پژوهش حاضر کوششی است برای تشریح وضعیت جامعه شیعه ،این گزارش مبتنی است بر یک رشته منابع جور و اجور; اعم از منابع درجه اول و دوم، از آثار عربی قرون میانه تا نوشتههای سیاحان اروپایی و آثار مخالفان فعلی دولت سعودی.
همچنین از نوشتههای تاریخیِ سالشمارانه از قدیم تاکنون و گزارشهایی که ایرانیها و لبنانیهای شیعه و دیگر زائران مدینه نگاشتهاند.
البته تصویر به دست آمده، از بسیاری جهات مبهم است، بویژه از آن روی که مؤلفِ نوشته حاضر نتوانسته (و شاید هرگز نتواند) یک پژوهش جدی انجام دهد.
نام علویان یا پیروتن علیبن ابیطالب(ع) همواره نام نصیریه را به ذهن متبادر میسازد، اینک باید دید (نصیریه) چه کسانی بودند و نام علویان چگونه به وجود آمد.
در میان بزرگان شیعه و در زمین امام حسن عسکری(ع) و در قرن سوم هجری شخصی به نام محمدبن نصیر نمیری میزیست، وی تغییراتی در مذهب امامیه پدید آورد و مدعی بابیت آن حضرت شد و جماعتی را پیرو خود ساخت، یاران او در تاریخ به نصیریه معروف گشتند و از غلاه شیعه به شمار رفتند.
محمدبن نصیر در کتب رجال شیعه
محمدبن نصیر نمیری را شیخ طوسی در رجال خود از یاران امام محمد تقی و در کتاب غیبت وی را از یاران ابومحمد حسن عسکری شمرده است، و چون امام عسکری درگذشت دعوی بابیت و مقام محمدبن عثمان را که از نواب اربعه و از اصحاب امام زمان بود، کرد و ابوجعفر محمدبن عثمان را لعنت نمود و از وی تبری جست.
علامه حلی در قسمت دوم از رجال خود گوید: که محمدبن نصیر از بزرگان بصره بود و مردی دانشمند بشمار میرفت و در حدیث و روایت او را ضعیف شمرده است.
کشی نیز در جال خود همین مطلب را آورده است.
نصیریه پندارند که خدای تعالی بعضی اوقات در جسد علی حلول میکرد و گویند آن زمان که حضرت علی در بسیار سنگین خیبر را از جای برکند به قدرت ربانی بود و زمانی که خداوند در او حلول کرده بود، شهرستانی نیز در کتاب الملل و النحل، محمدبن نصیر را قائل به حلول خداوند در پیامبر و علی و دیگر اشخاص دانسته است، ابن حزم اندلسی در کتاب الفصل خود مینویسد در زمان ما شیعیان نصیری در اردن و شام و شهر طبریه فراوانند.
وجه تسمیه نصیریه از نظر علویان
علویان در وجه تسمیه خود به نصیریه گویند: به هنگام فتح حمص و بعلبک به دست لشکریان ایلام ابوعبیده جراح برای پیشرفت لشکر خود درخواست کمک کرد و خالدبن ولید از عراق و عمرو پس عاص از مصر و جماعتی از شیعیان علی که در بیعت غدیرخم حضور داشتند و بیش از چهارصد و پنجاه تن میشدند بیاری ابوعبیده شتافتند، و موجب پیشرفت کار او شدند و سپس در نواحی کوهستانی شام مسکن گزیدند.
این نیروی کمکی کوچک را «نصیره» تصغیر «نصره» به معنی پیروزی خواندند و از آن پس این نام بر علویان جبال لبنان و سوریه اطلاق گردید.
اعتقادات قدیم علویان یا نصیریه
نصیریه که ایشان را انصاریه و علویه نیز گویند منسوب به محمدبن نصیر هستند و در کوهستانی به نام جبال نصیریه در شمال غربی سوریه جای گرفتند.
اصول کلام مذهب نصیریه بدست حسین بن حمدان خصیبی (درگذشته به سال 358 هجری) نهاده شد، وی به عراق رفت و نزد عبدالله بن محمد جنبلانی که از دعاه علویان بود، معارف دین را فراگرفت و خلیفه و جانشین او گشت و از بغداد به حلب آمد و در آنجا بمرد، قبر وی در شمال حلب واقع و مزار علویان است و بنام مقام شیخ بقرق معروف است.
از کتب وی هدایهالکبری، الاخوان والمائده میباشد عقاید او تحت تعالیم اسماعیلیه قرار گرفت.
تعالیم وی عبارت بود از التقاط عناصر شیعه و مسیحیت و معتقدات مردم پیش از اسلام.
به عقیده ایشان خدا ذات یگانه است مرکب از سه اصل لایتجزی به نامهای «معنی» و «اسم» و «باب» این تثلیث به نوبت در وجود انبیا مجسم و متجلی گشته، آخرین تجسم با ظهور اسلام مصادف شد و آن ذات یگانه در تثلیث لایتجزایی و در وجود علی و محمد و سلمان فارسی تجسم یافت بدین سبب تثلیث مزبور را با حرف «عمس» معرفی میکردند که اشاره به سه حرف اول نامهای علی و محمد و سلمان فارسی است.
