کیمیای جان
درنیمه قرن بیستم کسانی در جهان پیدا شدند وملتی را نیز با این افسون برانگیختندکه نژاد ما برترین نژادهای جهان است و خود را مجاز دانستند به بهانه « گسترش فضای حیاتی » به سرزمینها ومال وجان ملل دیگر تجاوز کنند و برای آنان حق حیات قائل نشوند !
وقتی انسان این واقعه بزرگ را به یاد میآورد دچار شگفتی میشود که خودپرستی آدمیان را به کجا میکشاند !
اگرمحمود غزنوی ، هزارسال پیش ، «انگشت در کرده بود در همه جهان » و برای جلب حمایت خلیفه عباسی هرجا قرمطی وشیعه میجست بردار میکشید ، فاجعه نژادپرستی نازیها درقرن بیستم در دل مغرب زمین و مهد تمدن اروپا پدید آمد و به نابودی میلیونها تن افراد بشری انجامید و حال آنکه مقارن همان سالها جرج مور نویسنده ایرلندی (18251933م.) مینوشت : « سرانجام به این نکته میرسیم که بیش از یک نژاد دردنیا وجود ندارد : نژاد انسانیت ».
کسانی که کوشیدهاند در هر زمینه از خودخواهی و تنگ مشربی و ستم ورزی بشر بکاهند و اورا به دیگرخواهی وسعه صدر وانصاف رهنمون شوند بیگمان خدمتگزاران بزرگ عالم انسانیت بودهاند .
پیامبران خدا و ادیان آسمانی ، افراد بشر را به شناخت خدای یگانه و همدلی و همآهنگی با یکدیگر و رافت و رحمت به همه آفریدگان او فرا خواندهاند .
ازآنان که بگذریم اندیشه ورانی نیز با الهام از همین سرچشمه روشن آثاری پدید آوردهاند که مبشر انسانیت است و بلنداندیشی و تسامح .
یکی ازاین گونه آثار گرانقدر ترجیعبند مشهور سید احمد هاتف اصفهانی شاعر قرن دوازدهم هجری است که برجستهترین اثر این شاعر نیز هست و درحقیقت همین اثرست که ، با وجود دیگر اشعار فارسی و عربی وی ، او را در ادب فارسی چنین بلند آوازه کرده است !
این شعربا نیایش خداوند شروع میشود ، با زبانی عارفانه و عاشقانه .
خدا معشوق و محبوب است و هرچه هست از اوست ونثار او.
کسی نمیتواند به او دل نسپارد .
درعین حال در راه رسیدن به او دشواریها وجود دارد : وسوسه ، تردید ، کوتاه همتی ، لغزش … اما رهرو این طریق درپیشگاه خدا اهل تسلیم و رضاست و مولوی وار«بر قهر و لطف وی بجد عاشق» است .
این است سرآغاز زیبای ترجیع بند هاتف :
ای فدای تو هم دل وهم جان
دل فدای تو ، چون تویی دلبر
دل رهاندن زدست تو مشکل
راه وصل تو ، راه پر آسیب
بندگانیم جان و دل بر کف
گر سر صلح داری ، اینک دل
وی نثار رهت هم این و هم آن
جان نثار تو ، چون تویی جانان
جان فشاندن به پای تو آسان
درد عشق تو، درد بی درمان
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
ورسر جنگ داری، اینک جان
صحنه اول سیرسالک است در شبی که شور عشق وحیرت او را به هرطرف میکشاند ، در جستجو و تکاپوست ، تا به خلوتی میرسد که نور حق آن را روشن کرده است نه آتش .
اگر آتشی دیده میشود از آن گونه است که آن شب موسی ابن عمران درکوه طور دید .
توصیف شاعر از بزم مغان ، با یاد همه مناسبات آن زنده و شورانگیزست .
وقتی رهرو جوینده حال وشوق یزدان پرستی آنان را میبیند از کاستی اخلاص خویش شرمنده میشود .
دراین مجلس همه چیز رنگی از آتش دارد .
ساقی «آتش دست» است و ساغری از باده عشق حق که براو مینوشاند خود «آتشی است سوزان».
چندان که حجابهای ظاهر را میسوزاند و او مست میافتد .
مستیی که درشعر عرفانی مطرح است مستی از عشق خداست ، عالمی فراسوی حدود ظاهری که درآن دل وجان پذیرای حقایق عرفان ومستعد کشف و شهود میشود .
در حقیقت گشایش درهای معرفت و حقیقت است .
در واژگان عرفان شاید هیچ کلمهای را پرمعنی تر و پهناورتر از عشق نتوان یافت .
عارفان در حقیقت همه اخلاص و خضوع وخشوع خویش را نسبت به خدا وآرزوهای متعالیشان را دراین کلمه گنجانده و آن را غایت مقصود و اوج پرواز اندیشه و عواطف انسان قراردادهاند ، عشقی بزرگ که از یک سو متوجه آفریدگارست و از سویی دیگر همه موجودات رادربرمیگیرد .
