معلم شهید د کتر علی شریعتی
انسان حق طلب و آزاد اندیش و متعهدی که انگار نیم قرن زودتر از موعد مقرر پا بدین سرانهاده بود !
روح والایی که کمتر کسی نائل به درک آن شد .
همانگونه که خود در « هبوط در کویرش » می گوید : مرا کسی نساخت .
خدا ساخت.
نه آنچنان که کسی می خواست .
که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان .
او بود که مرا ساخت آنچنان که خودش خواست .
نه از من پرسید و نه از آن « منِ دیگرم »
وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام ، آغاز کنند .
آشنائی دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دل های خوب ، بهترین را برگزیند .
آری .......
علی شریعتی با اسامی مستعار علی مزنیانی ، علی علوی ، متفّکر و اندیشمند و ادیبی که اجدادش همه عالمان دین و حکمت بودند .
در آذرماه 1312 از پدری دانشمند و مادری روستایی وابسته به خاندادی نیمه مالک نیمه عالم به دنیا آمد .
اهل مزینان سبزوار ،
جدّ بزرگش ، آخوند حکیم ، در فلسفه از اصحاب حاجی ملاهادی اسرار فیلسوف معروف بود و فلسفه را نزد دائیش علامه بهمن آبادی که به خواهش ناصر الدین شاه قاجار در مدرسه سپهسالار حوزه فسلفه قدیم را اداره می کرد فرا گرفته بود و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی - صاحب کفایه و پیشوای معروف انقلاب مشروطیت - حکمت را در سفرعتبات از وی آموخته بود .
وی مبنای فکری ، اخلاقی خویش را در مکتب پدرش گرفته بود .
استاد محمد تقی شریعتی مفسّر و سخنور دانشمند اسلامی ، یکی از رهبران متفکر و روش بین معاصر است که در راه آزادی و بیداری و رهبری فکری نسل جدید و بخصوص شناساندن حقایق درخشان اسلام و مبارزه با خرافات و ارتجاع که با مذهب در آمیخته است در سی سال اخیر کوشش هایی پر ثمر و خستگی ناپذیر داشته با تأسیس « کانون نشر حقایق اسلامی » پس از شهریور سیصد و بیست در ارشاد فکری و ایمانیِ روشنفکران مذهبی و تحصیل کرده های اجتماع ما آثار عمیق به جای نهاده است .
دکتر علی شریعتی تحصیلات خود را در مشهد طی کرده است .
در سال 1331« انجمن اسلامی دانش آموزان و دانشجویان »را تأسیس کرد .
و در مدت هشت سال جلسات هفتگی آن را که سخنرانی و بحث و تحقیق در مسائل فکری و مکاتبِ فلسفی و اجتماعی بود برعهده داشت .
و نمونه ای از آن تحت عنوان « مکتب واسطه یا تاریخ تکامل فلسفه (چاپ خراسان- مشهد 1332 ) به صورت رساله ای جداگانه یا مقالاتی در مطبوعات منتشر گردید.
در سال 1335 « انجمن دبی » یی را پایه گذاشت که در آن نویسندگان و شاعران جوان و نواندیش خراسان شرکت می کردند و در این انجمن بود که شعر و ادب نو نخستین بار در محیط راکد و در برابر تعصب شدید ادبی محیط قامت افراشت و دکتر شریعتی در قبال حملات تند و دشمنانه مدافعان سنت های کهن ادبی با ارائه آثار شعری نو خویش و دفاع فنی و علمی از این بدعت مشروع در مذهب شعر و ادب ، درهای بسته محیط ادبی خراسان را برای ورود نسیم تازه ای که میان «یوش »و «تهران» از سال ها پیش وزیدن گرفته بود گشود .
در سالهای میان 38-1334 ضمن کوشش های فکری و اجتماعی و ادبی ، مقالات علمی و تفسیر های سیاسی در روزنامه خراسان به طور مداوم و احیاناً دیگر مطبوعات می نوشت و کتابهای « تاریخ تکامل فلسفه » ترجمه نمونه های عالی اخلاقی و خداپرست سوسیالیست ابوذر غفاری « ترجمه و نگارش » و « اخلاق» و رساله تاین بی و تاریخ در نقد و ادب اثر مندور با مقدمه و حواشی مترجم از کارهای این ایام اوست .
