفت:« من با هفتاد و سه مذهب یکی‌ام.» 1-2-آثار مولوی مثنوی به خواهش حسام الدین چلبی سروده شده، وزن آن، بحر رمل مسدس مخدوف یا مقصور، در شش دفتر و حدود بیست و پنج هزار بیت است که یک دایرهالمعارف عرفان و فلسفه و دین و معرفت شمرده می‌شود.

    دفتر ششم مثنوی ناتمام مانده و نسبت دفتر هفتم به وی درست نیست و به او ارتباطی ندارد.

    از شروحی که در عصر حاضر بر مثنوی نوشته شده، یکی شرح مثنوی شریف تألیف مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر تابیت 3012 در سه جلد – که نا تمام مانده دیگر شرح مثنوی – به طور کامل- تالیف استاد محمد تقی جعفری است و از شروع مثنوی به زبانهای دیگر، یکی شرح اسماعیل آنقروی به زبان ترکی است، دیگر شرح یوسف بن احمد مولوی به زبان عربی است به نام المنهج القوی، و شرح مثنوی به زبان انگلیسی تألیف دانشمند خاور شناس، رینولد آلین نیکلسون، به سبب دقت و نقادی، معروف است.

    مرحوم تلمیذ حسین، در کتاب مرآت المثنوی قصص و آیات قرآنی و احادیث نبوی و مطالب اعتقادی مثنوی را نوشت، و استاد فقید فرزانفر، احادیث مثنوی را جمع و تدوین کرد و کتابی هم در مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی تألیف نموده است.

    غزلیات:‌ این قسمت از اشعار مولانا، در کلیات شمس یادیوان کبیر گرد آمده و مولوی از تخلصهای شمس و خاموش در آن استفاده کرده است.

    تعداد ابیات آن را سی هزار و چهل تا پنجاه هزار دانسته‌اند و این غزلیات سرشار از وجد و شور و حال و عشق و سرمستی است و آهنگ خاصی دارد.

    2-1- دست بیعت به هر کس مده چون شیطان انسان نما زیادند،‌ پس دست بیعت به هر کس نیاید داد.

    زیرا که صیاد بانگ مرغ را تقلید می کند تا مرغ را بفریبد تا پرنده صدای همجنس خود را بشنود، از هوا فرود آید و به دام و نیش گرفتار آید مرددون سخنان درویش را می‌دزد تا با آن سخنان مردم ساده دل را بفریبد.

    کار مردان، گرمی و روشنایی آفریدن است، در حالی که کار افراد پست حیله‌گری و بیشرمی است برای گدایی از پشم، مجسمه شیر می‌سازند،‌ سیلمه کذاب را احمد نام می‌نهند لقب مسیلمه کذاب ماند، در حالی لقب محمد (ص) اولوالالباب ماند از شراب الهی بوی مشک ناب به مشام می‌رسد، در حالی که از باده دنیوی بوی گند و غذاب استشمام می‌شود.

    در بیت اول مقصود از « ابلیس آدم روی» کسی است که در ظاهر عابد و زاهد است اما در باطن پلید و ناپاک می‌باشد.

    این افراد ریاکار، مانند صیاد، صدای پرنده را تقلید می‌کنند و انسان ساده دل، مانند مرغ، فریب این صدای آشنا را می‌خورد و گرفتار دام آنها می‌گردد.

    او سخن اولیای حق را برای فریب مردم تقلید می‌کند.

    در بیت ششم مقصود از شیر «شیر پشمین» کسی است که ظاهرش به اولیای خدا شبیه است اما باطنش توخالی و تهی است این دزدان ایمان برای گدایی و بهره‌وری از مردم، ظاهر فقیرانه و زاهدانه برای خود درست می‌کنند و مانند مسیلمه کذاب - که ادعای پیامبری می‌کرد- لقب پیامبر بر خود می‌گذارد، اما سرانجام رسوا می‌شوند و برای آنان لقب کذاب (دروغگو )و برای پیامبر حق، لقب اولوالالباب (خردمند ) باقی می‌ماند.

    بیت هشت اشاره به آیه 25 و 26 از سوره مطففین دارد که می فرماید:« آنها [ مردان نیک] از شراب زلال دست نخورده و سر بسته‌ای سیراب می‌شوند.