مطلع بند دوم نیز خطاب به معشوق است وبیان دل بستگی جاودانه به او.برخورد پدر نصیحتگر با عاشق ، مظهری است از معارضه عقل و عشق درآثار عرفانی .
بیت پنجم نمودار تسلیم به مشیت الهی و عشق است .
اگر شاعردر بخش نخستین در آتشگاه مغان نیز نورعشق به خدا را جلوهگر میدید اینک درگفتگو با دختر ترسا در کلیسا ، یعنی مرحله وجایگاهی دیگر برای نیایش ، سئوال و جوابی باریک طرح میشود .
بین این مخاطب و آغاز بند تناسبی ظریف وجود دارد.
اما پرسش آن است که در پرستش خدای یگانه ، اقنومهای سه گانه : آب ، ابن و روحالقدس چه وجهی دارد ؟
تا کی باید اینها مانع راه یافتن به وحدت باشد ؟
و پاسخ که از لب شیرین دلبر ترسا با شکرخند همراه است تعبیری است زیبا از وحدت ، مبنی براین که شاهد ازلی درسه آیینه تجلی کرده است ، تفاوت درتعبیرست وگرنه پرنیان و حریرو پرند هرسه جز ابریشم نیست و باز درهمین کلیساست که وقتی بانگ ناقوس برمیخیزد ، ناقوس بیجان ندای حقیقت درمیدهد و در هر طنین خود یک سخن را تکرار میکند
یکی از خصائص ترجیعبند آن است که بند آن به منزله برگردانی موثر پرشهای اندیشه و تخیل شاعر را به هرسو ، با یکدیگر پیوند میدهد و باصطلاح رشته ارتباط «خانهها»ست .
بند موزون و پرمعنایی که هاتف در این ترجیعبند اختیار کرده نمونهای است بارز از حسن انتخاب بند وکاربرد آن در ترجیع .
به همین سبب در این جا نیز خواننده را به همان افق بلندی پرواز میدهد که بند اول به آن جا میرسید و نیز اوج بندهای دیگرست .
بند سوم وصف کوی باده فروش است و بزم باده نوشان .
در شعر عرفانی ، همچنان که گذشت ، دو عنصر مهم ، رکن عمده بیان است : عشق و مستی ، و به این مناسبت «باده» و همه اجزاء متناسب با آن مطرح میشود .
بدیهی است درچنین بزمی جام و می،لطیفتر و روحانیتر و پرمعنیتر از آن است که از ظاهرالفاظ ممکن است به ذهن برسد .
به همین سبب بادهنوشان عربده جو نیستند ، دلی پاک و روشن دارند و چشمی حقبین و مجلسشان چنین روحانی و نورانی است و همه از عنایت ازلی بهرهورند .
میبینید شاعر در ابیات بالا با آوردن ترکیبهای وصفی در مصراعها ، بدون توسل به فعل ، چه قدرت فصاحتی بخرج داده و مفاهیم مورد نظر را چه هنرمندانه بیان کرده است!
اکنون سالک با پیری روبرو شده است که دل او را قرارگاه سروش میبیند .
از این رو درد سرگردانی خویش را که ناشی از شوق رسیدن به حقیقت است با وی در میان میگذارد .
در گفتگوی او با پیر واظهار عاشقی ــ که به نظر پیر خام مینماید ــ صحنهای دیگر از رویارویی عقل و عشق تصویر شده است ، عقل ظاهربین حسابگر و درنگ پیشه و عشق دروننگر و پاکباز و از سرجان گذشته .
دراین گفتگو رنگ ملامتی سخنان پیر و نیز آهنگ اجزاء ابیات ، تحت تاثیر لحن محاوره ، درخور توجه است .
دارویی که پیر به جوینده راه میدهد پیالهای از باده عشق است که او را از « رنج عقل و محنت هوش » و حیرتها و وسوسههای پرسش انگیز فارغ میگرداند و وقتی براثر آن مستی ، از دنیای ظاهر میرهد و درعالم جان بهوش میآید میآید به چشم دل جز یک حقیقت واحد و ابدی مابقی همه چیز را خطوط و نقوشی ناپایدار مییابد.
ناگهان هنگام سیر در صوامع ملکوت از سروش حدیثی دل انگیز به گوش جان میشنود ؛ این است شرح آن سخنان با پیر روشن ضمیر و حاصل سیر در عالم معنی .
عارف صاحب دل وآگاه درهمه جا «پرتوی از روی حبیب» و جلوهای از پرستش خدا میبیند .
به همین سبب مولوی میگفت : هاتف نیز دربند چهارم ترجیع خود به نتیجه اصلی میرسد : دعوت به ژرف نگری و بهرهوری از عشق .
از این دیدگاه است که میتوان همه پویندگان راه هستی را خداجوی یافت و بر یک طریق .
تاکید او بر آن است که باید چشم دل گشود تا بتوان نادیدنیها را دید ، و در اقلیم عشق و محبت است که همه آفاق گلستان مینماید و همه جهانیان را میتوان دوست داشت .