در خرداد 1338 از طریق اعزام فارغ التحصیلان رتبه اول دانشکده ها به پاریس رفت و در آنجا تا سال 1343 به اخذ درجه دکترا در تاریخ تمدن و دکترا در جامعه شناسی و طی دوره «مدرسه تتبعات عالیه » وابسته به دانشگاه سوربون در رشته جامعه شناسی مسلمان به ریاست پروفسور برک نائل آمد و مدتی در مرکز ملی اسناد و اطلاعات فرانسه به عنوان محقق کار می کردو به گفته خود « بیش از این همه ، آنچه فرا گرفتم و به ویژه ، آنچه شدم در خدمت پروفسور لویی ماسینیون بود که شرق و غرب را رد خود جمع داشت .» نسخه منحصر به فرد کتاب ، فضائل بلخ ، را در آنجا تصحیح کرد ، ترجمه «نیایش» اثر الکیس کارل و مغضوبین زمین ، اثر فانون و سال پنجم انقلاب الجزایر ، اثر دیگر وی به زبان فرانسه .
گفتگوی علمی و فکری وی با آقای گیوز در زندان سیته پاریس چاپ توگو) و (ترجمه فضائل بلخ به فرانسه ) و پنج کنفرانس علمی درباره اسلام «زندگی خصوصی پیغمبر اسلام ، روانشناسی اجتماعی ایران و هنر در کلیسای ژزوئیت پاریس از کارهای این ایام وی است .
در شهریور 1343 به ایران آمد .
در آغاز دبیر دبیرستان کشاورزی طُرُق(حومه مشهد) و سپس کارشناس علوم اداری وزارت آموزش و پرورش و از سال 1345 استاد دانشکده ادبیات مشهد گردید .
و کتاب خراسان ، سلمان پاک و نخستین شکوفه های معونیت اسلام و ایران ، اثر پروفسور ماسینیون (با مقدمه هایی از مترجم و ع بدالرحمن بدوی و هانری کُربُن9 ، اسلام شناسی (درس های دانشکده ادبیات ) و در نقد و ادب (مقدمه نشر 1346) و از هجرت تا وفات و سیمای محمد در محمد خاتم پیامبران (نشریه ارشاد ) و کنفرانس های علمی به دعوت دانشگاه ملی (اگزیستانسیالیسم و اخلاق ، علل انحطاط مذاهب) ، دانشکده آبادان (اومانیسم در فلسفه خلقت آدم ) ، دانشگاه مشهد (ایمان در علم ) ، دانشکده پزشکی تهران ( اسکولاستیک جدید ) ، دانشگاه آریامهر - (رسالت علم )، دانشگاه تبریز (جامعه شناسی اسلامی ) و ....
از کارهای اخیر وی است .
دوران کودکی و نوجوانی سرشت شریعتی را با فلسفه و حکمت و عرفان عجین کرده اند .
حکمت در ذات او بود صفت او بود.
خود می گوید : «اجداد من هیچ کدام فقیه و آخوند مذهبی نبودهاند، هیچ کدام همه فیلسوف بوده اند »از همان دوران کودکی ساکت بود و گوش میداد.
تنها گاهی با خود حرف می زد .
در همه چیز بی نظمی و بی قید بود .
اما تنها با یک اندیشه بزرگ می شد .
« شرف مرد همچون بکارت یک دختر است ، اگر یکبار لکه دار شد ، دیگر هرگز جبران پذیر نیست »به اذعان خودش وضع زندگی ، افکار ، عقاید و روحیه اش او را از کودکی پیر کرد .
یکبار نیز در مقاله ای نوشت همیشه « برادر کوچک پدرم بودم و برادر بزرگ همسالانم »هیچوقت زندگی شاد پرجوش و شعف کودکی را مزه نکرد .
او را کودکی استثنایی می دانستند تا اواخر 38 که به پاریس رفت .
نسل روشنفکران جدیدگاهی او را متهم می کرد که خیلی ایده آلیسم شده است و از واقعیت و رئالیسم دور شده است .
آثارش نشان می دادکه چنان در ذهنیت (سوبژکتیویته ) غرقه شده که از عینیت (ابژکتیویته ) غافل مانده است .