    مهری که بر آن نهاده شده از مشک است.» حکایت مردان حق و مردان ناپاک و پلید، حکایت شراب بهشتی است که از آن بوی مشک ناب ساطع است، و شراب دنیوی که از آن بوی گند به‌مشام می‌رسد.

    2-2- در پی خیال و سایه مباش، حقیقت را بجو خفته آن کسی است که به هر خیال امید بندد و با آن خیال به گفتگو پردازد چنین کسی در خواب، شیطان را چون حوری می‌بیند و از سر شهوت محتلم می‌شود.

    همینکه تخم نسل در شوره زار ریخت، به خود می‌آید و از خیال می‌گریزد اما در آن هنگام ضعفی در خود احساس می‌کند و تن را پلید می‌یابد، آه از آن نقشی که هم پدید و هم ناپدید است.

    پرنده بر فراز آسماناست، سایه او روی زمین چون پرنده در پرواز است.

    ابلهی می‌خواهد آن سایه را شکار کند، و پی آن چندان می‌دود که توان از دست می‌دهد.

    آن ابله خبر دار نیست که آن عکس پرنده در هواست، او خبر ندارد که اصل آن سایه کجاست.

    به سوی سایه تیر می‌اندازد، چنان که تیردان او از تیر خالی می‌شود ترکش عمر او خالی شد، از بس که دنبال سایه دوید، عمر او به پایان رسید.

    آنچه ما در اطراف خود مشاهده می‌کنیم، یعنی دنیای محسوس، از نظر یک انسان مادی واقعیت دارد، اما مردان حق آن را خیالی بیش نمی‌دانند.

    گرفتاران مسایل این دنیا، نزد مردان حق، در واقع گرفتار و هم و خیال‌اند.

    کسی که به این خیالها و اوهام دلخوش کرده است، مانند کسی است که خواب می‌بیند و با رویاهای خود سهن می‌گوید: ظواهر فریبنده دنیا، که در واقع زشت و پلیدند، در نظر او زیبا جلوه می‌کند و فریفته و مفتون آنها می‌گردد و با آنها عشق بازی می‌کند، اما سرانجام که از خواب بیدار می‌شود، جز تن ناپاک برایش چیزی نمانده است.

    در روایت نیز آمده است که: « الدنیا کحلم النائم» : دنیا مانند رؤیایی است که انسان در خواب می بیند.

    در بیت پنجم «مرغ» کنایه از هستی دائم و حقیقی است.

    موجودات عالم محسوس در نظر عارفان ، مانند سایه پرندهای است که خودش در آسمان است.

    و مردم فریفته دنیا در پی سعادت ، مانند آن صیادی است که دنیال شکار است ، اما به جای آنکه پرنده در آسمان را ببیند و به سوی او تیر بیفکند، به دنبال سایه آن می‌دود و تیر هایش را به سوی آن پرتاب می کند.

    2-3- ایام جوانی را مغتنم شمار خوشا یه حال کسی که ایام جوانی را غنیمت شمارد و وام خود را ادا کند در ایامی که توانست ، قویدل و قدرتمند و سالم است می تواند این کار را انجام دهد جوانی همانند باغ تر و تازه ای است که بی دریغ میوه و محصول می دهد .

    چشمه های قدرت و شهوت در جوانی جاری است که به یاری آنها تن مانند زمین سر سبز می گردد خانه آباد و سالم است و سقف بلندی دارد ، پایه های آن هموار است، خرابی ندارد و به ستون نیازمند نیست.

    خوشا به حال آنکه پیش از رسیدن ایام پیری که گردن را با طنابی از لیف خرما ببندند، از عهده این کار بر آید در پیری بدن چون خاک شوره می ریزد و سست میشود ، در زمین شوره هرگز گیاه خوب نمیروید.

    آنکه که چشمه نیرو و شهوت قطع شد ، پیرنه ا زخود بهره ای می گیرد و نه از دیگران ابروها مثل رانکی چار پایان آویزان می شود ، چشمانش آب می افتد و کم نور میگردد روی او از بسیاری چین و چروک شبیه پشت سوسمار می شود ، نمیتواند سخن بگوید ، مزه ها را احساس نمی کند ، دندانهایش کند می گردد روز به پایان رسیده ، لاشه تن میلنگد و راه طولانی است ، کارگاه ویران شده و کار از شیرازه در رفته است .