آن حکایت معروف را شنیدهاید که پیلی را از هندوستان برای نمایش آورده و درخانهای تاریک نگاه داشته بودند .
هر کس به آن جا میرفت و بر اندامهای پیل : خرطوم ، گوش ، پای و پشت او دست میسود حیوان در تصورش به شکلی متفاوت مینمود ، بصورت ناودان ، بادبزن ، ستون و یا تخت .
مولوی که این حکایت را بنظم آورده در پایان میگوید : این حکایت پرمغز درمقابسات ابوحیان توحیدی به نقل از افلاطون ودر حدیقه سنائی و کیمیای سعادت غزالی و کشف الحقائق عزیز نسفی هم با تفاوتی آمده است که جویندگان پیل چند تن نابینایند و با لمس دست خویش میخواهند پیل را بشناسند .
از قضا جان گادفری ساکس، شاعرآمرکایی ( 1816ـ 1887م.) هم همین روایت را بشعر در آورده و اخیراً در یک کتاب روانشناسی به زبان انگلیسی چاپ 1975م.
دیدم مولفان کتاب شعر وی را شاهد آورده بودند برای این که ممکن است اشخاص مختلف از یک موضوع واحد تصوراتی متفاوت داشته باشند که هریک نمودار بخشی از آن باشد ، نظیر دید مردم شناس ، جامعه شناس و روان شناس درباره رفتار وطبیعت بشری که هریک از نظرگاهی خاص بدان مینگرد .
مقصود هاتف نیز رسیدن به نظیر چنین نکته باریکی است .چشم بصیرت داشتن و عمق مفاهیم و حقیقت را دیدن و درپرتو عشق به آفریدگار به آفریدگان نگریستن آدمی را از تنگنای ظواهر به عالمی برتر پرواز میدهد و او را به شناخت حقیقت واحد یعنی خدای یگانه رهنمون میشود ، خود را با همگنان همدل و همگام و همآهنگ میبیند ، این سعادت درونی و وحدت حاصل از عشق ، وبه تعبیر هاتف «کیمیای جان» ، به دلبستگی و رضایتی منتهی میشود که وصف حال این وارستگان بینیاز را دراین بند به زیبایی تمام میتوان دید .
این دعوت عام به تسامح وسعه صدر و وحدت را هاتف درمحیطی به شعر میسرود که چندی پیش از آن صفویان بر ضد اهل سنت ، وعثمانیان وازبکان بر ضد شیعیان یکدیگر را زندیق و ملحد و مخالف آیین پیامبر ودشمن خدا میشمردند و بر اثر سختگیری هردو طرف قتل عامهای وحشت انگیز صورت میگرفت و دانشمندان بزرگ هریک ازدو طرف از قلمرو حکومت آنان ناگزیر میگریختند و هنوز اثرات این مصائب عظیم باقی بود .
از این رو نه فقط لطف بیان بلکه عمق افکار هاتف دراین ترجیعبند ــ که ندای خداپرستی و انسانیت است ــ هانری ماسه را تحت تاثیر قرار داده وآن را از شاهکارهای شعر عرفانی شمرده و شلختا وسه رد ترجیعبند مزبور را به زبان آلمانی و ادوارد براون آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است .
مگر نه آنکه اروپا نیز سالهای دراز گرفتار جنگهای کاتولیکها و پرتستانها و فرقههای دیگر بود و خاطراتی تلخ از این رهگذر داشت .
از اینرو در مغرب زمین هم برای مردم آگاه و اهل اندیشه این سخنان دارای جاذبهای خاص بود و به همین سبب جان استوارت میل مینوشت : «بیشتر به سود عالم بشری آن خواهد بود که افراد یکدیگر را تحمل کنند که همگان به پسند خویش زندگی کنند تا این که مجبور شوند به پسند دیگران زیست نمایند» و اینشتین به لزوم روح تسامح در تمامی جامعه تاکید مینمود و تنها قوانین را برای تضمین آزادی کافی نمیدید .دربند آخر هاتف،حقیقت را از درودیوار درتجلی میبیند .
منتهی بدرآمدن از ظلمات خودخواهی و شوق شناخت حقیقت و طلب را شرط کار میداند و نورعشق را چراغ راه .
آنگاه در گل و خاروهمه چیزهای دیگر میتوان ظهورصنع و وجود صانع را دید و آدمی به عالمی برتر از پرواز تخیل و تفکر خواهد رسید ، یعنی عروج انسان به نهایت تعالی که پیغمبراکرم به آن نایل آمد حتی نه جبرئیل .
این اندیشههای بلند وزیبا را هاتف به زبانی ساده و گویا و درعین حال دلنشین و گیرا بیان کرده است .
نابرابری خانهها که اولی بیست وسه بیت ، دومی پانزده بیت ، چهارمی شانزده بیت و سومی و پنجمی نوزده بیت است نموداری است که وی درهر خانه تا آن جا که سیرفکر و معنی اقتضا میکرده سخن گفته و تابع قاعده معمول تساوی ابیات خانهها نشده است .