نصیریه معتقد به تناسخند وبه دو دسته جسمانی و روحانی تقسیم میشوند یکی عامه و دیگری خاصه، برای خود کتب مقدسی داند و مضمون آنها را تاویل میکنند ولی برای عامه مکشوف نمیسازند، مراسم مذهبی را روحانیان ایشان بر بلندیها در بقاعی که قبه نامیده میشوند برگزار میکنند: قبهها معمولاُ بر مقابر اولیاء قرار دارند.
نصیریه در بزرگداشت عیسی افراط میکنند و حواریون و عدهای از شهدای مسیحیت را احترام مینهند و به تعمید و اعیاد مسیح نیز توجه دارند.
بعضی از دانشمندان، فرق علی اللهی و نصیریه را یکی دانستهاند و این نظر صحیح نیست زیرا تنها چیزی که اهل حق، علی اللهیان، و نصیریه را متحد میسازد همان قول به الوهیت علی است که وجه مشترک همه غلاه شیعه است ولی در دیگر عقاید و تشریفات مذهبی بهیچ وجه با یکدیگر یکسان نیستند.
در یک رساله خطی آمده است که نصیریه معقدند علی محمد را و محمد سلمان را و سلمان مقداد را خلق کرد.
علویان در دوره عثمانی ها
به هنگام تسلط عثمانیها بر سوریه با تمامی مردم آن و از جمله علویان بر طبق فقه ابوحنفیه رفتار میشد.
در همین دوره علویان مورد تعقیب و ضرب و شکنجههای ننگین قرار گرفتند و به امر سلطان سلیم عثمانی در یک روز شصت هزار تن را به گونهای فجیع به قتل رساندند.
با اینکه علویان در کوهستانها و قلاعخود پنهان میگشتند معهذا آنانکه از ایشان بدست عثمانیها میافتادند چنان بلائی بر سرشان میآوردند که مسلمان نشوند کافر نبیند.
باری با تسلط فرانسویان بر سوریه و بیرون راندن عثمانیها به سال 1920 کوهستانهای «نصیره» را «سرزمینهای مستقل علویان» نامیدند، و در سال 1922 قاضی القضاتی از خودشان برای ایشان برگزیدند و قاضیان بر طبق موازین مذهب جعفری به داوری میپرداختند و علویان پس از حدود چهارصد سال توانستند نسیم آزادی را استشمام کنند.
از این تاریخ است که نصیریه به نام جدید خود علویه خوانده شدند.
از سال 1946 به بعد جمعی از علاقهمندان به علوم دینی به نجف اشرف رفتند که برخی از ایشان به عللی تحصیلات خود را ناتمام گذارده بازگشتند و جمعی به تحصیلات خود در این شهر مقدس ادامه دادند.
از همین تاریخ و بر اثر توجه مراجع تقلید نجف و قم چون آیتالله آقای حاجی آقا حسین بروجردی و آیتالله آقا سید محسن حکیم جمعیتهای خیریه اسلامی در مناطق علویان تأسیس شد و مساجدی برای اقامت نماز برپا گردید.
جمعیت و محل سکونت علویان:
علویان در شمال سوریه و در شهرهای ساحلی و بیشتر در لاذقیه و بانیاس و طرطوس و حمص و حما و کوههای نصیره مسکن دارند و جمعیت ایشان در این مناطق در حدود یک میلیون نفر است و بسیاری نیز در لبنان به ویژه در طرابلس و جبیلاند، خود آنان بر آنند که بالغ بر دو میلیون تن در کشور ترکیه به خصوص در ادنا و اسکندرون و انطاکیه، مرسین، طرسوس .
کلیکیه وجود دارند.
توده مردم را بیشتر دهقانان و چوپانان تشکیل میدهند که از نظر اقتصادی با چند نیمه فئودال و مالک ارتباط پیدا میکند.
عدهای از جوانان این طبقه که تحصیلات عالیه دارند در دستگاه دولت مشاغلی گرفته و مناصبی پیدا کردهاند.
در سال 1937 یکی از علویان بنام سلیمان مرشد که از طرف دولت فرانسه حمایت میشد از میان ایشان برخاست و مانند صوفیان حلول دعوی الوهیت کرد و گروهی از دهقانان و کشاورزان علوی را بدور خود گرد آورد و فتنهای برپا کرد و بر دولت بشورید.
خود وی نخست یکی از ده نماینده علوی در مجلس سوریه بود چون تمایلات فرانسوی داشت، دولت فرانسه از وی پشتیبانی میکرد، بعد از خروج فرانسویان از سوریه و به دوران ریاست جمهوری شکری قوتلی دولت سوریه سلیمان مرشد را بگرفت و محاکمه و محکوم به خیانت کرد و به سال 1946 او را در میدان مرجه دمشق به دار آویخت.
مسجد علویان: گفتیم که علویان فعلی اعتقادات مذهبی خود را تابع امام جعفر صادق میدانند و برای خود هیچگونه اختلافی با شیعه اثنی عشری قائل نیستند، جمع بین صلاتین میکنند و در کلیه فرائض از آئین جعفری پیروی مینمایند.