    ریشه عادات بد استوار شده و قوت کندن ان ریشه ها کاستی گرفته است .

    2ـ4ـ خطا را به خود نسبت ده نه به خدا شیطان گفت: « مرا گمراه کردی » آن دیو پست ، کردار خود را نهان کرد آدم گفت:«ما بر نفس خود ستم کردیم» او چون ما از کار حق غافل نبود اما ادب را رعایت کرد و گناه خود را پنهان کرد ، و از نسبت دادن گناه به خود بهره مند شد بعد از توبه ، خدا گفت : ای آدم مگر آن حرام را که تو مرتکب شدی و آن محنتها را من نیافریدم؟

    مگر به تقدیر و قضای من آن گناه روی نداد ، چرا هنکام عذر خواهی ان را نهان کردی؟

    آدم گفت : ترسیدم ، ادب را فرو نگذاشتم.

    خدا گفت: من هم به پاس ان تو را بخشیدم.

    هر کس قند بیاورد حلوای بادام می برد .

    در بیت اول «بما اغویتنی» به ایه 116 از سوره اعراف اشاره دارد .طبق این آیه شریفه ، شیطان خطاب به خداوند گفت : « اکنون که مرا گمراه ساختی ، من بر سر راه مستقیم تو ، در برابر فرزندان آدم کمین می کنم».

    شیطام معلون ، در این عبارت گمراه شدن خود را به خدا نسبت داده و خداوند را گمراه کننده خود خوانده است .

    اما در برابر ، آدم و حوا وقتی فریب شیطان را خوردند و از فرمان الهی تخلف و از میوه درخت ممنوع تناول کردند توبه نمودند و گفتنند«ربنا ظلمنا انفسنا» (اعراف /23) پروردگار اما به خود ستم کردیم .

    آدم و حوا بر خلاف ابلیس ، خطا را به خود نسبت دادند ، نه به خدای متعال .

    و این شیوه مردان حق است که خوبیها را از خدا میدانند و بدیها را به خود نسبت می دهند .

    3ـ1ـ عظمت عقل عقل انسان مانند اقیانوس بیکران است که نهایتی بر آن دیده نمی شود.

    این دریای بی پایان که در هر فردی از انسان وجود دارد ،به فعالیت وادار نمی گردد.

    برای این بحرملاح لازم است،کسی بتواند در این اقیانوس بیکران فرو رود ،و به قول بعضی از انسانشناسان:هرروز قارههای جدیدتری را در درون خود کشف می نماید.

    مطابق محاسباتی که دردوران معاصرما به عمل آمده است،مغزهرانسانی دارای تقریبا پانزده میلیاردرابطه الکتریکی می باشد،متاسفانه انسانها از این روابط بیشمار،ان بهره برداری ها راکه امکان دارد ازخود نشان نمی دهند.بلکه جای تاسف است که اشتغالات ماشینی (( حتی درشهوت رانی حیوانی)) باعث شده است اصلا عقل برای گروه فراوانی مطرح نشود، در عظمت عقل همین مقدار کافی است که تمام اساس تمدنها وکشف قوانین ومجهولات به وسیله این نیروی با غظمت انجام می شود.

    جلال الدین در کتاب مثنوی درباره عقل مطالب گوناگونی اظهار می دارد ،که مثلا گاهی آن چنان را از درجه اعتبار وارزش ساقط می سازد که انسان گمان می کند باعث تمام عقب افتادگی ها و تیره روزی های جوامع انسانی تبعیت از عقل و تعقل بوده است.

    گاهی عقل را به آنچنان مرتبه بالا می بردکه برای انسان وسیله با ارزشی جز آن تصور نمی کند.