هرخانه حالت غزلهای عرفانی وعاشقانه را دارد .
واژگان شعر ، همه تعبیرها و تصویرها لطیف و غنائی است و از این حیث همآهنگی و تناسب آشکاری در سراسر ترجیعبند دیده میشود .
با آن که اندیشه اصلی شعر عارفانه وفضای شعر کاملاً عرفانی است زبان و بیان شاعر از اصطلاحات عرفان درسی ــ که درآن روزگار رایج بود ــ گرانبار نشده است و جزچند اصطلاح ساده (نظیر : عشق ، شوق ، وصل ، وحدت ، شاهد ازلی ، وجد ، سماع ، تجلی ، طلب و عینالیقین ) که برخی از آنها کاربرد معمولی نیز دارد چیزی درسخن او نمیبینیم .
قافیه ابیات ساده و برپایه کلمات مانوس فارسی است و شاعر در بافت آشنا و دلپذیر شعر خویش توانسته است گاه تعبیرات قرآنی و ترکیبات عربی را هنرمندانه و به آسانی بگنجاند (مانند :بالغدو والاصال ، بالعشی والابکار ، یا اولی الابصار، لن ترانی ، مشارق الانوار ، حتی الورید والشریان ، لامکان ، هنیئاً لک و صوامع ملکوت ).
وزن شعر و ترکیب موسیقی کلام شاعر در سرتاسر ترجیعبند متناسب و گوش نوازست .
مثلاً دربند اول پویایی ابیات هفتم ونوزدهم ، ویا هشت بیت آغاز بند سوم را درنظر بگیرید و مقایسه کنید با ایستایی و آرامی ابیات شانزدهم ، بیست ویکم و بیست و دوم در بند اول .
یا موازنه اجزای ابیات سوم تا پنجم در همان بند ، تناسب لفظی درمطلع بند دوم و ابیات سوم و چهارم آن و ابیات ششم و هفتم ازبند چهارم و تکرار تاکیدآمیز دربیت هجدهم ازبند پنجم جلوههایی از موسیقی داخلی شعرست .
دراکثر ابیات تناسبهای لفظی و معنوی بصورتی پوشیده و نامحسوس اما موثر یافته میشود ، بخصوص پیوستگی ظریف بین تصویرها که نوعی همآهنگی و وحدت درونی به شعرمیبخشد صفتی بارز از لطف بیان شاعرست .
بیگمان یکی از جهات حسن تاثیر وشهرت ترجیعبند هاتف ، قالب متناسب و زبان شعری اوست که وسیله القاء این مفاهیم عمیق و انسانی شده است .
من هروقت این ابیات را با خود زمزمه میکنم خویشتن را درعالمی دیگر مییابم ، درنیایش خدای یگانه وبا همگان یگانه ، و معنی سخن حافظ را بخوبی احساس میکنم : ای خواب دیوان امیری فیروزکوهی را که میگشایم ومیخوانم خود رادرکنار او و درمحفل دلپذیرش درتهران یا خراسان احساس میکنم .
همان صفای ضمیرو صداقت که در گفتار و رفتارداشت دردیوانش نیزمشهودست ، لطف ذوق وفطرت شاعرانه و حساسیت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسیقی واندیشه وکتاب گرفته تا چهره زیبا و اندام موزون ــ که ازخلال سخنانش میترواید ــ در شعرش هم منعکس است .
اندوختهها و معلومات فراوان که درشعرشناسی و زبان و ادب فارسی و عربی ومعارف اسلامی ومنطق و حکمت و کلام و فقه و اصول و دیگر زمینهها داشت ودرمصاحبتش بتدریج معلوم میشد دردیوانش نیز به نوعی تاثیرکرده است .
نالانی و درد آشنایی درطول عمر وازدرد جسم و جان رنج بردن که اورا سالها عزلت گزین و خانه نشین کرده بود و دردیدار و گفتار و رفتارش آشکارمینمود دیوان اشعارش را نیز از ناله روح وفغان تن لبریز کرده است .
غم و گله و شکایت همآهنگ با زندگی واقعی وی بود نه آن که آن را به خود بسته باشد از این رو خود را «کوه اندوه»مینامید .درگفتگو رغبت داشت در هرزمینه به تحلیل روحیات آدمی وانگیزههای رفتارها وژرف نگری در زوایای روح واندیشه انسان بپردازد و داستانهای صادق هدایت را بخصوی بدان سبب میپسندید که به «تجزیه و تحلیلهای روحی و توصیفات دقیق و پردامنه از زاوایای تاریک و پرپیچ وخم نفسانیات و احوال گونه گون آدمی ، بلکه سایر موجودات از حیوانات ذی شعور» دست زده است .
