احساس کرختی یکنواختی داشت.حس میکرد اگر تمام شب را هم نخوابد میتواند به نقطه ای از سقف چوبی که گره چوب آنجابود در چند سانتی متری سیم چراغ خیره بماند. چند سال پیش بود روی همان تخت نشسته بود و برای برادر کوچکش داستان میخو اند؛ ناگهان سراپای وجودش از احساس تنفری غریب گُر گفت . بالشت را روی سر برادر بیچاره اش گذاشته بود و آنقدر فشار داده بود تا این که برادرش از نفس افتاده و مرده بود.
بعد از چندین جلسه روانکاوی و روانشناسی به این نتیجه رسیدند که او در زمان قتل عنصر روانی نداشته واو را تبرئه کردند و چند سالی به یک بیمارستان روانی فرستادند.
در طبقه دوم بیمارستان در اتاق 316بستری بود.طبقه دوم تشکیل میشد از چهار راهروی تقریباً باریک که درهرکدام6 اطاق روبروی هم در دو ردیف سه تایی قرار داشت که از چهار طرف به یک سالن تقریبابزرگ می رسید که در آنجا چند مبل و یک تلویزیون ویک اطاقک نیمه شیشه ای نیمه فلزی مخصوص پرستاران کشیک قرار داشت . پس در آن طبقه اگر در هر اطاق یک نفر بستری باشد 24 بیمار روانی بودند و از انجایی که آنها را بر طبق خطر ناکی دسته بندی کرده بودند تقریبا تمامی آنان آدمهای سالم و معمولی بودند که ناگهان یک احساس آنی و زود گذر به آنها گفته بود که یک عمل را مرتکب شوند .
اطاق که سراسر سفید و بدون پنجره بود تشکیل می شد از یک تخت که در وسط اطاق قرار داشت یک میز کوچک که همیشه مقداری قرص روی آن بود ویک صندلی . هرگونه وسیله خطرناک را از او دور نگه میداشتند.در اطاق روبرو یعنی اطاق 319 خانمی بستری بود .بعضی اوقات نیمه های شب صدای ناله از اطاق 319 می آمد که با چند صدای پا که از سالن نزدیک و داخل اتاق 319 میشد پس از چند لحظه قطع میشد.یک سر هنگ باز نشسته ارتش که به پرستاران دستور میداد و یک روحانی هم جزو بیماران آنجا بودن. دختری در آنجا بستری بود که او عاشقش بود.یک دختر جوان و زیبا که سابقا آشپز یک رستوران بود. بیشتر اوقات جلیقه مخصوص تنش بود(جلیقه بر عکسی که باعث میشود دستها به پشت بسته شود و سراسر چسب دارد).بیشتر اوقات لبخندی به لب دارد و با نگاهی معصومانه به او لبخند میزند.
باید گفت که تمام 24 اطاق آن طبقه پر نبودیعنی بیشترشان خالی بود وحتی اگر بیمار زیاد میشد بیشتر از 23 اطاق پر نمیشد زیرا یک اطاق همیشه خالی بود:اطاق 307.
بیماران از آن اطاق میترسیدند وحتی از نزدیکی آن نیز رد نمیشدند نکند ارواح خبیثه یا نحسی آن اتاق دامنگیر آنان شود, به جز او که معمولا غروبها پشت به در اتاق 307 مینشست و سیگار میکشید. روحانی و خانم اطاق 319 به او میگفتند: تو دیوانه ای.