نظریه ادبیات
مقدمه
رنه ولک نویسنده این کتابدر1903 در وین به دنیا آمد .
در 1918 به پراگ مهاجرت کرد و در 1926 از دانشگاه پراگ دکترا گرفت و در 1939 به آمریکا رفت .
رنه ولک را از برجسته ترین جامعترین و پرکارترین نظریه پردازان و مورخان تاریخ و نقد ادبی قرن بیستم می دانند.
از آثار ولک، گذشته از نظریه ادبیات ، اثر عظیم تاریخ نقد جدید (1750-1950) در هفت جلد است.
آوستن وارن نویسنده دیگر این کتاب در 1899 در ماساچوست آمریکا متولد شد.
در 1926 از دانشگاه پرینستن دکترا گرفت و در دانشگاه های متعدد از جمله بوستون، آیدوا، و میشیگان به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت .
وارن مقاله ها و کتاب های فراواندر نقد ادبی نوشته است، از جمله: الکساندر پوپ : منتقد و انسان گرا (1929)، هندی جیمز در دوران پیرت (1947)، و قدیسان نیواینگلند (1956).
ماهیت ادبیات:
نخستین مسئله ای که مطرح است ماهیت ادبیات است .
یکی از راههای تعریف ادبیات اطلاق این واژه برتمام آثار چای است.
بنابراین تعریف می توانیم «هر چیز» را مورد تحقیق قرار دهیم راه دیگر تعریف ادبیات این است که آنرا به «کتابهای بزرگ» منحصر کنیم.
کتاب هایی که صرف نظر از موضوعشان به سبب «بیان یا شکل ادبی» در خور توجه اند.
در این جامعیار داوری یا ارزش زیبای شناختی به تنهایی است ، یا ارزش زیبای شناختی توام با امتیاز کلی عقلانی است در میان اشعار غنایی، نمایش و قصه آثار بزرگ بر مبنیا زیبایی شناختی برگزیده می شوند.
سایر آثار به سبب شهرت یا ارزش عقلانی همراه با ارزش زیبایی شناختی به معنای محدود انتخاب می گردند: خصلت های برگزیده این آثار سبک، ساختمان و قدرت کلی ارائه مطلب است.
این یک طریقه معمول برای متمایز کردن ادبیات و سخن گفتن از آن است.
وقتی می گوییم «این یک اثر ادبی نیست» در موردارزش ادبی آن این گونه قضاوتی کرده ایم و هم ازاین گونه است قضاوت ما هنگامی که کتابی بر باب تاریخ، فلسفه، یا علم را اثری ادبی می نامیم.
زبان ماده ادبیات است چنان که سنگ یا برنز ماده مجسمه سازی، رنگ ماده نقاشیو صوت ماده موسیقی.
اما باید دانست که زبان مثل سنگ ماده ای خنثی نیست، لکه خود آفریده بشر است و بنابراین سرشار از ماده فرهنگی گروهی است که به آن زبان صحبت می کنند.
ادبیات اندیشه را هم شامل می شود، و زبان عاطفی هم به هیچ روی منحصر به ادبیات نیست.
کافی است گفت و گوی عاشقانه و جدال های معمولی را به خاطر آوریم
نخستین مسئله ای که مطرح است ماهیت ادبیات است .
بنابراین تعریف می توانیم «هر چیز» را مورد تحقیق قرار دهیم راه دیگر تعریف ادبیات این است که آنرا به «کتابهای بزرگ» منحصر کنیم.
کتاب هایی که صرف نظر از موضوعشان به سبب «بیان یا شکل ادبی» در خور توجه اند.
وقتی می گوییم «این یک اثر ادبی نیست» در موردارزش ادبی آن این گونه قضاوتی کرده ایم و هم ازاین گونه است قضاوت ما هنگامی که کتابی بر باب تاریخ، فلسفه، یا علم را اثری ادبی می نامیم.
کافی است گفت و گوی عاشقانه و جدال های معمولی را به خاطر آوریم .
اما زبان علمی ایده آل منحصراً دلالتی است، و هدفش ایجاد تناظر یک به یک بین نشانه و مصداق آن است.
این نشانه کاملاً اختیاری است و بنابراین می توان نشانه های دیگری را جانشین آن کرد.
این نشانه همچنین حاکی ماوراست، یعنی توجه را به خود معطوف نمی دارد و بدون هیچ ابهامی اشاره به مرجع خودمی کند.
اما ماهیت ادبیات در جنبه های اشاری آن بهتر نمایان می شود.
واضح است که مرکز هنر ادبیات در جنبه های اشاری آن بهتر نمایان می شود.
واضح است که مرکز هنر ادبی را باید در انواع سنتی آن، یعنی آثار غنایی و حماسی و نمایشی، جست و جو کرد.