یکی از موجباتی هم که شعر صائب را آن همه میستود آن بودکه وی «به ابداع مضامین و ابتکار معانی و قوت خیال و قدرت تجسم تمام تاثرات وعواطف بشری و کیفیات نفسانی و تجسس دراعماق روح آدمی پرداخته ویک چیز واحد را از نظرگاههای مختلف مورد لحاظ و تجزیه و تحلیل فلسفی قرارداده است »؛ درون مایه بسیاری ازاشعار امیری نیز این گونه تاملها و درون بینیهاست ، نظیر قطعه «طبع آدمی» ، منظومه «ای یاد» ، قطعه «چیستیم» و بسیاری دیگر.
چنان که اعتقاد او به دین مبین اسلام و پیغمبر اکرم(ص) و ائمه هدی (ع) نیزدرشعرش جلوهگرست .
از روزگار نوجوانی تا پایان عمر شعرقسمت اعظم زندگی امیری فیروزکوهی و برحیات او چیره بود .
با شعربه بسر بردن و از شعرفارغ نماندن و شاعرانه به جهان و جهانیان نگریستن جوهر زندگی او شده بود .از این رو میگفت و مینوشت : «درمن وامثال من ، درد شعر دردی است ذاتی ومادرزادی و درحکم غریزهای حاکم برتمام غرائز طبیعی و نهادی ، نه خوی وخصلت قابل زول مانند سایرخلقیات ازملکات و احوال و گریز ازان ممتنع و محال …» با امیری که مینشستی با روحی شاعر در گفتگو بودی ، دردیوانش نیز همان روح است که درآیینه شعرش مصورست .
با همان سادگی وصراحت و بیریایی که از فراز و نشیب زندگانی و تجربههای خویش با دوستان سخن میگفت ، درمقدمه دیوانش نیز نوشته است : «بیش از دوازده سال نداشتم که جوانی تمام عیار و عشرت طلبی کهنه کاربودم» ، یا «عمهزاده بسیار عزیز و مهربان من … بامن همپای خردی و فرار ازمدرسه و شیطنت درخانه و میخانه بود و همخوی اوائل بلوغ و همدم شبانروزی ایام جوانی».
«من اصلاً عقل معاش بلکه عقل زندگانی و سعی و تلاش نداشتم وهمه وظائف و تعهدات را در اداره امور مادی حیات با حسن ظن تمام و اعتماد کامل به عهده دوستان وحتی دشمنان خود میگذاشتم».گفتم که مجلس مصاحبت امیری فیروزکوهی را دردیوان شعرش جلوهگر میبینم .همان شور و عشق و دلبستگی که نسبت به همسر و فرزندان و خانواده و نیزبه دوستان شاعر و هنرمند و دانشور ومعاشران صمیم خود داشت دیوان اشعار او را تحت تاثیر قرار داده واشعار بسیار که به نام و یاد آنان سروده از او بیادگار مانده است .
حتی آن سماور همیشه آماده و درجوش کنار اوــ که امیری علاقهمند بود خود برای دوستان از آن چای بریزد ــ شعری را دردیوان وی به خود اختصاص داده است ونیز به تعبیر خود او آن «گیاه شیطانی» که یک عمرهمنفس و همدم وی بود وامیری را بندرت دور از او میتوانستی دید ، توصیفش موضوع مثنویی طولانی دردیوان اوست : مقصود آن که شعرامیری فیروز کوهی جلوهگاه روشن زندگی اوست .
وی درهمه حال و در هرزمینه همان گونه سخن گفته که زیسته و احساس کرده و اندیشیده است .
ازاین رو شعرش واجد صداقت و اصالت است ، نمونهای از شعر راستین .
امیری سی وچند سال نیمه دوم عمرخود را تا پایان زندگی درعزلت وانزوا میزیست و کمتر ازخانه بیرون میآمد و غالباً ناخوش احوال بود .
خانهاش درتهران نیز درناحیهای نسبتاً دور افتاده ( خیابان زرین نعل ) قرار داشت .
مع هذا شاعران وادیبان و محققان و دانشمندان و موسیقیدانان و هنرمندان و اهل ذوق و ادب از دیرباز درطی سالهای دراز به نزد او رفت و آمد داشتند و مصاحبت با او را درآن اطاق کوچک مغتنم میشمردند .
وی باهمه آنان انس و الفت و روابط صمیمانه توام با محبت داشت .
هرچند از وسعت معاش برخوردار نمینمود درخانهاش برروی همگان باز بود .
خلق و خوی نرم و رفتار و گفتار مهرآمیز و گرم و همراه با شرم حضور و محضرشیرین و فیض بخش او که غالباً درآن سخن ازشعر و ادب وفضل و هنربود سبب شده بود که با همه گوشهنشینی هیچگاه تنها و بی همدل و همزبان نمیماند واین تفضل خداوندی در حق او بود که محبوب زیست و محترم درگذشت .
شعرامیری سرشار از روح و عواطف شاعرانه است .
به هرچه نگریسته و درهرباب تامل کرده برخورد او شاعرانه است و خیالانگیز و توام با اندیشه ورزی ، چه منظرهای از طبیعت باشد و چه خاطرهای ویا نکتهای .