اما او این قضاوت را عجولانه می دانست و می گفت : من خود را در عینیت ، در واقعیت غرق کرده ام ، محو کرده ام نه که واقعیت را در خود محو کرده باشم .
نه همچون ایده آلیست های مطلق منکر عالم بیرون بودو نه مثل ماتریالیست ها به آن بُعد بیرون از ادراک و احساسی کاری داشت .
اما گاهی رنجنامه می نوشت و از آتشی که بی هزان و سفله پروران در کشتزار نوشته شود قبل از تقدس را مختص اندیشه با جنگ و جنگیدن مخالفت می کرد همانطور که در کتاب «اینچنین بود برادر » آورده است که ، گاهی ما را به جنگ می بردند جنگ علیه کسانی که نمی شناختمی و شمشیر کشیدن به روی کسانیکه نسبت به آنها هیچ کینه ای نمی ورزیدیم و حتی کسانیکه همزاد و هم طبقه و هم سرنوشت ما بودند.
اندیشه های شریعتی دانش و دفتر زدند می نالید .
یکه سخن او عشق بود همان که بزرگترین و تنها مقاله همه مکاتب عرفانی و مذاهب عرفانی است .
آفرینش را طُفیلی عشق می دانستند و عشق را امانتی الهی که « آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار بنام من دیوانه زدند» این میان هنر را تنها ملجأ و گریزگاه می دانست و هرگاه از همه تأملات و بینشها و هیاهوها مأیوس می شد و در پی مأمنی برای رفع خستگی بود به بستر ادبیات پناه می برد .
گاهی سر عصیان و طغیان بلند می کرد اما در این حالات نیز دم از خشونت نمی زد همانقدر که به مرده ریگ اسلاف خود از فرهنگ گرامیش داشت همان اندازه هم به فرهنگ و تجدد و تمدن .
با جنگ و جنگیدن مخالفت می کرد همانطور که در کتاب «اینچنین بود برادر» آورده است که گاهی ما را به جنگ می بردند ، جنگ علیه کسانی که نمی شناختیم و شمشیر کشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینهای نمی ورزیدیم و حتی کسانی که همزاد و همطبقه و همسرنوشت ما بودند .
تقدس را مختص اندیشه می دانست ، نه فرد .
از همین رو با خرافات بسیاری مبارزه می کرد .
بزرگترین مثال مهرورزی را آن سیاهی می دانست ( ماندلا ) که وقتی پس از 27 سال زندان وشکنجه به حکومت رسید به سپاهان رو به خشم گفت : زمان کینه ورزیدن ندارم .
به هر حال شریعتی در پی آن بود که دین را در میان توده مذهبی روح و جهتی تازه دهد و روح حقیقت را آشکار سازد .
می خواست تا پس از احیای حقیقت شکل ساخته شده و فسخ شده عقاید کهنه و مفاهیم پوسیده خداشناختی که سالهاست توسط ادیان تکرار شده - با نیاز امروز نسل جدید مطابقت پیدا کند و خرافات هم رفته رفته جای خود را به تعقل بدهدو به اندیشه و خرد ورزی و رای تعصبات قومی و قبیله ای که بیشتر در تاریخ ، میان اقوام بدوی چون اعراب بیابان نشین سابقه دارد ، بنگرد.
از طرفی هم نمی خواست تجلیات اصیل روح در میان اقوام متمدن امروزی پایمال تکنیک و اسیر آن نوع تمدن که تنها به بخش مادی آدمی پرداخته - از این سوی دیوار نابود شود .
در پی آن بود که هویت دینی واقعی فارغ از هر نوع اسطوره پردازی پیدا کند .
البته نه هویتی که تنها در منابع تأیید شده سابق و اسناد سنتی به دست آید و به نسل جدید هم ارتباطی نداشته باشد - می دانست که در جوامعی چون اروپا از وقتی که اندیشمندان نیاز به تحولاتی از قبیل رنسانس را که جریان گسترده ای میان جوامع قرون وسطایی آن زمان بود احساس کردند شاهد زنده شدن اندیشه ها و حتی پیدا شدن هویت دینی اصیل با وجود چهره های متفکری چون سارتر ، نیچه ، فروید و ...