آنان مسئله انتسابشان را به غلاه به کلی منکرند و بر طبق موازین شیعه از مراجع بزرگ جهان تشیع تقلید میکنند، خمس و زکات میدهند حج میگذارند و تولا و تبرا دارند.
و در روزه از فجر صادق تا مغرب شرعی از مفطرات امساک میکنند و تشنه استفاده از معرف شیعه هستند، از این رو با کمک مردم خیراندیش مساجد بزرگ و باشک.هی در مناطق خود بپا داشتند که از جمله مساجد زیر را میتوان نام برد:
مسجد حضرت امیرالمؤمنین علی در طرطوس، مسجد حضرت امام حسین و مسجد حضرت زهرا در بانیاس، مسجد حضرت رضا در جبله، مسجد حضرت امام جعفر صادق در حمص و مسجد حضرت زهرا علیها سلام در همین شهر.
شبانه روز از گلدستههای این مسجد در سه نوبت بانگ اذان سر میدهند و صدای اشهد ان علیا ولیالله طنین میافکند.
باری سابقه مذهبی ایشان هرچه میخواهد باشد ولی اکنون عقاید ایشان مطابق با اعتقادات شیعه جعفری است.
مراجع:
1- رجال کشی
2- رجال علامه حلی
3- رجال شیخ طوسی
4- ملل و نحل شهرستانی
5- الاعلام زرکلی
6- تاریخ العلویین محمد امین غالب الطویل
7- العلویون فدائیو الشیعه المجهولون – علی عزیز العلوی
8- ترجمه فرق الشیعه نوبختی – دکتر محمدجواد مشکور (طبع بنیاد فرهنگ ایران)
9- Stephan and Nandy Ronart , concise encyclopaedia of Arabic civilization , the Arab east.
به عنوان یک پیشنیاز برای تحقیق بیشتر در باره اشراف حسینی حجازبه طور عمومو شاخه مدنی آنبه طور خاصیک چاپ انتقادی از کتاب «زهر الریاض و زلال الحیاض» از ابن شدقم مدنی، میتواند در سطحی عالی مفید باشد.
مؤلف آن سید ابوالمکارم حسن بن علیبن شدقم مدنی در سال 942 (1535 1536) در مدینه متولد شد و در حیدرآباد دکن، در ماه صفر سال 999 (دسامبر 1590) درگذشت.
جنازه وی به مدینه انتقال یافت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(22)گفته شده است که وی پیش از آن که شهر خود، مدینه را به سوی هند ترک کند، مانند پدرش، برای مدتی نقیب الاشراف و نیز متولّی موقوفات مرقد پیامبر(صلی الله علیه وآله) بوده است.
ابن شدقم در متن دستنوشته کتاب «زهر الریاض» در چهار مجلد گرایش شیعی امامی خود را به طور آشکار نشان داده است.اساسا این کتاب در باره شرح حال کسانی است که نقشی در تاریخ مدینه بر عهده داشتهاند، البته با تأکید مخصوص بر امامان شیعه، همین طور حاکمان شیعه محلی، اشراف، علما، شعرا و...دیگران.
مطالعهای در باره زندگی مؤلف و فعالیت سیاسی او در مدینه و حیدرآباد میتواند بینشی در باره نقش اشراف حسینی و اندیشههای آنها در قرن شانزدهم و بعد از آن به وجود آورد.
افزون بر اینها، متون چاپ شده و نشده به زبان فارسی و سایر زبانهای شرقی و اروپایی وجود دارد که میتواند آگاهیهای فراوان با توجه به بسیاری از جزئیات به دست دهد.
مؤلف سطور حاضر مدعی آن نیست که همه این منابع را میشناسد.
در اینجا تصدیق میکنم که به هر روی قادر نبودهام تا از همه اطلاعاتی که در منابع معتبر بوده بهره ببرم.
افزون بر اینها، متون چاپ شده و نشده به زبان فارسی و سایر زبانهای شرقی و اروپایی وجود دارد که میتواند آگاهیهای فراوان با توجه به بسیاری از جزئیات به دست دهد.
در اینجا تصدیق میکنم که به هر روی قادر نبودهام تا از همه اطلاعاتی که در منابع معتبر بوده بهره ببرم.
امیرنشینِ شیعیِ بنی الحسین عنوان شیعیان دوازده امامی امیرنشین حسینی در مدینه، تا دوره ممالیک نزد نویسندگان عرب دوره میانیـقرون وسطای اسلامی!
ـ مانند ابنخلدون (درگذشته 809 / 1406 م) و قلقشندی (821 / 1418 م) شناخته شده بود.(23) مطالعات اخیر Mortel بر اساس دادههای این مؤلف و نیز بر اساس اطلاعات چند منبع دیگر استوار است.
ظهور دولت نیمه مستقل امیرنشین در مدینه و حوالی آن، تحت سیطره اشراف محلی(24) از بنوالحسین به سالهایی باز میگردد که دولت فاطمی در مصر به وجود آمد (359/969م).(25) دو عامل باید به عنوان پیشنیازِ رشد این قدرت در مدینه در نظر گرفته شود: نخست آن که: شاهدی وجود دارد که بنوالحسین، اخلاف حسین بن علی و در اصل از نسل علی بنالحسین (امام چهارم شیعیان، تنها پسر بازمانده امام حسین) با شمارِ فراوان افراد خود، توانست طایفه خویش را به عنوان یکی از خاندانهای مهم مدینه مطرح کند.