لطف تخیل جوهرشعر و ازعناصر اصلی آن است .
قوه تصور و تخیل درامیری نیرومند و تیزپرواز بود .
درست است که سالهای دراز سروکارداشتن با شعرصائب و پیروان وی و دقت درنازک خیالیهای آنها ذهن و فکرامیری را دراین زمینه ورزیده کرده بود اما استعداد و توانایی خود او را درآفرینش صورخیال و نوآوریها دراین باب نباید از نظر دورداشت ، بخصوص که بسیاری از بدایع تصویرهای او از تازگی و حالتی خاص برخوردارست .
به علاوه تامل در انواع مظاهرحیات و در ورای آنها نکتههای باریک دیدن و اندیشیدن و بیرون کشیدن ــ که درمکتب صائب هم سابقه دارد ــ از ویژگیهای طبع و سبک امیری نیز هست .
در شعر وی هرچیز جلوهای تازه دارد آن گونه که اوآن را تصور و احساس کرده و دریافته است .
همین تخیل جوشان و ذهن پویاست که مضمونهای تازه فراوان درشعر امیری پدید آورده است و چون زمینه فکری او طوری است که همواره سرگذشت حیات خود را در هرچیز منعکس میبیند براثر این همدلی و همجوشی ، همه پدیدهها حتی اشیاء درشعر وی زنده و حساس به نظرمیآیند ، متاثراز نحوه دید و حالات و عوالم اوست .
حساسیت طبع امیری ، وسعت دامنه اندیشه وتخیل مضمون یاب و آفریننده وی سبب شده که هرشیء و موضوع و حادثهای دراو تاثیر کند و شعری را بوجود آورد ، نظیر منظومههایی که درباره کبک سروده ، یا درتاثر از قطع درخت گردویی سالخورده ، بدرود با خانه تابستانی درسیمین دشت فیروزکوه ، تصویر مردی بر روی گلدانی چینی و آهنگی قدیمی و فراموش شده ، یا مرگ پهلوان تختی و زلزله دردهکده قیر فیروزآباد فارس ، «عصرماشین» و «مرگ روستایی».
امیری شاعری درون گراست و عزلت پیشه اما نیروی عواطف انسانی دراو و شفقت نسبت به همگان سبب انعکاس بسیاری نکات اجتماعی و انتقادی وحکمت آمیز درشعر او شده است ، نظیر برخی از آنچه گذشت یا بعضی قصاید وییا قطعات «خدمتکار» ، «ابنای عصر» ، «بازیگران» ، «مجانین» ، «تزویر» ، «آلایش» ، «سخره» ، «بعد از شهریور1320» و منظومه «قیاس شعردر شرق وغرب» ، «مرگ سیاه» و نیز درخلال برخی غزلها مانند این ابیات : گفتیم امیری فیروزکوهی هم قریحه شاعرانه توانا داشت ، هم قوه ابتکار ومضمون آفرینی و تصویر پردازی .بعلاوه مطالعات فراوان و تامل در آراء وافکار پیشینیان فکر او را ورزیده کرده بود .
آگاهی از شاخههای فرهنگ ایران نیز افزون براینها بود .
مجموع این خصائص و شاید عزلت و فرصت و فراغت سبب شده بود وقتی موضوعی را به شعر درمیآورد از زوایای گوناگون به آن مینگریست و حاصل تاملها وسیرتخیل خستگی ناپذیر خود را درقالب الفاظ موزون میریخت .
از این رو شعرهای دراز دامنی دردیوان او بجا مانده است ، نظیر«مویدنامه» دربیش از دو هزاربیت ، بسیاری از منظومهها از جمله «عصرماشین» ، بعضی قصیدهها که به سبک خاقانی تجدید مطلع کرده است ، حتی 37 غزل با ردیف «مرا» سروده است که از این حیث وی شبیه صائب است.البته همه این گونه شعرها رنگارنگ است و متنوع نه یکنواخت و مکرر و حکایت میکند از ذخیره بی پایان مضامین درذهن سراینده .
بعلاوه شاعرملزم نیست همیشه شعرهایی کوتاه بسراید .
شاید انس ما با قالبهایی نظیرغزل و قطعه و قصیده موجب میشود دیگرانواع شعر را طولانی تلقی کنیم .
شعرهای پردامنهتر امیری فیروزکوهی بیشتر منظومههای اوست درجلد دوم دیوان بصورت چارپاره و مسمط و امثال آن ویا مثنوی که تنوع قافیه درآنها تفصیل شعر را هموارمیکند .