شده شریعتی می خواست در ایران و به طور کلی در جامعه اسلامی نیز چنین رنسانسی رخ دهد .
از طرفی او جنگ هفتاد و دو ملت را هم همه عذر نهاده بود .
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است چون نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست و تفاوتی میان ابر مرد نیچه و الله مسلمانان و رب و مسیح و روح القدس و ...
نمی دید چرا که می پنداشت همه به همان نیروی برتر معتقدند و تفاوتی بر سرِ نام نیست زیرا آن حقیقت اصلی که از همه ما دور است و خود نیز بر سر انتخاب نام ما را آزاد گذاشته است .
آگاهی توده از احساسی هویتی تازه را بر عهده روشنفکران و اندیشمندان هر قومی میدانست : اما به شرطی که در این میان از راه اصلی انحرافی حاصل نیاید و شعور جای خود را به شور ندهد .
گرچه خود دکتر شریعتی گاهی به این ورطه می افتاد.
از آنجا که احساسات ، بسیاری اوقات بر او چیره می گشت ، شور بسیاری پیدا می کرد و دیگر فارغ از همه چیز ، بند اندیشه خود را می گرفت و می گفت و می گفت .
اما به هر حال شریعتی جزو معدود افرادی بود که در همان زمان خود ارزشهای جدید را در جامعه ای با اندیشه های فرسوده و تکرار و اسطوره پروازی با اندیشه تازه در گیر کرد یا دست کم سعی می کرد چنین کند .
نیاز به تعاریف جدید از بسیاری چیزها را زودتر از نسل خویش درک کرد اما زیر ساخت مذهب در همه جای اندیشه های او نقش داشت حتی بسیاری از روشنفکران امروز اندیشه های شریعتی را پایه و بنای حکومت انقلاب اسلامی می دانستند چرا که با دفاع جانانه خویش از مذهب و حکومت مذهبی بر توده غلبه پیدا کرد و آنها را با خویش - گرچه در مقطعی نه چندان بلند - همسو کرد و هنوز هم بقایای اندیشه اش نزد بسیاری از روشنفکران باقی مانده و امروزه هم بسیاری از آنان که دم از تلفیق مذهب و سیاست و ....
می زنند لاشه های اندیشه او را می جوند .
اما در اینکه از این جهت اندیشه شریعتی تا چه حد جواب داده است و تا چه میزان صحیح بوده حتماً آیندگان قضاوت خواهند کرد .
خودِ زمان بهترین قضاوتها را خواهد کرد .
مذهب را یک ایدئولوژی می دانست .
ایدئولوژی را ادامه غریزه در انسان می دانست .
در برابر همه ایدئولوژیهای مارکسیسم ، اکزیستانیالیسم ، نیهیلیسم ،ماتریالیسم و ....
فقط اسلام را انتخاب می کرد اما سلامی که او از آن حرف می زد هم از اومانیسم و انسان مداری بهره داشت و هم از اعتدال و برقراری مساوات اقتصادی مارکس و هم از واقع گرای ایده آلیسم و هم از زهد اخلاقی مسیحی و ....
به علی عشق می ورزید ، علی بر خلاف حکیمان دیگر بر خلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر نابغه اند مرد کار نیستند واگر مرد کارند ؛ مرد اندیشه و فهم نیستند و اگر هر دو هستند مرد شمشیر و جهاد نیستند .
و اگر هر سه هستند مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند و اگر هر چهار هستند مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند و اگر هر چهار هستند مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند واگر همه هستند خدا را نمی شناسند و خود را در ایمانشان گم می کنند و خودشان هستند .
علی (ع) مردی است در همه ابعاد انسانی ...
علی ع تمام عمرش را بر روی این سه کلمه گذاشت : مکتب ، وحدت ، عدالت .
مظهر بسیت و سه سال تلاش و جانبازی و جهاد برای ایجاد یک ایمان - بیست و پنج سال سکوت و تحمل در برابر امپراطوری رم و ایران و همچنین 6 سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت » از میان همه فرقه ها و تلقی های مختلف انسانی فقط تشیع و آن هم تشیع علوی را می گزید ولی با تشیع صفوی عناد می ورزید و معتقد بود بسیاری از مسائلی که امروز مردم اتناب کرده اند و به آنها می زنید با ریشه های اصلی تشیع بسیار متفاوت است .