در همه این انواع، اشاره به دنیای افسانه ای و تخیلی است.
گذاره های داستان یا شعر یا نمایش یا نمایش به معنای تحت اللفظی آن صادق نیستند، آنها گزاره های منطقی نیستند .
میان گذاره های از یک داستان تاریخی یا داستان تاریخی یا داستانی نوشته بالزاک، که به ظاهر اطلاعاتی درباره رویدادهای تاریخی می دهند، و اطلاعاتی که در یک کتاب تاریخ یا جامعه شناسی آمده است ، تفاوتی اساسی و مهم وجود دارد.
ادبیات «تخیلی» نیازمند کاربرد تصاویر خیال نیست.
زبان شعر آمیخته با تصویر است، به طوری که از ساده ترین نقش ها آغاز می کند و در منظومه های اسطوره ای عام و کلی بلیک به اوج می رسد.
اما تصویرسازی ضروری بیان افسانه ای و بنابراین بخش اعظم ادبیات نیست چه بسا اشعاری که به کلی خالی از تصویرند، حتی نوعی شعر وجود دارد که «گفتار – مستقیم محض» است.
بعلاوه این گونه تصاویر را نباید با تصویرهای علمی، دیداری و حسی اشتباه کرد.
کارکرد ادبیات: کارکرد ادبیات در هر گفتار منسجمی باید به یکدیگر وابسته باشند.
کاربرد شعر، تابع ماهیت آن است.
آیا مفهوم ماهیت و کارکرد ادبیات در طول تاریخ تغییر کرده است؟
نباید اختلافی را که مشرب «هنر برای هنر» در پایان قرن نوزدهم یا اخیراً مشرب شعر ناب ایجاد کرده است بیش از حد بزرگ کنیم.
این اعتقاد را که شعر وسیله تهذیب اخلاق است و پوآن را «بدعت ادبیات پندآموز» می نامد، نباید با مشرب قدیمی عهد رنسانس که می گوید شعر لذت می بخشد و تعلیم می دهد یا از طریق لذت بخشی اندرز می دهد یکسان بگیریم .
به طور کلی ماهیت و کارکرد ادبیات تا آن جا که بتوان به منظور مقایسه ومقابله با سایر فعالیت ها و ارزش های انسانی، در قالب مفاهیم کلی و عام بیانشان کرد، تغییر اساسی نیافته اند.
در واقع ادبیات دانش جزئیاتی است که علم و فلسفه بدان ها نمی پردازند.
ادبیات تخیلی «افسانه» است و «تقلید زندگی» با هنرو کلام.
در میان هنرها، ادبیات بالاخص ، از طریق بینش به زندگی و جهان، که هر اثر هنری منسجم از آن برخوردار است، داعیه دست یافتن به صدق را دارد.
ادبیات آمیزه ای از بیان استدلالی و نمایشگر است، اما عنصر اسطوره ای ، یا تصاویر مثالی ادبیات، تقریباً با عنصر نمایشگر تطبیق می کند.
عده ای بر آنند که وظیفه ادبیات رهانیدن ما، اعم از نویسنده یا خواننده ، از فشار هیجانات است.
بیان هیجانات ما را از فشار آن ها رهایی می دهد.
ادبیات و زندگینامه: توضیح اثر بر حسب شخصیت و زندگی نویسنده از کهنترین و جاافتاده ترین روشهای تحقیق ادبی بوده است.
ارزش زندگینامه را می توان در توصیفی که از سرایش شعر به دست می دهد جست و جو کرد، البته می توان از آن به این جهت دفاع کرد که مطالعه ای است در زندگی نوابغ و چگونگی پرورش اخلاقی و فکری و عاطفی آنها که ارزش درونی خاص خود دارد و بالاخره می توان گفت که زندگینامه مواد لازم را برای مطالعه منظم روان شناسی شاعر و آفرینش شاعرانه فراهم می آورد.
ادبیات و روان شناسی: منظور از «روان شناسی ادبیات» مطالعه روان شناختی نویسنده به عنوان نوع یا فرد یا مطالعه فرآیند آفرینش ، یا مطالعه سنخ ها و قوانین روان شناتی موجود در آثارادبی، یا سرانجام مطالعه تأثیر ادبیات بر خوانندگان یک اثر ادبی است.
ادبیات و جامعه: ادبیات نهادی اجتماعی است و نیز از زبان به عنوان وسیله بیان استفاده می کند که آفریده اجتماع است.
شگردهای ادبی سنتی مثل مجموعه نهادها و وزن در ذات خود اجتماعی هستند.
قراردادها و روال هایی که فقط در جوامع بشری زاده می شوند.