بن جانسن، نمایشنامه نویس و شاعرانگلیسی ، درکتاب خود به نام Timber درباره شاعربزرگ معاصر خویش ، شکسپیر، نوشته است : «من آن مرد را دوست میداشتم و خاطرهاش را تا حد پرستش یک بت به اندازه هرکس دیگر گرامی میدارم… او دارای نیروی تخیل عالی ، استنباطی شهامت آمیز وبیانی لطیف بود ؛ و در هرجایی که وی با چنان سهولت شخم میکرد گاه لازم میشد او را متوقف کنند .چنان که اگوستوسدرباره هاتریوسگفته است : اوبه منع و جلوگیری احتیاج داشت ، قریحه وی منشا قدرت او بود ؛ ای کاش تسلط بر آن نیز درقدرتش بود.» تصورمن درمورد استاد امیری نیز آن است که اگر برطبع روان وجریان مستمر مضامین وتصاویر و معانی که از ذهنش میجوشید وبرقلمش جاری میشد بیشتر فرمانروایی میداشت وتا حدی از تفصیل مطلب خودداری میورزید درآن صورت خواننده شعراو ــ خاصه با توجه به زندگانی شتاب آمیز روزگار ما و گرایشی که عموم مردم درمطالعه به اختصار و ایجاز دارند ــ با رغبت بیشتربا دیوان وآثارش سروکار پیدا میکرد.
امیری فیروزکوهی درشعر فاسی تتبع بسیارکرده و مایه فراوان اندوخته بود.سالها مطالعه آثارادب و تامل انتقادی در چگونگی آنها و «درآمد و بیرون شد ازمضایق و دقایق سخن» ونیز نشست و خاست و بحث و گفتگو با فضلای ادب فارسی و یک عمر تجربه عملی درشاعری موجب تسلط او برزبان فارسی شده بود.
به نوعی که هرمضمون گریزنده و هرمعنی ومفهموم ظریف ودیریاب با به آسانی درسلک عبارت میکشد و بدون هرگونه پیچیدگی ــ که دربرخی اشعار صائب و دیگران وجود دارد ــ به خوانندگان منتقل میکند .
زبان شعر او درعین حال که حاوی مواد زبان گفتار و به زبان مردم نزدیک است لحظهای از تکاپو و خلق ترکیبات تازه به اقتضای ضرورت ونیاز باز نمیماند از اینرو زبانی است زنده و پویا و قابل انعطاف و بلیغ .
ازطرف دیگر غنای واژگان و ذخیره سرشاری که وی از کلمات و تعبیرات و اصطلاحات گوناگون درذهن دارد و حتی گاه نثراو را نیز مسجع و موزون میکند درعین حال که بیان هرنکته و مفهومی را برای وی آسان کرده ، بخصوص ارتباط او با زبان و ادب عربی وحکمت و فقه ، گاه گاه سبب شده مفردات و ترکیباتی نامانوس از قلم وی بیرون جهد و زبان او را ناهموار سازد .
این حالت علاوه بر موارد گوناگون ، خاصه درموقعی که مثلاً به اقتفای خاقانی شعرگفته یا قطعهای خطاب به دوستی دانشمند و اهل مصطلحات ادبی و حکمی و تلمیحات اسلامی سروده بیشتر پدید آمده است .اما این بروز و ظهور به منظور اظهارفضل نیست بلکه این گونه واژهها و ترکیبات و اصطلاحات جزء مانوسات ذهن شاعربوده و درکابرد آنها احساس غرابت نمیکرده است ، بعلاوه چندان فراوان نیست که زبان شعر او از انس و دریافت خوانندگان دورکند .
با آنکه تاثیرسبک مسعود سعد ، سنائی ، ناصرخسرو و خاقانی و بیش از همه صائب درجای جای دیوان امیری مشهودست وی دارای اسلوبی است مستقل ، و شعر او با همه تتبع امیری در دیوان صائب و مکتب وی و اعتقاد به او ، آب و رنگی متفاوت دارد و حتی از جهاتی از شعر صائب زدودهتر ، روشنتر و هموارتر و گاه از نظراندیشه ژرفترست و درهرحال فرزند طبع خود اوست .
دیوان امیری مشتمل بر انواع شعر از غزل و قصیده و مثنوی و قطعه ومستزاد و مسمط و منظومههای متعدد به زبان فارسی است و نیز برخی اشعار به زبان عربی .
با آنکه وی بیشتر غزل سروده است و در جلد اول دیوانش بیش از پانصد غزل آمده است و پس از چاپ و نشردیوان نیز غزلهای فراوان دیگرسرود ، به مسمطها و دوبیتیهای پیوستهای که آنها را «منظومه» نامیده و درآغاز جلد دوم دیوان مندرج است بیشتر ابراز علاقه مینمود .
خود وی وقتی جلد دوم دیوان انتشار یافت و نسخهای ازآن را از راه لطف برای بنده فرستاد در نامهای نیز تامل درآنها را خواسته و نوشته بود : «خواستم تقاضا کنم که در مسمطات آنکه منظومهها نامیده شده است با دقت نظر و رقت احساس نظری بیفکنید.» حق با او بود .
بسیاری از بدایع اندیشه و تخیل وی درخلال این منظومهها مندرج است .
از این رو در این فصل ، منظومه «ای خواب» را ــ که امیری آن را بیش از دیگر منظومههایش میپسندید ــ انتخاب کردهام .این منظومه که در پاییز1348 سروده شده شامل85 دوبیتی است .