برخی از آگاهیهای مربوط به این مسأله در منابعی بسیار متأخر آمده که ممکن است ساختگی باشد، اما دلیلی وجود ندارد در این نکته تردید کنیم که بنوالحسین مدتها پیش از به دست آوردن امارت، نفوذ قابل توجهی در مدینه داشتهاند.
نکته دوم آن که: در ربع نخست قرن دهم میلادی، شماری از افراد خاندان بنوالحسین مدینه، به مصر مهاجرت کردند.
برخی از آنها توانستند تا پیوند نزدیکی با اخشیدیان وپس از آن با دربار فاطمی ایجاد کنند.
فردی که در این باره اهمیت ویژهای داشت، مسلم بن عبیدالله بود که در سال 976 یا 977 در قاهره درگذشت.
وقتی فرزند او، مدت کوتاهی پس از آن به حجاز برگشت، خاندان بنوالحسین وی را به عنوان رهبر خود تلقی کردند.
این حادثه آغاز امارت بنوالحسین (شرفا) را نشان میدهد.
مهمترین نشان بیرونی تشکیل یک امیرنشین نسبتاً محلی در دوره دولت مقتدر فاطمی (نه حکومت طولانی عباسیان سنی) دیده میشود که نام آنها در خطبه آورده میشد; به احتمال از آغاز سال 969 و البته با قطعیت کمتری، چند سال پس از آن بود که نام خلفای فاطمی در خطبه آورده شد.
اندکی بعد برخی از امیران حسینی به عنوان کسانی که به طور رسمی از طرف خلفای فاطمی نصب شدهاند، شناخته شده هستند و پس از سقوط این سلسله، از طرف دولت عباسی بر مدینه حکومت کردند.
یکی از آنها قاسم بن مهنا است که آشنایی نزدیکی با صلاحالدین داشته و حتی در برخی جنگها وی را همراهی کرده است.
در روزگار وی و فرزندش، امیرنشین حسینی مدینه در بسیاری از مناسبتها; از جمله تلاشهای متعدد ایوبیها در تسلط بر مکه، با آنها همکاری داشت.
از سوی دیگر، ایوبیها نیز در مقابل اقدامات نظامی وسیاسی شرفای مکه برای مطیع کردن امیران مدینه، ازآنها دفاع کردند.
در کنار این همکاریهای سیاسی، به احتمال گونهای از مهاجرتهای شیعی، در دو سمت میان مصر و مدینه در فاصله زمانی میان سقوط فاطمیها تا روی کار آمدن ممالیک ادامه داشته است.
همان طور که تحقیقات اخیر(26) نشان میدهد، شواهد کافی وجود دارد که تشیع اسماعیلی و غیراسماعیلی (شاید دوازده امامی)، نقشی در قاهره بر عهده داشتهاند، حتی پیشتر از آن در مصر علیا و دست کم تا پایان قرن چهاردهم.
برخی موارد از این دست، تا مدتها پس از آن هم در آن ناحیه یافت میشود.
بنابر این گزارش، عبدالرحمان انصاری ـ که ذیلاً خواهد آمدـ(27) بر آن است که برخی از نخاوله، پیوند با مردمانی از مصر داشتهاند که نباید کاملاً بیاساس باشد.
پس از خلع آخرین خلیفه فاطمی در سال 567 / 1171، حاکمان محلی حرمین، سلطان صلاحالدین را بر منطقه خود به رسمیت شناختند و به عنوان نشان آشکار بازگشت سنیان، واعظان شیعی حرم مدینه مجبور شدند تا مشروعیت خلیفه سنی را در خطبه خود تصدیق کنند.
البته نه صلاح الدین و نه جانشیان وی، تلاش خاصی برای سنی کردن شهر پیامبر(صلی الله علیه وآله) از خود نشان ندادند.
سران شیعه مدینه به کنترل همه نهادهای مذهبی در آن مکان مقدس ادامه دادند و قاضیان شیعه احکام شیعی را به طور مساوی بر سنی و شیعی بکار میگرفتند.(28) شماری از مؤلفان سنی که به داشتن گرایشهای ضد شیعی شهرهاند، از این امور انتقاد کردهاند و آن را تهدیدی برای برتری مذهب سنی در حجاز دانستهاند.
ابوعبدالله محمدالمراکشی درکتاب «الذیلوالتکمله» در شرح حال ابن جبیر(م1217)، شعری از این مسافر معروف اندلسی آورده که آن را به صلاح الدین ایوبی (م 1192) تقدیم کرده است.
ابن جبیر در این شعر(29) به طور مستقیم به سلطان متوسل شده و خواسته است تا به وضعیت مدینه نگریسته و بدعتهایی را که در شهر پیغمبر رواج یافته از بین ببرد.