    کاهی حتی پا را ازاین فراتر نهاده،با یک دید فلسفی بسیار وسیع مانند ‍‍‍‍‍ژرژ ویلهلم فردریک هگل،عقل را حقیقت و زیربنای جهان هستی قرار می دهد.او می گوید: کل عالم صورت عقل کل است اوست بابای هر آنکه اهل دل است این جهان یک فکرتست از عقل کل عقل را شه دان و صورتها رسل یا در همین ابیات فوق که می گوید: عقل پنهان است و ظاهر عالمی صورت ما موج یا از وی نمی مقصود جلال الدین از این نظریات گوناگون چیست؟

    باید بگوییم : با نظر به تمام آنچه که در مکتب جلال الدین و سایر عرفای اهل دانش دیده می شود ،این است که: آنجا که عقل را تضعیف نموده آن را به طور کلی از درجه اعتبار ساقط می سازند ،مقصود عقل جزیی نظری است ،که می خواهد با وسایل معمولی خود تمام مسایل هستی را حل و فصل کند،از آن جهت که وسیله ای غیر از زمان و مکان و کمیت و کیفیت ندارد،وبه عبارت روشنتر عقل با وسایلی کار می کند که آن وسایل از همین جهان مادی وبا همین حواس محدود به دست آمده است ،به همین جهت است عقل را محکوم میکند و می گوید: عقل بند رهروان است ای پسر آن رها کن ره عیان است ای پسر اما اگر درست دقت کنیم،خواهیم دید: با آن ملاک و با آن انگیزه ای که عقل را محکوم می کند دل وحتی جان را محکوم واز درجه اعتبار واقعی ساقط می نماید وباز می گوید: عقل بند ودل فریب و جان حجاب راه از ین هر سه نهان است ای پسر پس آنجا که عقل را تحقیر می کند ،مواردی است که انسان به نام عقل یک فعالیت درونی انجام می دهد که وسایل طبیعی اش همان مفاهیم وموضوعات معمولی است که فقط در رو بنای طبیعت می تواند صادق بوده باشد.

    ولی آنگاه که عقل را به عالیترین درجه ارتقائ می دهد ،موقعی است که برای عقل مفهومی در نظر می گیرد که تقریبا تمام شخصیت ملکوتی انسانی میباشد .البته این عقل عالیترین وسیله ارتقا وتکامل بوده بلکه رسیدن به چنین عالم عقل ،خود رسیدن به هدف نهایی می باشد.

    یک حقیقت بالاتر از دو مفهوم مزبور برای عقل منظور میکند که تقریبا با زیر بنای مکتب هگل موافقت دارد ،این حقیقت در بیت ذیل روشن میشود: صورت ما اندر این بحر عذاب می دود چون کاسه ها بر روی آب **************** 3-2 عقل و تقلید چون مقلد بود عقل اندر اصول دان مقلد در فروغش ای فضول شاید بعضی گمان می کنند جلال الدین چطور ممکن است عقل را اصول به جای نظر واندیشه واستنباط مقلد باشد؟

    می گوییم نه تنها چنین چیزی امکان دارد ،بلکه متاسفانه اغلب عقلای عالم در تعقل و اندیشه آگاهانه یا ناآگاهانه نه تحت تاثیر ظریفی از دیگران می اندیشند و شمارهء آنان که حقیقتا منبع تعقل واندیشهء خود را جوشانیده اند به طوری که بتوان گفت : آنان واقعا خودشان هستند،در هر دوره ای انگشت شمار بوده است.

    بینیم و گله گله عاقل مشاهده می کنیم.

    به قول ویکتور هوگو:((این ضعف باصرهء ماست که به همه جا می نگریم،قهرمان می بینیم وکله کله عاقل مشاهده می کنیم .)) هر چه که رشد عقلانی یک فرد اوج بگیرد خطر سقوطش در تقلید مخفیانه بیشتر وشدیدتر می گردد.او در ظاهر ممکن است از دلیل وبرهان دم بزند؛ولی اگر وضع عقلانی چنین اشخاصی را دقیقا مورد بررسی قرار بدهید،خواهید دید بدون اینکه متوجه باشند مطالبی از شخصیتهای بزرگ آنان را به خود جتب کرده،سپس شرایط ذهنی وتمایلاتشان آن مطلب را تقویت نموده وبه صورتمطالب اثبات شده عقلانی و منطقی جلوه داده است.حتی ما نمی توانیم در مضمون آنکه هگل می گوید:((من فلسفه های گذشتگان را میپذیرم، نهایت امر انها را تنظیم و بارور می سازم)) تعقل خود هگل چقدر تاثیر داشته است؟

    اگر آن فلسفه ها گفته نمیشد ، مثلا هر اکیلد وجود نداشت ، کتابهای فلسفی ارسطو را موریانه خورده بود و به جای کلیسا ، یا معابد یا مساجد اسلامی روبه رو می گشت ، باز همان هگل بود که امروز می شناسیم؟

    اما تقلید در فروح که به ملاک دانش تخصص به وجود آمده است ، جای اعتراض نیست .

