محمد فرخی یزدی (۱۲۶۸ - ۱۳۱۹ خورشیدی) فرزند محمد ابراهیم سمسار یزدی شاعر بنام معاصر ایران در سال ۱۲۶۸ خورشیدی در یزد زاده شد.علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت و از شانزده سالگی به کار مشغول گردبد. فرخی در همان اوایل جوانی به سرودن اشعار اجتماعی با مضامین بکر و بی سابقه پرداخت. وی از اول تا آخر با زور و زور گویی مخالفت میورزید. از خواندن شعری که در نوروز سال ۱۲۸۹ در بین اجتماع مردم خوانده بود،حاکم شهر یزد آن را در مزمت خود احساس کرده دستور داد تا دهان فرخی را با سوزن و نخ دوخته رهسپار زندانش ساختند. سرانجام بر اثر فشار مردم بر دولت بعد از دوماه تحمل زجر و شکنجه از زندان آزاد گردید و به تهران عزیمت نمود. به مجرد رسیدن به تهران مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی و بر ضد استبداد و زور و زورگویی در جراید به نشر سپرد و توجه طبقات رنج کشیده ایران را بخود جلب نمود. در جریان جنگ جهانی اول(۱۹۱۴ - ۱۹۱۸ میلادی/ ۱۲۹۷ - ۱۲۹۳ خورشیدی) رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسها واقع شد، از آنجا از طریق موصل میخواست مخفیانه داخل ایران شود که در کمین روسها (تزاریها) افتاد و زندانی گشت.
فرخی در سال ۱۳۰۰ روزنامه «توفان» را منتشر ساخت. در جشن دهمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستیاکتبر کبیر به اتحاد شوروی سفر نمود و بعد از مدت یازده روز اقامت به ایران بازگشت، سفرنامه خویش را درروزنامه توفان به نشر سپرد، به از چند شماره روزنامه توقیف و سفرنامه نا تمام ماند. در سال ۱۳۰۷ خ. بهنمایندگی از مردم به مجلس شورای راه یافت. درمجلس نیز با مخالفتهای شدید بدخواهان واقع شد. فرخی یزدیسرانجام از طریق شوروی به برلن رفت و در مجله «پیکار» چاپ برلن به نشر مقالات تند پرداخت، آخر به تقاضایدولت ایران از آلمان اخراج گردیده به ۱۳۱۲ ایران بازگشت، یکسال بعد از باز گشت زندانی و آخر به سال ۱۳۱۹ بهدستور رضاخان بعد از شکنجههای فراوان با آمپول هوا زندگی را پدرودگفت و از مدفن وی نیز اطلاع دقیقی در
دست نیست.
شاعر ِ لب دوخته
شهناز خسروی ShKh39@yahoo.com
تاریخ ِ نشر ِ حقیقت در سرتاسر ِ گیتی سرشار از بریدن ِ سر و زبان ، دوختن ِ دهان، تیغ وخنجراست.
گالیله حرف ِ خود را پس گرفت، جیور دانو برونو
درآتش بسوخت ، اسپینوزا تکفیر و تسفیق شد، روسو
در آواره گی بمرد و صدها و بل که هزاران مورد
دیگر.ازمیرزا جهانگیر خان ِ صوراسرافیل تا زهرا
کاظمی، همه و همه جان باختگان ِ راه ِ قلم را در
سرزمین ِ خودمان نیز می توان شاهد ِ مثال آورد.
27 مهر ِ امسال ، شصت و چهارمین سالگرد ِ خاموشی ِ شاعر و روزنامه نگار ِ
آزاده ، فرخی ِ یزدی بود. به همین بهانه ستونِ کشته گان راه ِ قلم را به این
شاعر ِ میهن پرست اختصاص داده ایم. آن چه در پی می آید شرح ِ مختصری از
زندگی ِ شاعر است از زبان ِ خود ِ او:
هنگامی که من به دنیا آمدم ، ناصر الدین شاه بر ایران حکومت می کرد. البته
در این کار دست تنها نبود .هشتاد و پنج زن ومعشوقه با صدها مادر زن و
پیرزن به اضافه ی مقدار ِ زیادی پسر و دختر و نوه و نتیجه او را دوره کرده
بودند. اینان ، ایران را مثل ِ گوشت ِ قربانی بین خود تقسیم کرده بودند . هر
گوشه ای از مملکت در دستِ یکی از شاه زاده گان و نوه ها بود که خون ِ مردم
را توی ِ شیشه می کرد. به هر حال از شرح ِ حال ِ خود بگویم ، مخلص پس از
چند سال خاک بازی در کوچه ها مثل ِ همه ی بچه ها به مدرسه رفتم (ببخشید
اشتباه کردم همه ی بچه ها که نمی توانتسند به مدرسه بروند ، از همان کودکی به
کاری مشغول می شدند تا تکه نانی به دست آورند. بله فقط تکه نانی و دیگر
هیچ . بچه ها که کاری پیدا نمی کردند ، پولی هم نداشتند تا به مدرسه بروند .)
مدرسه ای که من می رفتم ، مال ِ انگلیسی ها بود . بیچاره انگلیسی ها خیلی
زحمت می کشیدند . آنها هم درس می دادند و هم برای دولت خبرکشی می کردند