گزیده ای از شرح حال مولانا جلال الدین
به قلم: استاد فقید بدیع الزمان فروزانفر
نام مولانا بنا به قول اغلب تذکره نویسان محمد و لقب او جلال الدین است و تمامی مورخان، او را بدین نام و لقب نام برده اند. احمد افلاکی از بهاء ولد نقل می کند که: «خداوندگار من از نسل بزرگ است» و اطلاق خداوندگار با عقیده الوهیت بشر که این دسته از صوفیه معتقدند و سلطنت و حکومت ظاهری و باطنی اقلاب نسبت به مریدان خود در اعتقاد همه صوفیان تناسب تمام دارد از همین نظر است، و به همین مناسبت بعضی اقلاب به آخر و اول اسم خود لفظ شاه اضافه کرده اند.
اقب مولوی نیز که از دیر زمان میان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقت بین اختصاص دارد، در زمان خود و حتی تا قرن نهم نیز شهرت نداشته و ممکن است این لقب از روی عنوان دیگر یعنی مولاناء روم گرفته شده باشد.
در منشأت قرن ششم، القاب را «به مناسبت ذکر جناب و امثال آن» پیش از آنها با یاء نسبت استعمال کرده اند، مثل: جناب اوحدی، فاضلی، اجلی. و می توان گفت که اطلاق مولوی هم از این قبیل بوده و به تدریج بدین صورت یعنی با حذف موصوف، به مولاناء روم اختصاص یافته باشد و مؤید این احتمال آنست که در نفحات الانس این لقب بدین صورت «خدمت مولوی» به کرّات در طی ترجمه حال او به کار رفته است، لیکن در شرح حال وی نه در این کتاب و نه در منابع قدیم تر، مانند تاریخ گزیده و مناقب العارفین کلمه مولوی نیامده است.
شهرت مولوی «به مولاناء روم» مسلم است و به صراحت از گفته حمدالله مستوفی و قول اغلب تذکره نویسان مستفاد می گردد، و در مناقب العارفین هر کجا لفظ «مولانا» ذکر می شود مراد همان جلال الدین محمد است.
احمد افلاکی در عنوان او لفظ «سرانه الاعظم» آورده ولی در ضمن کتاب به هیچ وجه بدین نام اشاره نکرده و در ضمن کتب دیگر هم دیده نشده است.
مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه 604 هجری قمری اتفاق افتاده و علت شهرت او به رومی مولاناء روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست بوده، لیکن خود وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ نبوده است.
نسبتش به گفته بعضی، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد و این که مولانا در حق فرزند معنوی خود حسام الدین چلبی گوید: «صدق ابن الصدیق رضی الله عنه و عنهم الا رموی الصل المنتسب الی شیخ المکرم بما قال امسیت کرد یا واصبحت عریبا» دلیل این عقیده توان گرفت، چه مسلم است که صدیق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است و ذیل آن به صراحت می رساند که نسبت حسام الدین به ابوبکر بالاصاله نیست بلکه از جهت انحلال وجود اوست در شخصیت و وجود مولوی که مربی و مرشد او و زاده ابوبکر صدیق است و صرف نظر از این معنی، هیچ فائده بر ذکر انتساب اصلی حسام الدین به اومیه و نسبت او از طریق انحلال و قلب عنصر به شیخ مکرم یعنی ابوبکر مترتب نمی گردد.
پدر مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده و او را سلطان العلماء لقب داده اند و پدر او حسین بن احمد خطیبی، به روایت افلاکی از افاضب روزگار و عالمه زمان بوده، چنانچه رضی الدین نیشابوری در محضر وی تلمذ می کرده، و مشهور جنانست که مادر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده ولی معلوم نیست که به کدام یک از سلاطین آن خاندان انتساب داشته و احمد افلاکی او را دخت علاءالدین محمد خوارزمشاه عم جلال الدین خوارزمشاه، و جامی دختر علاءالدین محمد بن خوارزمشاه، و امین احمد رازی وی را دخت علاءالدین خوارزمشاه خوارزمشاه می پندارد و این اقول مورد اشکال است چه آنکه علاء الدین محمد خوارزمشاه پدر جلال الدین است نه عم او و سلطان تکش جز علاءالدین محمد پادشاه معروف «متوفی 617» فرزند دیگر بدین نام و لقب نداشته و نیز جزو فرزندان ایل ارسلان بن اتسز هیچ کس به لقب و نام علاءالدین محمد شناخته نگردیده، و مسلم است که بهاء الدین ولد هنگام وفات 85 ساله بوده و وفات او به روایت امین احمد رازی در سنه 628 واقع گردیده و بنابراین ولادت او مصادف بوده است با سال 543 و در این تاریخ علاءالدین محمد خوارزمشاه به وجود نیامده و پدر او تکش خوارزمشاه نیز قدم در عالم هستی ننهاده بود.
قطع نظر از آن که وصلت خوارزمشاه با حسین خطیبی که در تاریخ صوفیان و سایر طبقات، نام و نشانی ندارد به هیچ روی درست نمی آید، و چون جامی و امین احمد رازی در شرح حال مولانا به روایات کرامت آمیز دور از حقیقت افلاکی اتکاء کرده اند پس در حقیقت به نظر منبع جدید، اقوال آنان را شاهد گفته افلاکی نتوان گرفت ولی به هیچ وجه سخن نرانده و این قضیه را به سکوت گذارانیده اند.
پس مقرر گردید که انتساب بهاء به علاءالدین محمد خوارزمشاه به صحت مقرون نیست و اگر اصل قضیه یعنی پیوند حسین خطیبی با خوارزمشاهیان ثابت و مسلم باشد و به قدر امکان در روایات افلاکی و دیگران جانب حست ظن مراعات شود باید گفت که حسین خطیبی با قطب الدین محمد بن نوشتکین پدر اتسز «المتوفی سنه 521» پیوند کرده و جامی و افلاکی به جهت توفق لقب و نام او با لقب و نام علاءالدین محمد بن تکش که در زندگی پدر قطب الدین لقب داشته به اشتباه افتاده اند و بر این فرض اشکال مهم ما در تقدیم ولایت بهاء ولد بر ولایت جد و پدر مادر خود مرتفع خواهد گردید.
بهاء ولد از اکابر صوفیان بود، خرقه او به روایت افلاکی به احمد غزالی می پیوست و خویش را به امر به معروف و نهی از منکر معروف ساخته و عده بسیاری را با خود همراه کرده بود و پیوسته مجلس می گفت: «و هیچ مجلس نبودی که از سوختگان، جان بازی نشدی و جنازه بیرون نیامدی، و همیشه منفی مذهب حکمای فلاسفه و غیره کردی و به متابعت صاحب شریعت و دین احمدی ترغیب دادی» و خواص و عوام بد و اقبال داشتند «و اهل بلخ او را عظیم معتقد بودند» و آخر، اقبال خلق، خوارزمشاه را خائف کرد تا بهاء ولد را به مهاجرت مجبور ساخت.
به روایت افلاکی و به اتفاق تذکره نویسان، بهاء ولد به وسطه رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار اختیار کرد و گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود که بهاء ولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد می گفت و آنان را میتدع می خواند و بر فخر رازی که استاد خوارزمشاه و سر آمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران می آمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاء ولد بر می انگیخت تا میانه این دو، اسباب وحشت قائم گشت و بهاء ولد، تن به جلاء وطن درداد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانیان نشسته است به شهر خویش باز نگردد و قصد حج کرد و به جانب بغداد رهسپار گردید و چون