    واین مطالب از همان اصل رجوع نادان به دانا سرچشمه می گیرد که امروزه تقریبا در همه قلمروهای علمی و صنعتی و اخلاق رایج است .

    اما با این حال باید بدانیم : این همه عقل حقیقی نیست که انسان را وادار به تقلید می کند ، بلکه تقلید ناشی از ناتوانی از مدیریت خود است .

    4_1_دوستی مال و مقام ، مکر ، ابلیس است جان بابا گویدت ابیلس هین تا به دم بفرما بفریبد ت دیولعین این چنین تلبیس با بابات کرد ادمی را این سیه رخ مات کرد بر سر شطرنج چست است این عذاب که بگیر در گلویت جون خسی در گلو ماند خس او سالها چیست آن خس مهر جاه و مالها مال خس باشد چو هست ای بی ثبات د رگلو مانع آب حیات گربزد مالت عدوی پر فنی ره زنی را برده باشد ره زنی ابلیس تو را «عزیزم» خطاب می کند ، آن ملعون می خواهد با این افسون تو را بفریبد .

    او با پدر تو نیز چنین نیرنگی به کار برد و این رو سیاه آدم را مغلوب کرد .

    این کلاغ در شطرنج بازی چالاک است ، با چشم خواب آلود به بازی او نگاه مکن او حلیه های می ماند که چون خاری در گلوی تو گیر می کند خار او سالها در گلوی تو می ماند .

    آن خار وخس دوستی مال و مقام است .

    ای مرد بی ثبات !

    مال چون خار و خس است ، اگر سودای آن در دل تو باشد ، نمی گذارد که تو آب حیات بنوشی ، اگر دشمن حیله گر مال تو را بدزدد ، گویی دزدی دزد دیگر را برده است .

    *** 4_2_ منطق آبی ف اختیار بود و منطق ابلیس ، جبر از پدر آموزی ای روشن جبین ربنا گفت و ظلمنا پیش ازین نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت نه لوای مکروحیلت برفراخت باز آن ابلیس بحث آغازکرد که بدم من سرخ روکردیم زرد رنگ رنگ توست صبا غم توی اصل جرم و افت و داغم توی هین بخوان رب بما اغویتنی تا نگردی جبری و کژ کم تنی بردرخت جبر تا کی بر جهی اختیار خویش را یکسو نهی؟

    همچو ان ابیس و ذریات او با خدا در جنگ و اندرگفت وگو چون بود اکراه با چندان خوشی که تو در عصیان همی دامن کشید؟

    انچنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان دود در گمرهی؟

    بیست مرد جنگ میکردی در آن کت همی دادن پند ان دیگران که محراب این است و راه این است بس کی زند طعمه مرا جز هیچکس؟

    کی چنین گوید کسی کو مکره است چو چنین چنگل کسی کو بی ره است؟

    هر چه نفست خواست داری اختیار هر چه عقلت خواست آری اضطرار داند او کو نیکبخت و محرم است زیرکی از ابلیس و عشق از عادت است زیرکی سباحی امد در بهار کم رهد غرق است او پایان کار رحل سباحت را رها کن کبر و کین نیست جیحون ، نیست جو ، دریاست این وان گهان دریای ژرف بی پناه در رباید هفت دریا را چو کاه عشق چون کشتی بود بهر خواس کم بود آفت بود اغلب خلاص زیرکی بفروش و حیرانی بخر زیرکی ظن است و حیرانی نظر عقل قربان کن به پیش مصطفی حشبی الله گو که الله ام کفی ای مرد رو سفید!

    از پدرت (آدم) دست بگیر که گفت:پروردگارا!

