شرحی کوتاه بر زندگی مرحوم مقدس اردبیلی
شیخ جلیل، عالم ربانی احمد بن محمد اردبیلی مشهور به مقدس اردبیلی از مادری سیده و از پدری روحانیدر روستیی به نام(نیار) از توابع شهر اردبیل دیده به جهان گشود و در دامان خانواده ی پاک و متدین پرورش یافت.
تاریخ دقیق ولادت او وعلوم نیست ولی در تاریخ 993ه.ق دیده از جهان فرو بست و در جوار امیر المومنین(ع) به خاک سپرده شد.
معاصران و شاگردان مقدس اردبیلی
مقدس اردبیلی با میرزا محمد استر آبادی و شیخ بهائی معاصر بوده و با هم می زیسته اند.
و افرادی نیز چون صاحب کتاب مدارک(یت الله سید محمد) و صاحب عالم الاصول شیخ حسن بن زین الدین و مولی عبد الله شوشتری و امیر فیض الله تفرشی امیر علام از شاگردان او محسوب شده و شاگردی او را نموده اند و او نیز اجازه رویت داشته و به مرحله اجتهاد رسیده اند.
آواره یار
هوا پاک و ملایم و بهشتی و دل انگیز بود. باد مرطوب و سردی می وزید. چشمه ساران، دریاچه ها، آبگیرها، کوهها، باغها در افقهای نه چندان دوری مقدس را محسور زیبایی خود کرده بود.
چه بیدستانهای زیبا و بزرگی بر دو سوی جویبارهای زلال سایه افکنده بود و چه شاخه سارانی که افشان خود را در ایینه آب رها کرده بودند.
مقدس از کنار جویباری به راه افتاد. او نه به دنبال زیبایی های بهشت بلکه به دنبال محبوب دلش بود.
او را می جست تا چشمهایش را به جمال آن جام جهان روشن نماید.
چقدر عاشق دلواپس آن چهره اهورایی بود. مشتاقانه به راه افتاد و به سمت زیباترین مقصد روان بود بعد از مدتی به عده ای رسید که بر کنار آبگیری بر تختهای زمردین نشسته و غرق در صفای محبت همدیگر بودند. مبهوت ایستاده وسلام کرد وبعد سوال نمود:
قصد دیدار مولا و سرور عالمیان حضرت محمد(ص) را دارم، راهنماییم کنید.
یکی از آنان به پیشواز آمد و مقدس را به قصری از نور هدایت کرد. قصر در جنگلی انبوه و فشرده زیر درختان تناور و پرسایه همانند نگینی می درخشید. مقدس از میانه کوهساری گذشت و به جنگل رسید از سمت جنگل بوی طراوت بهاری می آمد و چه لطفی داشت.
لحظه های ناب و عرفانی بود. مقدس تا لحظاتی دیگر چشم به زیباترین چهره جهان می گشود، از چند غرفه ای گذشت و عاقبت به غرفه ای رسید که بهترین بنده خدا در آن بر اریکه ای تکیه زده بود و در کنارش حضرت موسی جلوس کرده بود، مقدس تا وارد شد سلام کرد. پیغمبر(ص) تفقدش نمود و در نزد خود جایش داد.
- بنشین فرزندم!
مقدس محو در ابهت و جلال و عظمت حضرت رسول(ص) قلبش به تپیدن افتاده اما ناگهان حضرت موسی(ع) به حرفش کشانده و از رسول الله درباره اش سوال فرمود:
- این مرد کیست یا رسول الله؟
لبخندی زیبا و ملیح رسول الله نشان از افتخار و مباهتشان به مقدس بود، لبخندی زد و فرمود:
- از خود او سوال کن ای رسول خدا.
حضرت موسی(ع) نیز تبسمی کرد و سوال فرمود:
- تو کیستی ای بنده خدا ؟
هنوز رعشه های شوق از وجود مقدس محو نشده بود به خودش جرات داد و عرض کرد :
من احمد، پسر محمد، اهل لردبیل. ساکن نجفم، فلان خیابان، فلان محله، فلان خانه مسکن من است.
حضرت موسی از آن همه توضیح و تفضیل مقدس تعجب کرد و فرمود:
- من از تو سوال کردم، این همه تفضیل برای چه بود؟
و بعد همه شان لبخند زدند، مقدس دوباره به حرف آمد و نتوانست در مقابل موسی بی جواب بماند.