اما امروز در پی آن نیستیم که او را قضاوت و یاسیاست کنیم .
شریعتی نقش بسیار موثری در آگاهی مردم داشت و مانیز در طلب علم معصوم نیستیم .
همینقدر کافی بود که او تاریخ را به سه شاهراه اصلی پیوند میداد : آزادی ، عدالت و عرفان .
اولی را شعار انقلاب کبیر فرانسه می دانست که به سرمایه داری و فساد کشید دومی اشعار انقلاب اکتبر می نامید که به سرمایه داری وجود کشیده شده بود و سومین را شعار مذهب می شمرد .
و کار اصلی هر روشنفکری را در جهان و در این عصر یک مبارزه آزادی بخش فکری و فرهنگی می دانست برای نجات آزادی انسان از منجلاب و تسیح سرمایه داری و استثمار طبقانی و نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلب مارکسیستی و نجات خدا از قبرستان آخوندیسم سال 1355، هنگامی که از کنار خمین گذشت شعری با این مطلع را برای آیت الله خمینی سرود: بی تو از خمین گذشتم سرد بود و بی روح سرانجام در سال 1356دار فانی را وداع گفت پس از مرگ او شایعات بسیاری پیرامون این مسئله قوت گرفت برخی می گفتند او به شهادت رسیده است بعضی مرگ او را ترور می دانستند بسیاری نیز بر این باور بودند که از کشیدن کو کائین زیاد به دام مرگ افتاده است .
اما هیچکدام اینها اهمیت چندانی ندارد شریعتی به هر حال گفته شریعتی در باره مرگ می گوید : مرگ هر لحظه در کمین است توطئه ها در میانم گرفته اند من با مرگ زندگی کرده ام ، با توطئه خو کرده ام اما اکنون و اینچنین نمی خواهم بمیرم .
هنوز خیلی کار دارم چشمانی که از زندیگ غیر از ترند انتظار مرا می کشند .
در باره امام چهارم شیعه می گوید مردی که از نعمت خوب مردن نیز در زندگی محروم بود .
این درد کوچکی نیست .
این هم درد بزرگی است بر مردی مشتاق مرگ خوب ، مردن در راه آرمان و ایمان دمانش را ببیندند تا فریادی بر نیاورد چه خفقان طاقت فرسایی است .
در جایی گفته است ( هبوط ) قرنها نالیدن بس است می خواهم فریاد کنم اگر نتوانستم سکوت می کنم سکوت کردن بهتر از نالیدن است .
اطلاعاتی در باره برخی از کتابهای شریعتی : 1ـ مذهب علیه خدمت - سخنرانی روی در دو شب متوالی در تاریخ 22 و 23 مرداد 1349 در حسینیه ارشاد ایراد گردیده است .
این سخنرانی در معان زمان تبدیل به متن گردید و توسط معلم شهید مورد تائید قرار گرفته است .
2ـ پدر ، مادر ما متهمیم - این کتاب نیز به شکل یک سخنرانی در 8/8/1350 در حسینیه ارشاد ارائه شده و پس خود دکتر شریعتی در آن اضافات و تصحیحاتی انجام داده است .
3ـ اری این چنین بود برادر - سخنرانی است آقای دکتر در 18/8/50 در حسینیه ارشاد ایراد کرده پس در آن تغیراتی داده است .
4ـ فاطمه ، فاطمه است - این کتاب نخست به صورت سخنرانی در تاریخ 14/4/1350 در تالار حسینیه ارشاد ارائه شده است .
5ـ انتظار عصر حاضر از زن مسلمان - این سخنرانی در تاریخ 4/4/1351 در تالار حسینیه ارشاد عرضه شد .
6ـ سمینار زن - این بخش شامل سخنان دکتر شریعتی است آقای در سمینار زن در ایام فاطمیه سال 51 ، 22 ، 23 ، 24 تیر ماه ایراد گردیده اهست .
7ـ هبوط یا داستان خلقت - دستنوشته ای است که در سال 1348 به رشته تحریردر آمده است.
8ـ کویر - این بخش نیز دستونشته ای که در سال 1347 نگارش یافته است .