وی در میان مسائل مختلف، بویژه از «سبّ آشکار صحابه»، به عنوان یکی از از ننگآورترین بدعتها یاد کرده وتأکید کرده است که شیعه باید امامت نماز را به اهل سنت واگذار کند.(30) این اتهام که: شیعه میکوشید تا به مرقد پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقبی زده و جنازههای آن دو نفر را بیرون برد!
در متون سنی مربوط به تاریخ مدینه آمده است.(31) نار الحجاز یا آتشفشان برآمده در نزدیک مدینه در سال 654 (1256) و نیز آتشسوزی چند ماه بعد حرم در همان سال، توسط مؤلفان سنی به عنوان تنبیه الهی برای فسادی که جامعه در آن سقوط کرده ـ و نمونه مهم آن تسلط شیعه بر مدینه است ـ یاد شده است.
حتیبرخی از منابع شعیان را مسؤول این آتش سوزی معرفی میکنند.(32) ابنتیمیه (م 1328) در رساله خود درباره پیشینه و تسلّط مکتب حدیثی در طول سه قرن نخست اسلامی، توضیح میدهد که چرا نفوذ مدرسه مدینه به طور متوالی کاهش یافت.
حتی در قرن چهارم، همان زمان که رفض در خود مدینه نشان میداد، دیگر شهرها به صورت قابل تصدیقی به برتری رؤسای مکتب خود نسبت به مدنیها مباهات میکردند.
به هر روی، تقریباً تا آغاز قرن ششم هجری (اوائل قرن دوازدهم میلادی) بیشتر ساکنان مدینه به پیروی مذهب حدیثی خود، مذهب مالک، ادامه دادند، اما زندگی مذهبی در مدینه، تحت تأثیر مهاجران اهل بدعت شرق (رافضهالشرق) قرار گرفت.
یک گروه بزرگ شیعیان کاشان و دیگر نقاط که بسیاری از آنها سادات بودند به مدینه مهاجرت کردند.
نوشتههای مؤلفان رافضی که با فهم درست از قرآن و حدیث ناسازگار بود، در مدینه ظاهر شد و پول زیادی برای آن پرداخت میشد.
به همین دلیل، از آن روزگار به بعد کار رفض در مدینه بالا گرفت.(33) به هر روی دانستن این مطلب جالب است که شیعیان در اوائل قرن دوازدهم، بویژه از قاشان یا کاشان، آنگونه که ابنتیمیه گفتهاست، هیچ ارتباطی با نوعی حرکت مهدویانهـکه گفته میشود در آن شهر و روستاهای اطراف فعال بودهـ نداشته است.
یاقوت این حرکت را از شاهد عینی موثقی به نام ابوالعباس احمد بن علیبن بابای کاشی یا کاشانی (م 510 / 1116) که نویسنده کتاب مفقود شدهای در باب فرقههای شیعه بوده، آورده است.(34) با این همه بحث در این باره از حوزه این تحقیق خارج است.
ابن فرحون (که قاضی مالکی مدینه از 792 / 1390 تا زمان مرگش در سال 800 / 1397 بوده) مطالب ابن تیمیه را در کتاب خود «تبصره الأحکام» تأیید کرده است.
به هر روی با ملاحظه آغاز تسلط شیعه بر مدینه، ابن فرحون تاریخ کهنتری را به دست میدهد.
ابوبکر بن عربی (م 1148) در کتاب «العواصم و القواصم» یادآور شده است که فقه سنی در مدینه قرن پنجم متروک شده است.
طبق گفته ابن عربی، به هنگام ورود این عالم اندلسی به مدینه در سال 489 / 6 ـ 1095 یک شیعه، خطیبِ (حرم) بوده است.(35) چند قرن پس ازآن، جعفربناسماعیل برزنجی (م 1899) که در سال 1854 به مدینه رسیده ومفتی شافعیآن شهرشده، در کتاب خود، «تاریخ مسجد النبی(صلی الله علیه وآله)» درباره مطالب ابنفرحون مطالبی را آوردهاست.(36) وضعیتی را که مؤلفان مذکور شرح داده و بر آن تأسف خوردهاند، در حاکمیت ممالیک، بویژه با آغاز سفر حج سلطان بیبرس در سال 1269 تغییر کرد.
او سیاست فرستادن علمای سنی به مدینه را برای محدود کردن نفوذ حاکمان شیعه محلی ـ در حالی که خاندانهای علمای شیعه، بویژه حسینیها هنوز در آن شهر ذی نفوذ بودند ـ ابداعکرد.
امرای مدنی زمانآلشیها و وابستگان آنها آل سنان، کوشیدند تا به گونهای متفاوت در برابر این سیاست مقاومت کنند; از جمله در برابر جابجایی پیروان خود در برابر مهاجران سنی که آنها را به عنوان نیروهای فشار برای سنی کردن تلقّی میکردند.(37) در این ارتباط، طی رخدادی در قرن سیزدهم یک مصری سنی با نام فقیه سراج الدین انصاری به عنوان نقطه چرخشی در تضاد شیعه و سنی در زمینه کنترل نهادهای مذهبی مدینه عمل کرد.