از این گذشته، ادبیات «زندگی » را به نمایش در می آورد ، و زندگی تا حدود زیادی یک واقعیت اجتماعی است، هر چند جهان طبیعی و جهان درونی و ذهنی فرد نیز در ادبیات موضوع «تقلید» واقع می شود.
متداولترین شیوه یافتن روابط ادبیات و جامعه، مطالعه آثار ادبی به عنوان مدارکی اجتماعی و تصاویری فرضی از واقعیت اجتماعی است.
در این نیز شکی نیست که نوعی تصویر اجتماع را می توان از ادبیات به دست آورد.
در واقع این یکی از قدیمی ترین استفاده هایی است که محققان صاحب اسلوب از ادبیات کرده اند تامس وارتن، اولین مورخ شعر انگلیسی معتقد بود که «حسن ادبیات در این است که ویژگی های هرعصر را به دقت ثبت می کند و نمودار بلیغترین و گویاترین راه و رسم هاست.» اما مسئله «ادبیات و جامعه» را می توان به زبانی دیگر ، یعنی روابط نمادی یا معنی دار نیز بیان کرد، یعنی به زبان سازگاری ، هماهنگی ، انسجام ، توافق ، همانندی ساختمانی، تشابه سبکی، یا هر اصطلاح دیگری که بر یکپارچگی فرهنگ و روابط متقابل فعالیت انسان دلالت کند.
ادبیات و افکار: رابطه بین ادبیات و افکار را به طریقه های گوناگون می توان لحاظ کرد.
غالباً ادبیات را نوعی فلسفه یا افکاری می دانند که پشت پرده پنهان شده است، و آن را تجزیه و تحلیل می کنند تا به افکار عمده ای که در آن بیان شده است پی برند.
دانشجویان تشویق می شوند تا بر اساس همین تعمیمها آثار ادبی را تلخیص و تجرید کنند.
ادبیات و هنرهای دیگر: روابط ادبیات با هنرهای زیبا و موسیقی سخت متنوع و پیچیده است.
گاهی شعر از نقاشی و مجسمه سازی و موسیقی الهام گرفته است.
آثار هنری هم مانند اشخاص و اشیای طبیعی می توانند موضوع شعر قرار بگیرند.
بدیهی است که ادبیات نیز به نوبه خود می تواند موضوع نقاشی و موسیقی، به خصوص آواز و انواع دیگر آهنگ ها قرار گیرد، همچنان که ادبیات ، به خصوص نوع غنایی و نمایشی آن، با موسیقی همکاری نزدیکی داشته است.
غرض از تناظر هنرهای زیبا و ادبیات چیزی جز این نیست که بگوییم این تصویر و آن شعر حالتی یکسان در ما القا می کند.
مثلاً می گوییم از شنیدن مینوئه های موتسارت، دیدن یکی از مناظر واتو، و خواندن ترانه های آناکرئوی شاد و سبکبال می شویم.
اما این تناظری است که در تجزیه و تحلیل دقیق ارزش چندانی ندارد: شادی حاصل از شنیدن قطعه ای موسیقی ، شادی به معنای اعم یا حتی یکی از انواع آن نیست، تأثری است که از ساختمان آن قطعه به ما دست می دهد و با آن پیوندی محکم دارد.
هنگام شنیدن موسیقی حالتی به ما دست میدهد که فقط لحن کلی آن با تأثرات زندگی عادی یکسان است .
و حتی اگر این حالات را تا آن جا که می توانیم به دقت تعریف کنیم از آن چیزی که چنین حالتی را در ما القا کرده است دور می افتیم.
تناظر میان هنرها که از چهارچوب واکنشهای فردی خوانندگان و تماشاچیان خارج نمی شود و نتیجه توصیف تشابه عاطفی واکنشهایمان در برابر دو هنر است، هرگز تن به آزمون نمی دهد و ، بنابراین ، در افزایش دانش ما کوچکترین تأثیری ندارد.
در پایان نظریه ادبیات کتابی است کلاسیک در نقد ادبی، این کتاب تا کنون به بیش از همه زبان ترجمه شده و در بسیاری از حوزه های فرهنگی بر نظریه و روش شناسی پژوهشهای ادبی تأثیر نهاده است.
در نظریه ادبیات، نویسندگان آن نخست، با همدلی و دقت، نظریه های عرضه شده در هر موضوع را نقل می کنند و سپس ، با نقد این نظریه ها، برداشت خود را بیان می دارند.
از این رو، کتاب نه مجموعه ای بی سرانجام است از گفته های دیگران و نه تحمیل نظر نویسندگان کتاب.
مکتب های جدید نقد ادبی نه تنها از ارزش این کتاب نمی کاهند.
بلکه برای بیان این مبانی نظری خود نیاز به تکیه گاه استوار آن دارند.
منبع: نظریه ادبیات ترجمه: ضیاء موحد و پرویز مهاجر