پس از انتشار دیوان باز هم آن را گسترش داده ابیاتی دیگر نیز سروده و برآن افزوده بود ( برروی هم 187 دوبیتی ) که درچاپ دوم دیوان وی منتشرخواهد شد .
آنچه دراین جا نقل میشود گزیدهای از آن منظومه است ، بیآن که در اصل موضوع نقصی وارد شده باشد .
موضوع منظور یعنی درشرح وکیفیت خواب به شعرسخن گفتن خود جنبه ابتکاری دارد و من شعری دراین باب به این تفصیل درادبیات فارسی سراغ ندارم .
شاعر به خواب از نظرهای گوناگون مینگرد و چون تخیلی ظریف دارد و نیز اهل تامل و تفکرست و با مباحث حکمت و مصطلحات آن و افکار پیشینیان آشناست بعلاوه می تواند هرچه در ضمیر دارد به آسانی تعبیرکند ، آنچه درکیفیت خواب اندیشیده و اوصافی که به زبانی شاعرانه برای آن برشمرده درخور توجه است .
گاه خواب را «جهان دگر در جهان خاک» و «برزخ وجود و عدم در وجود ما» انگاشته و گاه «تصویری از طبیعت بود و نمود چرخ» و «تمثالی ازحقیقت غیب وشهود» ( دوبیتی1).
میبینید «وجود و عدم ، بود و نبود ، غیب و شهود» اصطلاحات فلسفی و عرفانی است که وی آنها را به طرزی ظریف و شاعرانه بکاربرده است ، نظیر بازیی که حافظ با دو اصطلاح فلسفی «دور و تسلسل» کرده است : ساقیا درگردش ساغر تعلل تا بچند ؟/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش .
در دوبیتی دوم «خیال مجرد» و «عالم مثال» نیز دو اصطلاح فلسفی دیگرست .مضمون اصلی دوبیت «خیال» است که براساس آن شاعر خواب را با وصفی دیگر تصویر کرده .
وی در ویژگیهای خواب تامل میکند و غالباً درهردوبیتی حالتی متفاوت ازآن را نمایش میدهد .
سپس سخن از بیکرانگی عالم خواب است و فراسوی جهات و حدود ودرنگ و شتاب بودن که در آن همه قواعد زمان و مکان و تناهی ابعاد و امثال آن متزلزل میشود(3) اگر خواب را «همعنان مرگ» نامیدهاند از آن روست که به یک لحظه ما را از خویشتن میرباید (4) این اندیشه در فرهنگ ملل دیگر نیز هست چنان که بیومانت و فلچرو آرتور شنیتسلرنیز خواب را «برادرمرگ» خواندهاند .
برروی هم دراین منظومه سخن بر سر این است که جان وتن ، بسته الم و گرانبار از زندگی است و خواب پرشی است برای رهایی از جهان خاک و «سیر به گلشن افلاک»(5) نمایش این دو حالت متضاد زمینی و آسمانی بصورتهای مختلف بقلم آمده است .
این رنگ تیره که تصویرهای عالم عینی و آفاقی در این شعر امیری دارد و ترجیح جهان خیال آمیز خواب بر آن نموداری است از شکوههای او از محیط زندگانی و آنچه با آن سروکار داشته است .
آنگاه سخن می رود از آنچه در خواب ، فارغ از حدود زمان و مکان درباره گذشته و آینده خود و دیگران میشنویم و میبینیم و بیاد میآوریم (6) از این رو خواب را «نقاش آرزو» و «مشاطه خیال » خوانده است که بر نگارگریهای گوناگون قادر است (7) یک حالت خواب که شاعر آن را میپسندد بیخبری محض است ، فارغ از رنجها ، غمها و سردرگمیها(8) ، این فراغ و آزادی جسم و جان است که شاعر آن را «بهشتی بکام» مینامد(9) هرجا دنیای بیداری با خواب مقایسه میشود از زشتیها و تیرگیهای عالم واقع سخن میرود که گرفتار خدعه و ریا و حیله است و کسی در آن به پیروی از فطرت خویش شادمانه نمیتواند زیست(10) ویلیام هزلیتنیز نوشته است : در خواب است که ما ریاکار نیستیم .
گسستن از دنیای مادی که درعالم خواب حاصل میشود رنگی است وارستگی عرفانی به خواب داده است(11) و گرنه همه خوابها چنین از قید تعلق آزاد نیست .
بازهم در ترجیح خواب ، انتقاد از دنیای واقعی است که مظاهر زشت آن از این قرارست : «ترس و بیم غیر ، روی و ریای خلق ، زجر و منع حکم و چون و چراها»(12) میبینید ستایش خواب نیز تلخیهای محیط را از یاد شاعر نمیبرد .خواب را از آنرو میپسندد که چنان رنج آور نیست و تاکید مکرر وی با کلمه «نه»، بیزاری او را از آن گرفتاریها نشان میدهد : «آداب زندگانی و آزار زندگان» که «بهشت مسلم» خواب ورای آنهاست (13) .