در جمعهایپس ازآن،که سراجالدین ـ بهدستور سلطان مملوک به مدینه آمده بود ـ خطبه خود را از منبر حرم آغاز کرده بود، گروهی از شیعیان حاضر در مسجد سنگریزههایی را که در دست داشتند به سوی او پرتاب کردند.
در این برخورد خواجههای حرم، که همگی به غیرت در دفاع از مذهب سنی شناخته شدهاند، همراه مستخدمان و غلامان وارد ماجرا شده، خود را میان منبر و جمعیت قرار دادند.
این نخستین بار بود که «صف الخدام» پدیدار شد، چیزی که برای قرنها ادامه یافت و در اصل نقشه دقیقی برای تحقق اقتدار سلطان مصر بود.
به هر روی این حرکت، آغاز مرحلهای جدید از تحولی بود که با سرعت به قدرت برتر شیعه در مدینه پایان داد.(38) در دوره حاکمیت عثمانی، از سال 1517 به این سو، نفوذ خاندان حسینی مدینه بهتدریج رو به زوال گذاشت.
با این حال، آنان کاملا مطیع نبودند و حتی وارد نزاع با عثمانیها شدند.
ثریّا فاروقی در تحقیق خود در باره وضع اقتصادی مکه و مدینه در دوره عثمانی، تحلیل ارزشمندی از درآمد اوقاف دو شهر مقدس و نیز توزیع اعانات و مستمریهای ساکنان آن ارائه کرده است.(39) در این زمینه او از یک رشته نزاع طولانی در قرن شانزدهم در باره کمکهای (عثمانی) مصری و ضایع شدن حقوق بنیالحسین مدینه یاد میکند.
سادات بنیالحسین مدینه، با نشان دادن فرمانی از سلطان مراد سوم، نسبت به یک سوم کمکهایی نیز که به مکه فرستاده میشد ادعا داشتند، اما حاکم عثمانی مصر با درخواست آنها مخالفت کرد و خاطر نشان ساخت که در این صورت باید حقوق دیگر مدعیان مشروع پایمال شود.باید به خاطر داشته باشیم که در این دوره، عثمانیهای سنی و صفویان شیعی، به طور مداوم در حال جنگ بودند.
در چنین وضعیتی کمکهای رسمی عثمانی، نمیتوانست در اختیار بنوالحسین شیعی قرار گیرد، درست بدان جهت که دشمنان بنوالحسین در استانبول قدرتمند بودند ومشاوران سلطان حمایت رسمی از آنها را به هر شکل رد میکردند.
اما بنوالحسین در این باره پافشاری کردند و به نظر میرسد که در دراز مدت موفق شدند; چرا که در ابتدای قرن هفدهم شاهدیم که آنان کمکهای اعطایی مصر را دریافت میکنند.(40) براساس منابعی که در اختیار من قرار دارد، نمیتوانم به طور قطع تعیین کنم که در چه زمانی و در چه وضعیتی پرداخت این گونه کمکهای مالی از سوی دولت مصریـعثمانی ـ قطع شده است.
به هر روی روشن نیست که آیا بنوالحسین از کمکهای منظم یا هدایای سایر منابعـچه داخل و چه خارج امپراتوری عثمانیـبرخوردار بودهاند واگر بودهاند تاچه زمانی بودهاست.
میتوان فرض کرد که شمار شیعیان بومی و غیر بومی ساکن در دو شهر مقدس، دست کم در نیمه نخست قرن شانزدهم میلادی فراوان بوده است.
حضور این تعداد شیعه یارافضی یا شبیه آن، ابنحجرهیتمی (م975/1567) را مجبور به نوشتن (وتدریس علنی) کتاب «الصواعق المحرقه»، یکی از جدلیترین کتابها بر ضد عقاید شیعه در دفاع از خلفای نخست، کرده است.(41) به نظر میرسد که کار ابن حجر در قالب مواجهه عثمانیان سنی و صفویان شیعی، بویژه در برابر سبّ آشکار خلفای نخست قرار دارد.
این اقدام (سبّ صحابه) منجر به اعتراض جمعی از علمای امامی در حجاز شد.
لذا برخی از علمای حجاز به علمای اصفهان نوشتند: شما خلفا را در اصفهان سبّ میکنید و ما در حرمین به خاطر سبّ و لعن شماگرفتار مشکل هستیم.(42) درگیری میان دولت عثمانیان و صفویان (همچنین دولتهای بعدی) سبب بروز مشکلاتی در امر حج و زیارت مدینه شد.
وقتی دو امپراتوری در جنگ بودند، زائران ایرانی اجازه نداشتند به سرزمین عثمانی وارد شوند.
در دوران صلح هم حرکات آنها تحت نظارت و کم و بیش محدود بود.
آنها در رفتن به حجاز و بازگشت به ایران و نیز در طول دوران اقامتشان در حرمین، گرفتار انواع تبعیضها بودند.
گلهها و شکایات زیادی از این وضعیت از سوی ایرانیها (و تا حدی شیعیان سایر نقاط) از قدیم تا زمان حاضر مطرح شده است.(43) تفسیر و تحلیل این نزاع و بازتاب آن از هدف تحقیقِ حاضر بیرون است.