در حیات دکتر شریعتی کتاب کویر دوبار پیاپی منتشر شد .
9ـ توتم پرستی نیز در سال 1347 - قید شده است .
نگاهی به کویر اثر معلم شهید « کویر چکیده ای از زندگی دکتر شریعتی در کویر مزنیان است » در ابتدای کویر مقدمه ای از دکتر شریعتی آمده است : این « بث الشکوی ها » نه کتاب است و نه مقالات « صمیمانه ترین نامه ها ، نامه هایی است که به هیچ کس می نویسیم و سخنی از حقیقت سرشار که هیچ مصلحتی گفتن آن را ایجاب نمی کند ....
این کاب ، به تعبیر ساده تر شعرها و به معنی فارسی «غزل ها » و « نقشه المصدورهای »یک سینه مجروح و بث الشکوی های یک « روح کویری » است و این کویر ، هم جهان من است و هم « تاریخ من » و هم « میهن من » و هم «دل من » است و این کویر تشنه و مرفوز و گدازان و منتظر و غمگینِ « بودن » !
وجود تنها یک « حرف » است و زیستنم تنها « گفتنِ » همان یک حرف امّا بر سه گونه سخن گفتن معلمی کردن و نوشتن .
آنچه نتها مردم می پسندند ، سخن گفتن و آنچه هم من و هم مردم ؛ معلمی کردن و آنچه خود را راضی می کندو احساس می کنم که با آن نه کار بلکه زندگی می کنم نوشتن .
نوشته هایم نیز به سه گونه : اجتماعیات - اسلامیات و کویریات .
آنچه تنها مردم می پسندند « اجتماعیات » و آنچه هم من و هم مردم «اسلامیات» و آنچه خود را راضی می کندو احساس می کنم که با آن نه نویسندگی ، که زندگی می کنم «کویریات » به قول شمس تبریز : آن خطاط سه گونه خط نوشتی .
یکی اوخواندی ، لاغیر ، یکی را هم اوخواندی ، هم غیر ، یکی نه او خواندی نه غیره ....
و در آخر می گوید : خواننده این سخنان نباید خود را مخاطب « انگارد که این سخنان بی مخاطب است باید « بیننده »و « جوینده » آن باشد .
الفاظ و عبارات را «نخواند » معانی و عواطف « حمله گشته » و « کلمه شده »را لمس کند .
« بچشد » و « ببوید » نه آنچنان که نامه ای را می خواند آنچنانکه « سرگذشتی » را می بیند ، نه آنچنان که «به خطاب » گوینده ای گوش می دهد آنچنان که آوای موسیقی را می شوند آنچنان که تنهایی دردمند را می بیند .
«خود را می نامد » در کویر هیچ نیست ، نه حرفی ، نه کسی .
تند بادی سرگشته و بی آرام ، در این بیکرانگی تشنه همچون روحی تنها و سرگردان میوزد و مینالد و میجوید و فریاد می کشد .
و تو چند گامی از« حاشیه » بر درون آی و چشمهایت را با هر دو دستت سایه کن و بی آنکه بخواهی «نقد فتی کنی » به تماشای سرنوشتش بنشین .
از زاویه نگاه من به این دنیا بنگر !
با کاروان دل من بازاد فرهنگ من ، بر روی جاده تاریخ من و با تازیانه رنج ها و شوق های من بر سینه این کویر بدان!
تابه بوی سخنم نه به « دلالت الفاظم » به دل این کویرها راه یابی و در صمیم این « صحرای عمیق » گم شوی و تنهایی و غربت و هراس و شکوه و بیکرانگی و ملکوت و زیبایی های وحشی کویر را تماشا کنی و از آنجا به « ماورأ الطبیعه » ی این دنیا و «به غیبِ » این غم و شادیهای همه نزدیک و همه پیدا و همه روزمره سرکش و آنگاه به تعریض و یا آخرین من بشینی .
بهر حال خواننده صادق کویر - ای دوست ، ای دشمن دانا ، این شقشقیه را همچنانکه « شقشقیه ی »خویش - مشنو ، ببین !
مخوان ، بیاب !
و پیش از آنکه بیندیشی تا چه بگویی ؟
بیندیش که چه میگویم ؟!.............