    ما پیش از این بر خود ستم کردیم نه بهانه خوبی کرد و نه به چاره گری پرداخت و نه بیرق مکر و حیله برافراشت اما ابیلس به جرو بحث پرداخت و گفت: من از اتش سرخ رو و شادمان بودم ، تو مرا پژمرده کردی رنگ من رنگی است که تو به من داده ای ، مرا تو رنگ کرده ای ، پایه گناه مرا تو ریختی ، آفتی که گرفتار شدم تو گرفتار کردی ، داغ سیمای من نیز از توست .

    به خودی آی و آیه «پروردگارا تو مرا گمراه کردی » را بخوان ، تا جبری نشوی و به گچی متمایل نگردید .

    تا کی از درخت جبر بالا خواهی رفت و اختیار خود را به یک سو خواهی نهاد و انکار خواهی کرد ؟

    مانند ابلیس و فرزندان او تو نیز با خدا به جنگ و جرو بحث برخاسته ایم .

    تو که دامن کشان و با تبخیر و میل خود و دلخوشی به سوی گناه میروی ، کی ممکن است که این کار به زور باشد ، چه کسی به تو زور کرده است؟

    آیا کسی آنچنان شادمان به سوی بدی می رود ؟

    آیا کسی چنان رقص کنان به گمراهی می رود ؟

    با نیروی بیست مرد به کسانی که در باره بدی آن کار به تواند رز می دادند ، می جنگیدی ، می گفتی که راه صحیح همین است ، راه این است .

    چه کسی جز ناکسی در این باره مرا ملامت می کند؟

    کسی که با زور کاری را انجام بدهد ، کسی چنین سخن می گوید؟کسی که به بیراهه برود ، کی چنین به نبرد می پردازد؟

    هر آن چیزی که خواسته نفس تو باشد در آن چیز صاحب اختیاری ، اما هر آن چیزی که عقل بخواهد ، اضظرار را پیش می کشی و می گویی اختبار در دست من نیست .

    کسی که خوشبخت و محرم اسرار باشد ف می داند که زرنگی کار ابلیس است و عشق شیوه آدم (ع) است .

    زیرکی مانند شناگری در دریاهاست ، عده معدودی از شناگران نجات می یابند پایان کار غرق شدن و از میان رفتن است .

    شناگری را فرو گذار ، تکبر و کینه را رها کن ، آبی که در آن به شنا مشغولی ، رودخانه نیست ، جوی نیست ، دریاست .

    آن هم دریا ژرف بیکرانی است که هفت دریا را چون پرکاهی می بلعد.

    اما عشق ، برای خاصان همانند کشتی است ، آن کس که در کشتی نشسته باشد ، کمتر گرفتار آفت می شود ، اکثر نجات می یابد .

    زیرکی را بفروش و حیرت خریداری کن ، زیرا که زیرکی گمان است و حیرت بینش باطنی است .

    عقل را در حضور مصطفی(ص) قربان کن ، بگو که خدا برای من کافی است ف خدا بسنده است .

    4_3_ابلیس و مکرهای او و طریق رهایی از آن همچو ابلیسی که می گفت ای سلام رب انظرنی الی یوم القیام کاندرین زندان دنیا من خوشم تا که دشمن زادگان را می کشم هر که او را قوت ایمانی بود و زبرای زاده ره نانی بود می ستانم گه به مکرو گه به ریو تا برآرند از پشیمانی غریو گه به درویشی کنم تهدیدشان گه به زلف و خال بندم دیدشان قوت ایمانی درین زندان کم است وانکه هست از قصد این سگ درخم است از نماز وصوم و صد بیچارگی قوت ذوق آید برد یکبارگی استعیذ الله من شیطانه فد هلکنا آه من طغیانه یک سگ است و در هزاران می رود هر که دروی رفت اواو می شود هر که سردت کرد من دان کو درواست دیو پنهان گشته اند زیر پوست چون نیابد صورت آید در خیال تا کشاند آن خیالت درو بال گه خیال فرجه و گاهی دکان گه خیال علم و گاهی خان ومان هان بگو لا حولها اندر زمان از زبان تنها نه بلکه از عین جان مانند شیطان که می گفت: پروردگارا !