در اینجا کافی است اشاره کنیم که رودررویی فعلی دولت سعودی با ایران در مراسم حج ریشههای زیادی در گذشته دور دارد.
درست همان طور که شیعیان بومی مدینه مستقیما از نتایج چنین ستیزهایی در خطر بودهاند.(44) به نقل ایّوب صبری (بر اساس گزارش البتنونی) کنترل مدینه تا سال 1099 / 7 ـ 1686 در دست اشراف حسینی قرار داشت.
در این سال بود که بر اساس فرمان دولت عثمانی، مدینه زیر سلطه شرفای حجاز ـ یعنی مکه ـ درآمد.
آخرین امیر نیمهمستقلّ مدینه، حسین بن زهیر بوده است.(45) شاید در نتیجه همین تحوّل است که منطقه العوالی در حومه جنوبی مدینه، به مدت چند قرن، اقامتگاه امرای مدینه حسینی، به جای شهر مدینه میشود.
در این وضعیت آنها دلایل خوبی برای ایجاد روابط نزدیک با قبیله برجسته آن ناحیه یعنی حرب، بویژه با تیره بنیعلی از قبیله مزبور داشتند.
آیین علوی ( قزلباش) علویان در شمال کردستان جمعیت قومی- آیینی هستند که به لحاظ برخی ویژگیها قرابتهایی با اهل حق دارند به همین خاطر بسیاری آیین پژوهان، علوی و اهل حق را دو روی یک سکه میدانند اما همچنانکه در ادامه خواهیم دید از بسیاری جهات- هم به لحاظ اندیشه و عقیده و هم شیوهی زندگی – متمایز از یکدیگر هستند.
این گروه را به نام "علوی" یا "قزلباش" میشناسند اما آنها خود را "علی قلی" (خدمتکار علی) یا "عیسی قلی" (خدمتکار عیسی) میگویند در حالی که مسلمانان منطقه، آنها را "پیسلمان" میگویند.
با توجه به نام "علوی"، بسیاری از آیین پژوهان، ایشان را با "نصیری"های سوریه و "علی اللهی" یا به عبارت دیگر اهل حق از یک گروه آیینی میدانند.
علی اللهی چنانچه بیشتر نیز گفتهایم نامی کلی برای همهی اجتماعات و گروههایی است که امام علی را می پرستند بنابراین اگر نامی از یک گروه برده شود باید به ویژگیهای اصلی آن اشاره کرد.
به عنوان نمونه "بیلیایف" ایشان را "علی اللهی" ، "وان برونسین"، "علوی"، و "گردلیفسکی"، "قزلباش" مینامند.
همچنین در برخی منابع، به واژگانی چون "توژیک" یا "تاژیک" و "در سیمی" یا "در سیملی" نیز اشاره شده است.
"و.گردلیفسکی" دربارهی منطقهی محل سکونت علویان نوشته است : " مرکز قزلباشها کوه در سیم میان دو شاخه از رود فرات بوده و رهبر ی آیینی ایشان در این منطقه است اما در جنوب آسیای صغیر نیز مرکزی آیینی در "ایلاما" (کیلیکای باستان) دارند.
آنها همچنین در حومهی استانبول در ایالات "بروس" و "کیلیکیا" هم زندگی میکنند.
جدای از اینها به گفتهی ادموندز، قزلباشها در جنوب کردستان هم در مناطق کرکوک، توز خورماتو، طاوق، تازه خورماتو، قره تپه و روستاهای تسعین ، بشیر و لیلان زندگی میکنند.
سرشماری درست و دقیقی دربارهی علویان در دست نیست اما "گرینار "فرانسوی در سال 1905 دربارهی سکونتگاه و جمعیت آنها چنین میگوید: جمعیت علویها حدود یک میلیون نفر برآورد میشود که شامل اکثریت کردهای آناتولی غربی، کردهای در سیم، ملاطیه ، تیریجان، سنجاق ارزنجان، کیچی ، زارا و اکثریت کردهای سیواس است: "گرینار" شمار علویان را براساس جمعیت آنها در استانهای مختلف کردستان برآورد نموده است: سیواس 000 365 ، ارزروم 000 107 ، خرپوت ۳۰۰۰۰ و مجموعاَ ۷۷۲۰۰۰ نفر "وان برونسین" که آنها را شیعهی زندیق میداند جمعیت آنها را – اعم از کرد و ترک – یک میلیون نفر برآورد میکند.
"درایور" جمعیت آنها را ۴۵۰۰۰۰ نفر میداند و بیلیایف، 000 500 نفر برآورد میکند.
اگر چه "پوچکوف" نیز شمار آنها را نیم میلیون نفر میداند اما برآورد او شامل علویان و بکداشها نیز هست.
"گرینار" برخی طوایف شمال کردستان را هم قزلباش میداند: طایفهی ایبانی شامل گروه های شیرانیلی، موستلیار، خالیلیری، لیاچینینکر، سارولر، بالانلی ، خلیلانی، جافانلی، زازالر، زیرکانلر، پافریزانلر ، کرنیلر، بلولیار ، بالیجانلی، ناشالی، جانیکلی و.....
بدین ترتیب ، دربارهی جمعیت علویان، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و کار هنگامی دشوارتر میشود که بدانیم در میان ترکها و سایر ملتهای منطقه نیز پیروانی از "علویان" وجود دارند.
با این وجود، اگر تخمین "گرینار" را در اوایل سدهی بیستم (یک میلیون نفر) درست بدانیم با توجه به افزایش طبیعی جمعیت، اکنون میتوان شمار پیروان علوی را حدود پنج میلیون نفر تخمین زد.
دربارهی دوگما و باور آیینی علویان نیز دیدگاههای متفاوتی وجود دارد.
"گرینار" میگوید: "اساس طریقت آیینی – فلسفی علوی به سده ی سوم و پیدایش مذهب "مانی" باز میگردد که بعدها با تأثیر پذیری شدید از دین اسلام، صورت آیین علوی به خود گرفت.
" همین نویسنده در یکی دیگر از آثار خود، "علویسم" را نوعی "مسیحیت التقاطی" معرفی میکند.
هر یک از دو دیدگاه نیز قابل تعمق است چون اثر "مانیسم"؛ "زرتشتی" و "مسحیت" را می توان در این آیین یافت به ویژه آنکه علویان غرب آناتولی به دلیل قرابت با مسحیان به ویژه ارمنیها، سیمای مسیحی نیز به خود گرفتهاند.
اما "گرینار" - سهوا یا عمدا – تأثیر فرهنگ ایرانی و شیعی را بر آیین "علوی" نادیده گرفته و مدعی است ایشان به پرستش "علی" تظاهر میکنند تا به نوعی بر "مسیحیت التقاطی" خود پرده پوشی کنند.
"گردلیفسکی" دربارهی علویان مینوسید: "در یک مسأله شک وجود ندارد و آن اینکه قزلباشها نوادهی ترکهای شیعه هستند که تحت تأثیر مسیحیت (کنیسه ی گریگوری ارمنی) و باورهای کهن آسیای صغیر قرار گرفتهاند.
این مسأله بسیار به واقعیت نزدیک میبود اگر نویسنده "علوی" ها را نوادهی ترک ها معرفی نمیکرد و کردها را نادیده نمیگرفت.
این در حالی است که "گردلیفسکی" بخش عمدهی نوشتار خود را به "کردهای قزلباش" اختصاص داده است.
باور و دوگمای علوی از منابع اینگونه بر میآید که علویان نیز به مانند اهل حق، به تجسید خدایی و دونادون اعتقاد دارند.
اما نزد "علویان"- برخلاف اهل حق- علی خود خداست و در کالبد دیگران ظاهر میشود در یکی از متون آمده است: " علی همیشه خدا بوده و در کالبدهای گوناگون متجسد شده است.
علی خدا، در 1001 شیوه متجسد شده است: برای جهود به شیوهی موسا، برای مسحیان به شکل عیسا و برای مسلمانان به شیوهی محمد (ص).
به همین ترتیب، خداوند اینگونه در میان هزار ملت ظهور فرموده و انسان ها را به شک و گمان فکنده است اگر اینگونه نبود، همهی انسانهای روی زمین، اکنون "علی" را می پرستیدند.
پس از علی، عیسا در جایگاه دوم قرار دارد هر چند علویان خود میدانند که عیسا پیش از علی زیسته است.
نزد علویان، عیسا "خداوند پسر" ، "خداوند گفت واژه " ، رهایی بخش دنیاست و در برابر "خداوند پسر" مسؤول گناهکاری نوع انسان است.
تثیلث مقدس علویان شامل: علی (خداوند پدر) ، عیسا (خداوند پسر) و محمد (روح القدس) است اگر چه بعید مینماید چنین قدسیتی برای پیامبر اسلام قابل باشند چون ذاتاَ از مسلمانان و به ویژه اهل سنت نفرت دارند.
اما به طور کلی، موضع آنها در برابر پیامبر اسلام روشن نیست برخی او را خداوند، بعضی دیگر پیامبر و اغلب انسانی معمولی و عادی میدانند.
علویان در مقابل نفرت بی پایان از اهل سنت، حرمت بسیاری برای مسحیان قایل هستند.
"گردلیفسکی" میگوید: " در کوهستانهای در سیم، کردها قزلباش، فرزندان خود را به مدارس ارمنیان میفرستند و اصول دینی را نیز در آنجا می آموزند".
جدای از اینها، علویان، حضرت مریم را ارج میگذارند و داستانهای منسوب به او را از "انجیل" نقل میکنند.
علاقهی علویان به مسحیان به جایی رسیده است که افسانهها و داستانهای عجیب و غریب نقل میکنند.
مثلاَ میگویند: " کاری که علی (ع) آغاز کرده است توسط قیصر (تزار) روسیه به پایان خواهد رسید و ذوالفقار علی نزد قصیر به امانت گذارده شده است".
به همین خاطر هنگامی که روستاهای قزلباش در جنگهای عثمانی و روسیه در منطقهی "قارص" به دست روسها افتاد، علویان از ارتش روسیه خواستند نام ایشان را به عنوان "یارم کریستیان" یعنی "نیمه مسیحیان" ثبت کنند.