    مرا تا قیامت زنده نگه دار من در زندان دنیا خوشم ، مرا نگه دار تا فرزندان دشمن خود را هلاک کنم .

    هر کس که توشه ایمان دارد و هر کس که لقمه نان ای برای توشه آخرت راه اخرت دارد ف گاه به حیله و گاه به فریب از دستشان بگیرم ، تا از پریشانی به فریاد آیند .

    آنان را گاهی با فقر می ترسانم و گاه چشم انان را به زلف و خال می بندم در زندان دنیا توشه ای ایمان اندک است و هر کس دارد به سبب سوء قصد این شیطان درنده خو در تب و تاب است .

    او ذوقی را که به صد گونه بیچارگی از نماز و روزه به دست آید ، همه را یکجا می برد .

    از شیطان خدا به خدا پناه می برم ، آه که ما از سرکشی او هلاک شدیم او سگی بیش نیست ، اما به هزاران تن حمله می کند ، هر کس به دنبالش بیفتد به خود شیطان بدل می شود .

    هر کسی که تو را حق دلسرد کند بدان که شیطان در وجودش رخنه کرده است ، زیرپوست او شیطان پنهان شده است .

    اگر او شخصی را برای فریفتن نو نیاید ، به خیال تو رخنه می کند تا با ان خیال تو را به کناه بکشاند .

    گاه تو را به خیال سیاحت ، گاه به باز کردن دکان ، گاهی به خیال دانش اندوزی و گاه به خیال خانه و زندگی می اندازد .

    هشیار باش و فورا «لا حول ولا قوه الا بالله » را نه از نوک زبان بلکه از صمیم دل بارها تکرار نکن .

    منابع و ماخذ : 1)آموزه های اخلاقی در مثنوی ؛ نوشته علی شیروانی 2)مثنوی معنوی ؛ نوشته مولانا جلال الدین محمد بلخی 3)عقل در مثنوی غ نوشته محمد تقی جعفری 4)عشق در مثنوی ؛ نوشته محمد تقی جعفری 5) معارفی از تشییع در مثنوی معنوی ؛ قدرت صلوتی چون بسی ابلیس آدم روی هستپس به هر دستی نشاید داد دستزآنکه صیاد آورد بانگ صفیرتا فریبد مرغ را آن مرغ گیربشنود آن مرغ بانگ جنس خویشاز هوا آید بیاید دام و نیشحرف درویشان بدزد مرد دونتا بخواند بر سلیمی زآن فسورنکار مردان روشنی و گرمیستکارد و نان حیله و بی شرمیستشیر پشمین از برای کد کنندبو مسیلم را لقب احمد کنندبو مسیلم را لقب کذاب ماندمرمحمد را اولوالالباب ماندآن شراب حق ختامش مشک نابباده را ختمش بود گند و عذاب خفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مقالدیو را چون حور بیند او بخوابپس زشهوت ریزد او با دیو آبچون که تخم نسل را در شوره ریختاو بخویش آمد خیال از وی گریختضعف سر بیند از آن و تن پلیدآن از آن نقش پدید ناپدیدمرغ بر بالا و پران سایه‌اشمیدود بر خام پران مرغ وشابهلی صیاد آن سایه شودمیدود چندان که بی مایه شودبی خبر کآن عکس آن مرغ هواستبی خبر که اصل آن سایه کجاستتیر اندازد بسوی سایه اوترکشش خالی شود از جست و جوترکش عمرش تهی شد عمر رفتاز دویدن در شکار سایه تفت ای خنک آن را که او ایام پیشمغتنم دارد گزار دوام خویشاندر آن ایام کش قدرت بودصحت و زور دل و قوت بودو آن جوانی همچو باغ سبز و ترمی رساند بی دریغی باروبرچشمه های قوت و شهوت روانسبز می گردد زمین تن بدان گردنت بندد بحبل من مسد هرگز از شوره نبات خوس نرستپیش از ان که ایام پیری در رسدسبز می گردد زمین تن بدان گردنت بندد بحبل من مسد هرگز از شوره نبات خوس نرستخایلی شوره گردد و ریزان و سستسبز می گردد زمین تن بدان گردنت بندد بحبل من مسد هرگز از شوره نبات خوس نرستآب زور و آب شهوت منقطعاو زخویش و دیگران نا منتفع چشم رانم آمده تاری شدهابروان چون پالدم زیر آمدهاو زخویش و دیگران نا منتفع چشم رانم آمده تاری شدهاز تشنج رو چوپشت سوسماررفت نطق و طعم و دندان هازکارروز بیگه لاشه لنگ وره درازکارگه ویران عمل رفته زسازبیغهای خوی بد محکم شدهقوت بر کندن آن کم شده گفت شیطان که بما اغویتنیکرد فعل خود نهان دیودنیکفت آدم که ظلما نفسااو ز فعل حق نبد غافل چومادر گنه او از ادب پنهانش کردزان گنه بر خود زدن او بر بخوردبعد توبه گفتش ای آدم نه منآفریدم در تو آن جرم خرمننه که تقدیر و قضای من بدانچون بوقت عذر کردی آفت داشتمهر که آرد حرمت او حرمت بردهر که آرد قند لوزینه خورد

کلمات کلیدی: مولانا

مولانا، آموزگار معنا مقدمه :روي آوري قشرهاي گوناگون جويندگان حقيقت در سراسر جهان به آثار مولانا، آدمي را به ياد آن مصرع خود او در ني نامه مي اندازد: که جفت بدحالان و خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالاني که هر يک از ظن خود يار2 او شده اند و هر ي

انواع عقل در مثنوي از نظر مولانا جلال‌الدين محمد بلخي جوري ادنان وش (کارشناس ارشد زبان ادبيات فارسي، مدرس دانشگاه جامع علمي کاربردي) چکيده در مثنوي، مولانا دو نگاه کاملاً متفاوت به عقل دارد. در مواضعي آن را مي ستايد و صفت اوليائش مي شمارد و در موا

مولانا کمال‌‌الدين سيدعلي محتشم کاشاني جنسيت: مرد نام پدر: خواجه ميراحمد تولد و وفات: (شاعر - ... ) قمري محل تولد: ايران - اصفهان - کاشان شهرت علمي و فرهنگي: شاعر ملقب به شمس‌الشعراء. اصل وي از نراق بود. محتشم در بيتي از ديوان خود به

مولانا و سماع فصل اول:مولانا و سماع دکتر ابوالقاسم تفضّلي 26 آذرماه است، شب عروج روحاني مولانا به درگاه با عظمت الهي است. مريدان و عاشقان مولانا در طول قرن‌ها، چنين شبي را جشن مي‌گيرند، به شادي و رقص و چرخ و پايکوبي و دست‌افشاني مي‌پردازند. نق

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله بود. اگر تاريخ ع

زادگاه مولانا: جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نويسان وي درهنگامي که پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌کرد پنجساله

« مولانا جلال الدين محمد مولوي » 6ربيع الاول سال 604هجري قمري:« مولانا جلال الدين محمد مولوي» عارف ، متفکر و شاعر پرآوازه ايراني متولد شد. او از اهالي بلخ بود اما همراه پدر به قونيه رفت و ساليان متمادي در اين شهر زندگي کرد. مولانا درحلب و دمشق ، م

مولوي از تولد تا تحول معنوي مولوي در اواخر سپتامبر سال 1207 چشم به جهان گشود.احتمالاً ايام کودکي را همراه پدرش گذرانيد. پدرش بهاالدين از علماي چندان معروفي نبود. و به اشتغالداشت.احلام معنوي و اميال راهدارند و خواسته هاي عده اي از پيروانش قرار بر ا

مختصري از زندگي نامه ي مولانا: جلال الدين محمد بلخي محمد بن حسين الخطيبي البکري درششم ربيع الاول سال604 هجري دربلخ متولد شد. وي از بزرگترين شعراي مشرق زمين است. پدرش محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاء الدين ازبزرگان مشايخ عصرخود بود وبه علت شه

جلال الدين محمد بلخي نامش محمد و لقبش جلالدين است. از عنوان هاي او خداوندگار و مولانا در زمان حياتش رواج داشته و مولوي در قرن هاي بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربيع الاول سال ??? هجري قمري در شهر بلخ متولد شد. نياکانش همه از مردم خراسان بود

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول